شمارهٔ ۱۲ - در ستایش والی یزد علیخان خلف امیر حسینخان نظامالدوله
بالای تو سروست نه یک باغ نهالست
ابروی تو طاقست نه یک جفت هلالست
زلف تو شبست آن نه شبستان فراقست
روی تو گلست آن نه گلستان وصالست
یک زوج غزالست دو چشم تو نه حاشا
یک زوج کدامست که یک فوج غزالست
آن خلعت دیباست نه بل طلعت زیباست
آن دام خیالست نه بل دانهٔ خالست
مویست میان تو نه مو محض گمانست
هیچست دهان تو بلی صرف خیالست
گلگونه نخواهد رخ گلگون تو زنهار
گلگونه روا نیست برآن گونه که آلست
رخسار تو تشنه است به دل بردن ما نه
دلهاست بر او تشنه که او آب زلالست
حسن تو به سرحد کمالست نه حاشا
گامی دو سه بالا ترگ از حد کمالست
سرخط جداییست خط سبز تو زنهار
سرخط خداییست که این حد جمالست
گویی که خوری باده بلی این چه حدیثست
پرسی که دهم بوسه نعم این چه سوالست
تا روی تو پیرامن موی تو ندیدم
اقرار نکردم که ملک را پر و بالست
غمگین مشو ار وصف جمال تو نکردم
کز وصف تو میر جهان ناطقه لالست
میری که بود حافظ زندان سکندر
وز حکم مَلک مُلک سلیمانش مسخر
روی تو بهارست نگارا نه بهشتست
همشیرهٔ حورست نه فرزند فرشته است
در طینت تو کرده خدا دل عوض گل
وانگه به دل آب به مهتاب سرشته است
زلف تو عبیرست نه عودست نه دودست
جعد تو کمندست نهبندست نهرشته است
روی تو رسیدست به سرحد نکویی
نی نی کهاز آنحد قدمی چندگذشته است
بیناست خرد لیکن در عشق توکورست
زیباست بهشت اما با حس تو زشتست
زلفین توگر تیره نماید عجبی نیست
کز تابش خورشید جمال تو برشته است
باید که ز خط حسن تو بیرون ننهد پای
من خواندهام آن خط که به روی تو نوشته است
در عهد تو خورشید کس از سایه نداند
کاو نیز شب و روز به دنبال تو گشته است
در بزم تو ره نیست ز بس خسته که بستست
در کوی تو جانیست ز بس کشته که پشته است
گویی که خدا چون دل بدخواه خداوند
در طینت تو تخم وفا هیچ نکشته است
آن کس که به دل مهر خداوند ندارد
بالله که علاجی به جز از بند ندارد
شمارهٔ ۱۱ - در ستایش شاهنشاه ماضی محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید: برشد سپیدهدم چو ازین دشت لاجوردشمارهٔ ۱۳ - وله ایضاً: ای کرده سیه چشم تو تاراج دل و جان
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بالای تو سروست نه یک باغ نهالست
ابروی تو طاقست نه یک جفت هلالست
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند سرو بلند و استوار است، نه فقط درختانی که در یک باغ رشد کردهاند. ابروی تو همچون قوس و طاقی است که از دو هلال بیشتر جذاب و دل انگیز است.
زلف تو شبست آن نه شبستان فراقست
روی تو گلست آن نه گلستان وصالست
هوش مصنوعی: زلف تو مانند شب است و نه مثل شبستان جدایی، و چهرهات مانند گلی است و نه مثل باغ گلهای وصال.
یک زوج غزالست دو چشم تو نه حاشا
یک زوج کدامست که یک فوج غزالست
هوش مصنوعی: دو چشم تو به مانند یک جفت غزال است و نمیتوان انکار کرد. حال، باید بگویم که هیچ جفتی وجود ندارد که به این زیبایی و لطافت باشد.
آن خلعت دیباست نه بل طلعت زیباست
آن دام خیالست نه بل دانهٔ خالست
هوش مصنوعی: این لباس نرم و زیباست نه به خاطر چهرهٔ خوش و زیبا، بلکه به خاطر دانهٔ خال که در آن وجود دارد.
مویست میان تو نه مو محض گمانست
هیچست دهان تو بلی صرف خیالست
هوش مصنوعی: موهای تو تنها یک تصور نیستند، بلکه اصلاً وجود ندارند. دهان تو نیز واقعیت ندارد و فقط یک خیال به نظر میرسد.
گلگونه نخواهد رخ گلگون تو زنهار
گلگونه روا نیست برآن گونه که آلست
هوش مصنوعی: چهرهات مانند گل سرخ زیباست، اما مواظب باش، زیبایی تو نباید در معرض خطر باشد و نباید به راحتی به دلایل نادرست به نمایش گذاشته شود.
رخسار تو تشنه است به دل بردن ما نه
دلهاست بر او تشنه که او آب زلالست
هوش مصنوعی: چهرهی زیبای تو ارزشی فراتر از دلها دارد؛ زیرا دلها خواهان تو هستند، اما تو خود همچون آبی زلال و گوارا هستی که فقط دلها را سیراب نمیکند.
حسن تو به سرحد کمالست نه حاشا
گامی دو سه بالا ترگ از حد کمالست
هوش مصنوعی: زیبایی تو به اوج کمال رسیده است و این را نمیتوان انکار کرد، اما اگر بخواهیم کمی بالاتر از آن هم برویم، به حقیقتی فراتر از کمال میرسیم.
سرخط جداییست خط سبز تو زنهار
سرخط خداییست که این حد جمالست
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساس جدایی و تمایز بین عشق و محبوبیت میپردازد. در آن اشاره شده که خط سبز محبوب، نشانهای از فاصله و جدایی است. همچنین، خدایی که به او اشاره شده، نشاندهنده زیبایی و کمال است که تنها تا حدی در دسترس است و نمادی از الوهیت و زیبایی ابدی است. به نوعی، این بیت ناظر بر عشق و زیبایی در عین فاصله و جدایی است.
گویی که خوری باده بلی این چه حدیثست
پرسی که دهم بوسه نعم این چه سوالست
هوش مصنوعی: انگار که تو مشغول نوشیدن می هستی، این چه داستانی است که از من میپرسی؟ بوسهای که به تو میدهم، چه سوالی است که مطرح میکنی؟
تا روی تو پیرامن موی تو ندیدم
اقرار نکردم که ملک را پر و بالست
هوش مصنوعی: من تا زمانی که زیبایی و چهره تو را ندیدم، نتوانستم اعتراف کنم که دنیا و هستی چه زیباییهایی دارند.
غمگین مشو ار وصف جمال تو نکردم
کز وصف تو میر جهان ناطقه لالست
هوش مصنوعی: ناراحت نباش اگر زیباییات را توصیف نکردم، چرا که وصف تو فراتر از کلمات و بیان است و جهان برای بیان آن ناتوان است.
میری که بود حافظ زندان سکندر
وز حکم مَلک مُلک سلیمانش مسخر
هوش مصنوعی: تو در جایی میروی که حافظ در آن زندانی سکندر بود و سلطنت سلیمان بر آن سرزمین تسلط داشت.
روی تو بهارست نگارا نه بهشتست
همشیرهٔ حورست نه فرزند فرشته است
هوش مصنوعی: چهرهی تو مانند بهار زیباست و حتی بهشت هم نمیتواند با آن رقابت کند. تو مانند خواهر حوریها هستی و نه تنها فرزند یک فرشته.
در طینت تو کرده خدا دل عوض گل
وانگه به دل آب به مهتاب سرشته است
هوش مصنوعی: خداوند در سرشت تو چنان دلی قرار داده که به زیبایی گل است و سپس در دل تو آبی به روشنی ماه تابیده است.
زلف تو عبیرست نه عودست نه دودست
جعد تو کمندست نهبندست نهرشته است
هوش مصنوعی: زلفهای تو عطر خوشبویی دارند و نه بویی از چوب عود میدهند و نه از دود. همینطور، تارهای موی تو به مانند کمند هستند و نه بند یا رشتهای.
روی تو رسیدست به سرحد نکویی
نی نی کهاز آنحد قدمی چندگذشته است
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو به اوج کمال رسیده است، نه، نه، بلکه فراتر از آن مرز نیز رفتهای.
بیناست خرد لیکن در عشق توکورست
زیباست بهشت اما با حس تو زشتست
هوش مصنوعی: خرد و بینش انسان در مسائل دیگر مشهود است، اما در عشق تو به نوعی ناتوانی و کوری به وجود میآید. هرچند بهشت از نظر زیبایی شناخته شده است، اما با وجود احساسات تو، آن زیبایی کمتر میشود یا حتی زشت به نظر میرسد.
زلفین توگر تیره نماید عجبی نیست
کز تابش خورشید جمال تو برشته است
هوش مصنوعی: اگر زلفهای سیاه تو تاریک به نظر بیایند، جای تعجب نیست، زیرا نور زیبایی و تابش خورشید چهره تو بر آنها تاثیر گذاشته است.
باید که ز خط حسن تو بیرون ننهد پای
من خواندهام آن خط که به روی تو نوشته است
هوش مصنوعی: من باید مواظب باشم که قدم از خط زیبایی تو بیرون نگذارم، چون این خطی که بر روی تو نوشته شده را خواندهام.
در عهد تو خورشید کس از سایه نداند
کاو نیز شب و روز به دنبال تو گشته است
هوش مصنوعی: در زمانهای که تو هستی، هیچکس از سایه خورشید خبر ندارد، زیرا خورشید خود نیز شب و روز بهدنبال تو میگردد.
در بزم تو ره نیست ز بس خسته که بستست
در کوی تو جانیست ز بس کشته که پشته است
هوش مصنوعی: در محفل تو، دیگر راهی برای ورود نیست، چراکه آنقدر خسته و ناامید شدهام که نمیتوانم به تو نزدیک شوم. دل من از عشق تو چنان زخمی و نابود شده که دیگر جانی در آن باقی نمانده است.
گویی که خدا چون دل بدخواه خداوند
در طینت تو تخم وفا هیچ نکشته است
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که خداوند در وجود تو نشانهای از وفاداری قرار نداده است، همانطور که دل کسی که از خدا بیزار است، خالی از محبت است.
آن کس که به دل مهر خداوند ندارد
بالله که علاجی به جز از بند ندارد
هوش مصنوعی: کسی که در دلش محبت خداوند نیست، به راستي هیچ راهی برای نجات او وجود ندارد جز اینکه در بند و زنجیر بماند.