گنجور

شمارهٔ ۱۱ - در ستایش شاهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه گوید

برشد سپیده‌دم چو ازین دشت لاجورد
مانندگردباد یکی طشت گردگرد
مانند عنکبوتی زرّین که بر تند
برگنبدی بنفش همه تارهای زرد
یا نقشبندی از زر محلول برکشد
جنبنده خار پشتی بر لوح لاجورد
برجستم و دوگانه کردم یگانه را
با آنکه جفت نیست سزاوار ذات فرد
می ‌خواستم ز ساقی زد بانگ کای حکیم
در روز آفتاب ننوشد شراب مرد
گفتم تو آفتابی و هرجا تو با منی
روزست پس نباید اصلاً شراب خورد
گفتا گلی بباید و ابری به روز می
گفنم سرشک بنده سحاب و رخ تو ورد
خندید نرم نرمک و گفتا به زیر لب
کاین رند پارسی را نتوان مجاب کرد
القصه‌همچو لعل خودا-‌ن طفل خردسال
آورد لاله رنگ میی پیر و سالخورد
بنشست و داد و خوردم و بهرکنار و بوس
با آن صنم فتادم درکشتی و نبرد
من می‌ربودم از لب او بوسهای گرم
او می کشید در رخ من آههای سرد
میر‌‌فت و همچو مینا مستانه می‌‌گریست
چون جام باده با دل یرخون ز روی درد
کای عضو عضو پیکرت از فرق تا قدم
بگشوده چشم شهوت چون کعبتین نرد
تاکی هوای عشرت مدح ملک سرای
پیری بساط صحبت اطفال در نورد
برخیز و مدحتی به سزا گوی شاه را
تا آوری به وجد و طرب مهر و ماه را
تاکی غم بهار و غم دی خوریم ما
یک چند جای غم به اگر می خوریم ما
نز تخمهٔ بهار و نه از دودهٔ دییم
از چه غم بهار و غم دی خوریم ما
دانیم رفته ناید وز سادگی هنوز
هرچیز می‌رود غمش از پی خوریم ما
در پای خم بیا بنشانیم گلرخی
کاو هی پیاله پر کند و هی خوریم ما
بوسیم پستهٔ لب و بادام چشم او
تا نقل و می زچشم و لب وی خوریم ما
رنجیده شیخ ازینکه نهان باده می‌خوریم
رنجش چرا به بانگ دف و نی خوریم ما
گویند عمر طی شود از می حذر کنید
از وجد آنکه عمر شود طی خوریم ما
می چونکه یادگار جم وکی بود بیار
جامی که تا به یاد جم و کی خوریم ما
درکام بر نفس ره آمد شدن نماند
از بس که جام باده پیاپی خوریم ما
ساغر هنوز بر لب ما هم ز شوق می
گوییم لحظه لحظه که می کی خوریم ما
زاینده رود آبش اگر می‌شود کمست
یک روز اگر صبوحی در جی خوریم ما
ما را خیال خدمت شه مست می کند
نه این دو من شراب که در ری خوریم ما
شاه جهان محمد شه آسمان جود
اکسیر عقل جوهر دانش جهان جود
ای زلف سنبلی تو که برگل شکفته‌ای
یا اژدری سیاه که برگنج خفته‌ای
بر شاخ گل بنفشه ندیدم که بشکفد
اینک بنفشه‌ای تو که بر گل شکفته‌ای
بر نار تفته دستهٔ سنبل کسی نکشت
یک دسته سنبلی تو که برنار تفته‌ای
بر نار کفته حقهٔ عنبر کسی نبست
یک حقه عنبری تو که بر نار کفته‌ای
دیدم ز دور در رخ تو آتشین دو شب
پنداشتم که جنگل آتش گرفته‌ای
بازی و پرده بر رخ خورشید بسته‌ای
زاغی و شاهباز به شهپر نهفته‌ای
نمرودی ازجفا نه که ریحان خط گواست
بر اینکه تو خلیلی و در نار رفته‌ای
چون دود و چون شبه سیهی و دل مرا
چون نار تفته‌ای و چو الماس سفته‌ای
چیزی ندانمت به جز از سایه بر زمین
از بهر آنکه کاسف ماه دو هفته‌ای
پر فرشته‌ای ز چه آلوده‌ای به گرد
مانا که خاک راه شهنشاه رُفته‌ای

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برشد سپیده‌دم چو ازین دشت لاجورد
مانندگردباد یکی طشت گردگرد
هوش مصنوعی: صبحگاهان، هنگامی که سپیده برمی‌خاست، مانند گردبادی در این دشت آبی رنگ، یک طشت بزرگ به هوا بلند می‌شد.
مانند عنکبوتی زرّین که بر تند
برگنبدی بنفش همه تارهای زرد
هوش مصنوعی: مانند عنکبوتی با الیاف طلایی که بر روی برگ‌های تند و بنفش، تارهایی زرد رنگ را می‌سازد.
یا نقشبندی از زر محلول برکشد
جنبنده خار پشتی بر لوح لاجورد
هوش مصنوعی: یک هنرمند ماهر با طلا بر روی سطحی آبی‌رنگ طرحی زیبا می‌تراشد و تا حدی به زندگی موجودی شبیه به خار بر سطح لوح می‌افزاید.
برجستم و دوگانه کردم یگانه را
با آنکه جفت نیست سزاوار ذات فرد
هوش مصنوعی: درخود را از محدودیت‌ها آزاد کردم و توانستم آنچه را که به نظر می‌رسید دو بخش متفاوت است، به یک وحدت تبدیل کنم؛ هرچند که این اتحاد به ذات یگانی که تنهاست، تعلق ندارد.
می ‌خواستم ز ساقی زد بانگ کای حکیم
در روز آفتاب ننوشد شراب مرد
هوش مصنوعی: من خواستم از ساقی بشنوم که ای حکیم، در روز آفتابی، مردان شراب ننوشند.
گفتم تو آفتابی و هرجا تو با منی
روزست پس نباید اصلاً شراب خورد
هوش مصنوعی: من به او گفتم که تو مانند نور آفتاب هستی و هرگاه تو در کنار من هستی، زندگی‌ام روشن و شاداب است، بنابراین نباید هیچگاه به شراب روی بیاورم.
گفتا گلی بباید و ابری به روز می
گفنم سرشک بنده سحاب و رخ تو ورد
هوش مصنوعی: گفت که باید گلی باشد و ابری در روز. من در این باره با چشمان گریان خودم از باران و زیبایی چهره‌ات سخن می‌گویم.
خندید نرم نرمک و گفتا به زیر لب
کاین رند پارسی را نتوان مجاب کرد
هوش مصنوعی: او به آرامی لبخند زد و به دور از شلوغی گفت که نمی‌توان این جوان پرجذبه ایرانی را تحت تأثیر قرار داد.
القصه‌همچو لعل خودا-‌ن طفل خردسال
آورد لاله رنگ میی پیر و سالخورد
هوش مصنوعی: در نهایت، همچون لعل و جواهر، آن کودک کوچک رنگ گل لاله را از می پیر و سالخورده به همراه آورد.
بنشست و داد و خوردم و بهرکنار و بوس
با آن صنم فتادم درکشتی و نبرد
هوش مصنوعی: نشستم و نوشیدنی خوردم و به کناری رفتم و با آن محبوبم بوسه زدم، در کشتی عشق غرق شدم و مبارزه کردم.
من می‌ربودم از لب او بوسهای گرم
او می کشید در رخ من آههای سرد
هوش مصنوعی: من از لب او بوسه‌های گرم می‌گرفتم و او در حالی که من را می‌نگریست، آه‌های سردی می‌کشید.
میر‌‌فت و همچو مینا مستانه می‌‌گریست
چون جام باده با دل یرخون ز روی درد
هوش مصنوعی: او می‌رفت و مانند یک پرنده‌ی زیبا، با حالتی شادمانه و مستانه اشک می‌ریخت. این اشک‌ها مانند جام شراب، از دلش به خاطر درد و رنجی که حس می‌کرد، سرازیر می‌شد.
کای عضو عضو پیکرت از فرق تا قدم
بگشوده چشم شهوت چون کعبتین نرد
هوش مصنوعی: ای ایازی که عضو به عضو پیکره‌ات، از بالای سر تا پا، نگاه به شهوت باز کرده‌ای، مانند دو کعبه که با هم در نردبان عشق بازی می‌کنند.
تاکی هوای عشرت مدح ملک سرای
پیری بساط صحبت اطفال در نورد
هوش مصنوعی: تا کی باید به لذت‌ها مشغول باشیم و به تمجید از زیبایی‌های زندگی پردازیم؟ این زندگی ماست که گویی بر اثر پیری، مانند یک دورهمی کودکانه به سرعت در حال گذر است.
برخیز و مدحتی به سزا گوی شاه را
تا آوری به وجد و طرب مهر و ماه را
هوش مصنوعی: بپا خیز و ستایشی شایسته درباره‌ی شاه بگو تا او را خوشحال کنی و آسمان و زمین را نیز به شور و نشاط درآوری.
تاکی غم بهار و غم دی خوریم ما
یک چند جای غم به اگر می خوریم ما
هوش مصنوعی: تا کی ما باید غم بهار و غم پاییز را تحمل کنیم؟ بیایید به مدت کوتاهی، اگر هم شده، جایی پیدا کنیم که به جای غم، کمی خوشی و شادی بیاشیم.
نز تخمهٔ بهار و نه از دودهٔ دییم
از چه غم بهار و غم دی خوریم ما
هوش مصنوعی: ما نه از دانه‌های بهار و نه از خاکستر فصل‌های گذشته، پس چرا باید به خاطر بهار و گذشته غمگین باشیم؟
دانیم رفته ناید وز سادگی هنوز
هرچیز می‌رود غمش از پی خوریم ما
هوش مصنوعی: ما می‌دانیم که هر چیزی که رفته، دیگر باز نمی‌گردد. اما هنوز از سادگی‌مان، به دنبال غم آن چیز می‌گردیم و آن را در دل نگه می‌داریم.
در پای خم بیا بنشانیم گلرخی
کاو هی پیاله پر کند و هی خوریم ما
هوش مصنوعی: بیا در کنار هم بنشینیم و با وجود این دختر زیبای خمیده، که مدام پیاله را پر می‌کند و ما هم به نوشیدن ادامه می‌دهیم.
بوسیم پستهٔ لب و بادام چشم او
تا نقل و می زچشم و لب وی خوریم ما
هوش مصنوعی: ما لب‌های او را می‌بوسیم که مانند پسته است و چشمانش مانند بادام می‌باشد، تا از زیبایی و خوشی چشم و لب او، برای خودمان شیرینی و نوشیدنی تهیه کنیم.
رنجیده شیخ ازینکه نهان باده می‌خوریم
رنجش چرا به بانگ دف و نی خوریم ما
هوش مصنوعی: شیخ از اینکه ما به طور پنهانی مشغول نوشیدن باده هستیم ناراحت است، اما چرا باید ناراحتی او را با صدای دف و نی نشان دهیم؟
گویند عمر طی شود از می حذر کنید
از وجد آنکه عمر شود طی خوریم ما
هوش مصنوعی: می‌گویند که عمر انسان با نوشیدن شراب به پایان می‌رسد، اما ما از شادی و سرخوشی آن لذت می‌بریم و به همین دلیل عمرمان را با نوشیدن آن می‌گذرانیم.
می چونکه یادگار جم وکی بود بیار
جامی که تا به یاد جم و کی خوریم ما
هوش مصنوعی: شراب را بیاور که نماد یادگار جم و کیست، جامی بیاور تا به یاد جم و کی بنوشیم.
درکام بر نفس ره آمد شدن نماند
از بس که جام باده پیاپی خوریم ما
هوش مصنوعی: پس از نوشیدن مداوم باده، دیگر جایی برای نفس کشیدن باقی نمی‌ماند و در کام ما دگر سخنی از آن نمی‌ماند.
ساغر هنوز بر لب ما هم ز شوق می
گوییم لحظه لحظه که می کی خوریم ما
هوش مصنوعی: ما هنوز مشغول نوشیدن هستیم و با اشتیاق همیشه درباره‌ی لحظه‌های نوشیدنی صحبت می‌کنیم.
زاینده رود آبش اگر می‌شود کمست
یک روز اگر صبوحی در جی خوریم ما
هوش مصنوعی: اگر آب زاینده‌رود کم شود، اشکالی ندارد؛ ما یک روز صبحانه‌ای با طعم خوب را در جی خواهیم خورد.
ما را خیال خدمت شه مست می کند
نه این دو من شراب که در ری خوریم ما
هوش مصنوعی: اندیشه خدمت به پادشاه ما را به وجد می‌آورد، نه این دو جام شرابی که می‌نوشیم.
شاه جهان محمد شه آسمان جود
اکسیر عقل جوهر دانش جهان جود
هوش مصنوعی: محمد، پادشاه جهانیان و فرمانروای آسمان، بخشش او مانند اکسیر عقل است که جوهر دانش را در سراسر جهان گسترش می‌دهد.
ای زلف سنبلی تو که برگل شکفته‌ای
یا اژدری سیاه که برگنج خفته‌ای
هوش مصنوعی: ای زلف زیبایت که همچون گل‌های سنبل بر روی چهره‌ام شکفته‌ای، یا اینکه همچون اژدهایی سیاه که در گنجی مخفی خوابیده‌ای.
بر شاخ گل بنفشه ندیدم که بشکفد
اینک بنفشه‌ای تو که بر گل شکفته‌ای
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که بنفشه‌ای را در حال شکفتن می‌بینم، اما در واقع نمی‌توانم هیچ گل بنفشه دیگری را که در حال شکفتن باشد، مشاهده کنم. تو مانند همان بنفشه‌ای هستی که بر روی گل دیگر شکفته‌ای.
بر نار تفته دستهٔ سنبل کسی نکشت
یک دسته سنبلی تو که برنار تفته‌ای
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است که بر آتش سوزان، دسته‌ای از سنبل‌ها را ذبح کند. تو که خود آتش‌زده‌ای، چگونه بر این آتش می‌افزایی؟
بر نار کفته حقهٔ عنبر کسی نبست
یک حقه عنبری تو که بر نار کفته‌ای
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند تو که بر روی آتش ایستاده‌است، حقه‌ی خوش‌بو و عطرین عنبر را بر اثر آتش به خود نمی‌گیرد.
دیدم ز دور در رخ تو آتشین دو شب
پنداشتم که جنگل آتش گرفته‌ای
هوش مصنوعی: از دور متوجه شدم که چهره‌ات همچون آتش درخشانی دارد و به همین دلیل فکر کردم که جنگلی در حال سوختن است.
بازی و پرده بر رخ خورشید بسته‌ای
زاغی و شاهباز به شهپر نهفته‌ای
هوش مصنوعی: تو بازی و نمایش بر چهره خورشید را پوشانده‌ای، زاغی و شاه باز در پرهای پنهان شده‌ای.
نمرودی ازجفا نه که ریحان خط گواست
بر اینکه تو خلیلی و در نار رفته‌ای
هوش مصنوعی: نمرود با رفتار ظلم‌آمیزش باعث نمی‌شود که تو مانند گلی خوشبو و زیبا نباشی. تو همچنان خلیل هستی، حتی اگر در آتش دشواری‌ها و مشکلات قرار گرفته‌ای.
چون دود و چون شبه سیهی و دل مرا
چون نار تفته‌ای و چو الماس سفته‌ای
هوش مصنوعی: وجود من به گونه‌ای است که مانند دود پراکنده شده‌ام و تاریکی و ابهام را در اطراف احساس می‌کنم. قلبم مانند آتش می‌سوزد و در عین حال به سختی یک الماس، به چالش و فشاری که بر من وارد می‌شود، مقاومت می‌کند.
چیزی ندانمت به جز از سایه بر زمین
از بهر آنکه کاسف ماه دو هفته‌ای
هوش مصنوعی: من تنها چیزی که می‌شناسم سایه‌ای است که بر روی زمین می‌افتد و دلیلش این است که نور ماه فقط دو هفته در آسمان می‌تابد.
پر فرشته‌ای ز چه آلوده‌ای به گرد
مانا که خاک راه شهنشاه رُفته‌ای
هوش مصنوعی: چرا خود را به چیزهای بی‌ارزش آلوده کرده‌ای، در حالی که روح تو از جایگاه بلندی برخوردار است و مانند خاکی هستی که در مسیر پادشاه افتاده است؟