گنجور

شمارهٔ ۵ - و لهُ ایضاً فی مدحه

بت سادهٔ رفیق بط بادهٔ رحیق
مرا به ز صد حشم مرا به ز صد فریق
نخواهم غذای روح به جز بادهٔ رقیق
نجویم انیس دل به جز سادهٔ رفیق
چو دولت یکی جوان چو دانش یکی عتیق
بحمدالله از بتان مرا هست دلبری
به طلعت فرشته‌ای به قامت صنوبری
به رخ ماه نخشبی به قد سرو کشمری
به دل سنگ خاره‌ای به تن کوه مرمری
به هر آفرین سزا به هر نیکویی حقیق
خطش‌ یک ‌قبیله مور رخش یک حدیقه‌ گل
تنش یک دریچه نور لبش یک قنینه مل
خطش ماه را ز مشک به گردن فکنده غل
لبش بر چَه ِ عدم ز یاقوت بسته پل
به سرخی لبش شفق به یاران دلش شفیق
خرامنده‌تر ز کبک سیه چشم‌تر ز وعل
دهان نیستش وزو سخن‌ها کنند جعل
ز عشق وی ابرویش در آتش فکنده نعل
رخش از نژاد گل لبش از نتاج لعل
یکی یک چمن شقیق یکی یک یمن عقیق
نخواهم کسی گزید ازین پس به جای او
که هرگز ندیده‌ام بتی با وفای او
چو جاوید زنده است دلم در هوای او
سزد گر به زندگی بمیرم برای او
که نادر فتد ز خلق نگاری چنین خلیق
چو خواهم ازو شراب دوَد گرم در وثاق
صراحیّ و جام را فرود آورد ز طاق
بریزد ز دست خویش‌ می از شیشه در ایاق
پس‌ آنگاه به دست من دهد با صد اشتیاق
که بر یاد لعل من بنوش این می رحیق
چو من درکشم قدح سراید که نوش‌ باد
به قول قلندران همه جزو هوش باد
هزار آفرین ترا به جان از سروش باد
به جز در ثنای تو زبان‌ها خموش باد
که شهزاده را به صدق تویی داعی صدیق‌
فلک فر علیقلی که جودش بود فره
به رویش‌ ندیده کس مگر روز کین گره
ز سهم خدنگ او چو بیرون جهد ز زه
کند ماه آسمان چو ماهی به تن زره
بخندد همی به برق سر تیغش از بریق
دلش بیتی از کرم مکارم نجود او
فلک رفته در رکوع ز بهر سجود او
نماید در جهان همه شکر جود او
تنی هست روزگار روانش وجود او
چه در هند برهمن چه در روم جاثلیق
ز رایش به مویه ماه ز جودش به ناله نیل
هم از فضل بی‌منال هم از عدل بی‌عدیل
سخن‌های او بلند سخایای او جمیل
کرم‌های او بزرگ عطاهای او جزیل
هنرهای او شگرف نظرهای او دقیق
ز رخسار شاملش زمین روضهٔ ارم
ز انصاف کاملش جهان حوزهٔ حرم
به یک ره چو آفتاب کفش پاشد از کرم
به قدر ستارگان اگر باشدش درم
محیطیست جود او دو عالم درو غریق
زهی بخت حاسدت شب و روز در رقود
به میزان خشم او تن دشمنان وقود
کمان از تو ممتحن چنان کز محک نقود
سزد عقد جو ز هر کمند ترا عقود
سزد برج سنبله دواب ترا علیق
پرد تا به عون پر همی طیر در هوا
دود تا به زور گام همی رخش در چرا
دمد تا به فرودین همی از زمین گیا
رسد تا به بندگان ز شاهان همی عطا
جهد تا به زخم نیش همی خون ز باسلیق
ترا یسر در یسار ترا یمن در یمین
به‌ ارزاق خاص و عام دل و دست تو ضمین
ملک گویدت ثنا فلک بوسدت زمین
جهان با همه جلال ترا بندهٔ کمین
خدا و رسول آل ترا هادی طریق

اطلاعات

وزن: فعولن مفاعلن فعولن مفاعلن
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بت سادهٔ رفیق بط بادهٔ رحیق
مرا به ز صد حشم مرا به ز صد فریق
هوش مصنوعی: دوست بزرگواری که مانند یک بت ساده و زیباست، در دنیای نوشیدنی‌های گوارا و شیرین، برای من ارزشی بیشتر از صد خدمتکار و صد گروه دیگر دارد.
نخواهم غذای روح به جز بادهٔ رقیق
نجویم انیس دل به جز سادهٔ رفیق
هوش مصنوعی: من به غیر از شراب رقیق، خوراک روح خود را نمی‌خواهم و برای دل خود هیچ همدمی جز دوست ساده و صمیمی نمی‌جویم.
چو دولت یکی جوان چو دانش یکی عتیق
هوش مصنوعی: زمانی که wealth (دولت) به جوانی شبیه است و دانش به چیزی که قدیمی و باارزش است، نشان‌دهنده تناسب و ارتباط میان این دو مفهوم است. جوانی و داشتن ثروت به نوعی قوت و انرژی را به همراه دارد، در حالی که دانش قدیمی و باارزش می‌تواند راهگشا و راهنمای خوبی برای زندگی باشد.
بحمدالله از بتان مرا هست دلبری
به طلعت فرشته‌ای به قامت صنوبری
هوش مصنوعی: با سپاس از خدا، از میان معشوقان، کسی دلربایی می‌کند که چهره‌اش چون فرشته‌هاست و قامتش به زیبایی درخت صنوبر می‌ماند.
به رخ ماه نخشبی به قد سرو کشمری
به دل سنگ خاره‌ای به تن کوه مرمری
هوش مصنوعی: من زیبایی چهره‌ام را مانند ماه نخشبی به نمایش می‌گذارم و قامت خود را چون سرو کمرنگ می‌سازم. در دل من سختی و استواری همچون سنگ خارا وجود دارد و وجودم مانند کوهی از مرمر، محکم و پایدار است.
به هر آفرین سزا به هر نیکویی حقیق
هوش مصنوعی: هر چیز نیکویی و شایسته، لایق تحسین و ستایش است.
خطش‌ یک ‌قبیله مور رخش یک حدیقه‌ گل
تنش یک دریچه نور لبش یک قنینه مل
هوش مصنوعی: او خطش به زیبايي هنر یک قبیله است، مانند اسب رخش که نشانی از شجاعت دارد. تنش مانند باغی پر از گل است و لبانش همچون چراغی درخشان می‌درخشند.
خطش ماه را ز مشک به گردن فکنده غل
لبش بر چَه ِ عدم ز یاقوت بسته پل
هوش مصنوعی: زخمش را به شکل ماه از مشک به گردن خود آویخته و لبهایش بر حبابی از عدم همچون یاقوت گره خورده است.
به سرخی لبش شفق به یاران دلش شفیق
هوش مصنوعی: لب‌های او به زیبایی آفتاب درخشان است و دلش برای دوستانش پر از محبت و kindness است.
خرامنده‌تر ز کبک سیه چشم‌تر ز وعل
دهان نیستش وزو سخن‌ها کنند جعل
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت آن شخص بیشتر از کبک است و چشمانش از چشم‌های گوزن هم سیاه‌تر و دل‌فریب‌تر است. دهانش نیز در سخن گفتن مهارت خاصی دارد که باعث می‌شود هر آنچه بگوید به گونه‌ای زیبا و دلنشین باشد.
ز عشق وی ابرویش در آتش فکنده نعل
رخش از نژاد گل لبش از نتاج لعل
هوش مصنوعی: از عشق او ابروهایش مانند شعله‌ای در آتش می‌سوزد. نعل اسب او از گل بریده شده و لب‌هایش مانند لعل و سنگ‌های قیمتی است.
یکی یک چمن شقیق یکی یک یمن عقیق
هوش مصنوعی: در باغچه‌ای، یک گل زیبا و خوش‌رنگ وجود دارد و در جایی دیگر، یک دُر گرانبها و نفیس پیدا می‌شود.
نخواهم کسی گزید ازین پس به جای او
که هرگز ندیده‌ام بتی با وفای او
هوش مصنوعی: از این به بعد کسی را به جای او انتخاب نمی‌کنم، زیرا هرگز بتی با وفای او را ندیده‌ام.
چو جاوید زنده است دلم در هوای او
سزد گر به زندگی بمیرم برای او
هوش مصنوعی: وقتی که دل من به یاد او زنده است، طبیعی است اگر برای او در زندگی از شوق بمیرم.
که نادر فتد ز خلق نگاری چنین خلیق
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و نادر بودن یک شخصیت اشاره دارد که در میان مردم، مانند یک نگار زیبا و دلنشین است. به عبارتی دیگر، چنین فردی به راحتی یافت نمی‌شود و ویژگی‌های خاص و برجسته‌ای دارد که او را از دیگران متمایز می‌کند.
چو خواهم ازو شراب دوَد گرم در وثاق
صراحیّ و جام را فرود آورد ز طاق
هوش مصنوعی: وقتی می‌خواهم نوشیدنی گرم بیاورد، می‌خواهم که در کنار من، شراب و جام را از بالای قفسه نازل کند.
بریزد ز دست خویش‌ می از شیشه در ایاق
پس‌ آنگاه به دست من دهد با صد اشتیاق
هوش مصنوعی: شراب از شیشه‌اش بریزد و به من با اشتیاق فراوان بدهد.
که بر یاد لعل من بنوش این می رحیق
هوش مصنوعی: برای یاد آن لعل زیبا، این شراب شیرین را بنوش.
چو من درکشم قدح سراید که نوش‌ باد
به قول قلندران همه جزو هوش باد
هوش مصنوعی: وقتی من در خودم غرق شوم، به کسی که در زندگی‌اش با لذت می‌نوشد، می‌گویم که تمام چیزهای دنیا، فقط لحظه‌ای از آگاهی هستند.
هزار آفرین ترا به جان از سروش باد
به جز در ثنای تو زبان‌ها خموش باد
هوش مصنوعی: هزاران ستایش به جان تو باشد و جز در مورد تو، همه زبان‌ها ساکت باشند.
که شهزاده را به صدق تویی داعی صدیق‌
هوش مصنوعی: تو هستی کسی که با صداقت و درستی، می‌توانی شهزاده را به راه راست هدایت کنی.
فلک فر علیقلی که جودش بود فره
به رویش‌ ندیده کس مگر روز کین گره
هوش مصنوعی: آسمان بر سر علیقلی سایه افکنده و بزرگواری او بر چهره‌اش آشکار است؛ کسی جز در روزی خاص او را ندیده است.
ز سهم خدنگ او چو بیرون جهد ز زه
کند ماه آسمان چو ماهی به تن زره
هوش مصنوعی: وقتی تیر او از کمان بیرون می‌پرد، همچون ماهی که در آب شناور است، ماه آسمان در درخشندگی و زیبایی در تن زره خود نمایان می‌شود.
بخندد همی به برق سر تیغش از بریق
هوش مصنوعی: تیغ او مانند برقی می‌درخشد و لبخندی به چهره‌اش می‌آورد.
دلش بیتی از کرم مکارم نجود او
فلک رفته در رکوع ز بهر سجود او
هوش مصنوعی: دلش شعری از مهربانی‌های او می‌سراید؛ آسمان برای احترام به او در حالت خود را خم کرده است.
نماید در جهان همه شکر جود او
تنی هست روزگار روانش وجود او
هوش مصنوعی: در جهان به وضوح نعمت‌های خداوند نمایان است و در طول زمان، وجود او موجب حیات و پایداری این نعمت‌هاست.
چه در هند برهمن چه در روم جاثلیق
هوش مصنوعی: در هر دو فرهنگ و دیاری که باشید، بینشی مشابه و ارزشمندی وجود دارد.
ز رایش به مویه ماه ز جودش به ناله نیل
هم از فضل بی‌منال هم از عدل بی‌عدیل
هوش مصنوعی: از زیبایی و لطافت چهره‌اش گلویم می‌گیرد، به طوری که ناله‌ام شبیه ناله نی است. او با سخاوتی بی‌پایان و عدلی بی‌نظیر، همه را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
سخن‌های او بلند سخایای او جمیل
کرم‌های او بزرگ عطاهای او جزیل
هوش مصنوعی: سخنان او با شکوه و بلند است، بخشندگی او زیبا و جلب توجه می‌کند، مهربانی‌های او عظیم و هدیه‌های او فراوان و با ارزش است.
هنرهای او شگرف نظرهای او دقیق
هوش مصنوعی: آثار او بسیار زیبا و با استعداد است و نگاه‌هایش بسیار دقیق و عمیق است.
ز رخسار شاملش زمین روضهٔ ارم
ز انصاف کاملش جهان حوزهٔ حرم
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و دلنشین او، زمین را به باغی از بهشت تبدیل کرده و دادگری و انصاف او، جهان را به مکان مقدسی شبیه کرده است.
به یک ره چو آفتاب کفش پاشد از کرم
به قدر ستارگان اگر باشدش درم
هوش مصنوعی: اگر کسی در یک مسیر مانند آفتاب درخشان شود و با محبت و خیرخواهی حرکت کند، حتی اگر ثروتش به اندازه ستاره‌ها باشد، برای او اهمیت زیادی نخواهد داشت.
محیطیست جود او دو عالم درو غریق
هوش مصنوعی: محیطی است که سخاوت او، دو جهان را در خود غرق کرده است.
زهی بخت حاسدت شب و روز در رقود
به میزان خشم او تن دشمنان وقود
هوش مصنوعی: به چه بختی دچار حسادت تو هستم که شب و روز در آرامش به سر می‌برم، در حالی که دشمنان تحت تأثیر خشم او در آتش می‌سوزند.
کمان از تو ممتحن چنان کز محک نقود
سزد عقد جو ز هر کمند ترا عقود
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که عشق و محبت تو به گونه‌ای است که همچنان محکی بر نیکو بودن و ارزشمندی روابط است. تو به همان اندازه که در شرایط مختلف و گوناگون آزمایش می‌شوی، همانطور هم به خوبی و ارزش واقعی خود ادامه می‌دهی. این‌گونه است که می‌توان گفت، پیوندهای میان ما از هر نوع رابطه‌ای مستحکم‌تر و ارزشمندتر است.
سزد برج سنبله دواب ترا علیق
هوش مصنوعی: اگر برجی از سنبله بر افراشته شود، شایسته است که شما را به چالش بکشد و آزمایش کند.
پرد تا به عون پر همی طیر در هوا
دود تا به زور گام همی رخش در چرا
هوش مصنوعی: پرنده‌ای در آسمان پرواز می‌کند و به یاری دوستانش می‌شتابد و در این حال، اسب هم با قدرت و شتاب در چراگاه مشغول فعالیت است.
دمد تا به فرودین همی از زمین گیا
رسد تا به بندگان ز شاهان همی عطا
هوش مصنوعی: نسیم بهاری به زمین می‌وزد و گیاهان سبز می‌شوند تا اینکه بندگان از نعمت‌های شاهان بهره‌مند شوند و از آنها هدیه دریافت کنند.
جهد تا به زخم نیش همی خون ز باسلیق
هوش مصنوعی: تلاش کن تا از زخم نیش زنبور، خونت را به خاطر زیبایی‌ات نریزید.
ترا یسر در یسار ترا یمن در یمین
به‌ ارزاق خاص و عام دل و دست تو ضمین
هوش مصنوعی: تو در سمت چپ و راست خود، فراوانی و برکت را داری، و دل و دستانت ضامن روزی‌های خاص و عمومی هستند.
ملک گویدت ثنا فلک بوسدت زمین
جهان با همه جلال ترا بندهٔ کمین
هوش مصنوعی: فرشته‌ها تو را مورد ستایش قرار می‌دهند و زمین تو را می‌پرستد. در حالی که جهان با تمام عظمتش، تو را به عنوان بنده‌ای پنهان می‌شناسد.
خدا و رسول آل ترا هادی طریق
هوش مصنوعی: خدا و پیامبر خاندان تو راهنمای مسیر هستند.

حاشیه ها

1392/07/09 11:10
رضا سعدی

وزن: فعولن مفاعلن، فعولن مفاعلن