شمارهٔ ۶ - مسدس - و له ایضاً فی مدحه
الا که مژده میبرد به یار غمگسار من
که باغ چون نگار شد چه خسبی ای نگار من
توان من روان من شکیب من قرار من
سرور من نشاط من بهشت من بهار من
غزال من مرال من گوزن من شکار من
حیات من ممات من تذرو من هزار من
دهند مژده نوگلان که نوبهار میرسد
به شیر او ز بلبلان نه یک، هزار میرسد
نسیم چون قراولان ز هر کنار میرسد
به گوش من ز صلصلان خروش تار میرسد
به مغز من ز سنبلان نسیم یار میرسد
ولی ز نوبهارها به است نوبهار من
بهار را چه می کنم بتا بهار من تویی
ز خط و زلف عنبرین بنفشهزار من تویی
هزار و گل چه بایدم گل و هزار من تویی
به روزگار ازین خوشم که روزگار من تویی
همین بس است فخر من که افتخار من تویی
الا به زیر آسمان کراست افتخار من
مرا نگار نیکپی شراب ملک ری دهد
شرابهای ملک ری مرا کفاف کی دهد
بلی کفاف کی دهد شرابها که وی دهد
مگر دو چشم مست وی کفایتم ز می دهد
که شور صد قرابه می به هر نظاره هی دهد
همین بس است چشم وی نبید من عقار من
نگر کران راغها چه سبزها چه کشتها
ز لالهها به باغها فراز خاک و خشتها
عیان نگر چراغها شکفته بین بهشتها
نموده تر دماغها چه خوبها چه زشتها
نموده پر ایاغها ز می نکو سرشتها
چه می که شادی آورد چو وصل روی یار من
دمن شد ای پسر یمن شقیقها عقیقها
نشسته مست در دمن شفیقها رفیقها
چمیده جانب چمن رفیقها شفیقها
گسارده به رطل و من عتیقها رحیقها
چو عقل ورای میر من رحیقها عتیقها
کدام میر داوری که هست مستجار من
ملاذ و ملجاء مهان خدیو زادهٔ مهین
عطیه بخش راستان خدایگان راستین
سپهرش اندر آستان محیطش اندر آستین
به صد قرون ز صد قران فلک نیاردش قرین
مهین سپهر هر زمان چنان ببوسدش زمین
که آبش از دهان چکد چو شعر آبدار من
سلیل خسرو عجم فرشته فر علیقلی
چراغ دودمان جم به بخردی و عاقلی
همال ابر در کرم مثال ببر در یلی
هلاک جان گستهم ز پهلوی و پر دلی
به عزم پورزادشم به حزم پیر زابلی
همین بس است مدحتش به روزگار کار من
به روز کین که جایگه به پشت رخش میکند
چو سنگریزه کوه را ز گرز پخش می کند
به خنجری که خندها به آذرخش می کند
سر و تن حسود را هزار بخش می کند
زمین رزمگاه را ز خون بدخش می کند
چنانکه چهرهٔ مرا ز خون دل نگار من
اگر فتد ز قهر او به نه فلک شرارهای
به یک سپهر ننگری نسوخته ستارهای
ز روی خشم اگر کند به لشکری نظارهای
گمان مبر که جان برد پیادهای سوارهای
مگر که بردباریش کند به عفو چارهای
چنانکه دفع رنج و غم روان برد بار من
اگر به گاه کودکی خرد نبود مهد او
به کسب دانش این قدر ز چیست جد و جهد او
به خاک اگر دمی دمد عقیق پر ز شهد او
تمام نیشکر شود نباتها به عهد او
به روز صید شیر نر شود شکار فهد او
چنانکه در سخنوری سخنوران شکار من
اگر چه بهرهای مرا ز مال روزگار نی
چو والیان مملکت شکوه و اقتدار نی
حمال نی خیول نی بغال نی حمار نی
جلال نی جیوش نی پیاده نی سوار نی
فروش نی ظروف نی ضیاع نی عقار نی
بس است مهر و چهر او ضیاع من عقار من
همیشه تا بود مکان به بحر آبخوست را
هماره تا در آسمان نحوستست بست را
تقابل است تا به هم شکسته و درست را
چنانکه تند و کند را چنانکه سخت و سست را
تقدمست تا همی بر انتها نخست را
هماره باد مدح او شعار من دثار من
همیشه تا که نقطهای بود میان دایره
که هرخطی که برکشی از آن به سوی چنبره
مرآن خطوط مختلف برابرند یکسره
حسود باد صید او چو صید باز قبره
عنود را ز خنجرش بریده باد حنجره
اجابت دعای من کناد کردگار من
اطلاعات
وزن: مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الا که مژده میبرد به یار غمگسار من
که باغ چون نگار شد چه خسبی ای نگار من
هوش مصنوعی: خبر خوش را به دوست غمگسارم میآورد که باغ مانند چهره زیبا و سرزندهاش شده است. ای عزیز من، چقدر خوشحال و شاداب هستی!
توان من روان من شکیب من قرار من
سرور من نشاط من بهشت من بهار من
هوش مصنوعی: قدرت من، روح من، صبر من، آرامش من، شادی من، نشاط من، بهشت من و بهار من همگی به هم پیوستهاند.
غزال من مرال من گوزن من شکار من
حیات من ممات من تذرو من هزار من
هوش مصنوعی: غزال من، یعنی موجود زیبا و ظریف من، نماد جانداری و زندگی من است. او نمایانگر آرزوها و خواستههای من است که به شکل گوزن در دشتهای طبیعت به دنبالش میگردم. این موجود خاص برای من هم شکار است، هم زندگی و هم مرگ. یعنی نه تنها سرچشمه حیاتم به شمار میآید، بلکه در پایان مسیر زندگیام نیز به نوعی با او مرتبط میشوم. او نماد هزاران چیز در وجود من است که به هم پیوستهاند.
دهند مژده نوگلان که نوبهار میرسد
به شیر او ز بلبلان نه یک، هزار میرسد
هوش مصنوعی: بچههای تازهگل را مطلع کنید که بهار فرا میرسد و شیرینی آن به اندازهای است که صدها بلبل هم آواز میخوانند.
نسیم چون قراولان ز هر کنار میرسد
به گوش من ز صلصلان خروش تار میرسد
هوش مصنوعی: نسیم مانند نگهبانانی که از هر سو به سمت من میآیند، نغمهای از صدای تارهای موسیقی را به گوش من میرساند.
به مغز من ز سنبلان نسیم یار میرسد
ولی ز نوبهارها به است نوبهار من
هوش مصنوعی: نسیم یار که به مغز من میرسد، مانند عطر سنبلان است، اما برای من، بهار واقعی همان حس و حال خاص من است و بهار دیگران برای من چندان ارزشمند نیست.
بهار را چه می کنم بتا بهار من تویی
ز خط و زلف عنبرین بنفشهزار من تویی
هوش مصنوعی: من بهار را چه کار کنم، ای معشوق من، که تو خود بهار منی و زیباییات همچون خط و زلفی خوشبو در باغ بنفشههاست.
هزار و گل چه بایدم گل و هزار من تویی
به روزگار ازین خوشم که روزگار من تویی
هوش مصنوعی: در میان هزاران گل، تو برای من بهترین هستی. از روزگاری که در آن زندگی میکنم، خوشحالتر از این نیستم که تو در کنارم هستی.
همین بس است فخر من که افتخار من تویی
الا به زیر آسمان کراست افتخار من
هوش مصنوعی: افتخار من این است که تویی، و هیچ چیز دیگری برای من مهم نیست. زیر آسمان، تنها تو سبب فخر و عظمت منی.
مرا نگار نیکپی شراب ملک ری دهد
شرابهای ملک ری مرا کفاف کی دهد
هوش مصنوعی: عزیزم به من شراب خوب از سرزمین ری میدهد، اما این شراب چقدر میتواند آرامش و نیازهای من را برطرف کند؟
بلی کفاف کی دهد شرابها که وی دهد
مگر دو چشم مست وی کفایتم ز می دهد
هوش مصنوعی: آیا شرابها میتوانند آنقدر قوت و توانایی بدهند که بتوانند نیازهای من را برآورده کنند؟ تنها دو چشم مست او برای من کافی است تا از شراب بینیاز شوم.
که شور صد قرابه می به هر نظاره هی دهد
همین بس است چشم وی نبید من عقار من
هوش مصنوعی: چشم او تنها با دیدن یک جرعه شراب، شور و شوقی به او میبخشد و همین برای من کافی است که بخواهم آن را بنوشم.
نگر کران راغها چه سبزها چه کشتها
ز لالهها به باغها فراز خاک و خشتها
هوش مصنوعی: به دور و بر نگاه کن؛ چه چمنهای سبز و کشتهای حاصلخیزی وجود دارد. لالهها در باغها قد کشیدهاند و زمینهای پوشیده از خاک و خشت زیبایی خاصی دارند.
عیان نگر چراغها شکفته بین بهشتها
نموده تر دماغها چه خوبها چه زشتها
هوش مصنوعی: به روشنی چراغها توجه کن که به بهشتها اشاره دارند، و این نشانهها باعث میشود که افراد در تفکرات و احساسات خود به خوبیها و زشتیها پی ببرند.
نموده پر ایاغها ز می نکو سرشتها
چه می که شادی آورد چو وصل روی یار من
هوش مصنوعی: پر از رنگ و زیباییها، دل را شاد میکند، وقتی که با چهره دوست محبوبم اتصال پیدا میکنم.
دمن شد ای پسر یمن شقیقها عقیقها
نشسته مست در دمن شفیقها رفیقها
هوش مصنوعی: ای پسر یمن، در دشت (دمن) گُلهای شقایق و عقیق به قدری شگفتانگیز و زیبا هستند که در حال مستی و سرخوشی نشستهاند، همانطور که دوستان و رفیقان در کنار هم خوش میگذرانند.
چمیده جانب چمن رفیقها شفیقها
گسارده به رطل و من عتیقها رحیقها
هوش مصنوعی: دوستان و رفقا کنار گلها نشستهاند و با دل خوش و زلال مانند شرابهای گرانبها، از زیباییها و همنشینی با هم لذت میبرند. در این حال، من کهنهکار و در عین حال اصیل، نیز با تجربهای عمیق از زندگی، در کنار آنها حضور دارم.
چو عقل ورای میر من رحیقها عتیقها
کدام میر داوری که هست مستجار من
هوش مصنوعی: وقتی که عقل از درک من بالاتر برود، چه کسی میتواند به عنوان خدای داور خودم باشد که در حال مستی به دنبال پناهگاهی میگردم؟
ملاذ و ملجاء مهان خدیو زادهٔ مهین
عطیه بخش راستان خدایگان راستین
هوش مصنوعی: پناهگاه و محل امن بزرگان، فرزند نیک خداوندی است که عطای رحمت به راستی را بر انسانها میدهد.
سپهرش اندر آستان محیطش اندر آستین
به صد قرون ز صد قران فلک نیاردش قرین
هوش مصنوعی: آسمانش در آستانهاش و محیطش در آستینش قرار دارد. اگرچه هزاران قرن میگذرد، اما هیچ بخشی از فلک نمیتواند به او نزدیک شود.
مهین سپهر هر زمان چنان ببوسدش زمین
که آبش از دهان چکد چو شعر آبدار من
هوش مصنوعی: زمین هر زمان با محبت و عشق به آسمان میرسد و طوری با آن در آغوش میافتد که مانند شعرهای زیبا و لطیف، آب از دهانش میچکد.
سلیل خسرو عجم فرشته فر علیقلی
چراغ دودمان جم به بخردی و عاقلی
هوش مصنوعی: خسرو ایرانی درخشش و زیبایی دارد، مانند فرشتهای که بر فراز بهشتی میدرخشد. نور و روشنی نسل جمشید، با خرد و عقل او برابری میکند.
همال ابر در کرم مثال ببر در یلی
هلاک جان گستهم ز پهلوی و پر دلی
هوش مصنوعی: ابر مانند حیوانی خوشخو، دلی بزرگ و گرم دارد؛ با این حال، در مقابل قدرتش مانند ببر در برابر حیوانی بزرگ، جانش به خطر میافتد.
به عزم پورزادشم به حزم پیر زابلی
همین بس است مدحتش به روزگار کار من
هوش مصنوعی: من با عزم و ارادهای که دارم، به خاطر جوانیام به این کار میپردازم و همین کافی است که ستایش او در زندگی من باشد.
به روز کین که جایگه به پشت رخش میکند
چو سنگریزه کوه را ز گرز پخش می کند
هوش مصنوعی: در روز نبرد، وقتی که او به عقب میدود، مانند سنگریزهای که از کوهی سقوط میکند، نیرو و قدرت خود را به اطراف پخش میکند.
به خنجری که خندها به آذرخش می کند
سر و تن حسود را هزار بخش می کند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف سلاحی میپردازد که به زیبا و تند خنجر اشاره دارد. این خنجر مانند آذرخش قوی و خطرناک است و میتواند به راحتی دشمنان را از بین ببرد. در واقع، توصیف میکند که این خنجر چنان قوی و مؤثر است که میتواند با یک ضربه، حسودان و بدخواهان را نابود کند.
زمین رزمگاه را ز خون بدخش می کند
چنانکه چهرهٔ مرا ز خون دل نگار من
هوش مصنوعی: زمین نبرد از خون جنگجویان رنگین میشود، انگار که چهرهام با خون دل عاشق من زینت مییابد.
اگر فتد ز قهر او به نه فلک شرارهای
به یک سپهر ننگری نسوخته ستارهای
هوش مصنوعی: اگر از خشم او آتش به آسمان بیفتد، در یک عالم نگاه نکن که ستارهای نسوخته باشد.
ز روی خشم اگر کند به لشکری نظارهای
گمان مبر که جان برد پیادهای سوارهای
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر خشمش به جمعی نگاه کند، نباید فکر کنی که او از میدان نبرد پیروزمندانه عبور کرده است؛ بلکه او فقط به صورت عادی و بدون قدرت خاصی به آنها مینگرد.
مگر که بردباریش کند به عفو چارهای
چنانکه دفع رنج و غم روان برد بار من
هوش مصنوعی: شاید صبر او باعث شود که با بخشش، راه حلی پیدا کند تا رنج و غم را از دل من دور کند.
اگر به گاه کودکی خرد نبود مهد او
به کسب دانش این قدر ز چیست جد و جهد او
هوش مصنوعی: اگر در دوران کودکیکم دانش و آگاهی نباشد، سختکوشی و تلاش آنها برای یادگیری چه فایدهای دارد؟
به خاک اگر دمی دمد عقیق پر ز شهد او
تمام نیشکر شود نباتها به عهد او
هوش مصنوعی: اگر به خاک نگاهی بیندازیم، گویا عقیق که پر از شهد است، باعث میشود که تمام نیشکرها شیرین و خوشمزه شوند و این تغییرات به خاطر وفاداری و عزم اوست.
به روز صید شیر نر شود شکار فهد او
چنانکه در سخنوری سخنوران شکار من
هوش مصنوعی: در روزی که شکار میشود، شیر نر به شکار میپردازد و فهد به عنوان طعمهاش در نظر گرفته میشود، درست مانند اینکه من در هنر سخنوری به شکار سخنوران پرداختهام.
اگر چه بهرهای مرا ز مال روزگار نی
چو والیان مملکت شکوه و اقتدار نی
هوش مصنوعی: اگرچه من مانند حاکمان و والیان کشور ثروتی از روزگار ندارم و قدرت و آوازهای ندارم، اما این مسئله بر من تاثیری نمیگذارد.
حمال نی خیول نی بغال نی حمار نی
جلال نی جیوش نی پیاده نی سوار نی
هوش مصنوعی: من نه بارکش هستم، نه اسب، نه الاغ، نه جلال، نه سرباز و نه سواره.
فروش نی ظروف نی ضیاع نی عقار نی
بس است مهر و چهر او ضیاع من عقار من
هوش مصنوعی: فروختن وسایل و زمینهای زراعی فایدهای ندارد، عشق و چهره دوست برای من از هر چیزی ارزشمندتر است.
همیشه تا بود مکان به بحر آبخوست را
هماره تا در آسمان نحوستست بست را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه در هر مکانی که وجود دارد، آب دریا همچنان بر سر جای خود باقی است و در آسمان، بدیها و شومسالیها با آن در ارتباط است.
تقابل است تا به هم شکسته و درست را
چنانکه تند و کند را چنانکه سخت و سست را
هوش مصنوعی: تناقضها و تضادها در زندگی وجود دارند، مانند رابطه میان جهات مختلف و احساسات متضاد. در اینجا منظور این است که برخی چیزها به طور طبیعی در مقابل هم قرار دارند و وجود یکی باعث شناخت و درک دیگری میشود.
تقدمست تا همی بر انتها نخست را
هماره باد مدح او شعار من دثار من
هوش مصنوعی: تا زمانی که به انتها برسیم، ابتدا همیشه باید مدح و ستایش او را به عنوان نشانه و لباس خود داشته باشیم.
همیشه تا که نقطهای بود میان دایره
که هرخطی که برکشی از آن به سوی چنبره
هوش مصنوعی: همیشه وقتی که یک نقطه در وسط دایره وجود دارد، هر خطی که از آن نقطه به سمت مرز دایره بکشید، به آن مرز متصل میشود.
مرآن خطوط مختلف برابرند یکسره
حسود باد صید او چو صید باز قبره
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که موجودات و انسانها با وجود تفاوتهای ظاهری و متنوع، در نهایت همگی به یک حقیقت مشترک متصلاند. همچنین حسادت و رقابت در دنیا وجود دارد، مانند پرندهای که به شکار خود مینگرد و آن را میخواهد، اما در نهایت همگی ما به سمت یک پایان مشترک حرکت میکنیم.
عنود را ز خنجرش بریده باد حنجره
اجابت دعای من کناد کردگار من
هوش مصنوعی: بگذار چاقوی کینهتوز صدای دعا کردن من را قطع کند، ای پروردگار من.
حاشیه ها
1392/07/09 11:10
رضا سعدی
وزن: مفاعلن مفاعلن، مفاعلن مفاعلن