گنجور

در ستایش علیقلی میرزا گوید

مگر باز بر فروخت گل از هر کنار نار
که هردم ز سوز دل بگرید هزار زار
نسیمی که در چمن شدی رهسپار پار
هم امسال یافتست بر جویبار بار
که گویدش تهنیت بهر شاخسار سار
ز فراشی صبا ره باغ رفته بین
چو روی سمنبران سمن‌ها شکفته بین
گل نو شکفته را مه نوگرفته بین
پس از هفتهٔ دگرش چو ماهی دو هفته بین
که جرمش پس از خسوف شود یکسر آشکار
چو پیچنده اژدریست گریان زکوه سیل
ز بالا سوی نشیب دو صد میل کرده میل
به ظاره‌اش ز شهر دوان خلق خیل خیل
زبان پر ز های و هوی روان پر ز وای و ویل
که این مارگرزه چیست که آید زکوهسار
چو رعد از میان ابر دمادم بغردا
دل و زهرهٔ هزبر ز سهمش بدردا
به شمشیر صاعقه رگ که ببرّدا
سپس چون شراره خون از آن رگ بپردا
مگر خون آن رگست که خوانیش لاله‌زار
به طفل شکوفه بین که بر نامده ز شخ
دمد مویش از عذار به رنگ سپید نخ
چو پیران به کودکی سپیدش‌ شود ز نخ
وز آن موی همچو برف دلش بفسرد چو یخ
که زودش سپیدکرد سپهر سیاهکار
ز مه طلعتان شوخ ز‌ گلچهرگان شنگ
ز هرسو به طرف دشت گروهی زده کرنگ
به سر شور نای و به دل شور جام و چنگ
نه در فکر اسم و رسم نه در بند نام و ننگ
شگفتا که نادر است همه صنع کردگار
کنون از شکوفه‌ام شک افتاده در ضمیر
که گر شیرخواره‌است به صورت چراست پیر
و گر شیرخواره نیست چو طفلان شیرگیر
دمادم چرا خورد ز پستان ابر شیر
همه ‌مست و می پرست ‌همه ‌رند و باده‌خوار
بده باده کز بهار جهان گلستان شده
گلستان ز سرخ گل همه ملستان شده
یکی بین به شاخ سرو که صلصلستان شده
نه صلصلستان شده که غلغلستان شده
ز بس بانگ رعد و برق که پیچد به شاخسار
چو آبستنان کند همی ابر ناله‌ها
که تا خرد بچگان بزاید ز ژاله‌ها
پس آن ژاله‌ها چکد بر آن سرخ لاله‌ها
چو در دانه‌های خرد به لعلعین پیاله‌ها
و یا قطره‌های خون به گلگون رخ نگار
الا یا پریوشا الا یا سمنبرا
سمن سرزد از چمن چه خسبی به بسترا
به نظارهٔ بهار برون آ ز منظرا
همه راغ مشکبوست ز مشکو درآ درا
بشو چهر و شانه کن سر زلف مشکبار
شبستان چه می کنی به بستان خرام کن
به گل تهنیت فرست به گلبن سلام کن
به گل از زبان مل پس آنگه پیام کن
که زخم فراق را به وصل التیام کن
که چون عارضت شده دلم خون ز انتظار
همیدون من و ترا فزونتر شدست داغ
من اینجا اسیر خم تو آنجا مقیم باغ
مگر بهر چاره را کنی حیله‌ای چو زاغ
که مستان شهر را به هر جا کنی سراغ
پس‌ وصل من بری مرآن حیله را به کار
ببوی از ره مشام به رنگ از ره بصر
به مغز و دماغشان چو دانش کنی مقر
که منهم ز کامشان دوم زود در جگر
و ز آنجا دوان دوان درآیم به مغز سر
در آنجا بگیرمت چو جان تنگ درکنار
الا ای که قوت تو شب و روز هست می
گل آمد به شاخ هان چه خسبی به کاخ هی
به سالوس و زرق و مکر مکن عمر خویش‌ طی
بزن جام یک ‌منی به آواز چنگ و نی
دو رخ کن دو گلستان دو عارض دو نو بهار
پس آنگه نظاره کن ز اعجاز ذوالمنن
پر از چشم شرزه شیر ز لاله همه دمن
پر از گوش زنده پیل ز زنبق همه چمن
هم از سرخ رنگ آن دمن تالی یمن
هم از نغز بوی این‌ چمن تالی تتار
هلا ابر فرودین شب و روز دمبدم
بنشکیبد از عطا نیاساید از کرم
ببارد همی گهر بپاشد همی درم
چنان چون به‌ صبح عید ملک‌زادهٔ عجم
مه برج احتشام در درج افتخار
فلک فر علیقلی که گیتی به کام اوست
خداوند اختران کهین‌تر غلام اوست
بهر نامه نامها همه زیر نام اوست
زمین شرق تا به غرب پر از احتشام اوست
جهانیست با ثبات سپهریست با وقار
بکین‌توزی آسمان بدیو افکنی شهاب
برخشندگی سهیل ببخشندگی سحاب
گه حزم با درنگ گه عزم با شتاب
کرم هاش بی‌شمر هنرهاش بی‌حساب
چو ادوار آسمان چو اطوار روزگار
بر حکم نافذش اگر چرخ دم زند
سرانجام دست‌ غم بسر از ندم زند
همان پیک و هم کیست که با او قدم زند
نزیبد حدوث را که لاف از قدم زند
ندارد ستور لنگ دو اسب راهوار
چه صدیق متقی چه زندیق متهم
چه خوانندهٔ صمد چه خواهندهٔ صنم
بهر یک کند عطا بهر یک دهد درم
بلی نور آفتاب به هنگام صبحدم
بتابد به ‌برگ گل چنان چون به نوک خار
ز سر تا قدم چو عقل کمال مجردست
جمال مجسمست جلال مجردست
عطای مصورست نوال مجردست
چو تسنیم و سلسبیل زلال مجردست
بدانگه که سرکند سخنهای آبدار
به‌ هر علم و هر هنر به هر فن و هر مقال
کند طی هر سخن کند حل هر سوال
گرفته‌ست و یافته به تایید ذوالجلال
ریاضی ازو رواج طبیعی ازو کمال
همان پایهٔ علوم ازو جسته انتشار
بیان بدیع او معانی چو سرکند
سخن گر مطولست چنان مختصرکند
که هرکس که بشنود تواند ز بر کند
همان حل مشکلات در اول نظرکند
اگر ده اگر صدست اگر پانصد ار هزار
به هر علم بی‌بدل به هر کار بی‌بدیل
بر دانشش عقول چو نزد علی عقیل
نه در زمرهٔ عدول توان جستنش عدیل
نه در فرقهٔ قبول تنی بوده زی قبیل
سخن‌سنج و پاک‌مغز گران‌سنگ و هوشیار
زهی ای به ملک فضل خداوند راستین
سپهرت بر آستان محیطت در آستین
امیران شه نشان به خاک تو ره‌نشین
مهانت به هر زمان ثناگو به هر زمین
به نزدست سما حقیر چو نزد هما حقار
تویی دستگیر خلق به هنگام پای لغز
تنت همچو جان پاک سراپا لطیف و نغز
همه جان خلق پوست همه پیکر تو مغز
حسد در دل عدوت چو چرک‌اندرورن چغز
به‌جوش‌ آردش همی دمادم ز خار خار
چو هنگام کارزار به چهر افکنی گره
چو گیسوی گلرخان بپوشی به تن زره
چو ابروی مهوشان کمان را کنی بزه
همی چرخ گویدت که احسنت باد و زه
ازین یال و بال و برز و زین فرّ و گیر و دار
بدانگه که از زمین همی خون بجوشدا
تن چرخ را غبار به اکسون بپوشدا
ز تفّ سنان و تیغ به یم نم بخوشدا
ستاره به زیرگرد دمادم بکوشدا
که بیرون برد بجهد تن خویش از غبار
زمین زیر پای اسب چو گردون بجنبدا
تکاور به میخ نعل زمین را بسنبدا
شخ و کوه را به سُم چو رنده برنددا
مخالف بگریدا موالف بخنددا
سنانها روان شکر اجلها امل شکار
چو ساز جدل کنند قوی بال و برزها
کتفها ورم کند ز آسیب گرزها
بیاماسد از هراس به پهلو سپرزها
چو اطراف مرزها چو اکناف کرزها
که برجسته و بلند نماید به کشتزار
تو چون با کمان و گرز برون آیی از کمین
مه نو درون چنگ زمانه به زیر زین
همی چون ستارگان عرق ریزی از جبین
به چرخ آفتاب و ماه نمایندت آفرین
که بخ بخ ازین دلیرکه هی هی ازین سوار
چو روز و شب جهان که‌‌گردند بیش وکم
کنی جیش خصم راکم و بیش دمبدم
دو را گاه یکی کنی بدان تیر راست چم
سه را گاه شش کنی بدان تیغ پشت خم
وزینسان برآوری از آن بیش وکم دمار
از آنجاکه هست رسم به جبر و مقابله
که گر جذر با عدد نماید معادله
عدد را کنند بخش بَرو بی‌ مساهله
چو تیر دوشاخ تو دو جذرند یکدله
ز هر هشت تیغ زن به‌هریک رسد چهار
الا تا بروی بحر نشاید کشید پل
الا تا به کتف باد نشاید نهاد غل
الا تا بهر بهار برآید ز خاک گل
الا تا درون خم شود خون تاک مل
مُلت باد در قدح گُلت باد درکنار
نشستن‌گهت مدام دلفروز قصر باد
کمالات بی‌شمر به ذات تو حصر باد
به هر کار ناصرت شهنشاه عصر باد
ز اقبال ناصری نصیب تو نصر باد
که جاوید در جهان بماناد روزگار
چو قاآنیت به بزم ثناگو هزار باد
گهرهای نظمشان همه آبدار باد
ز جودت به جیبشان گهرها نثار باد
چو تیغ تو جمله را گهر درکنار باد
بماناد نظمشان ز مدح تو یادگار

اطلاعات

وزن: فعولن مفاعلن فعولن مفاعلن
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر باز بر فروخت گل از هر کنار نار
که هردم ز سوز دل بگرید هزار زار
هوش مصنوعی: آیا دوباره گل‌ها از هر طرف پژمرده نمی‌شوند که هر لحظه به خاطر درد دل هزار بار گریه کنند؟
نسیمی که در چمن شدی رهسپار پار
هم امسال یافتست بر جویبار بار
هوش مصنوعی: نسیمی که در چمن وزیده، امسال به نهرها و جویبارها راه یافته و همگان از برکت آن بهره‌مند شده‌اند.
که گویدش تهنیت بهر شاخسار سار
هوش مصنوعی: کیست که برای درختان سرسبز، تبریک نگوید؟
ز فراشی صبا ره باغ رفته بین
چو روی سمنبران سمن‌ها شکفته بین
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به باغ رفته و گل‌های سمن را که شکفته‌اند، مشاهده کن و زیبایی آنها را ببین.
گل نو شکفته را مه نوگرفته بین
پس از هفتهٔ دگرش چو ماهی دو هفته بین
هوش مصنوعی: گل تازه‌ای که شکفته شده را در ماه نو ببین، به دنبال یک هفته دیگر، چهره‌اش را مانند ماهی در دو هفتهٔ بعد مشاهده خواهی کرد.
که جرمش پس از خسوف شود یکسر آشکار
هوش مصنوعی: پس از وقوع کسوف، حقیقت جرم او کاملاً نمایان خواهد شد.
چو پیچنده اژدریست گریان زکوه سیل
ز بالا سوی نشیب دو صد میل کرده میل
هوش مصنوعی: جاری شدن سیل به‌سان اژدهایی خروشان و گریان از کوه بالا به سمت پایین، که طی مسیر خود دو صد میل را در برمی‌گیرد.
به ظاره‌اش ز شهر دوان خلق خیل خیل
زبان پر ز های و هوی روان پر ز وای و ویل
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ظاهری که دارد، مردم از شهر به سمت او به راه افتاده‌اند و هر یک با سر و صدای فراوان و ناله و فریاد، او را می‌خوانند و درباره‌اش صحبت می‌کنند.
که این مارگرزه چیست که آید زکوهسار
هوش مصنوعی: این سوال به مفهوم و ماهیت چیزی اشاره دارد که از بالای کوه می‌آید. در واقع، گوینده در پی درک و شناخت آن پدیده ناشناخته است و به نوعی کنجکاوی و تحیر خود را ابراز می‌کند.
چو رعد از میان ابر دمادم بغردا
دل و زهرهٔ هزبر ز سهمش بدردا
هوش مصنوعی: مانند رعدی که از میان ابرها به طور مداوم می‌زند، دل و وجود من به خاطر تأثیر او به شدت در هم می‌شکند.
به شمشیر صاعقه رگ که ببرّدا
سپس چون شراره خون از آن رگ بپردا
هوش مصنوعی: با زدن شمشیر به رگ، آن را خواهی برید و سپس مانند شراره، خون از آن رگ بیرون می‌جوشد.
مگر خون آن رگست که خوانیش لاله‌زار
هوش مصنوعی: آیا تنها خون رگ‌هایی است که زیبایی و شگفتی گل‌های لاله را به نمایش می‌گذارد؟
به طفل شکوفه بین که بر نامده ز شخ
دمد مویش از عذار به رنگ سپید نخ
هوش مصنوعی: به بچه‌ای نگاه کن که هنوز گل نیاورده و مویش مانند عکسی از طبیعت با رنگ سپید خوش‌رنگ است.
چو پیران به کودکی سپیدش‌ شود ز نخ
وز آن موی همچو برف دلش بفسرد چو یخ
هوش مصنوعی: زمانی که آدمی به سن پیری می‌رسد و موهایش سفید می‌شود، دل او نیز همچون یخ سرد و بی‌روح خواهد شد. مانند برف که بر اثر گرما ذوب می‌شود، دل پیران نیز در دوران کودکی و جوانی با زندگی و شادی‌ها درخشان بود، اما با گذشت زمان و پیری، آن شادابی و گرما را از دست می‌دهد.
که زودش سپیدکرد سپهر سیاهکار
هوش مصنوعی: زمانی فرا می‌رسد که آسمان تیره و تار به سرعت روشن می‌شود.
ز مه طلعتان شوخ ز‌ گلچهرگان شنگ
ز هرسو به طرف دشت گروهی زده کرنگ
هوش مصنوعی: از چهره‌های زیبا و دلربای شما، همچون گل‌ها، زندگی و شادابی می‌بارد و از همه‌جا گروهی به سمت دشت حرکت می‌کنند.
به سر شور نای و به دل شور جام و چنگ
نه در فکر اسم و رسم نه در بند نام و ننگ
هوش مصنوعی: با شوق و شور نوا می‌زنیم و از دل با شادی از جام و چنگ لذت می‌بریم. به هیچ چیز وابسته نیستیم و نه به اسم و رسم و نه به نام و ننگ اهمیت می‌دهیم.
شگفتا که نادر است همه صنع کردگار
هوش مصنوعی: عجب که همه‌ی آفریده‌های خداوند بسیار نادر و خاص هستند.
کنون از شکوفه‌ام شک افتاده در ضمیر
که گر شیرخواره‌است به صورت چراست پیر
هوش مصنوعی: حال از دل من نشانه‌هایی از شکوفه باقی مانده است، زیرا اگر او هنوز مانند نوزادی معصوم است، پس چرا به ظاهرش نشانه‌های پیری دیده می‌شود؟
و گر شیرخواره نیست چو طفلان شیرگیر
دمادم چرا خورد ز پستان ابر شیر
هوش مصنوعی: اگر بچه‌ای که هنوز شیرخوار نیست مانند دیگر کودکان شیرخواره به طور مداوم نمی‌تواند از پستان ابر شیر بخورد، پس چرا همچنان از آن می‌نوشد؟
همه ‌مست و می پرست ‌همه ‌رند و باده‌خوار
هوش مصنوعی: همه در حال شادی و سرمستی‌اند و به نوشیدن الکل روی آورده‌اند.
بده باده کز بهار جهان گلستان شده
گلستان ز سرخ گل همه ملستان شده
هوش مصنوعی: بده شراب که با آمدن بهار، جهان مانند گلستانی زیبا شده و همه جا پر از گل‌های سرخ است که فضایی شاد و پرنشاط به وجود آورده‌اند.
یکی بین به شاخ سرو که صلصلستان شده
نه صلصلستان شده که غلغلستان شده
هوش مصنوعی: به یکی از درختان سرو نگاه کن که به جای صدای زنگ دار و ملاحت، حالا به فضایی پر از سر و صدا و شلوغی تبدیل شده است.
ز بس بانگ رعد و برق که پیچد به شاخسار
هوش مصنوعی: از شدت صدای رعد و برق که در میان درختان طنین‌انداز می‌شود، جنگل به لرزه در می‌آید.
چو آبستنان کند همی ابر ناله‌ها
که تا خرد بچگان بزاید ز ژاله‌ها
هوش مصنوعی: ابر مانند زنان باردار ناله می‌کند، تا اینکه از قطرات باران، کودکان خردسال به دنیا بیایند.
پس آن ژاله‌ها چکد بر آن سرخ لاله‌ها
چو در دانه‌های خرد به لعلعین پیاله‌ها
هوش مصنوعی: قطرات شبنم بر گل‌های سرخ لاله می‌چکد، مانند دانه‌های ریز که در جام‌های گرانبها می‌درخشند.
و یا قطره‌های خون به گلگون رخ نگار
هوش مصنوعی: یا اینکه قطره‌های خونی به چهره‌ی زیبا و سرخ او جاری است.
الا یا پریوشا الا یا سمنبرا
سمن سرزد از چمن چه خسبی به بسترا
هوش مصنوعی: ای پری زیبا، ای بوی خوشی که از چمن به مشام می‌رسد، چقدر خواب خوشی در دامن طبیعت آغوش گشوده‌ای!
به نظارهٔ بهار برون آ ز منظرا
همه راغ مشکبوست ز مشکو درآ درا
هوش مصنوعی: به تماشای بهار برو و از منظره لذت ببر، چرا که همه جا بوی خوش و دل‌انگیز دارد. از مشام خود استفاده کن و به این فضا نزدیک‌تر شو.
بشو چهر و شانه کن سر زلف مشکبار
هوش مصنوعی: برو و خودت را آرایش کن و موهای زیبایت را مرتب کن.
شبستان چه می کنی به بستان خرام کن
به گل تهنیت فرست به گلبن سلام کن
هوش مصنوعی: شبستان چه کار داری؟ به باغ برو و با گل خاطرات خوب بفرست و به باغ هم سلام کن.
به گل از زبان مل پس آنگه پیام کن
که زخم فراق را به وصل التیام کن
هوش مصنوعی: از گل با زبان ملایم سخن بگو و سپس پیام خود را برسان، زیرا باید درد جدایی را با وصل و پیوند درمان کنی.
که چون عارضت شده دلم خون ز انتظار
هوش مصنوعی: وقتی که تو به من توجه کردی، دلم از انتظار برای تو پر از غم و افسردگی شده است.
همیدون من و ترا فزونتر شدست داغ
من اینجا اسیر خم تو آنجا مقیم باغ
هوش مصنوعی: می‌دانی که دلتنگی من برای تو بیشتر شده است. من در اینجا گرفتار عشق تو هستم و تو در باغی خوش و خرم زندگی می‌کنی.
مگر بهر چاره را کنی حیله‌ای چو زاغ
که مستان شهر را به هر جا کنی سراغ
هوش مصنوعی: آیا تو هم مانند زاغ برای پیدا کردن راه‌حلی می‌کوشی که بتوانی جوانان شاد و پرنشاط شهر را به هر سمت و سوی دلخواه راهنمایی کنی؟
پس‌ وصل من بری مرآن حیله را به کار
هوش مصنوعی: پس از این که به وصال من رسیدی، دیگر آن ترفند را به کار نبر.
ببوی از ره مشام به رنگ از ره بصر
به مغز و دماغشان چو دانش کنی مقر
هوش مصنوعی: بوی خوشی که از نزدیک می‌رسد، با نگاه کردن به رنگ و شکل آن، در ذهن و فکرشان جلوه می‌کند؛ زمانی که به درک و دانش برسند، همه‌چیز برایشان روشن می‌شود.
که منهم ز کامشان دوم زود در جگر
و ز آنجا دوان دوان درآیم به مغز سر
هوش مصنوعی: من هم به سرعت از درد و تمام ناگواری‌هایی که برایم به وجود آمده، به عمق وجودم می‌پیچم و در نهایت به اندیشه‌ام می‌رسم.
در آنجا بگیرمت چو جان تنگ درکنار
هوش مصنوعی: در آن مکان تو را در آغوش می‌گیرم، همچنان که جانم در نزدیکی تو احساس آرامش می‌کند.
الا ای که قوت تو شب و روز هست می
گل آمد به شاخ هان چه خسبی به کاخ هی
هوش مصنوعی: ای کسی که قوت و قدرت تو همیشه در حال بوده است، مانند گلی که به شاخه آمده، پس چه خوشحالی و آرامشی در کاخ خود داری!
به سالوس و زرق و مکر مکن عمر خویش‌ طی
بزن جام یک ‌منی به آواز چنگ و نی
هوش مصنوعی: در این دنیا به فریبکاری و تزویر اهمیت نده و عمر خود را به بطالت نگذران. بهتر است لحظات زندگی‌ات را به خوشی و شور و شوق سپری کنی و از لذت‌های آن بهره‌مند شوی.
دو رخ کن دو گلستان دو عارض دو نو بهار
هوش مصنوعی: دو چهره مانند دو گلستان، دو خط خوب و زیبا مانند دو فصل نو از بهار.
پس آنگه نظاره کن ز اعجاز ذوالمنن
پر از چشم شرزه شیر ز لاله همه دمن
هوش مصنوعی: پس با دقت نگاه کن به شگفتی‌های خداوند بزرگ که چشمان تیزبین شیر را در کنار گل‌های لاله و دمنوش پرورش داده است.
پر از گوش زنده پیل ز زنبق همه چمن
هم از سرخ رنگ آن دمن تالی یمن
هوش مصنوعی: این بیت به تصویرگری زیبایی های طبیعی و شگفتی‌های آن اشاره دارد. در آن به جاندار بودن و زندگی پُر جنب و جوش درختان و گل‌ها اشاره می‌شود، همچنین از رنگ‌های سرخ و زیبا، خصوصاً در دمنوش‌ها و چمن‌ها یاد می‌شود. به طور کلی، این تصویر به بیداری و نشاط طبیعت در یک محیط دلداده و دلنشین اشاره دارد.
هم از نغز بوی این‌ چمن تالی تتار
هوش مصنوعی: این چمن بوی خوشی دارد که مانند نغز و لطافت خاصی است.
هلا ابر فرودین شب و روز دمبدم
بنشکیبد از عطا نیاساید از کرم
هوش مصنوعی: ای ابر فرودین، شب و روز بی‌وقفه بر سر ما نازل شو و از بخشندگی و لطفت هیچگاه دریغ نکن.
ببارد همی گهر بپاشد همی درم
چنان چون به‌ صبح عید ملک‌زادهٔ عجم
هوش مصنوعی: باران گوهر بریزد و در زمین پاشیده شود، مثل صبح عید که برای فرزند پادشاهان ایرانی جشن برپا می‌شود.
مه برج احتشام در درج افتخار
هوش مصنوعی: ماه به عنوان نماد بزرگی و شکوه در میدان افتخار درخشیده است.
فلک فر علیقلی که گیتی به کام اوست
خداوند اختران کهین‌تر غلام اوست
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر علیقلی، که دنیا به کام اوست، به او خدمت می‌کند و ستاره‌های کهن نیز به عنوان نوکر او هستند.
بهر نامه نامها همه زیر نام اوست
زمین شرق تا به غرب پر از احتشام اوست
هوش مصنوعی: تمام نام‌ها در نامه‌نگاری‌ها به نام او اشاره دارد و زمین از شرق تا غرب مملو از بزرگواری و احترام اوست.
جهانیست با ثبات سپهریست با وقار
هوش مصنوعی: جهان مانند یک ثبات و آرامش است و آسمان از وقار و بزرگی خاصی برخوردار است.
بکین‌توزی آسمان بدیو افکنی شهاب
برخشندگی سهیل ببخشندگی سحاب
هوش مصنوعی: در آسمان مانند یک گرگ وزغی می‌کنی و ستاره‌ای همچون شهاب بر زمین می‌افکنی، در حالی که سهیل زیبایی و سحاب رحمت را ارزانی می‌دارد.
گه حزم با درنگ گه عزم با شتاب
کرم هاش بی‌شمر هنرهاش بی‌حساب
هوش مصنوعی: گاهی با احتیاط و تامل عمل کن و گاهی با اراده و سرعت. بخشش و مهربانی او بی‌نهایت است و هنرهایش شمارش‌ناپذیرند.
چو ادوار آسمان چو اطوار روزگار
هوش مصنوعی: زمان و روزگار همچون دایره‌های آسمان می‌چرخند و تغییر می‌کنند.
بر حکم نافذش اگر چرخ دم زند
سرانجام دست‌ غم بسر از ندم زند
هوش مصنوعی: اگر تقدیر حاکم باشد، حتی اگر زمانه به ما سختی یرساند، در نهایت غم و اندوه ما برطرف خواهد شد.
همان پیک و هم کیست که با او قدم زند
نزیبد حدوث را که لاف از قدم زند
هوش مصنوعی: کسی که با او هم‌قدم می‌شود، به دلیل قدمت و مقامش، نمی‌تواند به تازگی و پدیده‌های زودگذر وابسته باشد، چرا که او از قدیم و خودی بوده و هیچ گاه در دام تفاخر نمی‌افتد.
ندارد ستور لنگ دو اسب راهوار
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند دو اسب را در حال دویدنی همزمان تحمل کند.
چه صدیق متقی چه زندیق متهم
چه خوانندهٔ صمد چه خواهندهٔ صنم
هوش مصنوعی: چه انسان‌های درستکار و پرهیزکار و چه کسانی که متهم به ارتداد هستند، چه کسی که به خوبی می‌خواند و چه کسی که به زیبایی معشوقش دل بسته است؛ همه در کنار یکدیگر قرار دارند.
بهر یک کند عطا بهر یک دهد درم
بلی نور آفتاب به هنگام صبحدم
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی از نعمت و بخشش بهره‌مند می‌شود و در نهایت، نور آفتاب در صبحگاه بر همه چیز می‌تابد.
بتابد به ‌برگ گل چنان چون به نوک خار
هوش مصنوعی: نور خورشید بر روی برگ گل می‌تابد، مانند نوری که بر نوک خار می‌تابد.
ز سر تا قدم چو عقل کمال مجردست
جمال مجسمست جلال مجردست
هوش مصنوعی: اگر به طور کلی بخواهیم این بیت را معنی کنیم، می‌توان گفت: از سر تا پا، در وجود شخص، عقل به کمال خود رسیده و از هر گونه قید و شرط آزاد است. زیبایی او به شکل عینی و ملموس نمایان است، در حالی که جلال و شکوه او از ماده و شکل جدا و مستقل است.
عطای مصورست نوال مجردست
چو تسنیم و سلسبیل زلال مجردست
هوش مصنوعی: بخشی از نعمت‌ها و هدیه‌ها به صورت مشخص و محسوس هستند، در حالی که برخی دیگر از نعمت‌ها به شکل معانی و مفاهیم غیرمادی وجود دارند. مانند چشمه‌های زلال و رحمت‌های خالص که با حقیقتی ناب و بدون آلودگی همراهند.
بدانگه که سرکند سخنهای آبدار
هوش مصنوعی: زمانی که حرف‌های شیرین و دلنشین گفته شود،
به‌ هر علم و هر هنر به هر فن و هر مقال
کند طی هر سخن کند حل هر سوال
هوش مصنوعی: در هر رشته و هنری و در هر زمینه و حرفی، می‌تواند به هر گفتاری پاسخ دهد و به هر مسئله‌ای راه‌حل بیاورد.
گرفته‌ست و یافته به تایید ذوالجلال
ریاضی ازو رواج طبیعی ازو کمال
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موضوعی به تایید خداوند بزرگ رسیده و به دلیل همین تأیید، به طور طبیعی رواج یافته و به کمال رسیده است.
همان پایهٔ علوم ازو جسته انتشار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تمام علوم و دانش‌ها از او سرچشمه می‌گیرند و به تدریج گسترش یافته و منتشر می‌شوند.
بیان بدیع او معانی چو سرکند
سخن گر مطولست چنان مختصرکند
هوش مصنوعی: او به طرز تازه و نوآورانه‌ای معانی را بیان می‌کند، به‌گونه‌ای که اگر سخن طولانی باشد، آن را به صورت مختصر و واضح بیان می‌کند.
که هرکس که بشنود تواند ز بر کند
همان حل مشکلات در اول نظرکند
هوش مصنوعی: هر کسی که به سخنان دیگران گوش دهد، می‌تواند به راحتی مشکلات را حل کند و در همان ابتدا به درک درستی از مسائل برسد.
اگر ده اگر صدست اگر پانصد ار هزار
هوش مصنوعی: هر تعداد که باشی، هر جا که قرار بگیری، اگر به خوبی و با دانش و توانایی خود را نشان دهی، مهم نیست که چه تعداد افرادی در کنار تو هستند یا چه مقدار از تو انتظار می‌رود.
به هر علم بی‌بدل به هر کار بی‌بدیل
بر دانشش عقول چو نزد علی عقیل
هوش مصنوعی: هر علمی که بدون مشابه است و هر کاری که بی‌نظیر می‌باشد، از نظر دانایی، عقل‌ها به مقام علی عقیل می‌رسند.
نه در زمرهٔ عدول توان جستنش عدیل
نه در فرقهٔ قبول تنی بوده زی قبیل
هوش مصنوعی: شخصی را نمی‌توان در گروه کسانی که از مسیر حق منحرف شده‌اند پیدا کرد و همچنین نمی‌توان او را در گروه کسانی یافت که مورد پذیرش هستند و در حقیقت در دسته‌ای از افراد قرار دارد که به این دو گروه ارتباطی ندارند.
سخن‌سنج و پاک‌مغز گران‌سنگ و هوشیار
هوش مصنوعی: شخصی که با دقت و تفکر سخن می‌گوید، دارای ذهنی پاک و ارزشمند است و از هوشیاری برخوردار است.
زهی ای به ملک فضل خداوند راستین
سپهرت بر آستان محیطت در آستین
هوش مصنوعی: آفریدگار مهربان و راستین، تو را با نعمت‌ها و فضل خود زینت بخشیده و در دامان عشق و محبت خود جای داده است.
امیران شه نشان به خاک تو ره‌نشین
مهانت به هر زمان ثناگو به هر زمین
هوش مصنوعی: امیران و بزرگان کشور، در خاک تو زندگی می‌کنند و همواره نام و یاد تو را در هر زمان و مکان ستایش می‌کنند.
به نزدست سما حقیر چو نزد هما حقار
هوش مصنوعی: در کنار تو، من کوچک و حقیر به نظر می‌رسم، همان‌طور که نزدیک هما، پرنده‌ای بزرگ و باشکوه، تمامی پرندگان کوچک در نظر می‌آیند.
تویی دستگیر خلق به هنگام پای لغز
تنت همچو جان پاک سراپا لطیف و نغز
هوش مصنوعی: تو نگهدار و یاری‌گر مردم هستی، در زمانی که پاهایت لغزش می‌کند. تو همچون جان پاک و خالص، لطیف و باارزشی.
همه جان خلق پوست همه پیکر تو مغز
حسد در دل عدوت چو چرک‌اندرورن چغز
هوش مصنوعی: تمام موجودات جهان همانند پوست هستند و تو مانند پیکره‌ای محکم و کامل به حساب می‌آیی. اما در دل دشمنان تو، حسد و کینه‌ای وجود دارد که مانند چرک درون زخم است.
به‌جوش‌ آردش همی دمادم ز خار خار
هوش مصنوعی: او به‌طور مداوم و با شدت، از نابسامانی‌ها و مشکلاتی که مانند خارهای دردناک در زندگی‌اش هستند، به جوش و خروش می‌آید.
چو هنگام کارزار به چهر افکنی گره
چو گیسوی گلرخان بپوشی به تن زره
هوش مصنوعی: در وقت نبرد، وقتی که نقاب به چهره می‌زنی، باید مانند گیسوی زیبا و پیچیده دختران، زره به تن کنی.
چو ابروی مهوشان کمان را کنی بزه
همی چرخ گویدت که احسنت باد و زه
هوش مصنوعی: وقتی که ابروی زیبای مهوشان را به حالت کمان درمی‌آوری، آنگاه چرخ زمان به تو می‌گوید: آفرین و بی‌نظیری.
ازین یال و بال و برز و زین فرّ و گیر و دار
هوش مصنوعی: از این عزت و مقام و زینت و زیبایی‌هایی که دارم.
بدانگه که از زمین همی خون بجوشدا
تن چرخ را غبار به اکسون بپوشدا
هوش مصنوعی: در آن لحظه که خون از زمین به جوش می‌آید، بدن آسمان با غباری پوشانده می‌شود.
ز تفّ سنان و تیغ به یم نم بخوشدا
ستاره به زیرگرد دمادم بکوشدا
هوش مصنوعی: از اثر ضربات نیزه و تیغ که به آب روان می‌خورد، ستاره‌ای در زیر آب دیده می‌شود که دائماً در تلاش است تا خود را به بالا برساند.
که بیرون برد بجهد تن خویش از غبار
هوش مصنوعی: که از گرد و غبار بیرون برود و جانش را نجات دهد.
زمین زیر پای اسب چو گردون بجنبدا
تکاور به میخ نعل زمین را بسنبدا
هوش مصنوعی: زمین زیر پای اسب مانند آسمان به جنبش درآمده است و با ضربات پا، زمین را به لرزه درآورده و آن را می‌کوبد.
شخ و کوه را به سُم چو رنده برنددا
مخالف بگریدا موالف بخنددا
هوش مصنوعی: طبیعت به گونه‌ای است که وقتی چیزی را با نیروی زیاد فشار می‌دهیم یا تهاجم می‌کنیم، ممکن است باعث ایجاد تنش یا مقاومت شود. چنین برخوردی می‌تواند منجر به واکنش‌های غیرمنتظره یا حتی خنده‌آور شود. به عبارت دیگر، هر کنشی ممکن است با یک عکس‌العمل خاص مواجه شود که نشان‌دهنده تأثیر متقابل موجود در طبیعت است.
سنانها روان شکر اجلها امل شکار
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که تیرهای سنان به سمت شکر اجل حرکت می‌کنند و آرزوها انگار شکارچی هستند. به نوعی می‌توان گفت که زندگی و امیدها تحت تأثیر زمان و سرنوشت قرار دارند.
چو ساز جدل کنند قوی بال و برزها
کتفها ورم کند ز آسیب گرزها
هوش مصنوعی: زمانی که درختان نیرومند به هم می‌افتند و به جنگ و جدل می‌پردازند، شاخه‌ها و تنه‌های آن‌ها به خاطر آسیب‌های ناشی از درگیری، دچار ورم و آسیب می‌شوند.
بیاماسد از هراس به پهلو سپرزها
چو اطراف مرزها چو اکناف کرزها
هوش مصنوعی: از ترس، باید بی‌حرکت بایستم و به اطرافم نگاه کنم، مانند مرزهایی که دور یک سرزمین را احاطه کرده‌اند، یا نقاطی که در دوردست وجود دارند.
که برجسته و بلند نماید به کشتزار
هوش مصنوعی: برجسته و بلند شدن در درختان کشتزار به معنای جلوه کردن و نمایان شدن آنها است.
تو چون با کمان و گرز برون آیی از کمین
مه نو درون چنگ زمانه به زیر زین
هوش مصنوعی: وقتی تو با کمان و سپر و قدرت به میدان بیایی، واقعا در یک زمان خاص و مهم قرار گرفته‌ای و به سراغ چالش‌ها می‌روی.
همی چون ستارگان عرق ریزی از جبین
به چرخ آفتاب و ماه نمایندت آفرین
هوش مصنوعی: چون ستارگان، عرقی از پیشانی بر آسمان آفتاب و ماه می‌ریزد و این نشان‌دهنده زیبایی و شکوه است.
که بخ بخ ازین دلیرکه هی هی ازین سوار
هوش مصنوعی: این شخص جنگجو به قدری شجاع و دلیر است که همه بر او افتخار می‌کنند و از او تمجید می‌کنند. 설령 هر دوی آن‌ها با دلی پر از شجاعت، از او تعریف می‌کنند و ستایشش می‌کنند.
چو روز و شب جهان که‌‌گردند بیش وکم
کنی جیش خصم راکم و بیش دمبدم
هوش مصنوعی: وقتی که روز و شب به تغییر و تحول خود ادامه می‌دهند، تو هم باید به طور مستمر و پیوسته به تلاش و کوشش بپردازی و از دشمن خود غافل نشوی.
دو را گاه یکی کنی بدان تیر راست چم
سه را گاه شش کنی بدان تیغ پشت خم
هوش مصنوعی: گاهی دو چیز را به یک معنا می‌رسانی، همان‌طور که تیرِ راست می‌شود. و گاهی سه چیز را به شش معنا تبدیل می‌کنی، مانند تیغی که در پشت خمیده است.
وزینسان برآوری از آن بیش وکم دمار
هوش مصنوعی: از اینجا می‌توانی متوجه شوی که چه مشکلاتی پیش می‌آید و چه تغییراتی ممکن است ایجاد شود.
از آنجاکه هست رسم به جبر و مقابله
که گر جذر با عدد نماید معادله
هوش مصنوعی: از آنجا که معمول است که در شرایط خاصی واکنش نشان دهیم، اگر عدد و جذر یکدیگر را نشان دهند، معادله برقرار خواهد شد.
عدد را کنند بخش بَرو بی‌ مساهله
چو تیر دوشاخ تو دو جذرند یکدله
هوش مصنوعی: عدد را به راحتی تقسیم می‌کنند، همان‌طور که تیر دوشاخ نشان می‌دهد، این دو عدد (جذرها) یک‌دل و مترادف هستند.
ز هر هشت تیغ زن به‌هریک رسد چهار
هوش مصنوعی: از هر هشت شمشیرزن، به هر یک چهار ضربه می‌رسد.
الا تا بروی بحر نشاید کشید پل
الا تا به کتف باد نشاید نهاد غل
هوش مصنوعی: تا وقتی که به دریا نروی، نمی‌توانی پل بسازی؛ و تا زمانی که نتوانی دست به سوی باد دراز کنی، نمی‌توانی زنجیری به گردن آن بیندازی.
الا تا بهر بهار برآید ز خاک گل
الا تا درون خم شود خون تاک مل
هوش مصنوعی: باید منتظر باشیم تا بهار از دل خاک گل بروید و تا زمانی که درون چوب تاک، خون آن جاری شود.
مُلت باد در قدح گُلت باد درکنار
هوش مصنوعی: بگذار شراب بی‌نهایت در جامت جریان پیدا کند و بگذار گل خوشبو کنار تو باشد.
نشستن‌گهت مدام دلفروز قصر باد
کمالات بی‌شمر به ذات تو حصر باد
هوش مصنوعی: مدام در قصر باد بنشین و از زیبایی‌ها و کمالات بی‌نظیر خود لذت ببر، چون این ویژگی‌ها تنها به خودت تعلق دارد و کسی نمی‌تواند آنها را محدود کند.
به هر کار ناصرت شهنشاه عصر باد
ز اقبال ناصری نصیب تو نصر باد
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش‌های تو، شهان زمان با تو باشد و ایزد در بردن تو را نصرت و پیروزی عطا کند.
که جاوید در جهان بماناد روزگار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی یا کسی که در دنیا وجود دارد، باید برای همیشه باقی بماند و در طول زمان ادامه داشته باشد.
چو قاآنیت به بزم ثناگو هزار باد
گهرهای نظمشان همه آبدار باد
هوش مصنوعی: وقتی که تو به مجلس ستایش می‌روی، همچون قاصدانی با هزاران جواهر به اینجا می‌آیند و هر کلمه‌ای که می‌گویی، پر از زیبایی و ارزش است.
ز جودت به جیبشان گهرها نثار باد
چو تیغ تو جمله را گهر درکنار باد
هوش مصنوعی: به خاطر سخاوت تو، گوهری در جیب آن‌ها قرار گرفت، همچنان که تیغ تو همه را در کنار خود خواهد داشت.
بماناد نظمشان ز مدح تو یادگار
هوش مصنوعی: یادگاری از تو در نظم و شعر آنها باقی خواهد ماند.