غزل شمارهٔ ۸
دامن وصل تو گر افتد به دست
پای به دامن کشم از هرچه هست
عشق توام چشم درایت بدوخت
مهر توام دست کفایت ببست
شوق رخت پردهٔ عقلم درید
سنگ غمت شیشهٔ صبرم شکست
رنگ رخت آب برونم ببرد
مشک خطت ریش درونم بخست
ای دلم از یاد دهان تو تنگ
ای سرم از ساغر شوق تو مست
چون تو گلی را دل و جان باغبان
چون تو بتی را دو جهان بتپرست
مهر تو در تن عوض جان خرید
عشق تو در بر به دل دل نشست
باز نگردیم ز حرف نخست
دست نداریم ز عهد الست
یار پریر و چو کمان کرد پشت
ناوک تدبیر برون شد ز شست
پای مرا بست و خود آزاد زیست
کرد مرا صید و خود از قید جست
جور ز صیاد جفاجو بود
ماهی بیچاره چه نالی ز شست
دام تو شد نام تو قاآنیا
باید ازین نام و ازین دام جست
وز مدد دادگر ملک جم
ساغر می داد نباید ز دست
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دامن وصل تو گر افتد به دست
پای به دامن کشم از هرچه هست
هوش مصنوعی: اگر دامن وصل تو به دستم برسد، از هر چیزی که باشد، پایم را به دامن تو میکشم.
عشق توام چشم درایت بدوخت
مهر توام دست کفایت ببست
هوش مصنوعی: عشق تو چشمانم را به دیدن تو عادت داده و ماه تو دستم را به حمایتی مطمئن بسته است.
شوق رخت پردهٔ عقلم درید
سنگ غمت شیشهٔ صبرم شکست
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق من به دیدن تو باعث شده که عقل و درک من تحتالشعاع قرار بگیرد و این غم و ناراحتی تو همچنان باعث شده صبر و تحمل من نیز از بین برود.
رنگ رخت آب برونم ببرد
مشک خطت ریش درونم بخست
هوش مصنوعی: رنگ چهرهات مانند آب است که از من میگریزد و خط زیبایت مانند مشک، دل مرا تسخیر میکند.
ای دلم از یاد دهان تو تنگ
ای سرم از ساغر شوق تو مست
هوش مصنوعی: دل من به یاد سخنان تو دلتنگ است و سرم از شراب عشق تو مملو از نشاط و شوق شده است.
چون تو گلی را دل و جان باغبان
چون تو بتی را دو جهان بتپرست
هوش مصنوعی: تو مانند گلی هستی که دل و جان باغبان را تسخیر کرده، و همچنان به مانند بتی هستی که دو جهان به خاطر وجودت به پرستش تو مشغولند.
مهر تو در تن عوض جان خرید
عشق تو در بر به دل دل نشست
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شد تا جانم را به خاطر محبتت فدای بدنت کنم و این عشق در قلبم جا گرفته است.
باز نگردیم ز حرف نخست
دست نداریم ز عهد الست
هوش مصنوعی: ما از آغازِ کلام باز نخواهیم گشت، چون از پیمان ازلی چیزی در دست نداریم.
یار پریر و چو کمان کرد پشت
ناوک تدبیر برون شد ز شست
هوش مصنوعی: یار همچون پری است و وقتی که به کمان میرسد، پشت تیر و نقشهای از تدبیرش نمایان میشود و از دستش خارج میشود.
پای مرا بست و خود آزاد زیست
کرد مرا صید و خود از قید جست
هوش مصنوعی: او پای مرا به بند کشید و خودش در آزادی به سر برد، من را گرفتار کرد و خود از هر گونه محدودیتی رهایی یافت.
جور ز صیاد جفاجو بود
ماهی بیچاره چه نالی ز شست
هوش مصنوعی: ماهی بیچاره در دام صیاد گرفتار شده و به خاطر ستمی که بر او میرود، نمیتواند چه نالهای از خود بروز دهد. این نشان میدهد که وقتی کسی تحت فشار و ظلم قرار میگیرد، چقدر helpless و بیچاره میشود.
دام تو شد نام تو قاآنیا
باید ازین نام و ازین دام جست
هوش مصنوعی: تور تو نام تو را به دام انداخته است، قاآنیا! باید از این نام و این دام رهایی یافت.
وز مدد دادگر ملک جم
ساغر می داد نباید ز دست
هوش مصنوعی: از کمک و الطاف خداوند، ملک جم باید همیشه جام می را در دست داشت و نباید آن را رها کرد.