غزل شمارهٔ ۷۲
تو در خوبی و زیبایی چنان امروز یکتایی
که خورشید ار به خود بندی به زیبایی نیفزایی
حدیث روز محشر هر کسی در پرده میگوید
شود بیپرده آن روزی که روی از پرده بنمایی
چه نسبت با شکر داری که سر تا پای شیرینی
چه خویشی با قمر داری که پا تا فرق زیبایی
مگر همسایهٔ نوری که در وهمم نمیگنجی
مگر همشیرهٔ حوری که در چشمم نمیآیی
به هرجا رو کنی در روشنی چون ماه مشهوری
به هرجا پا نهی در راستی چون سرو یکتایی
چنین روشن ندیدم رخ یقین دارم که خورشیدی
بدین نرمی نیفتد تن گمان دارم که دیبایی
جمال خوبرویان را به زیور زینت افزایند
تو گر زیور به خود بندی به خوبی زیور افزایی
ز بس در حسن مشهوری کس اوصافت نمیپرسد
که ناظر هرکجا بیند تو چون خورشید پیدایی
چنان شیرینی ارزان شد ز گفتارت که در عالم
خریداری ندارد جز مگس دکان حلوایی
اگر قصد لبت کردم بدار از لطف معذورم
ز بس شیرینزبان بودی گمان بردم که حلوایی
اگر خواهد خدا روزی که هستی را بیاراید
تو را گوید تجلی کن که هستی را بیارایی
گنه کن هرچه میخواهی و از محشر مکن پروا
که با این چهره در دوزخ درِ فردوس بگشایی
بده دشنام و خنجر کش برون آ مست و غوغا کن
که با این حسن معذوری به هر جرمی که فرمایی
به روی ماه خنجر کش به ملک شاه لشکر کش
کزین حسنت که میبینم به هر کاری توانایی
خداوند کرم بر حال مسکینان ببخشاید
به مسکینی درافتادم که بر حالم ببخشایی
ز چشمم هرچه خون بارد رقیب افسانه پندارد
نهیب موج دریا را چه داند مرد صحرایی
نشان عشق بیهوشیست بیهوش ای که هشیاری
کمال وصف خاموشیست خاموش ای که گویایی
بحمدالله که از خوبان نگاری زرد مو دارم
که بر نخل قدش شیرین نماید زلف خرمایی
مگر هندوست زلف او که بر خود زعفران ساید
که جز در کیش هندو رسم نبود زعفرانسایی
مگر زآن زلف خرمایی مذاق جان کنم شیرین
که جز دیوانگی سودی نبخشد زلف سودایی
زبان بربند قاآنی که شیرینی را ز حد بردی
روا باشد که طوطی را بیاموزی شکرخایی
به صاحب اختیار ار کس سخنهای تو برخواند
تو را چندان فرستد زر که از غمها بیاسایی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو در خوبی و زیبایی چنان امروز یکتایی
که خورشید ار به خود بندی به زیبایی نیفزایی
هوش مصنوعی: تو امروز به قدری در خوبی و زیبایی یکتا و بینظیری که حتی اگر خورشید را هم به خودت باندی، باز هم به زیباییات افزوده نخواهد شد.
حدیث روز محشر هر کسی در پرده میگوید
شود بیپرده آن روزی که روی از پرده بنمایی
هوش مصنوعی: هرکس در روز محشر داستان و سخن خود را به گونهای میگوید که در پرده و پنهان است، ولی روزی خواهد آمد که تو پردهها را کنار خواهی زد و چهرهات را به نمایش خواهی گذاشت.
چه نسبت با شکر داری که سر تا پای شیرینی
چه خویشی با قمر داری که پا تا فرق زیبایی
هوش مصنوعی: شما چه ارتباطی با شکر دارید که تمام وجودتان شیرینی است؟ و چه نسبتی با ماه دارید که از سر تا پا زیبایی را در خود جای دادهاید؟
مگر همسایهٔ نوری که در وهمم نمیگنجی
مگر همشیرهٔ حوری که در چشمم نمیآیی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد من چیزی را نمیتوانم درک کنم یا آنچه را که در ذهن دارم نمیتوانم به درستی احساس کنم. تو همچون نوری هستی که به راحتی نمیتوانم تو را در خیالم جای دهم و مانند خواهر حوریانی که در جلو چشمانم نمیآیی.
به هرجا رو کنی در روشنی چون ماه مشهوری
به هرجا پا نهی در راستی چون سرو یکتایی
هوش مصنوعی: هر جا که بری، مثل ماه درخشان و معروف هستی و هر جا که قدم بگذاری، مانند سرو استواری و یکتایی را نشان میدهی.
چنین روشن ندیدم رخ یقین دارم که خورشیدی
بدین نرمی نیفتد تن گمان دارم که دیبایی
هوش مصنوعی: من هرگز به این روشنی، چهرهای ندیدهام و مطمئنم که خورشیدی به این نرمی نمیافتد. به گمانم، همانند پارچه ابریشمی زیبا است.
جمال خوبرویان را به زیور زینت افزایند
تو گر زیور به خود بندی به خوبی زیور افزایی
هوش مصنوعی: زیباییهای خوبرویان را با زینتهای زیبا بیشتر جلوهگر میکنند، اما اگر تو خود را به زیبایی آراسته کنی، به واقع زیباییات را افزایش میدهی.
ز بس در حسن مشهوری کس اوصافت نمیپرسد
که ناظر هرکجا بیند تو چون خورشید پیدایی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو در زیبایی معروف و مشهور هستی، کسی دیگر درباره اوصاف تو نمیپرسد؛ زیرا هر جا که ناظر نگاه کند، تو مانند خورشید نمایان هستی.
چنان شیرینی ارزان شد ز گفتارت که در عالم
خریداری ندارد جز مگس دکان حلوایی
هوش مصنوعی: چنان شیرینی سخنان تو کم ارزش و بیمهابا شده است که فقط مگسهایی که در دکان شیرینیفروشی پرواز میکنند، علاقهمند به آن هستند.
اگر قصد لبت کردم بدار از لطف معذورم
ز بس شیرینزبان بودی گمان بردم که حلوایی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به لبهایت نزدیک شوم، مرا ببخش زیرا از شدت شیرینی و لطافت سخنهایت، فکر کردم که تو همانند حلوایی هستی.
اگر خواهد خدا روزی که هستی را بیاراید
تو را گوید تجلی کن که هستی را بیارایی
هوش مصنوعی: اگر خدا بخواهد که تو را در زیبایی وجود بیافریند، به تو خواهد گفت که خود را متجلی کن تا هستی را زیبا بکنی.
گنه کن هرچه میخواهی و از محشر مکن پروا
که با این چهره در دوزخ درِ فردوس بگشایی
هوش مصنوعی: هر چه میخواهی انجام بده و نگران عاقبت و روز حساب نباش، چون با این جلوه و زیباییات میتوانی در دنیای خوب بهشتی وارد شوی.
بده دشنام و خنجر کش برون آ مست و غوغا کن
که با این حسن معذوری به هر جرمی که فرمایی
هوش مصنوعی: اگر تو دشنام بدهی و شمشیر به دست بگیری و با شور و هیجان به من حمله کنی، من نیز به خاطر زیباییام و عذری که دارم، آمادهام تا به هر خطایی که بگویی، پاسخ دهم.
به روی ماه خنجر کش به ملک شاه لشکر کش
کزین حسنت که میبینم به هر کاری توانایی
هوش مصنوعی: به روی ماهت تیغ میکشم، به شجاعت شاهانه وارد میدان میشوم، زیرا از زیبایی که در تو میبینم، به هر کار و هنری قادر هستم.
خداوند کرم بر حال مسکینان ببخشاید
به مسکینی درافتادم که بر حالم ببخشایی
هوش مصنوعی: خداوند به حال بینوایان رحم کند، و من در حالتی افتادهام که تو نیز به حال من رحم کنی.
ز چشمم هرچه خون بارد رقیب افسانه پندارد
نهیب موج دریا را چه داند مرد صحرایی
هوش مصنوعی: از چشمانم هرچه اشک بریزد، رقیب این را مانند یک داستان خیالانگیز میپندارد. مردی که در بیابان زندگی میکند، چگونه میتواند صدای امواج دریا را درک کند؟
نشان عشق بیهوشیست بیهوش ای که هشیاری
کمال وصف خاموشیست خاموش ای که گویایی
هوش مصنوعی: عشق نشانهای است که انسان را بیخبر و بیهشیار میکند. ای کسی که به خود میبالید و هشیارید، بدانید کمال در سکوت و خاموشی است. ای کسی که سخن میگویی، در بیخود بودن روح عشق را جستجو کنید.
بحمدالله که از خوبان نگاری زرد مو دارم
که بر نخل قدش شیرین نماید زلف خرمایی
هوش مصنوعی: خوشبختانه من دختری زیبا با موهای زرد دارم که قد بلندش باعث میشود تا زلفهایش همچون خرما شیرین به نظر برسد.
مگر هندوست زلف او که بر خود زعفران ساید
که جز در کیش هندو رسم نبود زعفرانسایی
هوش مصنوعی: آیا این موهای زیبا که مانند زعفران میدرخشد، نشانهای از هندو بودن اوست؟ چون به جز در فرهنگ هندو، رنگ زعفران اینگونه استفاده نمیشود.
مگر زآن زلف خرمایی مذاق جان کنم شیرین
که جز دیوانگی سودی نبخشد زلف سودایی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است با زلف خرمایی او طعم جانم را شیرین کنم، چون جز جنون سودی از زلف دیوانهاش نمیبرم؟
زبان بربند قاآنی که شیرینی را ز حد بردی
روا باشد که طوطی را بیاموزی شکرخایی
هوش مصنوعی: سخنگفتن را متوقف کن، قاآنی، زیرا تو شیرینی سخن را از حد گذراندی و این کار پذیرفتنیست که به طوطی یاد بدهی شیرینی را.
به صاحب اختیار ار کس سخنهای تو برخواند
تو را چندان فرستد زر که از غمها بیاسایی
هوش مصنوعی: اگر کسی از سخنان تو در حضور فرد قدرتمندی خوانده شود، او به تو آنقدر طلا خواهد فرستاد که بتوانی از غمها و نگرانیهایت راحت شوی.
حاشیه ها
1395/11/22 14:01
حمیدرضاکیانی
کلمات زیر اشتباه تایپی دارند لطقا اصلاح کنید:
بیت هفده ، ای که هُشیاری
بیت بیست، خرمایی
و بیت بیست و یک، شکرخایی
سپاس
1403/01/13 16:04
احمد خزائی
این ایراداتی که دوست مون گفتن رو خب اصلاح کنید
حیف غزل به این قشنگ غلط نوشته باشیدش
1400/01/14 02:04
Polestar
خیلی زیباست
1404/03/30 15:05
شایان شریفی حداد
چقدر محشر...