غزل شمارهٔ ۶
چه شیرین گفت خسرو این عبارت
که نبود وصل شیرین بیمرارت
سرم را در ره وصل تو دادم
که بیسرمایه صعب افتد تجارت
سزد گر زندهٔ جاوید مانم
که مرگ آمد ندیدم از حقارت
مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر جاودان بخشد بشارت
برون نه از دل سوزان من پای
که میترسم بسوزی از حرارت
که دارد فرصت خونخواری تو
که صدتن می کشی از یک اشارت
به زلف و خال و خط بردی دلم را
سپه را حکم فرمودی به غارت
مجو در گریه قاآنی صبوری
که نتوان کرد در دریا عمارت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه شیرین گفت خسرو این عبارت
که نبود وصل شیرین بیمرارت
هوش مصنوعی: خسرو به زیبایی بیان کرده که نبودن وصل شیرین بدون درد و رنج است.
سرم را در ره وصل تو دادم
که بیسرمایه صعب افتد تجارت
هوش مصنوعی: برای رسیدن به تو همه چیزم را فدای عشق کردهام، زیرا بدون عشق، رسیدن به تو کار آسانی نخواهد بود.
سزد گر زندهٔ جاوید مانم
که مرگ آمد ندیدم از حقارت
هوش مصنوعی: اگر به زندگی جاویدان ادامه دهم، شایسته است که مرگ را نادیده بگیرم و از هیچ چیز خوار و کوچک نشوم.
مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر جاودان بخشد بشارت
هوش مصنوعی: دوست اگر مرا تهدید به کشتن کند، در واقع به من بشارت عمر جاودان را میدهد.
برون نه از دل سوزان من پای
که میترسم بسوزی از حرارت
هوش مصنوعی: از دل سوزان من بیرون نرو، چون میترسم حرارت عشق تو را بسوزاند.
که دارد فرصت خونخواری تو
که صدتن می کشی از یک اشارت
هوش مصنوعی: تو فرصتی داری برای کشتن و به راحتی میتوانی صد نفر را با یک اشاره از بین ببری.
به زلف و خال و خط بردی دلم را
سپه را حکم فرمودی به غارت
هوش مصنوعی: با زلف و خال و خط خود دل مرا به تسخیر درآوردی و فرمان دادی تا قلبم را به تصرف درآوری.
مجو در گریه قاآنی صبوری
که نتوان کرد در دریا عمارت
هوش مصنوعی: در گریه و اندوه خود صبوری کن، زیرا نمیتوان در دل دریا خانهای بنا کرد.