غزل شمارهٔ ۵۶
ای آفتاب بندهٔ تابنده رای تو
گردنده چرخ گرد سُم بادپای تو
تو سایهٔ خدایی از آن روی چشم عقل
نه دیده ابتدای تو نه انتهای تو
زرین شود ز جود تو از شرق تا به غرب
خورشید تعبیه است مگر در سخای تو
گر صیت همتت شنود نطفه در رحم
بیدست و پای رقص کند از عطای تو
در ملک آفرینش از فرش تا به عرش
یک آفریده دم نزند بیرضای تو
هر روز کافتاب ز مشرق کند طلوع
تا شب چو ذره رقص کند در هوای تو
اندر مشیمه نطفه زبان خواهد از خدای
پیش از حلول روح که گوید ثنای تو
نارسته برگ و بار درختان ز گل هنوز
اندر درون دانه نماید دعای تو
نظارهٔ جمال جمیل تو کرد عقل
دیوانه شد ز دهشت نور لقای تو
چندین هزار بار خرد جست و مینیافت
راهی که در دلست ترا با خدای تو
عمرت چنان دراز کز آن سوی شام حشر
طالع شود سفیدهٔ صبح بقای تو
قاآنی از گنه چه هراسد که روز حشر
بی پرسشش بخلد برند از ولای تو
هلاک ازین غمم که جان نمیشود فدای تو
که خورد آب زندگی ز لعل جانفزای تو
اگر رضا شوی بسر، سرم فدایت ای پسر
رضای من مجو ز سر سر من و رضای تو
مگر به چشم ما نهی و گرنه برکجا نهی
که هرجا که پا نهی سریست زیر پای تو
شدی بهنیم چشم زد ز چشم فتنهٔ خرد
که دور باد چشم بد ز چشم فتنه زای تو
وجودت از چه آب و گل سرشتهای مه چگل
که میدود هزار دل همیشه در قفای تو
تراست بر بکف کمان که تاکنی مرا نشان
مراست کف بر آسمان که تا کنم دعای تو
مرا زنی به تیغ و من نیم به فکر جان و تن
زبان گشوده در سخن به فکر مرحبای تو
دلم ز خلق بیگمان به کنج سینه شد نهان
نیافت عاقبت امان ز خال دلربای تو
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آفتاب بندهٔ تابنده رای تو
گردنده چرخ گرد سُم بادپای تو
هوش مصنوعی: ای خورشید، من بندهٔ تو هستم که در پرتو نور تو میچرخم و مانند چرخش باد به دنبال تو حرکت میکنم.
تو سایهٔ خدایی از آن روی چشم عقل
نه دیده ابتدای تو نه انتهای تو
هوش مصنوعی: تو مانند سایهای از خداوندی و از دید عقل، نه آغازت را دیده و نه پایانت را.
زرین شود ز جود تو از شرق تا به غرب
خورشید تعبیه است مگر در سخای تو
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و generosity تو، از شرق تا غرب، دنیا مانند خورشید درخشنده میشود، مگر اینکه بزرگی و سخاوت تو در آن وجود داشته باشد.
گر صیت همتت شنود نطفه در رحم
بیدست و پای رقص کند از عطای تو
هوش مصنوعی: اگر نام و شهرت تلاش تو را بشنود، حتی نطفهای که در رحم است، بدون دست و پا به خاطر بخششهای تو به رقص در میآید.
در ملک آفرینش از فرش تا به عرش
یک آفریده دم نزند بیرضای تو
هوش مصنوعی: در عالم هستی، از پایینترین مرتبه تا بالاترین آنها، هیچ موجودی بدون رضایت تو فعالیت نمیکند.
هر روز کافتاب ز مشرق کند طلوع
تا شب چو ذره رقص کند در هوای تو
هوش مصنوعی: هر روز خورشید از سمت شرق طلوع میکند و تا شب، این ذرهها در هوای تو به رقص درمیآیند.
اندر مشیمه نطفه زبان خواهد از خدای
پیش از حلول روح که گوید ثنای تو
هوش مصنوعی: در دوران جنینی، قبل از ورود روح به بدن، نطفه به طور غریزی از خداوند تمجید و ستایش خواهد کرد.
نارسته برگ و بار درختان ز گل هنوز
اندر درون دانه نماید دعای تو
هوش مصنوعی: درختان هنوز گل و میوه نچیدهاند، اما درون دانهها دعای تو را بهخوبی نشان میدهند.
نظارهٔ جمال جمیل تو کرد عقل
دیوانه شد ز دهشت نور لقای تو
هوش مصنوعی: عقل وقتی به زیبایی تو نگاه کرد، از شدت شگفتی و حیرت نوری که از دیدارت میدرخشد، دیوانه و گیج شد.
چندین هزار بار خرد جست و مینیافت
راهی که در دلست ترا با خدای تو
هوش مصنوعی: برای مدتهای طولانی فکر و خرد انسان در تلاش بودهاند تا راهی برای رسیدن به حقیقت درونی و ارتباط با خدا پیدا کنند، اما نتوانستهاند به آن دست یابند.
عمرت چنان دراز کز آن سوی شام حشر
طالع شود سفیدهٔ صبح بقای تو
هوش مصنوعی: عمر تو به قدری طولانی است که از آن طرف شام قیامت، سپیده صبح بقای تو طلوع خواهد کرد.
قاآنی از گنه چه هراسد که روز حشر
بی پرسشش بخلد برند از ولای تو
هوش مصنوعی: قاآنی از گناهها و خطاهای خود نمیترسد، زیرا میداند که در روز محشر هیچ کس بابت رفتارهای او سؤال نخواهد کرد و او را از خود دور نخواهد ساخت.
هلاک ازین غمم که جان نمیشود فدای تو
که خورد آب زندگی ز لعل جانفزای تو
هوش مصنوعی: غم من به اندازهای عمیق و ویرانکننده است که جانم حاضر نیست برای تو فدای شود، در حالی که تو با زیبایی دلانگیزت آب زندگی را به من نوشاندی.
اگر رضا شوی بسر، سرم فدایت ای پسر
رضای من مجو ز سر سر من و رضای تو
هوش مصنوعی: اگر تو راضی باشی، من همه چیزم را فدای تو میکنم. اما از تو میخواهم که رضایت من را از سر خودت نکنی، بلکه من و رضایت تو در این موضوع یکی است.
مگر به چشم ما نهی و گرنه برکجا نهی
که هرجا که پا نهی سریست زیر پای تو
هوش مصنوعی: اگر به چشم ما نگاهی عمیق داشته باشی، بر خودت آگاه خواهی شد که هر جا که بروی، چیزی زیر پای تو وجود دارد.
شدی بهنیم چشم زد ز چشم فتنهٔ خرد
که دور باد چشم بد ز چشم فتنه زای تو
هوش مصنوعی: به یک لحظه با نگاهی به چشمان تو، از شرّ نگاهی که موجب فتنه و مشکل میشود، دور شوند تا چشمان زیبای تو از چنین نگرانیها در امان باشد.
وجودت از چه آب و گل سرشتهای مه چگل
که میدود هزار دل همیشه در قفای تو
هوش مصنوعی: وجود تو چگونه خلق شده است، ای معشوقه که مانند چشمهای هستی که همیشه هزار دل را به دنبال خود میکشد.
تراست بر بکف کمان که تاکنی مرا نشان
مراست کف بر آسمان که تا کنم دعای تو
هوش مصنوعی: تو به کمان در دستت دقت کن و تیر را بر من هدف بگیر. من هم دستم را به سوی آسمان میبرم تا دعای تو را به جا بیاورم.
مرا زنی به تیغ و من نیم به فکر جان و تن
زبان گشوده در سخن به فکر مرحبای تو
هوش مصنوعی: زنی به من ضربهای میزند و من نه به جانم فکر میکنم و نه به تنم؛ در این حال، در سخن به یاد تو هستم.
دلم ز خلق بیگمان به کنج سینه شد نهان
نیافت عاقبت امان ز خال دلربای تو
هوش مصنوعی: دل من به یقین از میان مردم به گوشهای در سینهام پنهان شده و در نهایت نتوانسته است از تأثیر زیبایی تو رهایی یابد.
حاشیه ها
1399/09/02 13:12
یاسر
اینها دو غزل متفاوتاند. از «هلاک ازین غمم که جان نمیشود فدای تو»، غزل بعدی شروع میشود.