گنجور

غزل شمارهٔ ۳۵

ماه من از زلف چون گره بگشاید
بر دل پرعقده عقدها بفزاید
فکر دگر کن دلا که طرهٔ محمود
با همه بندد گره گره نگشابد
لعل شکربار او شبی که ببوسم
از دهنم صبح طعم نیشکر آید
دل به چه خو گیرد ار غمش نستاند
جان به چه کار آید ار لبش نرباید
هرکه لب لعل او نمود به انگشت
تا به لب گور پشت دست بخاید
صبح وصالش چو روزگار جوانیست
نیک عزیزش شمار اگرچه نپاید
ای که بط باده داری و بت ساده
دیگرت از هست و نیست هیچ نباید
زنگ زدایی ز روی آینه تاکی
آیینه رویین که زنگ غم بزداید
ای بت عبدالعظیمی از ستم تو
ترسم عبدالعظیم شرم نماید
مادر دوران عقیم شدکه پس از تو
زشت بودگرچه آفتاب بزاید
گر همه خوبان به زلف غالیه سایند
غالیه خود را همی به زلف تو ساید
تا دل قاآنی از زمانه ترا خواست
حورگر آید برش بدو نگراید
ورد زبانش ثنای تست و زمانش
گر به سر آید جز این سخن نسراید
گیتی شیرین لبی ندیده چو محمود
خاصه در آن دم که میر را بستاید

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماه من از زلف چون گره بگشاید
بر دل پرعقده عقدها بفزاید
هوش مصنوعی: عشق من، هنگامی که زلف‌های زیبایت را باز کنی، درد و مشکلاتی که در دل دارم بیشتر خواهد شد.
فکر دگر کن دلا که طرهٔ محمود
با همه بندد گره گره نگشابد
هوش مصنوعی: ای دل، فکری دیگر کن، زیرا که موهای زیبا و پیچیده محمود، هرچقدر هم که محکم گره خورده باشد، باز نخواهد شد.
لعل شکربار او شبی که ببوسم
از دهنم صبح طعم نیشکر آید
هوش مصنوعی: شراب شیرین و خوش‌رنگ او به قدری لذت‌بخش است که اگر یک شب آن را ببوسم، طعم شیرینی نیشکر صبح روز بعد را حس می‌کنم.
دل به چه خو گیرد ار غمش نستاند
جان به چه کار آید ار لبش نرباید
هوش مصنوعی: دل چه فایده دارد اگر غم آن را بگیرد؟ و جان چه ارزشی دارد اگر لبخند او را نبیند؟
هرکه لب لعل او نمود به انگشت
تا به لب گور پشت دست بخاید
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی و جذابیت شخصی را با انگشت نشان دهد و به او توجه کند، در نهایت در زندگی ممکن است با مشکلات و چالش‌های بزرگی روبرو شود.
صبح وصالش چو روزگار جوانیست
نیک عزیزش شمار اگرچه نپاید
هوش مصنوعی: صبح وصال او مانند روزهای جوانی است، پس قدر و ارزشش را بدان، هرچند که این لحظه‌های زیبا پایدار نیستند.
ای که بط باده داری و بت ساده
دیگرت از هست و نیست هیچ نباید
هوش مصنوعی: ای کسی که به خوبی از نوشیدن شراب آگاهی و با زیبایی‌های ساده‌ات آشنا هستی، از چیزهایی که هست و نیست، هیچ نباید به دل بگیری.
زنگ زدایی ز روی آینه تاکی
آیینه رویین که زنگ غم بزداید
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به دنبال پاک کردن زنگار از آینه است، به گونه‌ای که آینه دوباره درخشان و شفاف شود و غم و ناراحتی را از بین ببرد. این کنایه از تلاش برای رهایی از اندوه و ناراحتی و بازگشت به حالت شاداب و زیبای زندگی است.
ای بت عبدالعظیمی از ستم تو
ترسم عبدالعظیم شرم نماید
هوش مصنوعی: ای معشوق زیبای من، من از ستم و ظلم تو می‌ترسم و از این می‌ترسم که بندۀ خوب و بزرگ خدا شرمنده شود.
مادر دوران عقیم شدکه پس از تو
زشت بودگرچه آفتاب بزاید
هوش مصنوعی: مادر زمانه عقیم و نازا شده است، زیرا پس از تو همه چیز زشت و ناخوشایند به نظر می‌رسد، حتی اگر آفتاب هم طلوع کند.
گر همه خوبان به زلف غالیه سایند
غالیه خود را همی به زلف تو ساید
هوش مصنوعی: اگر تمام زیبایان دنیا هم موهای خود را به زلف تو ببندند، غالیه (عطر خوشبو) خود را نیز به زلف تو می‌سپارند.
تا دل قاآنی از زمانه ترا خواست
حورگر آید برش بدو نگراید
هوش مصنوعی: وقتی دل قاآنی آرزوی چیزی را کند، حوری زیبایی به سمت او می‌آید، اما او به آن حوری توجهی نمی‌کند.
ورد زبانش ثنای تست و زمانش
گر به سر آید جز این سخن نسراید
هوش مصنوعی: زبان او همیشه به ستایش تو مشغول است و زمانی که زندگی‌اش به پایان برسد، جز این سخن نگفته خواهد بود.
گیتی شیرین لبی ندیده چو محمود
خاصه در آن دم که میر را بستاید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا به شیرینی لبان محمود نمی‌رسد، به ویژه در زمانی که او کسی را ستایش می‌کند.