اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
 نگار سرو قد من چو عزم باغ کند 
 چو برگ لاله دل باغ پر ز داغ کند 
هوش مصنوعی: عزیزم، وقتی که تصمیم بگیرد به باغ بیاید، دل من به اندازه گل لاله پر از غم و حسرت میشود.
 به باغ میرود امروز نی غلط گفتم 
 که هرکجا بخرامد ز چهره باغ کند 
هوش مصنوعی: امروز نی به باغ میرود. اشتباه گفتم، زیرا هر جا که برود، چهره باغ را تغییر میدهد.
 پر از بنفشه شود راغ از دو گیسویش 
 اگر به فصل زمستان گذر به راغ کند 
هوش مصنوعی: اگر زمستان به دلیلی گیسوان او در باد بپرد، حیاط پر از بنفشه میشود و زندگی دوباره میگیرد.
 ز دلربایی چشمش شراب مست شود 
 در آن زمان که می از شیشه در ایاغ کند 
هوش مصنوعی: چشم دلربای او به قدری جذاب است که آدم را مست میکند، و این حالت زمانی بیشتر میشود که شراب از شیشه ریخته شود و در آن بیافتد.
 چو زلف خود به مشامم نهد بدان ماند 
 که طبله طبله مرا مشک در دماغ کند 
هوش مصنوعی: زمانی که زلف او به مشامم میرسد، مانند این است که بویی خوش مرا مسحور میکند و موجب میشود که حس شگفتانگیزی را تجربه کنم.
 جز او که زلف به رخ حلقه کرده نشنیدم 
 کلاه باز کس از شهپرکلاغ کند 
هوش مصنوعی: هیچکس را ندیدم که مانند او زلفش را به صورتش آویزان کرده باشد، و نه اینکه کسی کلاهی را از روی سر کلاغی بردارد.
 فراغ نیست مرا از فراق او آری 
 اسیر عشق بتان ترک هر فراغ کند 
هوش مصنوعی: من هیچ لحظهای از دوری او رها نیستم، آری من در دام عشق دختران زیبا گرفتار شدهام و هر فراق و جدایی را تحمل میکنم.
 مگرکه مسکن دلهاست زلف مشکینش 
 که هرکسی دل خود را در آن سراغ کند 
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زلفهای مشکی او به گونهای است که هر کسی میتواند عشق و قلب خود را در آن پیدا کند و به آرامش برسد.
 ز جان ثناگر زلفین اوست قاآنی 
 تو عندلیب نگه کن که مدح زاغ کند 
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و زیبایی زلفهای اوست که قاآنی در اینجا به ستایش مشغول است. تو به عنوان بلبل، نگاهی به او بینداز، که حتی زاغ نیز در وصف او سخن میگوید.
حاشیه ها
 1404/07/21 12:10
سیدمحمد جهانشاهی
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
                             
نگارِ سروقدِ من ، چُو عزمِ باغ کند،
چُو برگِ لاله ، دلِ باغ ، پُر ز داغ کند
به باغ میرود امروز ، نَی غلط گفتم،
که هرکجا بخرامد ، ز چهره باغ کند
پُر از بنفشه شود راغ ، از دُو گیسو یش،
اگر به فصلِ زمستان ، گذر به راغ کند
ز دلرباییِ چشم اش ، شراب مست شود،
در آن زمان ، که مِی از شیشه ، در ایاغ کند
چُو زلفِ خود ، به مشام ام نهد ، بدان مانَد،
که طبله طبله مرا ، مُشک در دماغ کند
جز او ، که زلف به رخ حلقه کرده ، نشنیدم،
کلاهِ باز ، کَس ، از شهپرِ کلاغ کند
فراغ نیست مرا ، از فراقِ او ، آری،
اسیرِ عشقِ بتان ، ترکِ هر فراغ کند
مگر که مسکنِ دلها ست ، زلفِ مِشکین اش،
که هر کَسی ، دلِ خُود را ، در آن سراغ کند
ز جان ، ثناگرِ زلفینِ او ست ، "قاآنی" ،
تو عندلیب نگه کن ، که مدحِ زاغ کند