گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴

دل تو خاره و جسمت حریر را ماند
رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند
رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین
که موی یار جوان روی پیر را ماند
چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند
مسلمست که ماه منیر را ماند
بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت
ستاده پیش توانگر فقیر را ماند
تو شاه لشکر حسنی و سینه و دل من
به بارگاه تو طبل و نفیر را ماند
چسان ز دست غمت صید دل خلاص شود
که مژه‌های تو یک جعبه تیر را ماند
سریر عاج که گویند داشت خسرو هند
سرین سیمبران آن سریر را ماند
ز خندهٔ گل و از رقص سرو معلومست
که باد صبح به بستان بشیر را ماند
ز بس در آن تن نازک فرو رود انگشت
گمان بری که سراپا خمیر را ماند
لطیفه‌های وی از بس که چرب و شیرینست
اگر غلط نکنم شهد و شیر را ماند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل تو خاره و جسمت حریر را ماند
رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند
هوش مصنوعی: دل تو همچون خار زار است و جسمت مانند حریر نرم و لطیف است. پوشش تو به زیبایی ستاره‌هاست و موهایت عطر و بویی از عبیر را به همراه دارد.
رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین
که موی یار جوان روی پیر را ماند
هوش مصنوعی: صورت من مانند زلف تو چین و شکن دارد و از این که موهای جوانی تو بر چهره‌ی پیران تاثیر گذاشته، خوشحالم.
چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند
مسلمست که ماه منیر را ماند
هوش مصنوعی: زمانی که چهره‌ی تو در تاریکی شب مانند زلفی زیبا بدرخشد، مسلم است که نگرش تو مانند روشنایی ماه می‌باشد.
بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت
ستاده پیش توانگر فقیر را ماند
هوش مصنوعی: زلفی که به زیبایی و ظرافت پیش روی تو افتاده، مانند حالتی است که یک فقیر در جلوی یک ثروتمند سرش را پایین انداخته و خجالت می‌کشد.
تو شاه لشکر حسنی و سینه و دل من
به بارگاه تو طبل و نفیر را ماند
هوش مصنوعی: تو مانند فرمانده‌ای در سپاه زیبایی و دل و جان من به حضور تو همانند طبل و صدای بیداری است که به گوش می‌رسد.
چسان ز دست غمت صید دل خلاص شود
که مژه‌های تو یک جعبه تیر را ماند
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از درد و غم تو رهایی یابم، در حالی که مژه‌های تو همچون جعبه‌ای پر از تیر است و هر کدام می‌تواند قلبم را هدف بگیرد؟
سریر عاج که گویند داشت خسرو هند
سرین سیمبران آن سریر را ماند
هوش مصنوعی: خسرو هند که به تخت سلطنت از عاج ساخته شده بود، برتری و زیبایی آن تخت را به مانند تختی از سیم می‌دانند.
ز خندهٔ گل و از رقص سرو معلومست
که باد صبح به بستان بشیر را ماند
هوش مصنوعی: از خنده گل و رقص سرو مشخص است که باد صبح مانند پیام‌آور به باغ آمده است.
ز بس در آن تن نازک فرو رود انگشت
گمان بری که سراپا خمیر را ماند
هوش مصنوعی: به خاطر ظرافت و نازکی آن بدن، انگشت به راحتی در آن فرو می‌رود، به گونه‌ای که انگار تمام آن شکل مانند خمیر نرم است.
لطیفه‌های وی از بس که چرب و شیرینست
اگر غلط نکنم شهد و شیر را ماند
هوش مصنوعی: لطیفه‌های او به قدری دلنشین و شیرین هستند که اگر اشتباه نکنم، شبیه شهد و شیر می‌مانند.