گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶ - در ستایش زهره ی زهرای آسمان شهریاری عزیزالدوله که شاهنشاه ماضی را بهین د‌ختر و خسرو غازی را گرامی خواهر فرماید

ای طرهٔ مشکین تو همشیرهٔ قنبر
وی خال سیه‌ فام تو نوباوهٔ عنبر
دنبالهٔ ابروی تو در چنبر گیسو
چون قبضهٔ شمشیر علی درکف قنبر
بر چهرهٔ تو طرهٔ مشکین تو گویی
استاده بلال حبشی پیش پیمبر
من چشم به زلفت نکنم باز که ترسم
چشمم چو زره پر شود از حلقه و چنبر
گیسوی تو بر قامت رعنای تو گویی
ماری سیه آویخته از شاخ صنوبر
زنهار که ‌گوید که پری بال ندارد
اینک رخ خوب تو پری زلف تواش پر
پرسی همی از من‌ که لب من به چه ماند
قندست لب لعل توگفتیم مکرر
خواهم شبکی با تو به‌ کنجی بنشینم
جایی ‌که در آنجا نبود جز می و ساغر
بر کف قدحی باده‌ که امی ز فروغش
برخواند از الفاظ معانی همه یکسر
وز پرتو جامش بتوان دید در ارحام
هر بچه‌ که زاید پس ازین تا صف محشر
آنقدر بنوشیم‌که می در عوض خوی
بیرون جهد از هرچه مسام است به پیکر
من خنده‌کنان خیزم و بر روی تو افتم
چون ماه تو در زیر و چو مریخ من از بر
هی بویمت و هی زنم از بوی تو عطسه
هی بوسمت و هی خورم از بوس تو شکر
چندان زنمت بوسه ‌که سر تاقدمت را
از بوسه نمایم چو رخ خویش مجدر
ای طرهٔ مشکین تو با مشک پسرعم
وی چهرهٔ سیمین تو با سیم برادر
چشم و مژه‌ات هیچ نگویم به چه ماند
ترکی ‌که شو‌د مست و برد دست به خنجر
مسکین‌دلکم چون رهد از چنبر زلفت
در پنجهٔ شاهین چه برآید ز کبوتر
رفتم به میان تو کنم رخنه چو یأجوج
بستی ز سرین در ره من سد سکندر
پیوسته زمین تر شدی از آب رخ تو
گر آب رخت را نبدی شعلهٔ آذر
رخساره نمودی و دلم بردی و رفتی
مانا صنما از پریان داری‌ گوهر
زلف تو به روی تو سر افکنده ز خجلت
بنیوش دلیلی ‌که نکو داری باور
زنگی چو در آیینه رخ خویش ببیند
شرم آیدش از خویش و به زانو فکند سر
جز بر رخ زردم مفکن چشم ازیراک
بیمار غذایی نخورد غیر مزعفر
گر صورت بازی شدی از حسن مجسم
مژگان تو چنگش بدی و زلف تو شهپر
هرگه فکنم چشم بر آن ‌کاکل پیچان
هرگه که زنم دست بر آن زلف معنبر
زین ‌یک شودم مشت پر از کژدم اهواز
زان یک شودم چشم پر از افعی حَمیَر
یک روز اگرت تنگ در آغوش بگیرم
تا صبح قیامت نفسم هست معطر
منگر به حقارت سوی قاآنی‌ کز مهر
شد مشتری دانش او زهرهٔ‌کشور
دخت ملک ملک‌ستان آسیه سلطان
کش عصمت و عفت بود از آسیه برتر
او جان شه و مردمک دیدهٔ شاهست
زانروست عزیزش لقب از شاه مظفر
جز دامن شاهش نبود جایگه آری
جز در دل دریا نبود مسکن گو‌هر
چون چهره نهد شاه به رخسارش‌گویی
از چرخ درآمد به زمین برج دو پیکر
هر صبح که رخسار خود از آب بشوید
هر قطره از آن آب شود مهر منور
فربه شود از قرب شهنشاه اگرچه
نزدیکی خورشید کند مه را لاغر
ای زینت آغوش و بر داور دوران
کزصورت تو معنی جان‌گشته مصور
خیزد پی تعظیم رخ خوب تو هر روز
خورشید ز گردون چو سپند از سر مجمر
از نور تو در پردهٔ اصلاب توان دید
ایمان ز رخ مومن وکفر از دل‌کافر
تو مرکز حسنی و ملک دایرهٔ جود
زان است تو را جا به دل شاه دلاور
شه را تو به برگیری و بسیار عجیبست
مرکز که همی دایره را گیرد در بر
گویند ملک می نخورد پس ز چه بوسد
لبهای تو کش نشوه ز می هست فزونتر
در دفتر اگر وصف عفاف تو نگارند
همچون پری از دیده نهان ‌گردد دفتر
انصاف ده امروز به غیر از تو که دارد
مهتاب به پیراهن و خورشید به معجر
مامت بود آن شمسهٔ ایوان جلالت
کز بدر رخش جای عرق می‌چکد اختر
وز بس‌ که بر او عفت او پرده ‌کشیدست
عاجز بود از مدحت او وهم سخنور
تنها نه همین پوشد رخساره ز مردان
کز غایت عصمت ز زنانست مستر
از حجره برون ناید الا به شب تار
تا سایه همش نیز نبیند به ره اندر
در آینه هرگه نگرد عکس رخ خویش
بیگانه شماردش رود در پس چادر
جز او که بر او پرده‌ کشد عصمت زهرا
مردم همگی عور درآیند به محشر
در بطن مشیت‌که خلایق همه بودند
نامحرم و محرم بر هم خفته سراسر
او درکنف فاطمه دور از همه مردم
محجوب بد اندر حجب رحمت داور
گویی‌ که خدیجه است هم آغوش محمد
زیراکه بتولی چو ترا آمده مادر
ای دخت شه ای مردمک چشم شهنشاه
ای همچو خردکامل و چون روح مطهر
بی پرده برون آ که کست روی نبیند
بنیوش دلیل و مشو از بنده مکدر
گویند حکیمان‌ که رود خط شعاعی
از چشم سوی آنچه به چشمست برابر
تا خط شعاعی به بصر باز نگردد
در باصره حاصل نشود صورت مبصر
حسن تو به حدیست‌که آن خط ز رخ تو
برگشتنش از فرط وله نیست میسر
مشاطهٔ حسن تو بود سلطان آری
هم مهر بباید که کند مه را زیور
چون شانه کند موی ترا جیب و کنارش
تا روز دگر پر بود از نافهٔ اذفر
چون‌ روی ‌ترا شو‌ید و ساید به رخت دست
فی‌الحال بروید ز کفش لالهٔ احمر
از جنت و کوثر نکند یاد که او را
رخسار و لب تست به از جنت و کوثر
تا از اثر نامیه هر سال به نوروز
بر فرق نهد لاله ‌کله ‌گوشهٔ قیصر
آغوش ملک باد شب و روز و مه و سال
از چهره و چشم تو پر از لاله و عبهر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای طرهٔ مشکین تو همشیرهٔ قنبر
وی خال سیه‌ فام تو نوباوهٔ عنبر
هوش مصنوعی: ای موهای سیاه تو، خواهر قنبر هستی و تأثیر خال تاریکت، همچون گلابی خوشبو و تازه است.
دنبالهٔ ابروی تو در چنبر گیسو
چون قبضهٔ شمشیر علی درکف قنبر
هوش مصنوعی: دنبالهٔ ابروی تو در اطراف موهایت مانند قبضهٔ شمشیر علی در دست قنبر است.
بر چهرهٔ تو طرهٔ مشکین تو گویی
استاده بلال حبشی پیش پیمبر
هوش مصنوعی: بر روی چهرهٔ تو، رشته‌های موی سیاه همچون بلال حبشی که در پیش پیامبر ایستاده است، جلوه‌گری می‌کند.
من چشم به زلفت نکنم باز که ترسم
چشمم چو زره پر شود از حلقه و چنبر
هوش مصنوعی: من به زلف تو نگاه نمی‌کنم، زیرا می‌ترسم که چشمم پر شود از حلقه‌ها و چنبرهایی که در آن وجود دارد.
گیسوی تو بر قامت رعنای تو گویی
ماری سیه آویخته از شاخ صنوبر
هوش مصنوعی: موهای تو مانند ماری سیاه به زیبایی بر قامت بلند و خوش‌نمایت آویخته است.
زنهار که ‌گوید که پری بال ندارد
اینک رخ خوب تو پری زلف تواش پر
هوش مصنوعی: مراقب باش که کسی نگوید پری‌ای بال ندارد، زیرا اکنون چهره زیبا و زلف تو به او شوق پرواز می‌دهد.
پرسی همی از من‌ که لب من به چه ماند
قندست لب لعل توگفتیم مکرر
هوش مصنوعی: از من می‌پرسی که لب‌هایم چه شکلی دارند، گویی که مانند قند هستند. من هم بارها گفتم که لب‌های تو به لعل و سنگ‌های قیمتی می‌مانند.
خواهم شبکی با تو به‌ کنجی بنشینم
جایی ‌که در آنجا نبود جز می و ساغر
هوش مصنوعی: می‌خواهم با تو در گوشه‌ای دور از دنیا بنشینم، جایی که فقط شراب و لیوان موجود باشد و هیچ چیز دیگری نباشد.
بر کف قدحی باده‌ که امی ز فروغش
برخواند از الفاظ معانی همه یکسر
هوش مصنوعی: در ظرفی که پر از شراب است، بواسطهٔ نوری که آن را روشن می‌کند، همهٔ معانی و مفاهیم به وضوح بیان می‌شوند.
وز پرتو جامش بتوان دید در ارحام
هر بچه‌ که زاید پس ازین تا صف محشر
هوش مصنوعی: با نور و زیبایی جام او می‌توان دید که در رحم هر کودکی که پس از این به دنیا می‌آید، چیست تا روز محشر.
آنقدر بنوشیم‌که می در عوض خوی
بیرون جهد از هرچه مسام است به پیکر
هوش مصنوعی: بیایید آنقدر نوشیده شود که شراب به جای ویژگی‌های زشت و نادرست ما، از وجودمان بیرون بیفکند.
من خنده‌کنان خیزم و بر روی تو افتم
چون ماه تو در زیر و چو مریخ من از بر
هوش مصنوعی: من با خنده بلند می‌شوم و به سمت تو می‌روم، مانند ماه که در زیر است و من چون مریخ از دور به تو نزدیک می‌شوم.
هی بویمت و هی زنم از بوی تو عطسه
هی بوسمت و هی خورم از بوس تو شکر
هوش مصنوعی: بوی تو را همیشه استنشاق می‌کنم و از عطر تو عطسه می‌زنم. مدام تو را می‌بوسم و از لذتی که از بوسیدنت می‌برم، شکرگزارم.
چندان زنمت بوسه ‌که سر تاقدمت را
از بوسه نمایم چو رخ خویش مجدر
هوش مصنوعی: من آنقدر تو را می‌بوسم که تمام وجودت را با بوسه‌ها پر کنم، مانند آنکه چهره‌ام را زیبا جلوه دهم.
ای طرهٔ مشکین تو با مشک پسرعم
وی چهرهٔ سیمین تو با سیم برادر
هوش مصنوعی: ای موهای سیاه تو مانند مشک است و چهره‌ی زیبایت مانند نقره می‌ماند.
چشم و مژه‌ات هیچ نگویم به چه ماند
ترکی ‌که شو‌د مست و برد دست به خنجر
هوش مصنوعی: چشم و مژه‌های تو را نمی‌دانم چه شباهتی دارد، اما مثل ترکی می‌شود که مست شده و دستش را به سمت خنجر می‌برد.
مسکین‌دلکم چون رهد از چنبر زلفت
در پنجهٔ شاهین چه برآید ز کبوتر
هوش مصنوعی: دل من بی‌نواست، وقتی که از پیچ و خم زلف تو آزاد شوم، در قدرت شاهین چه می‌تواند از یک کبوتر برآید؟
رفتم به میان تو کنم رخنه چو یأجوج
بستی ز سرین در ره من سد سکندر
هوش مصنوعی: به دلخواه و نیت خوب به سمت تو می‌آیم، اما تو همچون یأجوج، در سر راه من موانع بزرگی مثل سد سکندر ایجاد کرده‌ای.
پیوسته زمین تر شدی از آب رخ تو
گر آب رخت را نبدی شعلهٔ آذر
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو همچون آب، زمین را همیشه تر و تازه نگه داشته است. اگر زیبایی تو نبود، آتش عشق به جان می‌افتاد.
رخساره نمودی و دلم بردی و رفتی
مانا صنما از پریان داری‌ گوهر
هوش مصنوعی: با نمایان کردن چهره‌ات دل مرا دزدیدی و رفتی. ای محبوب، تو از پریان هستی و دارای گوهری با ارزش.
زلف تو به روی تو سر افکنده ز خجلت
بنیوش دلیلی ‌که نکو داری باور
هوش مصنوعی: موهای تو به خاطر شرم به روی تو افتاده‌اند، دل理由 خوبی را که داری، بشنو.
زنگی چو در آیینه رخ خویش ببیند
شرم آیدش از خویش و به زانو فکند سر
هوش مصنوعی: وقتی زنگی در آیینه چهره خودش را ببیند، از خود شرمنده می‌شود و سرش را به زیر می‌اندازد.
جز بر رخ زردم مفکن چشم ازیراک
بیمار غذایی نخورد غیر مزعفر
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز نگاه به چهره زرد من، تو را از خودم دور نکند، زیرا من بیمار هستم و جز از طعم زعفران هیچ غذایی نمی‌خورم.
گر صورت بازی شدی از حسن مجسم
مژگان تو چنگش بدی و زلف تو شهپر
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو همچون نمایشی باشد، مژگان تو چنگی است و گیسوانت شاخ و برگ یک پرنده.
هرگه فکنم چشم بر آن ‌کاکل پیچان
هرگه که زنم دست بر آن زلف معنبر
هوش مصنوعی: هر بار که به آن موهای پیچ در پیچش نگاه می‌کنم، هر بار که دستم را بر آن زلف زیبا می‌زنم، احساسی تازه به من دست می‌دهد.
زین ‌یک شودم مشت پر از کژدم اهواز
زان یک شودم چشم پر از افعی حَمیَر
هوش مصنوعی: از این یک موجود، من به موجودی پر از کژدم در اهواز تبدیل می‌شوم و از آن یک موجود، چشمی پر از افعی حمیری می‌شوم.
یک روز اگرت تنگ در آغوش بگیرم
تا صبح قیامت نفسم هست معطر
هوش مصنوعی: اگر یک روز تو را در آغوش بگیرم، عطرت تا پایان روز قیامت با من خواهد ماند.
منگر به حقارت سوی قاآنی‌ کز مهر
شد مشتری دانش او زهرهٔ‌کشور
هوش مصنوعی: به ظرایف و نکات کم‌ اهمیت توجه نکن، زیرا قاآنی با محبت و صمیمیت، در مقام علمی خود، به عنوان ستاره‌ای برجسته در سرزمین دانش می‌درخشد.
دخت ملک ملک‌ستان آسیه سلطان
کش عصمت و عفت بود از آسیه برتر
هوش مصنوعی: دختر ملک ملک‌ستان، آسیه که سلطنت بر عفت و پاکدامنی دارد، از آسیه هم برتر است.
او جان شه و مردمک دیدهٔ شاهست
زانروست عزیزش لقب از شاه مظفر
هوش مصنوعی: او روح فرمانروایان و نور چشم شاه است، به همین دلیل است که لقب عزیز از سوی شاه مظفر به او داده شده است.
جز دامن شاهش نبود جایگه آری
جز در دل دریا نبود مسکن گو‌هر
هوش مصنوعی: غیر از دامن شاه، جای دیگری نیست. همچنین، جز در دل دریا، خانه‌ای برای گوهر وجود ندارد.
چون چهره نهد شاه به رخسارش‌گویی
از چرخ درآمد به زمین برج دو پیکر
هوش مصنوعی: زمانی که شاه چهره‌اش را به رخسارش می‌نهد، گویی که دو پیکر از آسمان به زمین آمده‌اند.
هر صبح که رخسار خود از آب بشوید
هر قطره از آن آب شود مهر منور
هوش مصنوعی: هر صبح که چهره‌اش را با آب می‌شوید، هر قطره از آن آب به‌مثابه نوری درخشان و دلنشین می‌شود.
فربه شود از قرب شهنشاه اگرچه
نزدیکی خورشید کند مه را لاغر
هوش مصنوعی: اگرچه مه به خورشید نزدیک می‌شود، اما باز هم از نزدیکی به شاه و عظمت او، لاغر نمی‌شود. این نشان می‌دهد که عظمت و بزرگی مقام شاه تاثیر بیشتری دارد و باعث می‌شود آنچه در اطرافش است، پر و فربه شود.
ای زینت آغوش و بر داور دوران
کزصورت تو معنی جان‌گشته مصور
هوش مصنوعی: ای زیور آغوش من و دادگر زمان، که زیبایی تو باعث روشنایی جانم شده است.
خیزد پی تعظیم رخ خوب تو هر روز
خورشید ز گردون چو سپند از سر مجمر
هوش مصنوعی: هر روز خورشید از آسمان به خاطر زیبایی تو، همچون بخار از آتش، بلند می‌شود و به احترام تو خیز برمی‌دارد.
از نور تو در پردهٔ اصلاب توان دید
ایمان ز رخ مومن وکفر از دل‌کافر
هوش مصنوعی: از نور وجود تو می‌توان در درون انسان‌ها به حقیقت وجود آن‌ها پی برد؛ ایمان را در چهره مؤمنان و کفر و ناامیدی را در دل کافران مشاهده کرد.
تو مرکز حسنی و ملک دایرهٔ جود
زان است تو را جا به دل شاه دلاور
هوش مصنوعی: تو محور زیبایی و سرآغاز بخشش هستی، به همین دلیل در دل پادشاه شجاع جای داری.
شه را تو به برگیری و بسیار عجیبست
مرکز که همی دایره را گیرد در بر
هوش مصنوعی: اگر تو پادشاه را در آغوش بگیری، این کار بسیار شگفت‌انگیز است چون این آغوش می‌تواند همه چیز را در خود بگیرد.
گویند ملک می نخورد پس ز چه بوسد
لبهای تو کش نشوه ز می هست فزونتر
هوش مصنوعی: می‌گویند که پادشاهان شراب نمی‌نوشند؛ پس چرا لب‌های تو را می‌بوسند؟ اثر خوشگذرانی و لذت از شراب بیشتر از چیزهایی است که در نظر می‌آید.
در دفتر اگر وصف عفاف تو نگارند
همچون پری از دیده نهان ‌گردد دفتر
هوش مصنوعی: اگر در دفتر، ویژگی‌های پاکدامنی تو را بنویسند، همچون پری، دفتر از دیده‌ها پنهان می‌شود.
انصاف ده امروز به غیر از تو که دارد
مهتاب به پیراهن و خورشید به معجر
هوش مصنوعی: امروز جز تو، کسی انصاف ندارد؛ تویی که ماه روشنایی‌اش را بر روی پیراهن و خورشید را بر سرپوشش انداخته‌ای.
مامت بود آن شمسهٔ ایوان جلالت
کز بدر رخش جای عرق می‌چکد اختر
هوش مصنوعی: آن خورشید بلندمرتبه و باعظمت در ایوان جلالت تو بوده که از چهره‌اش، چون ستاره‌ای، برکت و نور می‌تراود.
وز بس‌ که بر او عفت او پرده ‌کشیدست
عاجز بود از مدحت او وهم سخنور
هوش مصنوعی: به خاطر شدت عفت و پاکدامنی‌اش، زبان گویندگان و شاعران از تحسین او ناتوان است.
تنها نه همین پوشد رخساره ز مردان
کز غایت عصمت ز زنانست مستر
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که تنها این نیست که چهره مردان بپوشد؛ بلکه از آن جهت که زنان از بلایای وسوسه‌ها دور هستند، ویژگی عظیم‌تری دارند.
از حجره برون ناید الا به شب تار
تا سایه همش نیز نبیند به ره اندر
هوش مصنوعی: از اتاق بیرون نمی‌آید مگر در شب تاریک، تا حتی سایه‌اش را هم در راه نبیند.
در آینه هرگه نگرد عکس رخ خویش
بیگانه شماردش رود در پس چادر
هوش مصنوعی: هر بار که به آینه نگاه می‌کنی، اگر تصویر صورت خودت را ببینی، آن را بیگانه می‌دانی، مانند رودخانه‌ای که در پس پرده‌ای حرکت می‌کند.
جز او که بر او پرده‌ کشد عصمت زهرا
مردم همگی عور درآیند به محشر
هوش مصنوعی: به جز کسی که عصمت زهرا بر او پوششی افکنده باشد، همه مردم در روز محشر به حالت عیانی و بی‌پوششی خواهند بود.
در بطن مشیت‌که خلایق همه بودند
نامحرم و محرم بر هم خفته سراسر
هوش مصنوعی: در دل تقدیر، مردم به دلیل نداستن رازها، هیچ‌کدام به هم اعتماد نداشتند و همه در آرامش و بی‌خبری در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند.
او درکنف فاطمه دور از همه مردم
محجوب بد اندر حجب رحمت داور
هوش مصنوعی: او در کنار فاطمه، دور از چشم دیگران، به طور پنهانی در سایه نعمت‌های پروردگار قرار دارد.
گویی‌ که خدیجه است هم آغوش محمد
زیراکه بتولی چو ترا آمده مادر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که همسر محمد، خدیجه، به گونه‌ای نزد او قرار گرفته که گویی او مادرش است، چرا که بانوی پاکدامنی مانند تو به زندگی او وارد شده است.
ای دخت شه ای مردمک چشم شهنشاه
ای همچو خردکامل و چون روح مطهر
هوش مصنوعی: ای دختر شاه، ای نور چشمان پادشاه، تو مانند خرد کامل و مانند روح پاک هستی.
بی پرده برون آ که کست روی نبیند
بنیوش دلیل و مشو از بنده مکدر
هوش مصنوعی: چهره‌ات را بدون حجاب نشان بده، تا کسی نتواند تو را ببیند. گوش فرا بده به دلیل و از بنده دلسرد و بی‌خود مشو.
گویند حکیمان‌ که رود خط شعاعی
از چشم سوی آنچه به چشمست برابر
هوش مصنوعی: حکیمان می‌گویند که پرتو نوری از چشم به سمت چیزی که به چشم می‌رسد می‌افتد.
تا خط شعاعی به بصر باز نگردد
در باصره حاصل نشود صورت مبصر
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور به چشم بازنگردد، تصویری در ذهن ایجاد نخواهد شد.
حسن تو به حدیست‌که آن خط ز رخ تو
برگشتنش از فرط وله نیست میسر
هوش مصنوعی: زیبایی تو به قدری است که خط روی صورتت نمی‌تواند از شدت شگفتی و هیجان، نگاه خود را از آن بردارد.
مشاطهٔ حسن تو بود سلطان آری
هم مهر بباید که کند مه را زیور
هوش مصنوعی: آرایشگر زیبایی تو همان شاه است. البته برای زیباتر شدن، باید محبت و عشق هم وجود داشته باشد.
چون شانه کند موی ترا جیب و کنارش
تا روز دگر پر بود از نافهٔ اذفر
هوش مصنوعی: وقتی که او موهای تو را شانه می‌زند، جیب و کنارش تا روز بعد از آن پر از بوی خوش عطر می‌شود.
چون‌ روی ‌ترا شو‌ید و ساید به رخت دست
فی‌الحال بروید ز کفش لالهٔ احمر
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌ات را بشویند و لباس از بدنت کنار برود، به‌سرعت از پای تو گل‌های قرمز خواهند رویید.
از جنت و کوثر نکند یاد که او را
رخسار و لب تست به از جنت و کوثر
هوش مصنوعی: بهشت و آب کوثر هم نمی‌توانند او را فراموش کنند؛ زیرا چهره و لب‌های تو برای او از بهشت و کوثر بهتر است.
تا از اثر نامیه هر سال به نوروز
بر فرق نهد لاله ‌کله ‌گوشهٔ قیصر
هوش مصنوعی: هر سال به مناسبت نوروز، لاله‌ای بر سر قبر قیصر می‌نشیند و اثر نامی او را زنده می‌کند.
آغوش ملک باد شب و روز و مه و سال
از چهره و چشم تو پر از لاله و عبهر
هوش مصنوعی: در دل شب و روز و ماه و سال، آغوش طبیعت چهره و چشمان تو را مملو از زیبایی و شکوفه‌های لاله می‌بیند.