قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - و له ایضاً مدحه
اقبال و بخت و نصرت و فیروزی و ظفر
کشتند با رکاب من امسال همسفر
زیرا که من به طالع میمون و فال نیک
کردم بسیج بزم خداوند نامور
اکسیر فضل جوهر جان کیمیای عقل
رکن وجود رایت جود آیت هنر
میقات علم مشعر دانش مقام فیض
میزان علمکعبهٔ دین قبلهٔ هنر
توقیع مجد فرد بقا فذلک وچود
نفس جلال شخص شرف عنصر خطر
غیث همم غیاث امم غوث داوری
یمن مهان یمین جهان فخر بوم و بر
تاج خرد نتاج ابد زادهٔ ازل
باب هنر کتاب ظفر خصم سیم و زر
دیوان فضل نظم بقا شاه انسی هرجان
عنوان بذل ناهب کان واهب گهر
معمار کاخ ملت و معیار داد و دین
منشار شاخ ذلت و منشور فال و فر
جلاب جام عشرت و قدب جان جور
طلاعره شو هر هلاع تثرر هر تشر
فهرست آفرینش و دیباچهٔ وجود
گنجور حکمرانی و گنجینهٔ ظفر
آقاسی آنکه رفعت جاه قدیم او
جایی بود که نیست ز امکان در او اثر
آجال نارسیده عیان دیده در قضا
آمال نانوشته فرو خوانده در قدر
ای خلقت از طراوت خلاق نوبهار
وی نطقت از حلاوت رزاق نیشکر
نقش جمال خویش پراکنده در رقم
بر لوح کُنفکان قلم صنع دادگر
یک جای جمع گشت تفاریق صنع او
آن لحظهکافرید ترا واهب الصور
پیوسته چون کمان دهدش چرخ گوشمال
هر کاو چو نی نبندد در خدمتت کمر
ازکام روز مهر تو مشکین جهد نفس
از خاکگاه جود تو زرین دمد شجر
روزی که باد قهر تو بر خاک بگذرد
آب روان جهد عوض آتش از حجر
مرغیکه بیرضای تو پرّد ز آشیان
زنجیر آهنین شودش بر به پای پر
آنجاکه هست ذکر عدوی تو در میان
وانجا که هست روی حسود تو جلوه گر
حسرت خورد دو دیدهٔ بینا به چشمکور
شنعت برد دو گوش نیوشا ز گوش کر
تا بنگرد جمال ترا هر شب آسمان
تا بشنود صفات ترا نیز هر سحر
گه پای تا به سر همه چشمت چون زره
گه فرق تا قدم همهگوشست چون سپر
گر بوالبشر لقب نَهَمت بس شگفت نیست
کامروز خلق را به حقیقت تویی پدر
تو مرکز وجودی و لابد به سوی تو
مایل شود خطوط شعاعی ز هر بصر
همچون خطوط قطرکه بر سطح دایره
ناچار از آن بود که به مرکز کند گذر
فصاد روز جود تو آن را که رگ زند
مرجانش جای خون جهد از جای نیشتر
در عهد دولتت نگدازد ز غصهکس
جز شمع مجلس تو که بگدازدش شرر
گرچه درین گداختن از اصل حکمتی است
کافزون شود ز دیدن او خلق را عبر
خواهی به خلق باز نماییکه مرد را
در زجر جسم اجر روانست مستتر
فرهاد بیستون را از پیش برنداشت
تا از خیال شیرین نگداخت چون شکر
تا مرد حقپرست ز طاعت نکاست تن
روحش نشد ز عالم لاهوت باخبر
آن نص مصحفست که یک نفس در بهشت
نارد گذشت تا نکند جای در سقر
در نافهٔ غزالگیاهی نگشت مشک
تا رنگ خون نگشت ز آغاز در جگر
تا دانه تن نکاهد اول به زیر خاک
آخر به باغ مینشود نخل بارور
ناطور از نخست برد شاخ و برگ تاک
تاکز بریدنش شود انگور بیشتر
وانگور تا به خم نخورد صدهزار لت
رنج هزار ساله کی از دل کند بهدر
چون چهر شه نیابد در روشنیکمال
تا همچو تیغ شه نشود کاسته قمر
در بزم خواجهکس ز سعادت نیافت بار
تا همچو حلقه بر در طاعت نکوفت سر
فولاد تا نگردد زاتش گداخته
کی بهر دفع خصم شود تیغ جان شکر
خاک سیاه تا نخورد صدهزار بیل
کی مغرس شجر شود و منبت زهر
از لوم قوم تا نشود خسته روح نوح
کی مستجابگردد نفرین لاتذر
موسی نکرد تا که شبانی شعیب را
در رتبه کی ز غیب رسیدیش ماحضر
عیسی ندید تا که دوصد ذلت از یهود
کی صیت ملتش به جهان گشت مشتهر
تا خاکروبه بر سر احمد نریختند
زین خاکدان نشد به سوی عرش رهسپر
تا مرتضی به عجز در نیستی نزد
هستی ز نام وی نشد اینگونه مفتخر
درکربلا حسین علی تا نشد شهید
کی میشدی شفیع همه خلق سر بهسر
ای خواجهیی که حزم تو نارسته از زمین
یاردکه برگ و بار درختانکند ثمر
ای مهریکه نطفهٔ اطفال در رحم
گویند شکر جود تو ناگشته جانور
برجیست آفرینش و درجیست روزگار
آن برج را ستاره و آن درج را گهر
این سال چارمست که دور از جناب تو
هر صبح و شام بوده ز بد حال من بتر
دیو غمم به ملک سلیمان اسیر داشت
هدهدصفت ازان زدمی بر به خاک سر
وز طلعتت چو چشم رمد دیده ز آفتاب
محروم داشت چشم مرا چرخ بدسیر
تاج خروس بد مُژَگانم ز خون دل
تا چرخ بسته بود چو باز از توام نظر
چشمم چو غار و اشک برو تار عنکبوت
کرده در آن خیال تو چون مصطفی مقر
منت خدای را که چو بلبل به شاخ گل
اکنون سرود وصل تو خوانم همی زبر
خاک ره تو سرمهٔ مازاغ گشت و باز
روشن شد از جمال توام چشم حقنگر
تا از مسام خاک به تاثیر آفتاب
گاهی بخار خشک جهدگه بخار تر
از آن بخار خشک بزاید همی نسیم
وز این بخار رطب ببارد همی مطر
جزکام خشک و دیدهٔ تر دشمن ترا
از خشک و تر نصیب مبادا به بحر و بر
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در ستایش کهف الادانی و الاقاصی وزیر بینظیر جناب حاجی آقاسی: از شب نرفته دوش پاسی دو بیشترقصیدهٔ شمارهٔ ۹۱ - در زمان ولیعهدی شاهنشاه اسلامپناه ناصرالدین شاه غازی خلد الله ملکه فرماید: الا ای خمیده سر زلف دلبر
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اقبال و بخت و نصرت و فیروزی و ظفر
کشتند با رکاب من امسال همسفر
هوش مصنوعی: در این سال، موفقیتها و سرنوشت خوب همراه من بوده و من با قدرت و آمادگی به سوی اهدافم پیش میروم.
زیرا که من به طالع میمون و فال نیک
کردم بسیج بزم خداوند نامور
هوش مصنوعی: چون من به سرنوشت خوش و نشانههای نیک امیدوار شدم، به همراهی و جشن خداوند بزرگ پرداختم.
اکسیر فضل جوهر جان کیمیای عقل
رکن وجود رایت جود آیت هنر
هوش مصنوعی: این شعر به ارزش و اهمیت دانش و فضیلت اشاره دارد. میتوان گفت که خرد و حکمت، روح زندگی هستند و وجود انسان به واسطه آنها به ثبات و کمال میرسد. همچنین، سخاوت و مهارتها نیز نشانههایی از این فضیلتها به شمار میآیند. به عبارتی دیگر، فضیلت و علم، بنیادهایی هستند که انسان را به اوج میرسانند و هنر و سخاوت نشاندهنده بهترین ویژگیهای او هستند.
میقات علم مشعر دانش مقام فیض
میزان علمکعبهٔ دین قبلهٔ هنر
هوش مصنوعی: زمان و محلی که دانش و علم در آن شکل میگیرد و به اوج خود میرسد، جایی است که فیض و گشایش به دست میآید. این مکان، معیاری برای سنجش علم و دانایی است و نیز به عنوان مرکزی برای دین و هنر به شمار میرود.
توقیع مجد فرد بقا فذلک وچود
نفس جلال شخص شرف عنصر خطر
هوش مصنوعی: این عبارت به بیان ویژگیهای برجسته و باعظمت فردی میپردازد که نشانههایی از بزرگی و شایستگی دارد. وجود او نمایانگر جلال و شکوه است و شخصیت او بر اساس فضایل و ویژگیهای روحی و روانیاش تعریف میشود. این فرد از جنس برتری و شرف است که به واسطه خود و اصولش، در جامعه مورد احترام قرار میگیرد.
غیث همم غیاث امم غوث داوری
یمن مهان یمین جهان فخر بوم و بر
هوش مصنوعی: بارانی برای رویکردها و ارزشها، نجاتدهندهای برای ملتها و یاریگری در داوری. یمن، سرزمین مایهی فخر و افتخار در میان جهان و زمین.
تاج خرد نتاج ابد زادهٔ ازل
باب هنر کتاب ظفر خصم سیم و زر
هوش مصنوعی: تاج خرد، حاصل ابدیت است که از آغاز به وجود آمده و دروازهای به هنر و کتاب پیروزی بر دشمنان نقره و طلاست.
دیوان فضل نظم بقا شاه انسی هرجان
عنوان بذل ناهب کان واهب گهر
هوش مصنوعی: کتاب فضل، که به نوعی نشانهای از جاودانگی است، در هر جا که نمایان شود، به عنوان منبعی از بخشندگی و نیکوکاری شناخته میشود. این کتاب، ثمرهی کسی است که به دیگران میبخشد و گنجینهای از ارزشها را در اختیار دارد.
معمار کاخ ملت و معیار داد و دین
منشار شاخ ذلت و منشور فال و فر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی میپردازد که معمار و سازنده کاخ ملت است و نقش مهمی در establishing عدالت و دیانت دارد. او همچنین نماد عزت و متانت است و در عین حال به دوری از ذلت و پستی توجه دارد. در واقع، این فرد بهعنوان الگوی خوبی برای جامعه به شمار میرود و بر پیوندها و اصول انسانی تأکید میکند.
جلاب جام عشرت و قدب جان جور
طلاعره شو هر هلاع تثرر هر تشر
هوش مصنوعی: به جشن و شادی و خوشی بپرداز و از زندگی لذت ببر، زیرا هر جا که بروی، تأثیر محبت و زیبایی همراه تو خواهد بود.
فهرست آفرینش و دیباچهٔ وجود
گنجور حکمرانی و گنجینهٔ ظفر
هوش مصنوعی: بهشت آفرینش و آغاز وجود، گنجینهای است از سلطنت و موفقیت.
آقاسی آنکه رفعت جاه قدیم او
جایی بود که نیست ز امکان در او اثر
هوش مصنوعی: آقایی که در گذشته مقام و مرتبه بلندی داشت، حالا در جایی قرار دارد که دیگر از امکانات و نشانههای موجود در آن خبری نیست.
آجال نارسیده عیان دیده در قضا
آمال نانوشته فرو خوانده در قدر
هوش مصنوعی: سرنوشت و مقدر انسان، گاهی پیش از آنکه به پایان برسد، خود را نشان میدهد. امیدها و آرزوهایی که هنوز به واقعیت نرسیدهاند، در درون وقوع حوادث و تقدیری که برای فرد رقم خورده، قرار دارد.
ای خلقت از طراوت خلاق نوبهار
وی نطقت از حلاوت رزاق نیشکر
هوش مصنوعی: ای موجودات، از زیبایی و طراوت آفریننده بهاریِ جدید سرشارید، و کلام شما از شیرینی و لطف بخشندهای همچون نیشکر است.
نقش جمال خویش پراکنده در رقم
بر لوح کُنفکان قلم صنع دادگر
هوش مصنوعی: زیبایی و جمال خود را در هر گوشه و نقطهای از هستی به تصویر کشیده است. خالق نیکوکار بر صفحه وجود، این آثار را با دقت و هنرمندی رسم کرده است.
یک جای جمع گشت تفاریق صنع او
آن لحظهکافرید ترا واهب الصور
هوش مصنوعی: در یک زمان، اختلافات و تنوعات خلق او به جمع آمد و در آن لحظه تو را آفرید و صورت بخشید.
پیوسته چون کمان دهدش چرخ گوشمال
هر کاو چو نی نبندد در خدمتت کمر
هوش مصنوعی: هر که در خدمت و وفاداری کوتاهی کند، مانند نی از هم میپاشد و به مشکل میافتد؛ اما اگر به تلاش و کوشش ادامه دهد، زندگیاش را کنترل خواهد کرد و از چرخ زمان نیز دچار آسیب نمیشود.
ازکام روز مهر تو مشکین جهد نفس
از خاکگاه جود تو زرین دمد شجر
هوش مصنوعی: از دهان روز که خورشید تو زیبایی میخیزد، نفسِ زندگی مانند مشک میجوشد و از زمین، درختان با طلا درخشیدن آغاز میکنند.
روزی که باد قهر تو بر خاک بگذرد
آب روان جهد عوض آتش از حجر
هوش مصنوعی: زمانی که خشم تو به زمین بوزد، آب روان تلاش میکند تا به جای آتش از سنگ بیرون بیاید.
مرغیکه بیرضای تو پرّد ز آشیان
زنجیر آهنین شودش بر به پای پر
هوش مصنوعی: مرغی که بدون اجازهی تو از لانه پرواز کند، با زنجیر آهنی به پایش بسته خواهد شد.
آنجاکه هست ذکر عدوی تو در میان
وانجا که هست روی حسود تو جلوه گر
هوش مصنوعی: در جایی که نام دشمن تو به میان میآید و در مکانی که چهره حسادتورز تو دیده میشود، همواره آنجا وجود دارد.
حسرت خورد دو دیدهٔ بینا به چشمکور
شنعت برد دو گوش نیوشا ز گوش کر
هوش مصنوعی: چشمان بینا به خاطر نداشتن بینایی، افسوس میخورند و گوشهای شنوا از شنیدن، ناراحتی دارند. در مقابل، گوشهای ناشنوا هیچ چیزی را نمیشنوند و این حسرت را درک نمیکنند.
تا بنگرد جمال ترا هر شب آسمان
تا بشنود صفات ترا نیز هر سحر
هوش مصنوعی: هر شب آسمان به تماشای زیبایی تو میآید و هر صبح با شنیدن ویژگیها و صفات تو، نزد تو میآید.
گه پای تا به سر همه چشمت چون زره
گه فرق تا قدم همهگوشست چون سپر
هوش مصنوعی: هر زمان که به تو نگاه میکنم، تمام وجودت مانند زرهای درخشان به نظر میآید و هنگامی که از سر تا پا به تو مینگرم، گوشهایت چون سپر، بسیار حائز اهمیت و برجسته هستند.
گر بوالبشر لقب نَهَمت بس شگفت نیست
کامروز خلق را به حقیقت تویی پدر
هوش مصنوعی: اگر بگویند که تو را "بوالبشر" نامیدند، شگفتآور نیست، زیرا امروز انسانها به راستی تو را پدر خود میدانند.
تو مرکز وجودی و لابد به سوی تو
مایل شود خطوط شعاعی ز هر بصر
هوش مصنوعی: تو محور هستی هستی و طبیعی است که هر چشمی به سمت تو جذب شود.
همچون خطوط قطرکه بر سطح دایره
ناچار از آن بود که به مرکز کند گذر
هوش مصنوعی: مانند خطوطی که از وسط دایره به سمت مرکز آن میروند، ناگزیرند که به مرکز برسند.
فصاد روز جود تو آن را که رگ زند
مرجانش جای خون جهد از جای نیشتر
هوش مصنوعی: روزی که بخشش تو به اوج میرسد، آن را که در خون خود غرق است، مانند مرجانی که در جای زخم خود نشسته، به یاد میآورد.
در عهد دولتت نگدازد ز غصهکس
جز شمع مجلس تو که بگدازدش شرر
هوش مصنوعی: در دوران حکومت تو، هیچکس از غم نمیسوزد جز شمعی که در مجلس تو وجود دارد و آن هم با شعلهاش میسوزد.
گرچه درین گداختن از اصل حکمتی است
کافزون شود ز دیدن او خلق را عبر
هوش مصنوعی: اگرچه در این فرآیند سختیها و چالشها وجود دارد، اما از آن به نوعی حکمت نهفتهای است که باعث میشود مردم با دیدن او، بیشتر عبرت بگیرند و به واقعیتهای زندگی پی ببرند.
خواهی به خلق باز نماییکه مرد را
در زجر جسم اجر روانست مستتر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به مردم نشان دهی که در سختیهای جسمانی، پاداش روح نهفته است.
فرهاد بیستون را از پیش برنداشت
تا از خیال شیرین نگداخت چون شکر
هوش مصنوعی: فرهاد از رویایی که درباره شیرین در سر داشت، دست نکشید و به همین دلیل، سختیهای کار را تنها به خاطر عشقش تحمل کرد. او مانند شکر، شیرین و دلنشین بود و به خاطر محبوبش از هیچ تلاشی فروگذاری نکرد.
تا مرد حقپرست ز طاعت نکاست تن
روحش نشد ز عالم لاهوت باخبر
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان حقپرست از عبادت و اطاعت خداوند دست نکشد، روح او از عوالم معنوی و الهی آگاه نخواهد شد.
آن نص مصحفست که یک نفس در بهشت
نارد گذشت تا نکند جای در سقر
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها یک نفس در بهشت بگذراند، این کفایت میکند تا از عذاب جهنم در امان بماند.
در نافهٔ غزالگیاهی نگشت مشک
تا رنگ خون نگشت ز آغاز در جگر
هوش مصنوعی: در گلوی غزالگیاهی، مشک تولید نمیشود مگر اینکه رنگ خون از ابتدا در جگر وجود داشته باشد.
تا دانه تن نکاهد اول به زیر خاک
آخر به باغ مینشود نخل بارور
هوش مصنوعی: برای اینکه یک نخل بارور به بار بنشیند، ابتدا باید دانهاش در زیر خاک قرار گیرد و رشد کند. بنابراین، برای رسیدن به نتایج خوب، باید مراحل اولیه و سختیها را پشت سر گذاشت.
ناطور از نخست برد شاخ و برگ تاک
تاکز بریدنش شود انگور بیشتر
هوش مصنوعی: هنگامی که باغبان از ابتدا شاخهها و برگهای درخت انگور را هرس میکند، هدف او این است که میوههای بیشتری به دست آورد.
وانگور تا به خم نخورد صدهزار لت
رنج هزار ساله کی از دل کند بهدر
هوش مصنوعی: تا زمانی که انگور در ظرف خم نشود، صدها هزار ضربه و رنج سالها چه سودی دارد؟ آیا این رنجها میتوانند دل را از عشق جدا کنند؟
چون چهر شه نیابد در روشنیکمال
تا همچو تیغ شه نشود کاسته قمر
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهی شاه در روشنایی کامل دیده نشود، تا زمانی که مانند تیغی تیز و برّنده نشود، درخشش قمر نیز کاهش پیدا خواهد کرد.
در بزم خواجهکس ز سعادت نیافت بار
تا همچو حلقه بر در طاعت نکوفت سر
هوش مصنوعی: در جمعهای اهل دنیا، کسی از خوشبختی نصیبی نبرد، تا زمانی که مانند حلقهای به در اطاعت و بندگی خدا وصل نشود.
فولاد تا نگردد زاتش گداخته
کی بهر دفع خصم شود تیغ جان شکر
هوش مصنوعی: تا زمانی که فولاد در آتش ذوب نشود و شکل نگیرد، هرگز نمیتواند برای دفاع در برابر دشمن به کار آید.
خاک سیاه تا نخورد صدهزار بیل
کی مغرس شجر شود و منبت زهر
هوش مصنوعی: تا زمانی که خاک سیاه زیر فشار بیلها و کار سخت قرار نگیرد، چگونه میتواند درختی بکارید و محصولی از آن به دست آورید؟
از لوم قوم تا نشود خسته روح نوح
کی مستجابگردد نفرین لاتذر
هوش مصنوعی: تا زمانی که روح نوح از سرزنش مردم خسته نشود، دعا و نفریناش به هدف نخواهد رسید.
موسی نکرد تا که شبانی شعیب را
در رتبه کی ز غیب رسیدیش ماحضر
هوش مصنوعی: موسی تا زمانی که شعیب را در مقام شبانی ندید، به ملاقات او نرفت و از غیب چه چیزهایی که بر او نرسید.
عیسی ندید تا که دوصد ذلت از یهود
کی صیت ملتش به جهان گشت مشتهر
هوش مصنوعی: عیسی (ع) هرگز ندید که یهودیان از او چه سختیها و تحقیرهایی کشیدند، اما نام و شهرت ملت او در تمام جهان معروف و مطرح شد.
تا خاکروبه بر سر احمد نریختند
زین خاکدان نشد به سوی عرش رهسپر
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر سر احمد خاکروبه نریختند، از این زمین به سوی عرش راهی باز نشد.
تا مرتضی به عجز در نیستی نزد
هستی ز نام وی نشد اینگونه مفتخر
هوش مصنوعی: وقتی که مرتضی به ضعف و ناتوانی خود در مقابل هیچ چیزی اعتراف کرد، نام او به خاطر وجودش چنان با افتخار یاد نمیشود.
درکربلا حسین علی تا نشد شهید
کی میشدی شفیع همه خلق سر بهسر
هوش مصنوعی: در کربلا، وقتی حسین (علیهالسلام) به شهادت رسید، او به شفاعت کنندهی همه انسانها تبدیل شد.
ای خواجهیی که حزم تو نارسته از زمین
یاردکه برگ و بار درختانکند ثمر
هوش مصنوعی: ای کسی که با درایت و هوش خود توانستهای به بالندگی و ثمر رساندن درختان کمک کنی، به یاد داشته باش که این ثمره، نتیجهی تلاش و کوشش تو میباشد.
ای مهریکه نطفهٔ اطفال در رحم
گویند شکر جود تو ناگشته جانور
هوش مصنوعی: ای ماه، تو که در رحم مادران نطفهٔ کودکان شکل میگیری، شکر نعمتهای تو هرگز نمیتواند جانور (آفریده) را کافی باشد.
برجیست آفرینش و درجیست روزگار
آن برج را ستاره و آن درج را گهر
هوش مصنوعی: آفرینش همچون برجی است که روزگار در آن میگذرد. ستارهها نشانههایی از آن برج هستند و در این میان، گوهرها نیز نمایانگر ارزش و زیبایی روزگار میباشند.
این سال چارمست که دور از جناب تو
هر صبح و شام بوده ز بد حال من بتر
هوش مصنوعی: این چهارمین سالی است که به دور از حضور تو هر صبح و شب به سر میبرم و حال من از این وضعیت بدتر شده است.
دیو غمم به ملک سلیمان اسیر داشت
هدهدصفت ازان زدمی بر به خاک سر
هوش مصنوعی: غم و اندوه من همچون دیوی در سلطنت سلیمان اسیر شده است، و من مثل هدهدی که بر سر زمین میزند، از این غم میگریزم.
وز طلعتت چو چشم رمد دیده ز آفتاب
محروم داشت چشم مرا چرخ بدسیر
هوش مصنوعی: چهرهی تو چون خورشید است، به طوری که چشمانم از نورش محجوب مانده و از نور آفتاب خود محروم شدهام. انگار سرنوشت بدی برای من رقم زده است.
تاج خروس بد مُژَگانم ز خون دل
تا چرخ بسته بود چو باز از توام نظر
هوش مصنوعی: تاج خروس بر سرم نشانهای از ناراحتی و رنج من است. تا زمانی که زندگی ادامه داشت، چرخ زندگی به دور خود میچرخید. اما اکنون به تو مینگرم و حس میکنم که چه گشایشی در دل و زندگیام ایجاد شده است.
چشمم چو غار و اشک برو تار عنکبوت
کرده در آن خیال تو چون مصطفی مقر
هوش مصنوعی: چشمم مانند غاری شده که اشکهایم همچون تارهای Cobweb در آن گرفته است و در این میان، یاد تو مانند مکانی مقدس و محترم است.
منت خدای را که چو بلبل به شاخ گل
اکنون سرود وصل تو خوانم همی زبر
هوش مصنوعی: خدا را شکر میکنم که مثل بلبل روی شاخه گل، اکنون میتوانم آهنگ وصال تو را بخوانم.
خاک ره تو سرمهٔ مازاغ گشت و باز
روشن شد از جمال توام چشم حقنگر
هوش مصنوعی: خاک مسیری که تو در آن هستی، تبدیل به سرمهای برای چشم ما شد و دوباره به خاطر زیبایی تو، چشمان حقیقتنگر ما روشن گردید.
تا از مسام خاک به تاثیر آفتاب
گاهی بخار خشک جهدگه بخار تر
هوش مصنوعی: تا هنگامی که از خاک بر اثر تابش آفتاب بخار آب گرم و خشک به وجود میآید، گاهی بخار سرد و مرطوب هم در فضا تشکیل میشود.
از آن بخار خشک بزاید همی نسیم
وز این بخار رطب ببارد همی مطر
هوش مصنوعی: از آن بخار خشک، نسیمی به وجود میآید و از این بخار مرطوب، بارانی نازل میشود.
جزکام خشک و دیدهٔ تر دشمن ترا
از خشک و تر نصیب مبادا به بحر و بر
هوش مصنوعی: جز صدای ناله و اشک نریخته، هیچ چیز دیگری از دشمن نصیب تو نشود، نه در دریا و نه در خشکی.
حاشیه ها
1389/09/14 16:12
ناشناس
به نظر می آید حرف اول بیت 44(م) و حرف اول بیت 46 (ت) باشد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.