قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در شکایت از ممدوح گوید
گر تاج زر نهند ازین پس به سر مرا
بر درگه امیر نبینی دگر مرا
او باز تیز پنجه و من صعوهٔ ضعیف
روزی بهم فروشکند بال و پر مرا
او آفتاب روشن و من ذرهٔ حقیر
با نورش از وجود نیابی اثر مرا
اوگنج شایگان و منم آنگداکه هست
برگنج باز دیدهٔ حسرت نگر مرا
بیاژدها چگونه بودگنج لاجرم
از بیم جان بهگنج نیایدگذر مرا
عزت چو در قناعت و ذلت چو در طمع
باید قناعت از همهکس بیشتر مرا
من آن همای اوجکمالمکه بد مدام
سیمرغوار قاف قناعت مقر مرا
یارب چه روی دادهکه باید به پیش خلق
موسیچهوار این همه دم لابه مرمرا
هر روز روزیم چون دهد روزی آفرین
باید غذا ز بهر چه لخت جگر مرا
بگذشت صیت فضل وکمالم به بحر و بر
با آنکه هیچ بهره نه از بحر و بر مرا
نبود مرا به غیرلب خشک و چشم تر
مانا همین نصیب شد از خشک و تر مرا
قدر مرا قضا و قدرکردهاند پست
تقریعکی سزد به قضا و قدر مرا
نخل امید من به مثل شاخ بید بود
ورنه چرا نداد بهگیتی ثمر مرا
خود ریشهام به تیشهٔ تو بیخ برکنم
اکنونکه پنج فضل نبخشید بر مرا
نطقم چو نیشکر شکرانگیز هست و نیست
جز زهر غصه بهری ازان نیشکر مرا
از نوککلک سلکگهر آورم ولیک
شبه شبه نماید سلکگهر مرا
شعرم بود به طعم طبرزد ولی ز غم
اکنون بهکامگشته طبرزد تبر مرا
از صدهزار غصه یکی بازگویمت
خوانی مگر به سختی لختی حجر مرا
خواند مرا امیر امیران بهکاخ خویش
ناخوانده پاسبانش راند ز در مرا
فراش آستانش افشاند آستین
هست آستین از آنرو بر چشم تر مرا
منت خدای عز وجل راکه داد دی
فراش او ز بیهشی من خبر مرا
زان صدهزار زخمکه زد بر من آسمان
الحق یکی نگشت چنانکارگر مرا
مرهم نهاد زخم زبانش به یک سخن
بر زخمهاکه بود به دل بیشمر مرا
قولی درشتگفت ولیکن درستگفت
زانروکهکردگفتش در دل اثر مرا
روی زمین فراخ چه پرواکه دست تنگ
پای سفر نبستهکسی در حضر مرا
راه عراق امن و طریق حجاز باز
وحدت رفیق راه و قضا راهبر مرا
عوری لباس و بیهنری مایه جوع قوت
تسلیم همعنان و رضا همسفر مرا
گر چارپای راه سپر نیستگو مباش
پایی دو داده است خدا ره سپر مرا
باشد اگر به هر قدمی صدهزار دزد
چیزی ز من به حیله ندزدد مگر مرا
مانم چرا به فارسکه نبود در آن دیار
نی آب و خاک نی شتر وگاو و خر مرا
یک قطعه بیش نیست سفر از سقر ولی
ایدون هزار قطعه حضر از سقر مرا
زین پس به بحر و بر به تجارت سفرکنم
سرمایه فضل ایزد وکالا هنر مرا
دیدی دو سال پیشم در ملک خاوران
بینی دو سال دیگر در باختر مرا
خورشیدسان بهمشرق ومغرب سفرکنم
تازان سفر فزوده شود فال و فر مرا
چون عقدهٔ دلم نگشاید به ملک فارس
بایدکشید رخت سویکاشغر مرا
صد خاندان چو منت یک خانه مینهند
آن خانه به فرودگر آید به سر مرا
از روز و شبگریزم اگر بهر روشنی
بایدکشید منت شمس و قمر مرا
جایی رومکه پرتو خورشید و مه در آن
بر فرق مینتابد شام و سحر مرا
صدر زمانه را به سر آمد چو روزگار
گو نیز روزگار درآید به سر مرا
نه بیش ازوکمالم و نه بیش ازو جمال
نه همچو او قبیله و دخت و پسر مرا
گر بندبند پیکرم از هم جداکنند
اندوه او نمیرود از دل به در مرا
احسان او چو خون به عروقمگرفته جای
خونیکه بیشتر شود از نیشتر مرا
مهر دوکس به پارس مرا پای بستکرد
وز آن دو سرنوشت هزاران خطر مرا
نگذاشت مهرشانکهکنم رو به هیچ سوی
تا ماند جان به لجهٔ اندوه در مرا
اول جناب معتمدالدوله کاستانش
در پیش تیغ حادثه آمد سپر مرا
دوم خدایگان اسدالله خان راد
کز پاس مهر او ندرد شیر نر مرا
زان بیش چشملطف وعطابم ازآندو نبست
چون نیست قابلیت از آن بیشتر مرا
هم نیست رویگفتم با ذوالریاستین
کان بحر بیکران نشمارد شمر مرا
هفتاد شعرگفتم اندر مدیح او
یک آفرین نگفت به هفتاد مرمرا
آوخکه جنس فضلکساد است ورنه بود
نقد سخن رواج تراز سیم و زر مرا
شکر خدا و نعت پیمبرکنم از آنک
افزود آن به نعمت و این بر خطر مرا
من پادشاه ملک بیانم از آن بود
ز الفاظگونهگونه حشر در حشر مرا
وز صدهزار تیغ فزونست در اثر
طومار شیوهای چنین برکمر مرا
قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - فی مدح سلطان العادل محمد شاه غازی رحمهالله علیه : عید شد ساقی بیا درگردش آور جام راقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح نواب شاهزاده علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه گوید: آراست عروسگل گلستان را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر تاج زر نهند ازین پس به سر مرا
بر درگه امیر نبینی دگر مرا
هوش مصنوعی: اگر به من تاج زرین بگذارند، دیگر مرا در پیشگاه امیر نخواهی دید.
او باز تیز پنجه و من صعوهٔ ضعیف
روزی بهم فروشکند بال و پر مرا
هوش مصنوعی: او همچنان تند و چابک و توانمند است، اما من در حالتی ضعیف و ناتوان، روزی قدرت پرواز و آزادی خود را از دست میدهم و به او میسپارم.
او آفتاب روشن و من ذرهٔ حقیر
با نورش از وجود نیابی اثر مرا
هوش مصنوعی: او همچون آفتاب درخشان است و من تنها یک ذرهٔ کوچک. با وجود نور او، هیچ نشانهای از وجود مرا نخواهی دید.
اوگنج شایگان و منم آنگداکه هست
برگنج باز دیدهٔ حسرت نگر مرا
هوش مصنوعی: او مانند گنجی با ارزش است و من آن کسی هستم که به این گنج توجه کرده و با حسرت به آن مینگرم.
بیاژدها چگونه بودگنج لاجرم
از بیم جان بهگنج نیایدگذر مرا
هوش مصنوعی: بدون وجود خطر و ریسک، دستیابی به ثروت ممکن نیست. انسان به خاطر محافظت از جان خود، نمیتواند به این ثروت نزدیک شود.
عزت چو در قناعت و ذلت چو در طمع
باید قناعت از همهکس بیشتر مرا
هوش مصنوعی: عزت و شرافت در قناعت و زندگی ساده است، اما ذلت و حقارت در تمایل به مال و خواستههای بیشتر. من باید قناعت را از همه بیشتر در زندگیام رعایت کنم.
من آن همای اوجکمالمکه بد مدام
سیمرغوار قاف قناعت مقر مرا
هوش مصنوعی: من همان پرندهی بزرگ و بینظیر هستم که همیشه در اوج کمال به سر میبرم و مانند سیمرغ، در قلهی قناعت و رضایت قرار دارم.
یارب چه روی دادهکه باید به پیش خلق
موسیچهوار این همه دم لابه مرمرا
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، چه اتفاقی افتاده که من ناچارم مانند موسیقیدانی که به پیش مردم ساز میزند، این همه گریه و زاری کنم؟
هر روز روزیم چون دهد روزی آفرین
باید غذا ز بهر چه لخت جگر مرا
هوش مصنوعی: هر روز، وقتی روزی میرسد که خداوند آن را مقرر کرده است، باید از غذا بهرهمند شوم، پس این که چرا دلم برای نداشتن غذا میتپد، چه فایدهای دارد؟
بگذشت صیت فضل وکمالم به بحر و بر
با آنکه هیچ بهره نه از بحر و بر مرا
هوش مصنوعی: با وجود شهرت و ویژگیهای برجستهام، هیچ نفع و بهرهای از دریا و خشکی ندارم و همه این افتخارات تنها در دسترس من هستند.
نبود مرا به غیرلب خشک و چشم تر
مانا همین نصیب شد از خشک و تر مرا
هوش مصنوعی: در زندگیام تنها چیزی که به دست آوردم، لبان خشک و چشمان اشکبار بود. همین سرنوشت نصیب من شد.
قدر مرا قضا و قدرکردهاند پست
تقریعکی سزد به قضا و قدر مرا
هوش مصنوعی: مقدار و جایگاه من را قضا و تقدیر مشخص کردهاند. آیا برای قضا و تقدیر من مناسب است که مرا پایین بیاورند؟
نخل امید من به مثل شاخ بید بود
ورنه چرا نداد بهگیتی ثمر مرا
هوش مصنوعی: امید من مانند شاخ بید است، اما اگر اینگونه است، چرا در این دنیا ثمری برایم نداشت؟
خود ریشهام به تیشهٔ تو بیخ برکنم
اکنونکه پنج فضل نبخشید بر مرا
هوش مصنوعی: من به خاطر تو ویران میشوم، چرا که به من پنج نعمت عطا نکردهای.
نطقم چو نیشکر شکرانگیز هست و نیست
جز زهر غصه بهری ازان نیشکر مرا
هوش مصنوعی: صحبتهایم شیرین و لذتبخش است، اما جز تلخی غم و اندوه، چیزی از نیشکر نیست.
از نوککلک سلکگهر آورم ولیک
شبه شبه نماید سلکگهر مرا
هوش مصنوعی: من از بهترین و شایستهترین گوهرها یا نیکیها میآورم، اما در هر شبی، باز هم نیکیها نمیتوانند مرا به طور کامل نشان دهند.
شعرم بود به طعم طبرزد ولی ز غم
اکنون بهکامگشته طبرزد تبر مرا
هوش مصنوعی: شعر من ابتدا شیرین و دلچسب بود، اما اکنون به خاطر غم و اندوه، طعم تلخی به خود گرفته و تبر من را که نماد شجاعت و قدرت است، از من گرفتهاند.
از صدهزار غصه یکی بازگویمت
خوانی مگر به سختی لختی حجر مرا
هوش مصنوعی: از میان صد هزار غم و اندوه، فقط یکی را برایت میگویم، اما فقط با زحمت و دشواری میتوانم از دل سنگیام خارج کنم.
خواند مرا امیر امیران بهکاخ خویش
ناخوانده پاسبانش راند ز در مرا
هوش مصنوعی: امیر بزرگ مرا به قصر خود فراخواند، اما نگهبانش بدون درخواست من، مرا از در بیرون کرد.
فراش آستانش افشاند آستین
هست آستین از آنرو بر چشم تر مرا
هوش مصنوعی: خدمتکار درگاه او آستین خود را گشوده است و این آستین به همین دلیل بر چشمان اشکآلود من میافتد.
منت خدای عز وجل راکه داد دی
فراش او ز بیهشی من خبر مرا
هوش مصنوعی: شکرگزار خداوند بزرگ هستم که در لحظهای که در بیخبری بودم، توانستم دی را ببینم و از حال خود آگاه شوم.
زان صدهزار زخمکه زد بر من آسمان
الحق یکی نگشت چنانکارگر مرا
هوش مصنوعی: از آن همه زخمهایی که آسمان بر من زده، هیچکدام اثر واقعی نداشته است، به هیچ وجه بر من کارگر نیفتادهاند.
مرهم نهاد زخم زبانش به یک سخن
بر زخمهاکه بود به دل بیشمر مرا
هوش مصنوعی: زخم زبانش با یک جمله به زخمهای عمیق من مرهم گذاشت، که دل بیشماری را از درد پر کرده بود.
قولی درشتگفت ولیکن درستگفت
زانروکهکردگفتش در دل اثر مرا
هوش مصنوعی: او چیزی به زبان آورد که ممکن است خشن به نظر برسد، اما در واقع راست گفت. به همین دلیل، کلامش در دل من تأثیر گذاشت.
روی زمین فراخ چه پرواکه دست تنگ
پای سفر نبستهکسی در حضر مرا
هوش مصنوعی: در این جهان وسیع و گسترده، چرا باید نگران بود وقتی که کسی در حال سفر نیست و من در اینجا تنها ماندهام؟
راه عراق امن و طریق حجاز باز
وحدت رفیق راه و قضا راهبر مرا
هوش مصنوعی: راه عراق امن است و مسیر حجاز هم گشوده است؛ رفاقت و اتحاد به من کمک میکند تا در این مسیرها هدایت شوم.
عوری لباس و بیهنری مایه جوع قوت
تسلیم همعنان و رضا همسفر مرا
هوش مصنوعی: نقص در لباس و نداشتن هنر باعث گرسنگیام شده است، اما تسلیم و راضی بودن در کنار دوستانم به من نیرو میدهد.
گر چارپای راه سپر نیستگو مباش
پایی دو داده است خدا ره سپر مرا
هوش مصنوعی: اگر اسب و الاغ نمیتوانند به عنوان سپر و محافظ عمل کنند، بنابراین خداوند دو پای من را به من داده تا خودم از خودم دفاع کنم.
باشد اگر به هر قدمی صدهزار دزد
چیزی ز من به حیله ندزدد مگر مرا
هوش مصنوعی: اگر به هر گام من صد هزار دزد هم باشند که بخواهند چیزی از من بربایند، هیچکدام نمیتوانند به فریب و نیرنگ چیزی از من بگیرند؛ مگر اینکه خودم اجازه دهم.
مانم چرا به فارسکه نبود در آن دیار
نی آب و خاک نی شتر وگاو و خر مرا
هوش مصنوعی: من نمیدانم چرا در سرزمین فارس ماندهام، در حالی که در آنجا نه آب و خاکی هست و نه حیواناتی مانند شتر و گاو و خر.
یک قطعه بیش نیست سفر از سقر ولی
ایدون هزار قطعه حضر از سقر مرا
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که سفر به دنیای پایین و مشکلات آن ممکن است کوتاه باشد، اما با این حال، آثار و پیامدهای آن میتواند برای انسان بسیار متفاوت و گاهی پیچیده باشد. در واقع، سفر به دنیای ناسازگار و چالشبرانگیز ممکن است به انسان تجربههای زیادی بیفزاید، هرچند که ممکن است از نظر زمانی کوتاه به نظر برسد.
زین پس به بحر و بر به تجارت سفرکنم
سرمایه فضل ایزد وکالا هنر مرا
هوش مصنوعی: از این پس به دریا و همچنین به خشکی خواهم رفت تا در تجارت مشغول شوم. دارایی من دانش و فضلی است که از جانب خداوند به من داده شده و محصولی که به من هنر و مهارت برساند.
دیدی دو سال پیشم در ملک خاوران
بینی دو سال دیگر در باختر مرا
هوش مصنوعی: شما دو سال پیش من را در شرق دیدهاید و دو سال دیگر در غرب مرا خواهید دید.
خورشیدسان بهمشرق ومغرب سفرکنم
تازان سفر فزوده شود فال و فر مرا
هوش مصنوعی: میخواهم مانند خورشید در شرق و غرب سفر کنم تا شانس و خوششانسیام بیشتر شود.
چون عقدهٔ دلم نگشاید به ملک فارس
بایدکشید رخت سویکاشغر مرا
هوش مصنوعی: وقتی که غم و درد دلم در سرزمینی مثل فارس برطرف نشود، باید بار سفر را ببندم و به سوی کاشغر بروم.
صد خاندان چو منت یک خانه مینهند
آن خانه به فرودگر آید به سر مرا
هوش مصنوعی: اگر صد خانواده هم در یک خانه جمع شوند، آن خانه به پایین میافتد و من هم به سرنوشت بدی مبتلا میشوم.
از روز و شبگریزم اگر بهر روشنی
بایدکشید منت شمس و قمر مرا
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از روز و شب فرار کنم، تا به روشنایی برسم، باید منت شمس و قمر را بکشم.
جایی رومکه پرتو خورشید و مه در آن
بر فرق مینتابد شام و سحر مرا
هوش مصنوعی: به مکانی میروم که نور خورشید و ماه بر سرم نمیتابد، چه در صبح و چه در شب.
صدر زمانه را به سر آمد چو روزگار
گو نیز روزگار درآید به سر مرا
هوش مصنوعی: زمانهای که در آن به سر میبریم، به پایان خود نزدیک میشود، همانطور که روزی روزگار به پایان میرسد. من هم به همین صورت، به روزهای پایانی خود نزدیک میشوم.
نه بیش ازوکمالم و نه بیش ازو جمال
نه همچو او قبیله و دخت و پسر مرا
هوش مصنوعی: نه من از نظر کمال و زیبایی بیشتر از او هستم و نه قبیله و فرزندی مانند او دارم.
گر بندبند پیکرم از هم جداکنند
اندوه او نمیرود از دل به در مرا
هوش مصنوعی: اگر تمام اجزای بدنم را از هم جدا کنند، غم او هرگز از دل من رخت برنمیبندد.
احسان او چو خون به عروقمگرفته جای
خونیکه بیشتر شود از نیشتر مرا
هوش مصنوعی: محبت و نیکی او در وجودم مانند خون جریان دارد، به گونهای که این احساس، دلتنگی و غم من را بیشتر میکند، مثل خونی که از زخم من میریزد.
مهر دوکس به پارس مرا پای بستکرد
وز آن دو سرنوشت هزاران خطر مرا
هوش مصنوعی: محبت و دوستی دو نفر من را به بند کشیده و از آن دو نفر، سرنوشت خطرناک زیادی برای من رقم خورده است.
نگذاشت مهرشانکهکنم رو به هیچ سوی
تا ماند جان به لجهٔ اندوه در مرا
هوش مصنوعی: عشق و محبت آنها طوری بوده که نتوانستهام به هیچ سمتی نگاه کنم. این عشق باعث شده تا من در غم و اندوه عمیقی غرق شوم و تنها در آن وضعیت بمانم.
اول جناب معتمدالدوله کاستانش
در پیش تیغ حادثه آمد سپر مرا
هوش مصنوعی: پیش از آنکه مشکلات و سختیها به من حمله کنند، خودرا از خطرات محافظت کردم و به امنیت رسیدم.
دوم خدایگان اسدالله خان راد
کز پاس مهر او ندرد شیر نر مرا
هوش مصنوعی: دوم جانشان به دست اسدالله خان است که به خاطر محبت او، هیچ چیز از من کم نمیشود.
زان بیش چشملطف وعطابم ازآندو نبست
چون نیست قابلیت از آن بیشتر مرا
هوش مصنوعی: از آن دو چشم پرمحبت و رحمت بیش از این نمیتوانم انتظار داشته باشم، چون من قابلیت و شایستگی بیشتری ندارم.
هم نیست رویگفتم با ذوالریاستین
کان بحر بیکران نشمارد شمر مرا
هوش مصنوعی: من با کسی که قدرت و مقامش بسیار بزرگ است، سخن نمیگویم، چرا که او به من اهمیت نمیدهد و من را در مقابل خود چیزی نمیبیند.
هفتاد شعرگفتم اندر مدیح او
یک آفرین نگفت به هفتاد مرمرا
هوش مصنوعی: من هفتاد شعر در ستایش او سرودم، اما او حتی یک بار هم به من نگفت که آفرین.
آوخکه جنس فضلکساد است ورنه بود
نقد سخن رواج تراز سیم و زر مرا
هوش مصنوعی: ناراحتی من از این است که ارزش علم و فضل کاهش یافته و اگر غیر از این بود، سخنان من همانند سکه طلا و نقره مورد توجه و ارزشمند بود.
شکر خدا و نعت پیمبرکنم از آنک
افزود آن به نعمت و این بر خطر مرا
هوش مصنوعی: به خاطر نعمتهای خداوند شکرگزارم و مدح پیامبر را میخوانم، زیرا خوبان به من نعمت دادهاند و من در معرض خطر قرار گرفتهام.
من پادشاه ملک بیانم از آن بود
ز الفاظگونهگونه حشر در حشر مرا
هوش مصنوعی: من سلطان دنیای کلام هستم و این به خاطر تنوع و زیبایی واژههاست که در کنار هم جمع میشوند و مرا شکل میدهند.
وز صدهزار تیغ فزونست در اثر
طومار شیوهای چنین برکمر مرا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در تأثیر و اثر یک طومار یا نوشته زیبا، آنقدر قدرت و تأثیر وجود دارد که ارزش آن از بریدگیهای صد هزار تیغ بیشتر است. به عبارتی دیگر، زیبایی و عمق کلمات میتواند احساسات و تأثیرات عمیقتری از درد و آسیب داشته باشد.