قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح نواب شاهزاده علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه گوید
آراست عروسگل گلستان را
آماده شو ای بهار بستان را
وقتستکه در سرود و وجد آرد
شور رخگل هزار دستان را
شمشاد چو پای بر زمینکوبد
ماند بهگه نشاط مستان را
از برگ شقایق ابر فروردین
آویخته قطرههای باران را
گوییکوه از شقایق رنگین
آراسته گوهر بدخشان را
در باغ ز خوشههای مروارید
آویزه فکندگوش اغصان را
بویگل و رنگگل بهمگویی
با مشک سرشتهاند مرجان را
آن ابر بهار بینکه ازگوهر
لبریز نموده جیب و دامان را
آن قوس قزح نگرکه تو بر تو
آویخته پردههای الوان را
وان سنبلکان نگرکه بیشانه
بر بافتهگیسوی پریشان را
آن صلصلکان نگرکه بیمضراب
در مثلث و بم فکنده الحان را
وان نرگسکانکه همچو طنازان
بگشوده به ناز چشم فتان را
وان اقحوکانکهکرده بیمسواک
چون در عدن سپید دندان را
در هاون سیم زعفران ساید
کارد به نشاط جان پژمان را
وان سرخی شاخ ارغوان ماند
سرخ آبلهای دست صبیان را
فصاد نما ز بازویشگویی
راه از پی خونگشاده شریان را
یا بسکهگزیده حور از شوخی
خون جسته ز ساق پای غلمان را
یا دوخته تیمهای یاقوتی
خیاط به جیب جامه سلطان را
یا ماه من از دو چهره وگیسوی
دربان بهشتکرده شیطان را
زلف سیهت برآن رخ روشن
کفریستکه حامی است ایمان را
ماهی استکنونکه من ز شهر خویش
زین برزدهام به پشت یکران را
مهمیز ز دستم از پی رفتار
آن صاعقه سیر برق جولان را
گه سفته به نعل سنگکهساران
گه رفته به موی دم بیابان را
گه رفته به قلهییکه از رفعت
جا تنگ نموده عرش یزدان را
ای بس شب قیرگونکه از حیرت
گمگشت ره مدار دوران را
ای بس شب تیرهکاندرو دستم
نشناخت ز آستیگریبان را
ده ناخن من نکرد بر رخ فرق
از پلک دو چشم موی مژگان را
صد بار به سینه دست مالیدم
بر سینه نیافتم دو پستان را
پروانه صفت دلم در آن شبها
با شمع رخ تو بست پیمان را
وز آرزوی لبت در آن ظلمات
جستم چو سکندر آب حیوان را
القصه من ای پری به یاد تو
کردم یلهکشور سلیمان را
چونکشتهٔ خشک تشنهٔ آبم
سیرابکن ای سحاب عطشان را
آن بادهٔ ناب دهکه پنداری
با لاله سرشتهاند ریحان را
بر طور تجلی ارکند نورش
از هوش بردکلیم عمران را
گر خوانچهٔ ما ز نقل رنگین نیست
رنگین سازم ز خون دل خوان را
در دیگ طلب به آتش سودا
بریانکنم ای پسر دل و جان را
لیکن مزهٔ شراب شورابست
وین نکته مسلم است مستان را
در من نمکی چنانکه باید نیست
بگشا تو ز لب سر نمکدان را
زان خال سیاه و لعل شورانگیز
پلپل نمکی بپاش بریان را
نی نی دل و جان مرا بهکار آید
بریان نکنم برای جانان را
دل باید و جانکه تا توانمکرد
مدح از دل و جان سلیل سلطان را
شهزاده علیقلیکه شمشیرش
درهم شکند چو شیر میدان را
از لوح ضمیر او قضا خواند
دیباچهٔ رازهای پنهان را
در جامهٔ قدر او قدر بیند
نه چرخ و سه فرع و چارارکان را
برهم دوزد چو دیدهٔ شاهین
از مار خدنگکام ثعبان را
ایکوفته سر ستاره راگرزت
زانگونهکه زخم پتک سندان را
چون صاعقهکابر را زهم درد
تیغ تو برد به رزم خفتان را
اندر خبر استکایزد از قدرت
بر صورت خود نگاشت انسان را
اقرارکند بدین خبر هرکاو
بیند به رخ تو فر یزدان را
آن روزکه هستی از تو شدکامل
سرمایه به باد رفت نقصان را
در حفظ تو هست نقش هر معنی
جز رسم و اثرکه نیست نسیان را
در ملک جلالت آنچه خواهی هست
جز نام و نشانکه نیست پایان را
شمشیر توکوه را زهم درد
زآنگونهکه ماهتابکتان را
رونق برد ازکمال شیوایی
یک بیت تو صد هزار دیوان را
هرگهکه به قصد بزم بنشینی
بینند پر از نشاط ایوان را
وانگهکه به عزم رزم برخیزی
یابند پر از نهنگ میدان را
با فسحت عرصهٔ جلال تو
تنگ است مجال ملک امکان را
با نعمت سفرهٔ نوال تو
خرد است نعیم باغ رضوان را
در حشر ز بیم توگنهکاران
با سر سپرند راه نیران را
احسان ترا چه شکرگویدکس
کز جود تو شکرهاست احسان را
از طوفانکی بلرزدت اندام
کز وهم تو لرزهاست طوفان را
با جود تو مور ازین سپس ننهد
در خاک ذخیرهٔ زمستان را
سوده است مگر عطاردکلکت
بر جای مداد جرمکیوان را
کاندر سخن تو رفعتکیوان
آید به نظر همی سخندان را
زانسانکه فلک اسیر حکم تست
گویی نبود اسیر چوگان را
از رشککفت چو لعل رمانی
خون در جگر است در عمان را
آورده سحاب دست درپاشت
نیسان به خروش ابر نیسان را
وز حسرت دود مطبخ خوانت
چشمی است پر آب ابر آبان را
از بسکه رساست جامهٔ قدرت
گسترده به عرش و فرش دامان را
تا با رخ یار نسبتی باشد
هرسال به فضلگلگلستان را
تا محشر نسبت غلامی باد
با خاک ره تو چرخگردان را
قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در شکایت از ممدوح گوید : گر تاج زر نهند ازین پس به سر مراقصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در مدح سلالةالسادت میرزا سلیمان : اگر مشاهده خواهی فروغ یزدان را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آراست عروسگل گلستان را
آماده شو ای بهار بستان را
هوش مصنوعی: ای بهار، مانند عروس گلستان را زیبا کرده و آماده شو.
وقتستکه در سرود و وجد آرد
شور رخگل هزار دستان را
هوش مصنوعی: زمانی است که در آهنگ و شادی، حیات و زیبایی رخ گل را هزاران بار با دستان به تصویر میکشد.
شمشاد چو پای بر زمینکوبد
ماند بهگه نشاط مستان را
هوش مصنوعی: وقتی شمشاد بر زمین فشار میآورد، در لحظهای شادابی و سرخوشی را به یاد میآورد.
از برگ شقایق ابر فروردین
آویخته قطرههای باران را
هوش مصنوعی: قطرههای باران از برگهای شقایق در فصل بهار آویزان شده است.
گوییکوه از شقایق رنگین
آراسته گوهر بدخشان را
هوش مصنوعی: ظاهراً کوه به رنگ شقایقهای زیبا زینت داده شده و گویای زیبایی گوهرهای بدخشان است.
در باغ ز خوشههای مروارید
آویزه فکندگوش اغصان را
هوش مصنوعی: در باغ، خوشههای مروارید به ساقههای درختان آویزان شده و زیبایی خاصی به آنها بخشیده است.
بویگل و رنگگل بهمگویی
با مشک سرشتهاند مرجان را
هوش مصنوعی: عطر و رنگ گلها را با هم ترکیب کردهاند و به زیبایی مرجان افزودهاند.
آن ابر بهار بینکه ازگوهر
لبریز نموده جیب و دامان را
هوش مصنوعی: ابر بهاری را تصور کن که پر از زیباییها و نعمتهاست و دامن و جیبش را از این زیباییها پر کرده است.
آن قوس قزح نگرکه تو بر تو
آویخته پردههای الوان را
هوش مصنوعی: به رنگهای مختلفی که بر روی تو آویخته شده، توجه کن و زیبایی آن قوس قزح را در ظاهرت ببین.
وان سنبلکان نگرکه بیشانه
بر بافتهگیسوی پریشان را
هوش مصنوعی: به آن سنبلها نگاه کن که بدون شانه، چگونه بر روی موهای آشفته و پریشان قرار گرفتهاند.
آن صلصلکان نگرکه بیمضراب
در مثلث و بم فکنده الحان را
هوش مصنوعی: به صدای دلنواز و زیبا توجه کن که بدون نیاز به ضربههای نوازنده، در فضایی مثلثی شکل، نغمههای دلانگیز را به وجود میآورد.
وان نرگسکانکه همچو طنازان
بگشوده به ناز چشم فتان را
هوش مصنوعی: آن نرگسها که با ناز و فریبندگی چشمان دلربا را گشودهاند، مانند هنرمندانی هستند که به زیبایی خود میبالند.
وان اقحوکانکهکرده بیمسواک
چون در عدن سپید دندان را
هوش مصنوعی: وقتی دندانت را بدون مسواک به زیبایی دندانهای سفید در بهشت تشبیه میکنی.
در هاون سیم زعفران ساید
کارد به نشاط جان پژمان را
هوش مصنوعی: در هاون نقرهای زعفران میسایند و چاقویی با نشاط به زندگی پژمان میزند.
وان سرخی شاخ ارغوان ماند
سرخ آبلهای دست صبیان را
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت رنگ قرمز اشاره دارد که به شاخ و برگ یک درخت ارغوانی نسبت داده شده است. این رنگ که شبیه به آبی است که از دست کودکان گرفته شده، نشاندهنده طراوت و زندگی است. به طور کلی، این توصیف حس زنده و شادابی را منتقل میکند.
فصاد نما ز بازویشگویی
راه از پی خونگشاده شریان را
هوش مصنوعی: ظاهراً او به قدری قوی است که انگار میتواند از بازویش خون را به همتایانی منتقل کند که در جستجوی انتقام هستند.
یا بسکهگزیده حور از شوخی
خون جسته ز ساق پای غلمان را
هوش مصنوعی: شاید بهقدری زیبایی فرشتهها را انتخاب کرده که از شوخی و خوشگذرانی، خون از ساق پای جوانان ریخته شده است.
یا دوخته تیمهای یاقوتی
خیاط به جیب جامه سلطان را
هوش مصنوعی: شاید دوختهای زیبا و با دقتی که خیاط با استفاده از سنگهای قیمتی بر روی جیب لباس پادشاه انجام داده، تو را به فکر فرو برد.
یا ماه من از دو چهره وگیسوی
دربان بهشتکرده شیطان را
هوش مصنوعی: ای ماه من، تو با چهرهای زیبا و موهای گیسو مانند، دربان بهشت را بهگونهای فریبنده کردهای که شیطان را هم تحت تأثیر قرار میدهد.
زلف سیهت برآن رخ روشن
کفریستکه حامی است ایمان را
هوش مصنوعی: زلف سیاه تو بر چهره روشن، گناه و ناپاکی است که ایمان را محافظت میکند.
ماهی استکنونکه من ز شهر خویش
زین برزدهام به پشت یکران را
هوش مصنوعی: این ابیات به این معناست که من در حال حاضر از شهر خویش دور شدهام و در مسیری قرار دارم که برایم ناشناخته و وسیع است. هیچ چیز آشنا و نزدیک به خانهام نیست و تنها در این مسیر بیپایان پیش میروم.
مهمیز ز دستم از پی رفتار
آن صاعقه سیر برق جولان را
هوش مصنوعی: من برای دنبال کردن آن صاعقه که مانند برق در حرکت است، مهمیز را از دستانم میزنم.
گه سفته به نعل سنگکهساران
گه رفته به موی دم بیابان را
هوش مصنوعی: گاهی بر سوارکاری بر روی سنگهای سخت کوهها میافتم و گاهی در بیابان مثل موی دمی که در باد میرقصد، حرکت میکنم.
گه رفته به قلهییکه از رفعت
جا تنگ نموده عرش یزدان را
هوش مصنوعی: گاهی انسان به اوج مرتبهای میرسد که دشوار است، حتی آسمان خدا هم از ارتفاع او کوچک شده و تنگی احساس میکند.
ای بس شب قیرگونکه از حیرت
گمگشت ره مدار دوران را
هوش مصنوعی: شبی طولانی و تاریک را تصور کن که از شگفتی، راه و مسیر زمان را گم کرده است.
ای بس شب تیرهکاندرو دستم
نشناخت ز آستیگریبان را
هوش مصنوعی: بسیاری از شبهای تاریک بوده است که دست من توانست آستین گریبانم را نشناسد.
ده ناخن من نکرد بر رخ فرق
از پلک دو چشم موی مژگان را
هوش مصنوعی: ده ناخن من بر روی صورتت مانند سایهای از پلکهای چشمانت موی مژگان را لمس نکرد.
صد بار به سینه دست مالیدم
بر سینه نیافتم دو پستان را
هوش مصنوعی: من بارها به سینهام دست کشیدم، اما نتوانستم دو پستان را پیدا کنم.
پروانه صفت دلم در آن شبها
با شمع رخ تو بست پیمان را
هوش مصنوعی: دل من همچون پروانهای است که در شبهای تار، به شمع زیبایی تو علاقمند شده و با آن پیوندی برقرار کرده است.
وز آرزوی لبت در آن ظلمات
جستم چو سکندر آب حیوان را
هوش مصنوعی: از آرزوی لبهات در آن تاریکیها به جستجوی آب حیات رفتم، مانند سکندر.
القصه من ای پری به یاد تو
کردم یلهکشور سلیمان را
هوش مصنوعی: در نهایت، من به یاد تو به آن سرزمین جادویی و شگفتانگیز سلیمان فکر کردهام.
چونکشتهٔ خشک تشنهٔ آبم
سیرابکن ای سحاب عطشان را
هوش مصنوعی: من مانند گیاهی خشک و تشنه به آب هستم، ای ابر، مرا سیراب کن. من به شدت نیازمند هستم.
آن بادهٔ ناب دهکه پنداری
با لاله سرشتهاند ریحان را
هوش مصنوعی: آن نوشیدنی خوشمزهای را بده که فکر میکنی با گل لاله ترکیب شده و عطر ریحان را دارد.
بر طور تجلی ارکند نورش
از هوش بردکلیم عمران را
هوش مصنوعی: اگر نور او بر قله تجلی بیفتد، عقل عمران را از دست میدهد.
گر خوانچهٔ ما ز نقل رنگین نیست
رنگین سازم ز خون دل خوان را
هوش مصنوعی: اگر سفرهٔ ما با رنگ و طرح زیبا نیست، آن را با خون دل خود زینت میبخشم.
در دیگ طلب به آتش سودا
بریانکنم ای پسر دل و جان را
هوش مصنوعی: من در دلم آتش عشق را بهطور جدی شعلهور میکنم، ای پسر، تمام وجود و احساساتم را در این دیگ پر از خواسته میسازم.
لیکن مزهٔ شراب شورابست
وین نکته مسلم است مستان را
هوش مصنوعی: اما طعم شراب شور است و این موضوع برای مستان واضح و مسلم میباشد.
در من نمکی چنانکه باید نیست
بگشا تو ز لب سر نمکدان را
هوش مصنوعی: در من آنقدر نمک نیست که باید باشد، تو باید درب نمکدان را باز کنی تا نمک بیشتری بیرون بیاد.
زان خال سیاه و لعل شورانگیز
پلپل نمکی بپاش بریان را
هوش مصنوعی: از آن نقطهی سیاه و از آن لعل جذاب، نمک تلخی بر روی بریانی میپاشم.
نی نی دل و جان مرا بهکار آید
بریان نکنم برای جانان را
هوش مصنوعی: دل و جانم تنها برای توست، پس نمیخواهم آن را به خطر بیندازم.
دل باید و جانکه تا توانمکرد
مدح از دل و جان سلیل سلطان را
هوش مصنوعی: برای ستایش و تمجید از سلطان، باید دل و جان داشته باشم تا بتوانم این کار را به درستی انجام دهم.
شهزاده علیقلیکه شمشیرش
درهم شکند چو شیر میدان را
هوش مصنوعی: علیقلی، شهزادهای است که قدرت و توانایی او به اندازهای است که میتواند با شمشیرش هر مانعی را از سر راه خود بردارد و مانند شیری در میدان نبرد ظاهر شود.
از لوح ضمیر او قضا خواند
دیباچهٔ رازهای پنهان را
هوش مصنوعی: از صفحه دل او سرنوشت، مقدمهای از رازهای نهان را خواند.
در جامهٔ قدر او قدر بیند
نه چرخ و سه فرع و چارارکان را
هوش مصنوعی: در ظاهری که او دارد، ارزشی را میبیند که نه در دور و زمان و نه در اصول و پایههای زمین وجود دارد.
برهم دوزد چو دیدهٔ شاهین
از مار خدنگکام ثعبان را
هوش مصنوعی: چشمش مانند شاهین به شدت تیز و تیزبین است و مانند مار، به آرامی و هوشمندی به شکار میرود.
ایکوفته سر ستاره راگرزت
زانگونهکه زخم پتک سندان را
هوش مصنوعی: اگر سر ستاره را به سختی بکوبی، همانند زخم پتک بر روی سندان، نتیجهاش درد و آسیب خواهد بود.
چون صاعقهکابر را زهم درد
تیغ تو برد به رزم خفتان را
هوش مصنوعی: چون صدای تازیانهی تو مانند صاعقه است، که در نتیجهی آن، دشمنان در میدان جنگ از ترس دچار ضعف و ناتوانی میشوند.
اندر خبر استکایزد از قدرت
بر صورت خود نگاشت انسان را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خداوند با قدرت و توانایی خود، انسان را به صورت خاص و با ویژگیهای منحصر به فردی خلق کرده است.
اقرارکند بدین خبر هرکاو
بیند به رخ تو فر یزدان را
هوش مصنوعی: هر کسی که زیباییها و جلوههای تو را ببیند، به زندگیاش با صداقت اعتراف میکند که تو جلوهای از نعمتهای الهی هستی.
آن روزکه هستی از تو شدکامل
سرمایه به باد رفت نقصان را
هوش مصنوعی: روزی که وجودت به کمال رسید، ثروت و داراییات نابود شد و آنچه از تو کم بود از دست رفت.
در حفظ تو هست نقش هر معنی
جز رسم و اثرکه نیست نسیان را
هوش مصنوعی: در نگهداری تو، مفهوم هر چیزی جز نشانه و اثر تو وجود ندارد و فراموشی جایی در این میان ندارد.
در ملک جلالت آنچه خواهی هست
جز نام و نشانکه نیست پایان را
هوش مصنوعی: در سرزمین عظمت، هر آنچه که بخواهی وجود دارد، جز نام و نشانی که پایان را مشخص کند.
شمشیر توکوه را زهم درد
زآنگونهکه ماهتابکتان را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شمشیر تو مانند کوه است و از آنجایی که درد و رنج را تحمل کردهای، همچون نوری که به کتان میتابد، درخشان و نمایان هستی.
رونق برد ازکمال شیوایی
یک بیت تو صد هزار دیوان را
هوش مصنوعی: یک بیت تو به قدری زیبا و جذاب است که میتواند درخشش و جذابیت هزاران دیوان شعر را تحتالشعاع قرار دهد.
هرگهکه به قصد بزم بنشینی
بینند پر از نشاط ایوان را
هوش مصنوعی: هر بار که برای جشن و سرور نشستی، مردم میبینند که ایوان پر از شادی و سرزندگی است.
وانگهکه به عزم رزم برخیزی
یابند پر از نهنگ میدان را
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به جنگ بگیری، میدان پر از حریفانی نیرومند و قوی خواهد شد.
با فسحت عرصهٔ جلال تو
تنگ است مجال ملک امکان را
هوش مصنوعی: فضای عظمت و بزرگی تو آنقدر وسیع است که جهان امکان نمیتواند در برابر آن جا بگیرد.
با نعمت سفرهٔ نوال تو
خرد است نعیم باغ رضوان را
هوش مصنوعی: با نعمت و بخشش تو، عقل و هوش انسان در برابر زیباییها و لذتهای بهشتی مانند باغ رضوان نیز ناچیز و کمارزش به نظر میرسد.
در حشر ز بیم توگنهکاران
با سر سپرند راه نیران را
هوش مصنوعی: در روز قیامت، گنهکاران از ترس تو به زمین افتاده و محافظت میکنند و نمیتوانند راه نجات را بیابند.
احسان ترا چه شکرگویدکس
کز جود تو شکرهاست احسان را
هوش مصنوعی: احسان تو را چه کسی میتواند به درستی سپاس گوید، در حالی که از بخشندگی تو، احسانهای بسیاری به وجود آمده است؟
از طوفانکی بلرزدت اندام
کز وهم تو لرزهاست طوفان را
هوش مصنوعی: هرگاه طوفانی برپا شود، اگر تو به خاطر ترس و خیالات خود بلرزی، این لرزش واقعی نیست، بلکه ساخته خود توست.
با جود تو مور ازین سپس ننهد
در خاک ذخیرهٔ زمستان را
هوش مصنوعی: با وجود تو، حتی مورچه هم از ذخیرهسازی غذا برای زمستان دست برنمیدارد و در خاک نمیگذارد.
سوده است مگر عطاردکلکت
بر جای مداد جرمکیوان را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آیا تنها در صورت وجود عطارد، میتوان به جای مداد از جرم کیوان (زحل) استفاده کرد. به عبارتی دیگر، اشاره به این دارد که شرایط خاصی برای بهرهبرداری از امکانات وجود دارد.
کاندر سخن تو رفعتکیوان
آید به نظر همی سخندان را
هوش مصنوعی: در کلام تو، بلندای کیوان (یکی از سیارات) به چشم میآید و سخنوران و سخندان را مجذوب میکند.
زانسانکه فلک اسیر حکم تست
گویی نبود اسیر چوگان را
هوش مصنوعی: از انسانی که آسمان به فرمان اوست، به نظر میرسد که اسیر توپ و چوگان نیست.
از رشککفت چو لعل رمانی
خون در جگر است در عمان را
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت کفت، مانند گوهری، شگفت و زیبا تجربهی تلخی را در دل دارد. در عمان نیز این حسرت مشهود است.
آورده سحاب دست درپاشت
نیسان به خروش ابر نیسان را
هوش مصنوعی: ابرها با دستهای پرتوان خود، به آرامی و با صدای دلنشینش، در حال به حرکت درآوردن نیها هستند.
وز حسرت دود مطبخ خوانت
چشمی است پر آب ابر آبان را
هوش مصنوعی: از اندوهی که ناشی از بوی دود آشپزخانهات است، چشمی پر از اشک مانند ابرهای پاییزی دارم.
از بسکه رساست جامهٔ قدرت
گسترده به عرش و فرش دامان را
هوش مصنوعی: به دلیل تأثیر و نفوذ زیاد قدرت، این قدرت به اندازهای وسیع و رساست که بر تمام آسمان و زمین گسترش یافته و دامان آن در همه جا دیده میشود.
تا با رخ یار نسبتی باشد
هرسال به فضلگلگلستان را
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر حضور و زیبایی معشوق، گلستان به شکوفه و زیباییاش میبالد.
تا محشر نسبت غلامی باد
با خاک ره تو چرخگردان را
هوش مصنوعی: تا روز قیامت غلامی من به خاک پای تو باشد، ای چرخگردان!