قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در مدح سلالةالسادت میرزا سلیمان
اگر مشاهده خواهی فروغ یزدان را
به صدر فضل نگر میرزا سلیمان را
چراغ دودهٔ خیرالبشرکه طاعت او
ز لوح دهر فروشسته نقش عصیان را
کلیموار عیان بین به طور سینهٔ او
چو نور وادی ایمن فروغ ایمان را
هرآنکه بیند بر سفت او ردای ورع
به یک ردا نگرد صدهزار سلمان را
کفکریمش از بس فشانده در یتیم
یتیم ساخته پروردگار عمان را
مرآن نشاط بود روح را ز صحبت او
کز آب چشمهٔ زمزم روان عطشان را
ز خوان فضلش اگر توشهیی برد عاصی
به خوشهیی نخرد هفت باغ رضوان را
به نوع انسان آنسان بود مباهاتش
که بر بسایر انواع نوع انسان را
کلام او همه وحی است لاجرم دانا
زگفت او نکند فرق هیچ فرقان را
ز آب چشمهٔ آتش فروغ حکمت او
فلک به باد فنا داده خاک یونان را
زبان او بهسخن صارمیست خاره شکاف
که بر دو سندس داند پرند و سندان را
زمانه اشهدبالله به ملک هستی او
به عمر خود نشنیده است نام پایان را
سپهرکوکبه صدرا توییکهکوکب تو
شکستهکوکبه هفت آسمانگردان را
پی تذکر مدح تو شسته حافظ روح
ز لوح حافظهٔ ناس نقش عصیان را
به باغ مجد تو سیسنبریست چرخکبود
چه افتخار به سیسنبریگلستان را
سپهر رای ترا آفتاب تابان خواند
چو نیک دید ستغفارگفت بهتان را
از آن سپس ز در شرم زیب بزم تو ساخت
چو آفتابهٔ زر آفتاب تابان را
ترا به ملک هنر شاه دید و با خودگفت
که آفتابهٔ زر لایق است سلطان را
نبود آگه ازین ماجراکه اندر شرع
ز زر و سیم نسازند آب دستان را
ضعیف پیکر تو یک دو مشت ستخوانست
کزوست توشهٔ هستی همای امکان را
هر آنکه دید تنت خیره ماندکز چه خدای
گزیده بردو جهان یکدو مشت ستخوان را
به راه یزد چو یعقوب دیدهگشت سفید
ز شوق خاک رهت سرمهٔ سپاهان را
ز نور رای توگر دم زد آفتاب مرنج
که التهاب تبش موجبست هذیان را
ز هجر احمد مرسل حنین حنانه
اگر قرین انین ساخت عرش یزدان را
شب فراق تو نیز این زمان ز نالهٔ یزد
نموده حنان بر اهل یزد حنان را
بزرگوارا از روی شوق قاآنی
دهد به مدح تو زیور عروس دیوان را
که تا به روز قیامت بزرگ بار خدای
ز وی دریغ ندارد عطا و احسان را
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح نواب شاهزاده علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه گوید: آراست عروسگل گلستان راقصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی طابالله ثراه: چه مایه مایلی ای ترک ترک و خفتان را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر مشاهده خواهی فروغ یزدان را
به صدر فضل نگر میرزا سلیمان را
هوش مصنوعی: اگر میخواهی نور و روشنی الهی را ببینی، باید به شخصیت برجسته و با فضیلت میرزا سلیمان دقت کنی.
چراغ دودهٔ خیرالبشرکه طاعت او
ز لوح دهر فروشسته نقش عصیان را
هوش مصنوعی: چراغ روشن انسانهای نیکوکار، یعنی پیامبر، باعث شده است که اطاعت او جایگزین سرگذشتهای پر از گناه و نافرمانی در تاریخ شود.
کلیموار عیان بین به طور سینهٔ او
چو نور وادی ایمن فروغ ایمان را
هوش مصنوعی: با دیدی همچون کلیم، تمام وجود او را ببین؛ مانند نور درهای امن که درخشندگی ایمان را نمایان میکند.
هرآنکه بیند بر سفت او ردای ورع
به یک ردا نگرد صدهزار سلمان را
هوش مصنوعی: هر کسی که بر سر خود پوشش پرهیزکاری را ببیند، به سادگی میتواند با یک لباس، مقام و منزلت صدها سلمان را کسب کند.
کفکریمش از بس فشانده در یتیم
یتیم ساخته پروردگار عمان را
هوش مصنوعی: کفکریمش یعنی دست بخشندگی و سخاوتش، به قدری در حمایت و کمک به یتیمان انفاق کرده که پروردگار عمان را یتیم کرده است. به این معنا که بخشش و محبت او به یتیمان چنان فراوان و بینهایت است که حتی خداوندی که باید یتیمان را تحت حمایت خود داشته باشد، یتیم میشود.
مرآن نشاط بود روح را ز صحبت او
کز آب چشمهٔ زمزم روان عطشان را
هوش مصنوعی: نشاط و سرزندگی روح انسان از گفتگو با اوست، مانند آبی که از چشمهٔ زمزم روان میشود و تشنهجانان را سیراب میکند.
ز خوان فضلش اگر توشهیی برد عاصی
به خوشهیی نخرد هفت باغ رضوان را
هوش مصنوعی: اگر از سفرهی نعمتهای او چیزی بگیری، گناهکار نیز نمیتواند با چیز کم، بهشتهای وسیع را با قیمت کم، بخرد.
به نوع انسان آنسان بود مباهاتش
که بر بسایر انواع نوع انسان را
هوش مصنوعی: انسان به دلیل ویژگیهایی که دارد، به خود میبالد و این افتخار را نسبت به سایر موجودات و انواع دیگر احساس میکند.
کلام او همه وحی است لاجرم دانا
زگفت او نکند فرق هیچ فرقان را
هوش مصنوعی: کلام او همچون وحی است و بنابراین، کسی که داناست از گفتههای او تمایزی قائل نمیشود و هیچ تفاوتی را نمیبیند.
ز آب چشمهٔ آتش فروغ حکمت او
فلک به باد فنا داده خاک یونان را
هوش مصنوعی: از آب چشمهای که آتش به پا کرده، روشنایی و دانایی او باعث شده که آسمان، سرزمین یونان را به فراموشی بسپارد.
زبان او بهسخن صارمیست خاره شکاف
که بر دو سندس داند پرند و سندان را
هوش مصنوعی: زبان او مانند شمشیر تیز و برندهای است که میتواند هر مانعی را بشکافد و در کلامش به حدی تسلط دارد که به خوبی میداند چگونه در دلها نفوذ کند و تأثیرگذار باشد.
زمانه اشهدبالله به ملک هستی او
به عمر خود نشنیده است نام پایان را
هوش مصنوعی: زمانه گواهی میدهد که وجود او در جهان بینظیر است و در تمام عمرش هرگز نامی از پایان به گوشش نرسیده است.
سپهرکوکبه صدرا توییکهکوکب تو
شکستهکوکبه هفت آسمانگردان را
هوش مصنوعی: ای سپهر، تو همچون ستارهای در مرتبهی بالا هستی که درخشش تو همچون ستارهای شکسته در آسمان بالاست و بر گردانندگان هفت آسمان تسلط داری.
پی تذکر مدح تو شسته حافظ روح
ز لوح حافظهٔ ناس نقش عصیان را
هوش مصنوعی: به خاطر یادآوری ستایش تو، حافظ از یاد و خاطرههای ناپسند روحش را پاک کرده است.
به باغ مجد تو سیسنبریست چرخکبود
چه افتخار به سیسنبریگلستان را
هوش مصنوعی: در باغ تو، آسمان مثل یک چادر آبی است و چه افتخاری به زیبایی گلهایی که در این باغ روییدهاند.
سپهر رای ترا آفتاب تابان خواند
چو نیک دید ستغفارگفت بهتان را
هوش مصنوعی: آسمان، تو را همچون خورشید درخشان میداند، زیرا وقتی که در تو تقوای الهی را میبیند، به کسانی که به تو تهمت میزنند، پاسخ مناسبی میدهد.
از آن سپس ز در شرم زیب بزم تو ساخت
چو آفتابهٔ زر آفتاب تابان را
هوش مصنوعی: از آن پس به خاطر زیبایی و جذابیت بزم تو، مانند آفتابهای از طلا، درخشش و تابش خورشید را به وجود آورد.
ترا به ملک هنر شاه دید و با خودگفت
که آفتابهٔ زر لایق است سلطان را
هوش مصنوعی: شاه هنری تو را دید و با خود فکر کرد که تو شایستهٔ زندگی در مقام سلطنت هستی، همانگونه که آفتابهای از طلا برای یک پادشاه مناسب است.
نبود آگه ازین ماجراکه اندر شرع
ز زر و سیم نسازند آب دستان را
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که هیچکس از این موضوع مطلع نبود که طبق قوانین مذهبی، نباید از طلا و نقره در ساخت اشیاء دستساز استفاده کرد.
ضعیف پیکر تو یک دو مشت ستخوانست
کزوست توشهٔ هستی همای امکان را
هوش مصنوعی: بدن ضعیف تو مانند دو مشت سخت است که از آن، روزی زندگی و امکاناتی را برای خود به دست میآوری.
هر آنکه دید تنت خیره ماندکز چه خدای
گزیده بردو جهان یکدو مشت ستخوان را
هوش مصنوعی: هر کسی که به تن تو نگاه کند، شگفتزده میشود که چه خدایی تو را آفریده و تو در این دو جهان، مانند دو مشت طلا باارزش و نادر هستی.
به راه یزد چو یعقوب دیدهگشت سفید
ز شوق خاک رهت سرمهٔ سپاهان را
هوش مصنوعی: در مسیر یزد، مانند یعقوب که به خاطر خوشحالی چشمانش سپید شدند، خاک راه تو را به عنوان سرمهای از سپاهان میسازم.
ز نور رای توگر دم زد آفتاب مرنج
که التهاب تبش موجبست هذیان را
هوش مصنوعی: اگر آفتاب به خاطر روشنایی و فکر تو دم بزند، نترس، زیرا شور و هیجان آن باعث بروز هذیان میشود.
ز هجر احمد مرسل حنین حنانه
اگر قرین انین ساخت عرش یزدان را
هوش مصنوعی: از دوری پیامبر احمد، نالهای به گوش میرسد که اگر بخواهد، میتواند عرش خدا را به گریه درآورد.
شب فراق تو نیز این زمان ز نالهٔ یزد
نموده حنان بر اهل یزد حنان را
هوش مصنوعی: در شب جدایی تو، اکنون صدای نالههای یزد به گونهای به گوش میرسد که انگار بر دلهای اهل یزد رحمتی نازل شده است.
بزرگوارا از روی شوق قاآنی
دهد به مدح تو زیور عروس دیوان را
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، با عشق و شوقی که در دل دارم، قاآنی به ستایش تو میپردازد و زیباییهای کلامش را همچون زیور عروس به ترنم درمیآورد.
که تا به روز قیامت بزرگ بار خدای
ز وی دریغ ندارد عطا و احسان را
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، خداوند بزرگ به او هیچگاه نعمت و بخشش را دریغ نخواهد کرد.