گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - د‌ر مدح حسین‌خان صاحب‌اختیار فرماید

بهار آمدکه ازگلبن همی بانگ هزار آید
به هر ساعت خروش مرغ زار از مرغزار آید
تو گویی ارغنون بستند بر هر شاخ و هر برگی
ز بس بانگ تذرو و صلصل و دراج و سار آید
بجو‌شد مغز جان ‌چون ‌بوی ‌گل ‌از گلستان خیزد
بپرد مرغ دل چون بانگ مرغ از شاخسار آید
خروش عندلیب و صوت سار و ناله ی قمری
گهی ازگل گهی از سروبن گه از چنار آید
تو گویی ساحت بستان بهشت عدن را ماند
ز بس غلمان و حور آنجا قطار اندر قطار آید
یکی‌گیرد به‌کف لاله‌که ترکیب قدح دارد
یکی برگل ‌کند تحسین ‌کزو بوی نگار آ‌ید
کی با دلبر ساده به طرف بوستان ‌گردد
یکی با ساغر باده به طرف جویبار آید
یکی بیند چمن را بی‌تأمل مرحبا گوید
یکی بوید سمن را مات صنع‌کردگار آید
یکی بر لاله پاکوبد که هی‌هی رنگ می‌دارد
یکی از گل به وجد آید که بخ‌بخ بوی یار آید
یکی بر سبزه می‌غلطد یکی بر لاله می‌رقصد
یکی ‌گاهی رود از هش یکی‌ گه هوشیار آید
ز هر سوتی نواش، ارغنون و چگ و نی آید
ز هرکویی صدای بربط و طنبور و تار آید
کی آنجا نوازد نی یکی آنجاگسارد می
صدای های و هوی و هی ز هر سو صدهزار آید
به هر جا جشنی و جوشی به هر گامی قدح نوشی
نماند غالبا هوشی چو فصل نوبهار آید
مگر در سنبلستان ماه من ژولیده‌گیسو را
که از سنبل به مغزم بوی جان بی‌اختیار آید
الا یا ساقیا می ده به جان من پیاپی ده
دمادم هی خور و هی ده که می‌ترسم خمار آید
سیه شد از ریا روزم بده آب ریا سوزم
به جانت گر دوصد خرمن ریا یک جو به کار آید
نمی‌دانی‌کنار سبزه چون لذت دهد باده
خصوص آن دم‌ که از گلزار باد مشکبار آید
به حق باده‌ خوارانی‌ که می نوشد با خوبان
که بی‌خوبان به‌کامم آب‌کوثر ناگوار آید
شراب تلخ می‌خواهم به شیرینی‌که از شورش
خرد دیوانه‌ گردد کوه و صحرا بی‌قرار آید
دلم بر دشت شوخی شاهدی شنگی که همچو او
نه ماهی از ختن خیزد نه ترکی از حصار آید
چو باد آن زلف تاریکش به رخسارش بشوراند
پی تاراج چین‌گویی سپاه زنگبار آید
دمی‌ کز هم‌گشایم حلقهای زلف مشکینش
به مغزم‌ کاروان در کاروان مشک تتار آید
به جان اوکه هرگه‌کاکل وگیسوی او بینم
جهان ‌گویی به چشم من پر از افعیّ و مار آید
چو بو‌سم لعل شیرینش لبم هندوستان‌ گردد
چو بینم روی رنگینش دو چشمم قندهار آید
نظر از بوستان بندم اگر او چهره بگشاید
کنار از دوستان‌گیرم‌گرم او درکنار آید
کنار خویش را پر عقرب جراره می‌بینم
دمی ‌کاندر کنارم با دو زلف تا بدار آید
نگاهم چون همی‌غلطد ز روی او به‌موی او
به چشمم عالم هستی پر از دود و شرار آید
و خط و زلف و مژه و ابرو وگیسویش
جهان‌تاریک‌در چشمم‌چو یک‌مشت‌غبار آید
چه‌رمزست ‌این نمید‌‌انم‌ که چون ‌زلف و رخش بینم
به چشمم هر دوگیتی ‌گاه روشن‌گاه تار آید
رخش اهواز را ماند کزو کژدم همی خیزد
دمی‌کان زلف پر چینش به روی آبدار آید
کشد موی میانش روز و شب‌کوه‌گران‌گویی
مرا ماند که با این لاغری بس بردبار آید
لب قاآنی از وصف لبش بنگاله را ماند
کزو هردم نبات و قند و شکر باربار آید
الا یا سرو سیمینا ببین آن باده و مینا
که گویی از کُهِ سینا تجلی آشکار آید
مرا گویی که تحسین‌ کن چو سرتاپای من بینی
تو سر تا پای تحسینی تو را تحسین چه کار آید
بجو‌شد مغز من‌ هرگه ‌که ‌گویی فخر خوبانم
تو خلاق نکویانی ترا زین فخر عار آید
‌گلت‌خوانم‌ مهت دانم نه هیچت وصف نتوانم
که حیرانم نمی‌دانم چه وصفت سازگار آید
تو چون ‌در خانه ‌آیی خانه رشک بوستان ‌گردد
اگر فصل خزان در بوستان آیی بهار آید
غریبی‌کز تو برگردد به شهر خویش می‌نالد
که پندارد به غربت از بر خویش‌ و تبار آید
چرا باید کشیدن منت نقاش و صورتگر
تو در هر خانه‌کآیی خانه پر نقش‌ا و نگار آید
نگارا صبح نوروزست‌ و روز بوسه‌ات امروز
که در اسلام این سنت به هر عیدی شعار آید
به یادت‌هست ‌در مستی ‌دو مه ‌زین‌ پیش‌ می‌گفتم
که چون نوروز آید نوبت بوس وکنار آید
تو شکر خنده‌ می‌کردی‌ و نیک‌ آهسته می‌گفتی
بود نوروز من روزی که صاحب‌اختیار آید
حسین‌خان‌ میر ملک‌جم‌ که ‌چون در بزم بنشیند
نصیب اهل‌گیتی از یمین او یسار آید
به‌گاه‌کینه‌گر تنها نشیند از بر توسن
بد اندیشش چنان داند که یک دنیا سوار آید
به‌گاه خشم مژگانهای او در چشم بدخواهان
چو تیر تهمتن در دیدهٔ اسفندیار آید
چو از دست زرافشانش نگارد خامه‌ام وصفی
ورق اندر در و دیوان شعرم زرنگار آید
حکیمی ‌گفته هر کس خون خورد لاغر شود اکنون
یقینم ‌شد که ‌شمشیرش ‌ز خون‌خو‌ردن ‌نزار آید
به روز رزم او در گوش اهل مشرق و مغرب
به هر جانب که رو آرند بانگ زینهار آید
ز شوق آنکه بر مردم‌ کف رادش ببخشاید
زر از کان سیم از معدن دُر از قعر بحار آید
به‌روز واقعه‌زالماس ‌تیغش‌بسکه خون جوشد
توگویی پهنهٔ‌گیتی همه یاقوت زار آید
محاسب گفت ‌روزی ‌بشمرم‌ جودش‌ ولی ترسم
ز خجلت برنیارد سر اگر روز شمار آید
گه ‌کین با کف زربخش چون بر رخش بنشیند
بدان ماند که ابری بر فراز کوهسار آید
حصاری نیست ملک آفرینش را مگر حزمش
چه غم جیش فا راکاندران محکم حصار آید
فلک قد را ملک صد را بهار آید به هر سالی
به بوی آنکه از خلقت به‌گیتی یادگار آید
به‌عیدت‌تهنیت‌گویند ومن‌گویم‌توخود عیدی
به عیدت تهنیت هر کاو نماید شرمسار آید
مرا نوروز بد روزی که دیدم چهر فیروزت
دگر نوروزها در پیش من بی‌اعتبار آید
الا تا نسبت صد را اگر با چارصد سنجی
چنان چون نسبت ده با چهل‌یک با چهار آید
حساب ‌دولتت ‌افزون‌از آن‌کاندر حساب افتد
شمار مدتت بیرون ازان ‌کاندر شمار آید
تو پنداری دهانت بحر عمانست قاآنی
که از وی رشته اندر رشته در شاهوار آید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار آمدکه ازگلبن همی بانگ هزار آید
به هر ساعت خروش مرغ زار از مرغزار آید
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و صدای شادی از باغ‌ها به گوش می‌رسد. در هر لحظه، آواز سرودن پرندگان از دشت‌ها بلند می‌شود.
تو گویی ارغنون بستند بر هر شاخ و هر برگی
ز بس بانگ تذرو و صلصل و دراج و سار آید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که صدای موسیقی و آواز پرندگان در هر شاخه و برگی پخش شده است، انگار به خاطر فراوانی صدای تذرو، صلصل، دراج و سار، همه جا پر از نغمه و سرود است.
بجو‌شد مغز جان ‌چون ‌بوی ‌گل ‌از گلستان خیزد
بپرد مرغ دل چون بانگ مرغ از شاخسار آید
هوش مصنوعی: وقتی که روح انسانی مانند بوی گل از باغ بیرون می‌آید، دل مثل پرنده‌ای می‌پرد و به پرواز درمی‌آید وقتی که صدای پرنده‌ای از شاخه‌ها شنیده می‌شود.
خروش عندلیب و صوت سار و ناله ی قمری
گهی ازگل گهی از سروبن گه از چنار آید
هوش مصنوعی: صدای دل‌انگیز بلبل و آواز سار و نالهٔ قمری گاهی از شکوفه‌های گل و گاهی از درخت سرو و گاهی از درخت چنار به گوش می‌رسد.
تو گویی ساحت بستان بهشت عدن را ماند
ز بس غلمان و حور آنجا قطار اندر قطار آید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که فضایی شبیه به باغی از زیبایی و لذت، مانند بهشت عدن، خلق شده است که در آن جوانان زیبا و حوریان به طور مداوم و پشت سر هم حضور دارند.
یکی‌گیرد به‌کف لاله‌که ترکیب قدح دارد
یکی برگل ‌کند تحسین ‌کزو بوی نگار آ‌ید
هوش مصنوعی: یکی در دستش جامی دارد که زیبا و فریبنده است، و دیگری از گل تحسین می‌کند که بویی از محبوب به مشام می‌رسد.
کی با دلبر ساده به طرف بوستان ‌گردد
یکی با ساغر باده به طرف جویبار آید
هوش مصنوعی: کیست که با معشوق خود به سمت باغ برود، و یکی دیگر با لیوان باده به سمت جویبار بیاید؟
یکی بیند چمن را بی‌تأمل مرحبا گوید
یکی بوید سمن را مات صنع‌کردگار آید
هوش مصنوعی: یک نفر بدون تفکر به زیبایی‌های باغ نگاه می‌کند و خوشحال می‌شود، در حالی که دیگری عطر گل سمن را استشمام می‌کند و به عظمت و هنر خالق می‌اندیشد.
یکی بر لاله پاکوبد که هی‌هی رنگ می‌دارد
یکی از گل به وجد آید که بخ‌بخ بوی یار آید
هوش مصنوعی: شخصی بر روی لاله قدم می‌زند و با هر قدمش، رنگ لاله‌ها تغییر می‌کند. یکی از گل‌ها از خوشحالی به وجد می‌آید و بویی از معشوق احساس می‌کند.
یکی بر سبزه می‌غلطد یکی بر لاله می‌رقصد
یکی ‌گاهی رود از هش یکی‌ گه هوشیار آید
هوش مصنوعی: برخی بر روی سبزه سر می‌خورند، برخی در مجلسی بر روی گل لاله می‌رقصند، گاهی فردی از حالتی سر به گرفتن می‌زند و گاهی دیگر به وضوح هوشیار و خندان است.
ز هر سوتی نواش، ارغنون و چگ و نی آید
ز هرکویی صدای بربط و طنبور و تار آید
هوش مصنوعی: از هر صدایی که بلند می‌شود، نغمه‌ای زیبا و دلنشین به گوش می‌رسد و از هر گوشه‌ای، صدای سازهایی مثل بربط و تار به گوش می‌آید.
کی آنجا نوازد نی یکی آنجاگسارد می
صدای های و هوی و هی ز هر سو صدهزار آید
هوش مصنوعی: در آنجا کسی با نی نوازش می‌کند و صدای شاداب و پرهیاهو از همه سوی دیگر می‌آید. هزاران صدا و زمزمه از این سو و آن سو به گوش می‌رسد.
به هر جا جشنی و جوشی به هر گامی قدح نوشی
نماند غالبا هوشی چو فصل نوبهار آید
هوش مصنوعی: در هر جایی جشن و شادی برقرار است و با هر قدمی که برمی‌داریم، نوشیدنی‌ای برای خوشی وجود دارد. اما معمولاً در این خوشی‌ها، حواسمان نیست؛ مانند بهار که دوباره می‌آید و زندگی را جان تازه می‌دهد.
مگر در سنبلستان ماه من ژولیده‌گیسو را
که از سنبل به مغزم بوی جان بی‌اختیار آید
هوش مصنوعی: آیا در باغ زنبق، زیبایی من با موهای پریشان وجود دارد که بوی جان را از زنبق‌ها به مغز من می‌آورد؟
الا یا ساقیا می ده به جان من پیاپی ده
دمادم هی خور و هی ده که می‌ترسم خمار آید
هوش مصنوعی: ای ساقی! مدام به من شراب بده، چون می‌ترسم که از مستی غافل شوم و بی‌خبر بمانم.
سیه شد از ریا روزم بده آب ریا سوزم
به جانت گر دوصد خرمن ریا یک جو به کار آید
هوش مصنوعی: روز من به خاطر ریا کاری تیره و تار شده است. اگرچه ریا دلم را می‌سوزاند، اما با جانم می‌گویم که حتی اگر دوصد خرمن ریا وجود داشته باشد، یک ذره از آن هم برای من فایده‌ای نخواهد داشت.
نمی‌دانی‌کنار سبزه چون لذت دهد باده
خصوص آن دم‌ که از گلزار باد مشکبار آید
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی کنار سبزه چقدر لذت‌بخش است نوشیدن شراب، به ویژه در آن لحظه که نسیم خوشبو از گلزار به روی تو می‌وزد.
به حق باده‌ خوارانی‌ که می نوشد با خوبان
که بی‌خوبان به‌کامم آب‌کوثر ناگوار آید
هوش مصنوعی: به خاطر حقیقت کسانی که شراب می‌نوشند، خوشی با نیکان را ترجیح می‌دهم، زیرا زندگی بدون محبتی که آن را خوشایند می‌دانم، برایم تلخ و ناگوار است.
شراب تلخ می‌خواهم به شیرینی‌که از شورش
خرد دیوانه‌ گردد کوه و صحرا بی‌قرار آید
هوش مصنوعی: من می‌خواهم شراب تلخی را که به خاطر شور و هیجانش، کوه و دشت را بی‌قرار و دیوانه کند.
دلم بر دشت شوخی شاهدی شنگی که همچو او
نه ماهی از ختن خیزد نه ترکی از حصار آید
هوش مصنوعی: دلم برای دشت پر از شادابی و زیبایی یک شاهد جوان می‌سوزد که مثل او نه ماهی از ختن می‌آید و نه زیبایی از حصار.
چو باد آن زلف تاریکش به رخسارش بشوراند
پی تاراج چین‌گویی سپاه زنگبار آید
هوش مصنوعی: مانند باد، آن موهای سیاهش بر چهره‌اش می‌رقصند و چنان می‌نماید که سپاه زنگبار به قصد غارت و تاراج در حال آمدن است.
دمی‌ کز هم‌گشایم حلقهای زلف مشکینش
به مغزم‌ کاروان در کاروان مشک تتار آید
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که از هم باز می‌کنم حلقه‌های زلف مشکی او را، در ذهنم کاروانی از مشک‌های تیره و خوشبو به راه می‌افتد.
به جان اوکه هرگه‌کاکل وگیسوی او بینم
جهان ‌گویی به چشم من پر از افعیّ و مار آید
هوش مصنوعی: وقتی موها و گیسوان او را می‌بینم، احساس می‌کنم که دنیا در چشم من پر از افعی و مار است و به شدت ترسناک می‌شود.
چو بو‌سم لعل شیرینش لبم هندوستان‌ گردد
چو بینم روی رنگینش دو چشمم قندهار آید
هوش مصنوعی: وقتی لب‌های شیرین او را می‌بینم، حس می‌کنم که گویی به هند سفر کرده‌ام. و وقتی به چهره رنگینش نگاه می‌کنم، چشم‌های من به یاد قندهار می‌افتند.
نظر از بوستان بندم اگر او چهره بگشاید
کنار از دوستان‌گیرم‌گرم او درکنار آید
هوش مصنوعی: اگر چشمم را از باغ و زیبایی‌ها ببندم، اما او چهره‌اش را بگشاید، در آن صورت از دوستانم دور نمی‌شوم، زیرا اگر او در کنارم باشد، گرم و صمیمی می‌شوم.
کنار خویش را پر عقرب جراره می‌بینم
دمی ‌کاندر کنارم با دو زلف تا بدار آید
هوش مصنوعی: در کنار خود، مملو از خطراتی می‌بینم که در آن لحظه، شخصی با موهای بلند و زیبایی کنارم حضور دارد.
نگاهم چون همی‌غلطد ز روی او به‌موی او
به چشمم عالم هستی پر از دود و شرار آید
هوش مصنوعی: نگاه من وقتی به چهره او می‌افتم، دنیا را مانند دودی پر از آتش می‌بینم.
و خط و زلف و مژه و ابرو وگیسویش
جهان‌تاریک‌در چشمم‌چو یک‌مشت‌غبار آید
هوش مصنوعی: و شکل و زیبایی و ویژگی‌های ظاهری او در چشمانم همچون گرد و غبار است که جهان را تاریک می‌کند.
چه‌رمزست ‌این نمید‌‌انم‌ که چون ‌زلف و رخش بینم
به چشمم هر دوگیتی ‌گاه روشن‌گاه تار آید
هوش مصنوعی: نمی‌دانم این چه رازی است که وقتی زلف و چهره‌اش را می‌بینم، در چشمانم هر دو جهان روشن و تار می‌شود.
رخش اهواز را ماند کزو کژدم همی خیزد
دمی‌کان زلف پر چینش به روی آبدار آید
هوش مصنوعی: اسب اهواز شبیه به موجودی است که از آن زخم‌ها و نیش‌ها به جانش افتاده و هر لحظه ممکن است در جایی دیگر نگران و مضطرب باشد. این زلف‌های پرچین و مدّور او نیز مانند زندگی‌اش است که بر سطح آبی درخشانی نمایان می‌شود.
کشد موی میانش روز و شب‌کوه‌گران‌گویی
مرا ماند که با این لاغری بس بردبار آید
هوش مصنوعی: موهای او روز و شب مرا مشغول و نگران می‌کند؛ گویی من با این لاغری بسیار، بسیار صبور و شکیبا هستم.
لب قاآنی از وصف لبش بنگاله را ماند
کزو هردم نبات و قند و شکر باربار آید
هوش مصنوعی: لب قاآنی به زیبایی و لطافت لب محبوبش تشبیه شده است، که مانند رنگ زعفران است و از این لب هر لحظه گل و شیرینی و شکر به وفور به دست می‌آید.
الا یا سرو سیمینا ببین آن باده و مینا
که گویی از کُهِ سینا تجلی آشکار آید
هوش مصنوعی: ای سرو زیبای من، نگاه کن به آن شراب و جامی که گویی از کوه سینا نور و روشنایی خاصی به نمایش گذاشته است.
مرا گویی که تحسین‌ کن چو سرتاپای من بینی
تو سر تا پای تحسینی تو را تحسین چه کار آید
هوش مصنوعی: به من می‌گویی که مرا ستایش کنم، اما وقتی تمام وجودم را می‌بینی، خودت به کامل‌ترین شکل ممکن مورد ستایش هستی. پس ستایش تو چه فایده‌ای دارد؟
بجو‌شد مغز من‌ هرگه ‌که ‌گویی فخر خوبانم
تو خلاق نکویانی ترا زین فخر عار آید
هوش مصنوعی: من به هیچ‌وجه مغرور نمی‌شوم وقتی که تو می‌گویی من بهترین هستم. چه بسا این افتخار برای تو، که خود خالق زیبایی‌ها هستی، نمی‌ارزد.
‌گلت‌خوانم‌ مهت دانم نه هیچت وصف نتوانم
که حیرانم نمی‌دانم چه وصفت سازگار آید
هوش مصنوعی: من گل تو را می‌خوانم و مهرت را می‌شناسم، اما هیچ‌گونه وصفی برای تو نمی‌توانم بگویم. زیرا حیرانم و نمی‌دانم چه وصفی به تو برازنده است.
تو چون ‌در خانه ‌آیی خانه رشک بوستان ‌گردد
اگر فصل خزان در بوستان آیی بهار آید
هوش مصنوعی: وقتی تو به خانه می‌آیی، آنجا به خودی خود زیبا و دلپذیر می‌شود. حتی اگر فصل پاییز باشد و همه جا خزان باشد، با حضور تو گویی بهار به آنجا می‌آید و حال و هوای تازه‌ای ایجاد می‌کند.
غریبی‌کز تو برگردد به شهر خویش می‌نالد
که پندارد به غربت از بر خویش‌ و تبار آید
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به احساس غم و اندوه شخصی اشاره دارد که به دیار خود بازمی‌گردد و در دلش از فراق و جدایی از خانواده و موروث خویش می‌نالد. او گمان می‌کند که دوری از وطن و عزیزانش، به دلیل غریب بودنش، سختی بسیاری به همراه دارد.
چرا باید کشیدن منت نقاش و صورتگر
تو در هر خانه‌کآیی خانه پر نقش‌ا و نگار آید
هوش مصنوعی: چرا باید انتظار داشته باشیم که نقاش و صورت‌گر در هر خانه‌ای خود را به نمایش بگذارند، وقتی هر خانه‌ای پر از نقش و نگار است؟
نگارا صبح نوروزست‌ و روز بوسه‌ات امروز
که در اسلام این سنت به هر عیدی شعار آید
هوش مصنوعی: عزیزم، امروز صبح نوروز است و روزی است که باید تو را ببوسم، چرا که در فرهنگ اسلامی، این سنت در هر عید به عنوان یک نشانه شناخته می‌شود.
به یادت‌هست ‌در مستی ‌دو مه ‌زین‌ پیش‌ می‌گفتم
که چون نوروز آید نوبت بوس وکنار آید
هوش مصنوعی: به یاد تو هستم در حالتی شاد و مست. قبلاً به تو گفته بودم که وقتی نوروز بیاید، وقت بوسیدن و ابراز محبت نیز خواهد رسید.
تو شکر خنده‌ می‌کردی‌ و نیک‌ آهسته می‌گفتی
بود نوروز من روزی که صاحب‌اختیار آید
هوش مصنوعی: تو با لبخند شکرین خود خوشحال بودی و به آرامی می‌گفتی: روزی که کسی حاکم و صاحب اختیار بیاید، برای من نوروز است.
حسین‌خان‌ میر ملک‌جم‌ که ‌چون در بزم بنشیند
نصیب اهل‌گیتی از یمین او یسار آید
هوش مصنوعی: حسین‌خان میر ملک‌جم وقتی در مجالس می‌نشیند، برکت و نعمتش به دیگران می‌رسد و زندگی آن‌ها را غنی می‌کند.
به‌گاه‌کینه‌گر تنها نشیند از بر توسن
بد اندیشش چنان داند که یک دنیا سوار آید
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی با کینه و دشمنی تنها می‌نشیند و بر اسب بداندیشی خود سوار می‌شود، آنچنان در فکر و خیال خود غوطه‌ور است که گویی یک دنیا سوار بر آن اسب به او نزدیک می‌شوند.
به‌گاه خشم مژگانهای او در چشم بدخواهان
چو تیر تهمتن در دیدهٔ اسفندیار آید
هوش مصنوعی: در زمان خشم مژگان او، نگاه بدخواهان به شدت مانند تیری است که به چشمان اسفندیار اصابت می‌کند.
چو از دست زرافشانش نگارد خامه‌ام وصفی
ورق اندر در و دیوان شعرم زرنگار آید
هوش مصنوعی: وقتی که قلمم وصف زرافشانش را بنویسد، در ورق و در دیوان شعرم به زیبایی درخشانی می‌افتد.
حکیمی ‌گفته هر کس خون خورد لاغر شود اکنون
یقینم ‌شد که ‌شمشیرش ‌ز خون‌خو‌ردن ‌نزار آید
هوش مصنوعی: یک حکیم گفته است که اگر کسی خون بخورد، لاغر می‌شود. حال من به وضوح می‌بینم که شمشیر او به خاطر خون‌ریزی، ضعیف و ناتوان به نظر می‌رسد.
به روز رزم او در گوش اهل مشرق و مغرب
به هر جانب که رو آرند بانگ زینهار آید
هوش مصنوعی: در روز جنگ او، صدای هشدار از هر سو به گوش مردم شرق و غرب می‌رسد و هر جا که بروند، این صدا به آن‌ها می‌رسد که خطر در پیش است.
ز شوق آنکه بر مردم‌ کف رادش ببخشاید
زر از کان سیم از معدن دُر از قعر بحار آید
هوش مصنوعی: از روی شادی و اشتیاق، آن‌قدر سخاوت و generosity دارد که به مردم، طلا و نقره و همچنین جواهرات گرانبها می‌بخشد و این هدایا از عمق زمین و دریا به دست می‌آید.
به‌روز واقعه‌زالماس ‌تیغش‌بسکه خون جوشد
توگویی پهنهٔ‌گیتی همه یاقوت زار آید
هوش مصنوعی: در روز واقعه، شدت ضربات زال به قدری است که خون به شدت جاری می‌شود، گویی که همه جای زمین پر از یاقوت ریز و درخشان شده است.
محاسب گفت ‌روزی ‌بشمرم‌ جودش‌ ولی ترسم
ز خجلت برنیارد سر اگر روز شمار آید
هوش مصنوعی: محاسب گفت که روزی باید سخاوت او را بشمارم، اما نگرانم که از شرم نتوانم سرم را بلند کنم اگر روز حسابرسی بیافتد.
گه ‌کین با کف زربخش چون بر رخش بنشیند
بدان ماند که ابری بر فراز کوهسار آید
هوش مصنوعی: وقتی روز انتقام با قدرت و جاذبه خود بر چهره کسی اثر بگذارد، مانند آن است که ابری بر فراز کوه‌ها ظاهر شود.
حصاری نیست ملک آفرینش را مگر حزمش
چه غم جیش فا راکاندران محکم حصار آید
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ دیواری نمی‌تواند از خلقت محافظت کند، مگر آنکه تدبیر و احتیاط در کار باشد. پس نگران چیزی نباشید که در آن مکان‌های مستحکم و محکم وجود دارد.
فلک قد را ملک صد را بهار آید به هر سالی
به بوی آنکه از خلقت به‌گیتی یادگار آید
هوش مصنوعی: آسمان برای قد و قامت تو چنان با شکوه است که هر سال بهار با عطر خاطراتی که از خلقت در جهان به جا مانده، فرامی‌رسد.
به‌عیدت‌تهنیت‌گویند ومن‌گویم‌توخود عیدی
به عیدت تهنیت هر کاو نماید شرمسار آید
هوش مصنوعی: به عید تو دیگران تبریک می‌گویند، ولی من می‌گویم خود تو عیدی هستی برای عیدت. هر کسی که در این روز تو را ببیند، شرمنده و متعجب خواهد شد.
مرا نوروز بد روزی که دیدم چهر فیروزت
دگر نوروزها در پیش من بی‌اعتبار آید
هوش مصنوعی: آن روزی که چهره‌ی زیبای تو را دیدم، نوروز برایم بی‌معنی شد و تمامی نوروزهای دیگر در نظر من بی‌ارزش خواهند بود.
الا تا نسبت صد را اگر با چارصد سنجی
چنان چون نسبت ده با چهل‌یک با چهار آید
هوش مصنوعی: به عنوان مثال، اگر نسبت صد را با چهارصد مقایسه کنیم، همانند این می‌شود که نسبت ده را با چهل‌یک و چهار مقایسه کنیم.
حساب ‌دولتت ‌افزون‌از آن‌کاندر حساب افتد
شمار مدتت بیرون ازان ‌کاندر شمار آید
هوش مصنوعی: حساب حکومتی تو بیشتر از آن است که در شمارش بگنجد و مدّت سلطنت تو فراتر از آن است که بتوان به راحتی آن را در حساب آورد.
تو پنداری دهانت بحر عمانست قاآنی
که از وی رشته اندر رشته در شاهوار آید
هوش مصنوعی: تو می‌پنداری که دهان تو همچون دریای عمان است و از آن، سخن‌ها و مطالب فراوان به شکل زیبا و دلنشین بیرون می‌آید.