قصیدهٔ شمارهٔ ۸۵ - در ستایش پادشاه جمجاه ناصرالدین شاه غازی طالالله بقاه و تال اللّه مناه در زمان ولیعهدی فرماید
تمام گشت مه روزه و هلال دمید
هلال عید به ماهی تمام باید دید
بنوش جام هلالی به یاد ابروی یار
که همچو ابروی یار از افق هلال دمید
لب سوال ببند و دهان خم بگشای
که روزه رفت و ندارم مجال گفت و شنید
ز زاهدان چه سرایی به شاهدان بگرای
بس است نقل و روایت بیار نقل و نبید
رسید عید و گذشت آن مهی که در کف ما
مدام در عوض جام سبحه میگردید
بریز خون صراحی که قهرمان سپهر
به خنجر مه نو حنجر صیام برید
جراحتی به دل از روزه داشت شیشهٔ می
چو پنبه از سر زخمش فتاد خون بچکید
مگر هلال درین ماه روزه داشت چو من
که گونه زرد شدش از ملال و پشت خمید
نشان داغ ولیعهد اگر نداشت هلال
چرا ز دیدن او رنگ آفتاب پرید
هنوز در دل من هست ذوق حالت دوش
که ترک نوش لب من ز راه مست رسید
اگرچه قافیه یابد خِلل ولی به مثل
چوگل نباشد در باغ هم خوشست خوید
دو زلف داشت مهم چون دو شب برابر روز
و یا دو هندوی عریان مقابل خورشید
چو نقطهٔ دهنش تنگ و در وی از تنگی
سخن چو دایره بر گرد خویش میگردید
سواد مردمک چشم من به عارض او
چو گوی ساج بهمیدان عاج میغلطید
غرض بیامد بنشست و با هزار ادب
به رسم عادت احباب حال من پرسید
چه گفت گفت که ماه صیام شد سپری
وز آسمان پی قتلش هلال تیغ کشید
بیار باده که از عمر تا دمی باقیست
به عیش و شادی باید همی چمید و چرید
رفیق تازه بجوی و رحیق کهنه بخواه
که بحر رنج و فنا را کناره نیست پدید
بدادمش قدحی می که همچو جوهر عقل
نرفته در لبش از جام در دماغ دوید
مئی چو کاهربا زرد و کف نشسته بر او
چو در حدیقهٔ بیجاده شاخ مروارید
و یا تو گفتی در بوستان به قوت طبع
همی شکوفه بر اطراف سندروس دمید
چو مست گشت ولیعهد را ثنایی گفت
که چرخ در عوض کام گام او بوسید
روان نصرت و بازوی فتح ناصر دین
که هرچه تیغش بگرفت خامهاش بخشید
هنوز مهر رخش بود در حجاب عدم
که همچو صبح ز شوقش وجود جامه درید
شها تویی که گه حشر مست برخیزد
ز جام تیغ تو هر کاو شراب مرگ چشید
تویی که کان هنر راست خامهٔ تو گهر
تویی که قفل ظفر راست خنجر تو کلید
سر سنان تو ضرغام مرگ را ناخن
زه کمان تو بازوی فتح را تعوید
کلف گرفت چو رخسار ماه پنجهٔ مهر
ز رشک روی تو از بس که پشت دست گزید
وجود حاصل چندین هزار ساله فروخت
بهای آن مه یک روزه طاعت تو خرید
مگر که گیتی غارست و تو رسول که چرخ
به گرد گیتی چون عنکبوت تار تنید
مگر شرارهٔ تیغ تو دید روز مصاف
که آتش از فزع او به صلب خاره خزید
مشام غالیه و مغز مشک یافت ز کام
نسیم خلق تو تا بر دماغ دهر وزید
ز ننگ آنکه کمانت نمود پشت به خصم
خم کمند تو بر خود چو مار میپیچید
چو دید منتقم قهرت آن کژی ز کمان
فکند زه به گلوی و دو گوش او مالید
چه وقت طایر تیر تو پر گشاد ز هم
که نسر چرخ چو بسمل میان خون نطپید
به مهد عهد تو آن لحظه خفت کودک امن
که شیر فتح ز پستان ناوک تو مکید
هماره تاکه در آفاق هست پست و بلند
همیشه تا که در ایام هست زشت و پلید
چو دهر در کنف دولتت بیارامد
هر آن کسی که چو دولت ز دشمن تو رمید
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در ستایش شاهزاده مبرور فریدون میرزا فرماید: هرجاکه پارسی بت من جلوهگر شودقصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح حسینخان صاحباختیار فرماید: بهار آمدکه ازگلبن همی بانگ هزار آید
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تمام گشت مه روزه و هلال دمید
هلال عید به ماهی تمام باید دید
هوش مصنوعی: ماه کامل تمام شد و هلال جدیدی درخشید، اکنون زمان آن است که عید را در ماه کامل مشاهده کنیم.
بنوش جام هلالی به یاد ابروی یار
که همچو ابروی یار از افق هلال دمید
هوش مصنوعی: به یاد ابروی محبوب، جام هلالی را بنوش که مانند ابروی او از افق سر برآورده است.
لب سوال ببند و دهان خم بگشای
که روزه رفت و ندارم مجال گفت و شنید
هوش مصنوعی: لبهای خود را ببند و به آرامی صحبت کن، زیرا روزهام به پایان رسیده و فرصتی برای گفتوگو ندارم.
ز زاهدان چه سرایی به شاهدان بگرای
بس است نقل و روایت بیار نقل و نبید
هوش مصنوعی: از زاهدان چه سرایی را که به سوی شاهدان مینگرند، وجود دارد؟ داستانها و حکایتها خیلی است، بیا داستان و شراب بیاور!
رسید عید و گذشت آن مهی که در کف ما
مدام در عوض جام سبحه میگردید
هوش مصنوعی: روز عید فرا رسید و آن ماه خاصی که همیشه در دستان ما بود و به جای اینکه از ظرفی پر از زینتها استفاده کنیم، به مسیری دیگر رفت.
بریز خون صراحی که قهرمان سپهر
به خنجر مه نو حنجر صیام برید
هوش مصنوعی: بریز شراب از لیوانی که قهرمان آسمان با خنجر ماه نو، گلوی صیام را برید.
جراحتی به دل از روزه داشت شیشهٔ می
چو پنبه از سر زخمش فتاد خون بچکید
هوش مصنوعی: دل از روزه آسیب دیده و شیشه می مانند پنبۀ نرمی است که از روی زخم برمیخیزد و خون میچکد.
مگر هلال درین ماه روزه داشت چو من
که گونه زرد شدش از ملال و پشت خمید
هوش مصنوعی: آیا هلال ماه هم مانند من روزه داشت؟ که به خاطر اندوه، رنگش زرد شده و کمرش خمیده است.
نشان داغ ولیعهد اگر نداشت هلال
چرا ز دیدن او رنگ آفتاب پرید
هوش مصنوعی: اگر هلال نشان داغ ولیعهد را نداشت، پس چرا رنگ آفتاب از دیدن او محو شد؟
هنوز در دل من هست ذوق حالت دوش
که ترک نوش لب من ز راه مست رسید
هوش مصنوعی: دلم هنوز شادی لحظهی شب گذشته را احساس میکند، زمانی که با لبهای تو، مستی به من رسید و طعم شیرین آن را بچشیدم.
اگرچه قافیه یابد خِلل ولی به مثل
چوگل نباشد در باغ هم خوشست خوید
هوش مصنوعی: با وجود اینکه قافیه ممکن است کمبودهایی داشته باشد، اما همانند گل در باغ، زیبایی خاصی دارد و خوشحالکننده است.
دو زلف داشت مهم چون دو شب برابر روز
و یا دو هندوی عریان مقابل خورشید
هوش مصنوعی: دو زلف او مانند دو شب تاریک هستند که در برابر نور روز قرار دارند، یا مانند دو زن هندو که برهنه در مقابل آفتاب ایستادهاند.
چو نقطهٔ دهنش تنگ و در وی از تنگی
سخن چو دایره بر گرد خویش میگردید
هوش مصنوعی: وقتی دهان او تنگ بود و از تنگی حرف نمیزد، مانند دایرهای که دور خودش میچرخد، در اطراف خود میگشت.
سواد مردمک چشم من به عارض او
چو گوی ساج بهمیدان عاج میغلطید
هوش مصنوعی: سایهٔ تاریک مردمک چشم من بر روی چهرهٔ او مانند گوی سفیدی است که در میدان عاج به آرامی میچرخد.
غرض بیامد بنشست و با هزار ادب
به رسم عادت احباب حال من پرسید
هوش مصنوعی: او به منظور خاصی آمد و با احترام بسیار، به روش دوستیها، حال من را پرسید.
چه گفت گفت که ماه صیام شد سپری
وز آسمان پی قتلش هلال تیغ کشید
هوش مصنوعی: گفتند که ماه رمضان به پایان رسید و از آسمان هلالی مانند تیغ برای کشتن فرود آمد.
بیار باده که از عمر تا دمی باقیست
به عیش و شادی باید همی چمید و چرید
هوش مصنوعی: بیا و شراب بیاور که تا زمانی از عمر ما باقی مانده، باید با لذت و خوشحالی زندگی کنیم و در شادی بگذرانیم.
رفیق تازه بجوی و رحیق کهنه بخواه
که بحر رنج و فنا را کناره نیست پدید
هوش مصنوعی: دوست جدیدی پیدا کن و از شراب کهنه طلب کن، چرا که در دریای رنج و فنا هیچ ساحلی وجود ندارد.
بدادمش قدحی می که همچو جوهر عقل
نرفته در لبش از جام در دماغ دوید
هوش مصنوعی: به او نوشیدنیای دادم که مانند گوهر عقل، در لبهایش تأثیر نداشته و از جام به درون ذهنش جاری شده است.
مئی چو کاهربا زرد و کف نشسته بر او
چو در حدیقهٔ بیجاده شاخ مروارید
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف زیبایی و جلوههای خاص شراب پرداخته شده است. رنگ زرد و شفاف آن مانند کاهربا توصیف شده و کف آن به شکل زیبایی در کنار آن دیده میشود. این تصویر به زیبایی و لطافت شبیه به باغی است که در آن درختان مروارید وجود دارد، که میتواند نمادی از زیبایی و ارزش باشد.
و یا تو گفتی در بوستان به قوت طبع
همی شکوفه بر اطراف سندروس دمید
هوش مصنوعی: و یا تو اشاره کردی که در باغ، به خاطر نيروی طبیعت، شکوفهها به دور درخت سدر شکفته شدهاند.
چو مست گشت ولیعهد را ثنایی گفت
که چرخ در عوض کام گام او بوسید
هوش مصنوعی: وقتی ولیعهد خوشحال و شاداب شد، شعری سرود که در آن گفت چرخ (سرنوشت) به خاطر موفقیتهای او، در عوض به او احترام میگذارد و او را میستاید.
روان نصرت و بازوی فتح ناصر دین
که هرچه تیغش بگرفت خامهاش بخشید
هوش مصنوعی: روح یاری و قدرت پیروزی به یاریکننده دینش، که هر بار که شمشیرش را به درستی به کار برد، قلمش همواره در بخشش و رحمت بود.
هنوز مهر رخش بود در حجاب عدم
که همچو صبح ز شوقش وجود جامه درید
هوش مصنوعی: چهره زیبارویش هنوز در پرده عدم پنهان بود، اما مانند صبحی که از شوق اوست، وجودم را از شوق او به لرزه درآورده و از تنم جدا میکند.
شها تویی که گه حشر مست برخیزد
ز جام تیغ تو هر کاو شراب مرگ چشید
هوش مصنوعی: ای معشوق، تو هستی که در قیامت، هر کسی که طعم مرگ را بچشد، از جام شمشیر تو مست و سرمست میشود.
تویی که کان هنر راست خامهٔ تو گهر
تویی که قفل ظفر راست خنجر تو کلید
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که هنر و استعدادت مانند گوهر ارزشمندی است، و تو همینطور آن کس هستی که دروازههای پیروزی را با قدرت و شجاعت خود میگشایی.
سر سنان تو ضرغام مرگ را ناخن
زه کمان تو بازوی فتح را تعوید
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند دندانههای شیر رعب و وحشت مرگ را میآفریند، و قدرت پیروزی را در دستان تو به نمایش میگذارد.
کلف گرفت چو رخسار ماه پنجهٔ مهر
ز رشک روی تو از بس که پشت دست گزید
هوش مصنوعی: چهرهٔ ماه به خاطر زیبایی و حسادت نسبت به روی تو، به شدت سرخ شده و مانند کسی شده که مدام پشت دستش را گاز میزند.
وجود حاصل چندین هزار ساله فروخت
بهای آن مه یک روزه طاعت تو خرید
هوش مصنوعی: وجودی که حاصل سالها تلاش و کوشش است، به بهایی خُرد به دست آورده شده است، اما ارزش آن تنها به یک روز اطاعت و عبادت تو میارزد.
مگر که گیتی غارست و تو رسول که چرخ
به گرد گیتی چون عنکبوت تار تنید
هوش مصنوعی: آیا دنیا را به شکل غاری میبینی و تو پیامبری که در این میان، چرخ زمان مانند عنکبوت، تاروپود زندگی را میبافد؟
مگر شرارهٔ تیغ تو دید روز مصاف
که آتش از فزع او به صلب خاره خزید
هوش مصنوعی: آیا ممکن است تیغ تو در روز نبرد شعلههایش را نشان دهد که آتش از ترس آن به زیر پوست خارداری نفوذ کند؟
مشام غالیه و مغز مشک یافت ز کام
نسیم خلق تو تا بر دماغ دهر وزید
هوش مصنوعی: بوی خوش عطر و مغز مشک را از لبان نسیم دریافتم، تا اینکه بر روح زمانه وزید.
ز ننگ آنکه کمانت نمود پشت به خصم
خم کمند تو بر خود چو مار میپیچید
هوش مصنوعی: به خاطر شرم از آنکه کمانت را به سمت دشمن نشانه نرفته و پشت به او کرده است، مانند ماری بر خود میپیچد.
چو دید منتقم قهرت آن کژی ز کمان
فکند زه به گلوی و دو گوش او مالید
هوش مصنوعی: زمانی که انتقامجوی خشمگین، نادرستی را دید، از کمان تیر را به سمت او رها کرد و آن تیر به گردن او نشست و دو گوشش را لمس کرد.
چه وقت طایر تیر تو پر گشاد ز هم
که نسر چرخ چو بسمل میان خون نطپید
هوش مصنوعی: زمانی که پرندهای که به تیر تو گرفتار شده، دیگر نتواند پرواز کند و مانند مرغی که در میان خون به شدت زخمی شده، نتواند حرکت کند.
به مهد عهد تو آن لحظه خفت کودک امن
که شیر فتح ز پستان ناوک تو مکید
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که کودک برای خواب به آغوش امن تو میرود، شیر پیروزی را از پستان تو میمکد.
هماره تاکه در آفاق هست پست و بلند
همیشه تا که در ایام هست زشت و پلید
هوش مصنوعی: در تمام جهان، همیشه جاذبهها و چالشهایی وجود دارد. زندگی همواره با زیباییها و ناپسندیها همراه است.
چو دهر در کنف دولتت بیارامد
هر آن کسی که چو دولت ز دشمن تو رمید
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا زیر سایهی خوشبختی تو آرام گرفته، هر کسی که مثل دولت، از دشمن تو فرار کرده است.