قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در ستایش نواب فریدون میرزا فرماید
هرکرا دل سپیدکار بود
با سیه طرگانش یار بود
شود از قید کفر و دین آزاد
بسته هر دل به زلف یار بود
به کمند بتان گرفتارست
زی من آن کس که رستگار بود
چون به کاری نهاد باید دل
خود ازین خوبتر چه کار بود
زندهای را که میل خوبان نیست
مرده است ارچه زندهوار بود
تجربت رفت و جز به عشق بتان
مرد را فوت روزگار بود
خاصه چون یار من که از رخ و زلف
رشک کشمیر و قندهار بود
چین زلفش حصار ماه و به حسن
شور چین فتنهٔ حصار بود
گرد رخ زلفکانش پنداری
روم محصور زنگبار بود
یا همی صف کشیده بر در چین
از دو سو لشکر بهار بود
قامتش یک بهشت سرو و به سرو
کی شقیق و بنفشه یار بود
عارضش یک سپهر ماه و به ماه
کی زره زلف مشکبار بود
لبش اهواز نیست لیک در او
شکر و قند بار بار بود
چشمش آهوست در نگاه اگر
دیدی آهو که جانشکار بود
زلفش افعی بود گر افعی را
هیچگه لاله در کنار بود
چشم او کافر آمدهست و چسانش
تکیه بر تیغ ذوالفقار بود
ور همی نرگسست از مژه چون
گرد نرگس دمیده خار بود
لب او لعل و لعل کس نشنید
صدف در شاهوار بود
غبغبش چاه گفتم ار به مثل
چاه را ماه در جوار بود
رخ او لاله است و این عجبست
کز رخش لاله داغدار بود
تخم فتنه است خال و در ره دل
رخ رنگینش فتنهزار بود
دیدم آن چهر و زلف و دانستم
صبح را پرده شام تار بود
بجز از چشم او ندیده کسی
ترک بیباده در خمار بود
وصف چهرش نگفته دفتر من
همچو ارژنگ پرنگار بود
به لب لعل او اشارتکرد
کلک من زان شکرنثار بود
وصف چشمش نمودهام زانرو
سخنم سحر آشکار بود
دیده روی ستاره کردارش
چشمم از آن ستاره بار بود
به خیال دو زلف و سبز خطش
خاطرم پر ز مور و مار بود
فکر مژگانش در دلم بگذشت
سینهام زان سبب فکار بود
دیدم آن روی کاو مرا دیگر
نه گلستان نه نوبهار بود
کز بهار و چمن فراغت نه
هرکه را چشم پرنگار بود
کی چمیدن کند چو قامت یار
سرو گیرم به جویبار بود
کی دمیدن کند چو طلعت دوست
لاله گیرم که در ایار بود
کی بود همچو ترک من خندان
کبک گیرم به کوهسار بود
کی خرام آورد چو دلبر من
گیرم آهو به هر دیار بود
گفتم از چشم همچو اوست گوزن
کی قدحگیر و میگسار بود
در خرامست گر تذرو چو دوست
کی زرهپوش و کینگذار بود
ترک من نوش جان و نوش لبست
خاصه وقتیکه بادهخوار بود
وقتی ار شورشی کند سهلست
کانهم از تلخی عقار بود
کبک و گور و گوزن و نیک تذرو
یار خوشتر ز هر چهار بود
گلشنی نوشکفته است و لیک
هرکنارش دو صد هزار بود
سر نهد در کف ارادت او
هر کرا در کف اختیار بود
دلفریبست گاه بردن دل
حیلهپرداز و سحرکار بود
زره رستمست زلفش و دل
همچو خود سفندیار بود
سنگ در سنگ سنگ در دل کوه
واو بر این هر سه کامگار بود
لیک سنگش به زیر سیم نهان
کوه سیمینش در ازار بود
کشد اینکوه را به هر طرفی
با میانی که مویوار بود
تن ما نیست آن میان نحیف
اینقدر از چه بردبار بود
وین عجب کش گه خرام آنکوه
همچو سیماب بیقرار بود
راست پنداری از نهیب ملک
پیکر خصم نابکار بود
دادگر آفتاب ملک و ملک
کش فلک خنگ راهوار بود
شاه فیروزفر فریدون شه
کافریدونش پردهدار بود
آنکه در پیش شیر شادروانش
بیروان شیر مرغزار بود
روز کین از سنان نیزهٔ او
جرم گردون به زینهار بود
هرکجا تافت رای روشن او
قرص خورشید سخت تار بود
بخت او را اگر کنند لبوس
فر و اقبالش پود و تار بود
عدل او دهر را شدهست پناه
تیغ او ملک را حصار بود
چون ز آهن کند حصار کسی
لاجرم سخت استوار بود
منصب خود به تیغ او سپرد
اجل آنجا که کارزار بود
جان کش از دست تیغ او نبرد
خصم اگر یک اگر هزار بود
کوه بینی درون بحر چو او
در کفش گرز گاوسار بود
آفتابیست بر سپهر برین
چون به خنگ فلک سوار بود
با کف درفشان بود چو سحاب
چون که بر تخت روز بار بود
عالمی را یسار داده یمینش
که یمینش جهان یسار بود
جام بلور در کفش گویی
آفتابی ستارهبار بود
ابر جوشندهایست ناشر گنج
گر به رامش درونش یار بود
ببر کوشندهایست ناهب جان
چون خداوند گیر و دار بود
بحر آنجا همی کند افغان
چرخ اینجا به زینهار بود
معدن آنجا فقیر و مفلس گشت
دشمن اینجا ضعیف و زار بود
اندرین هر دو وقت دشمن و دوست
لاجرم صاحب اقتدار بود
دوستان بر به تخت دارایی
دشمنان بر فراز دار بود
زر به هر جا بود عزیز آید
جز که در دست شاه خوار بود
عدل او را درون چشم فتن
اثر برگ کوکنار بود
دشمن گوهرست و سیم کفش
چون که بر تخت زرنگار بود
عالم خلق را چو درنگری
از وجود وی افتخار بود
وصف او کس یکی ز صد نکند
وقتش ار تا صف شمار بود
لیک قصد من آنکه داند خلق
کز مدیح ویم دثار بود
نُه فلگ را به گرد مرکز خاک
تا روان روز و شب مدار بود
بر سر خلق و حکم جاویدان
حکمفرما و تاجدار بود
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - در ستایش پادشاه ماضی محمد شاه غازی طاب الله ثراه گوید: هر دل اسیر زلف تو بیدادگر بودقصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در ستایش شاهزاده مبرور فریدون میرزا فرماید: هرجاکه پارسی بت من جلوهگر شود
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هرکرا دل سپیدکار بود
با سیه طرگانش یار بود
هوش مصنوعی: هر کسی که دل پاک و نیکوکاری داشته باشد، با افرادی که نیتهای بد و کارهای زشت دارند، همراهی نمیکند.
شود از قید کفر و دین آزاد
بسته هر دل به زلف یار بود
هوش مصنوعی: هر دلی که به زلف یار وابسته است، از محدودیتهای دین و کفر آزاد میشود.
به کمند بتان گرفتارست
زی من آن کس که رستگار بود
هوش مصنوعی: آدمهایی که به زیبایی و فریبایی دل خوش کنند، در دام آنها گرفتار میشوند؛ اما کسی که واقعاً موفق و رستگار است، از این گرفتاریها آزاد است.
چون به کاری نهاد باید دل
خود ازین خوبتر چه کار بود
هوش مصنوعی: وقتی که انسان تصمیم به انجام کاری میگیرد، باید تمام دلش را به آن کار بدهد و به چیزی بهتر از این فکر نکند.
زندهای را که میل خوبان نیست
مرده است ارچه زندهوار بود
هوش مصنوعی: اگر کسی تمایل به خوبیها و صفات نیکو نداشته باشد، حتی اگر بهظاهر زنده باشد، در واقع او مرده است.
تجربت رفت و جز به عشق بتان
مرد را فوت روزگار بود
هوش مصنوعی: تجربه نشان میدهد که جز عشق به معشوقان، مرد زندگیاش را هدر میدهد.
خاصه چون یار من که از رخ و زلف
رشک کشمیر و قندهار بود
هوش مصنوعی: بهویژه به خاطر یارم که چهره و موی او حسرتانگیز نقاط زیبا نظیر کشمیر و قندهار است.
چین زلفش حصار ماه و به حسن
شور چین فتنهٔ حصار بود
هوش مصنوعی: زلفهای او چون حصاری به شکل ماه است و زیباییاش به قدری جذاب و فریبنده است که مانند فتنهای در دل این حصار به چشم میآید.
گرد رخ زلفکانش پنداری
روم محصور زنگبار بود
هوش مصنوعی: به نظر میآید که چهره و زلفهای او به قدری زیبا و دلربا هستند که انگار من در سرزمینی بینظیر و زیبا، مانند زنگبار، گرفتار شدهام.
یا همی صف کشیده بر در چین
از دو سو لشکر بهار بود
هوش مصنوعی: خوشههای گل در دو طرف در ورودی چین صف کشیدهاند و نشان از آغاز بهار دارند.
قامتش یک بهشت سرو و به سرو
کی شقیق و بنفشه یار بود
هوش مصنوعی: او به قد و قامتش شبیه بهشتی است که در آن درختان سرو، شقایق و بنفشه وجود دارند و زیبایی او همچون این گلهاست.
عارضش یک سپهر ماه و به ماه
کی زره زلف مشکبار بود
هوش مصنوعی: موی مشکی او مانند زرهای است که در زیر نور ماه، درخششی ویژه دارد و چهرهاش همچون آسمانی پرستاره است.
لبش اهواز نیست لیک در او
شکر و قند بار بار بود
هوش مصنوعی: لب او اهواز نیست، اما در آن شکر و قند به وفور یافت میشود.
چشمش آهوست در نگاه اگر
دیدی آهو که جانشکار بود
هوش مصنوعی: چشمان او مانند چشمان آهوست و اگر دیدی آهو را که در حال شکار جان خود است، متوجه خواهی شد.
زلفش افعی بود گر افعی را
هیچگه لاله در کنار بود
هوش مصنوعی: زلف او مانند افعی است و اگر افعی را هم در کنار لالهای قرار دهند، باز هم زلف او به زشتی و خطر نزدیکتر است.
چشم او کافر آمدهست و چسانش
تکیه بر تیغ ذوالفقار بود
هوش مصنوعی: چشم او به کفر و نفاق آلوده شده و چطور ممکن است که به تیغ ذوالفقار تکیه کرده باشد.
ور همی نرگسست از مژه چون
گرد نرگس دمیده خار بود
هوش مصنوعی: اگر نگاه نرگسگون او همچون گردی از گل نرگس به افشاندن بیفتد، خار و خشمگین خواهد شد.
لب او لعل و لعل کس نشنید
صدف در شاهوار بود
هوش مصنوعی: لب او مانند لعل (جواهری قیمتی) است و هیچ کس صدای صدف را نمیشنود، زیرا صدف در اعماق دریا قرار دارد. این بیان میتواند اشاره به زیبایی و ارزشهای پنهان داشته باشد.
غبغبش چاه گفتم ار به مثل
چاه را ماه در جوار بود
هوش مصنوعی: اگر غبغب او را در نظر بگیرم، انگار چاهی وجود دارد که در کنار آن ماه قرار دارد.
رخ او لاله است و این عجبست
کز رخش لاله داغدار بود
هوش مصنوعی: چهره او مانند لاله زیباست، و این شگفتانگیز است که از زیباییاش قلبم در غم و اندوه است.
تخم فتنه است خال و در ره دل
رخ رنگینش فتنهزار بود
هوش مصنوعی: خال چهره او همچون تخم فتنهای است و زیبایی صورتش در مسیر دل انسان، مسبب آشفتگی و فریبایی است.
دیدم آن چهر و زلف و دانستم
صبح را پرده شام تار بود
هوش مصنوعی: دیدم چهره و موی او و فهمیدم که صبح، پرده شب تاریک است.
بجز از چشم او ندیده کسی
ترک بیباده در خمار بود
هوش مصنوعی: هیچکس جز به چشم او، حال کسی را که بدون شراب در حالت خماری باشد، ندیده است.
وصف چهرش نگفته دفتر من
همچو ارژنگ پرنگار بود
هوش مصنوعی: چهرهاش را نمیتوان به خوبی در دفترم توصیف کرد، زیرا زیباییاش همچون پرنگار ارژنگ است.
به لب لعل او اشارتکرد
کلک من زان شکرنثار بود
هوش مصنوعی: لبهای شیرین او اشارهای میکرد و قلم من به خاطر آن همه شکر که بر آن لبها ریخته شده بود، نوشتهای را به وجود آورد.
وصف چشمش نمودهام زانرو
سخنم سحر آشکار بود
هوش مصنوعی: چشمان او را توصیف کردهام و به همین دلیل کلامم جادوگری از خود نشان میدهد.
دیده روی ستاره کردارش
چشمم از آن ستاره بار بود
هوش مصنوعی: چشمم به ستارهای دوخته شده که از آن ستاره بارانی بر چشمم نشسته است.
به خیال دو زلف و سبز خطش
خاطرم پر ز مور و مار بود
هوش مصنوعی: به یاد دو زلف و خط سبزش، ذهنم پر از نگرانی و آشفتگی بود.
فکر مژگانش در دلم بگذشت
سینهام زان سبب فکار بود
هوش مصنوعی: به یاد مژگان او در دل من به شدت احساساتی ایجاد شد و به همین خاطر دلم پر از فکر و خیال شده است.
دیدم آن روی کاو مرا دیگر
نه گلستان نه نوبهار بود
هوش مصنوعی: وقتی آن چهره زیبا را دیدم، متوجه شدم که دیگر نه بهشت گلها وجود دارد و نه بهار تازهای برای من باقی مانده است.
کز بهار و چمن فراغت نه
هرکه را چشم پرنگار بود
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و دلانگیز فقط به دیدن بهار و گلهای سبز لذت نمیبرند و این شگفتیها برای هر کسی نیست.
کی چمیدن کند چو قامت یار
سرو گیرم به جویبار بود
هوش مصنوعی: کی میتواند به زیبایی و قامت یار نزدیک شود، در حالی که من در جویبار به شادابی و زندگی ادامه میدهم؟
کی دمیدن کند چو طلعت دوست
لاله گیرم که در ایار بود
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی محبوب درخشیدن میگیرد، من هم مانند لالهای میشوم که در آغوش او هستم و با زیباییاش پر میشوم.
کی بود همچو ترک من خندان
کبک گیرم به کوهسار بود
هوش مصنوعی: آیا کسی وجود دارد که مانند ترک من، با شادی و خوشحالی مانند کبک در کوهها زندگی کند؟
کی خرام آورد چو دلبر من
گیرم آهو به هر دیار بود
هوش مصنوعی: کیست که مانند دلبر من با ناز و عشوه حرکت کند؟ من هر کجا که بروم، مانند آهو در آن دیار رفتار میکنم.
گفتم از چشم همچو اوست گوزن
کی قدحگیر و میگسار بود
هوش مصنوعی: من گفتم از چشمان اوست که مانند گوزن است، آیا کسی که قدح میگیرد و به میگساری مشغول است، میتواند با این زیبایی باشد؟
در خرامست گر تذرو چو دوست
کی زرهپوش و کینگذار بود
هوش مصنوعی: اگر دوستت در حال خرامیدن و زیبایی است، چه کس میتواند زره به تن کرده و بر کینهورزی بپردازد؟
ترک من نوش جان و نوش لبست
خاصه وقتیکه بادهخوار بود
هوش مصنوعی: دوست ترک من را با دل و جان مینوشد و به ویژه وقتی که مشغول نوشیدن شراب باشد.
وقتی ار شورشی کند سهلست
کانهم از تلخی عقار بود
هوش مصنوعی: وقتی شورشی بر میخیزد، این کار آسان است، چرا که مانند تلخی دارو میماند.
کبک و گور و گوزن و نیک تذرو
یار خوشتر ز هر چهار بود
هوش مصنوعی: کبک و گوزن و تذروی خوب، هر یک به نوبه خود خوب هستند، اما یار من از همه آنها زیباتر و خوشمنظرتر است.
گلشنی نوشکفته است و لیک
هرکنارش دو صد هزار بود
هوش مصنوعی: باغی پر از گلهای تازه شکفته شده است، اما در کنار هر گل، بیشمار مشکل و چالش وجود دارد.
سر نهد در کف ارادت او
هر کرا در کف اختیار بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق و ارادت او سر تسلیم فرود آورد، به راستی که در دست اختیار خود دارد.
دلفریبست گاه بردن دل
حیلهپرداز و سحرکار بود
هوش مصنوعی: دلربایی و فریفتن دیگران، به ویژه کسانی که در کارهای فریب و جادو مهارت دارند، همیشه جذاب است.
زره رستمست زلفش و دل
همچو خود سفندیار بود
هوش مصنوعی: زلف او به مانند زره رستم است و دل او مانند دل سفندیار، دلیر و شجاع است.
سنگ در سنگ سنگ در دل کوه
واو بر این هر سه کامگار بود
هوش مصنوعی: سنگها در دل کوه با هم به خوبی کنار هم هستند و هر یک به نوبه خود به وظیفه خود به طور موفق عمل میکنند.
لیک سنگش به زیر سیم نهان
کوه سیمینش در ازار بود
هوش مصنوعی: اما سنگی که زیر نقره پنهان است، کوه نقرهایاش در آستینش قرار دارد.
کشد اینکوه را به هر طرفی
با میانی که مویوار بود
هوش مصنوعی: این کوه را به هر سمتی میکشد، مانند رشتهای نازک که شبیه به موی انسان است.
تن ما نیست آن میان نحیف
اینقدر از چه بردبار بود
هوش مصنوعی: بدن ما فقط یک بخش از وجود ماست و هرگز نباید آن را به طور کامل نمایان کنیم؛ از کجا باید بدانیم که چقدر باید صبور باشیم؟
وین عجب کش گه خرام آنکوه
همچو سیماب بیقرار بود
هوش مصنوعی: این عجبکش، یعنی جایی که شگفتیها در آن رخ میدهد، و آن کوه با نرمی و سبکی مانند جیوه به حرکت درآمده و آرام و قرار ندارد.
راست پنداری از نهیب ملک
پیکر خصم نابکار بود
هوش مصنوعی: درست اندیشیدن از تهدید یک ملک ناشی میشود که دشمن بدکار را سرکوب میکند.
دادگر آفتاب ملک و ملک
کش فلک خنگ راهوار بود
هوش مصنوعی: دادگر به معنای دادگستری و عدالت است و در اینجا به خورشید اشاره دارد که نماد قدرت و روشنایی است. ملک و پادشاهی که به او اشاره شده، به وسیله آسمان و فلک حمایت میشود و زمین با نور و روشنایی او زندگانی میکند. این بیت نشاندهندهی اهمیت و تأثیر نور و عدالت در سرزمینها و بر زندگی انسانهاست.
شاه فیروزفر فریدون شه
کافریدونش پردهدار بود
هوش مصنوعی: شاه فیروز، فرزند فریدون، که خود پادشاهی از نژاد کافریدون است، را میپوشاند و از او حمایت میکند.
آنکه در پیش شیر شادروانش
بیروان شیر مرغزار بود
هوش مصنوعی: کسی که در برابر شیر با عظمت و بزرگ وجودش، به خاطر ترس یا ضعف خود، مانند یک درخت بیجان و بیروح در دشت گردن خم میکند.
روز کین از سنان نیزهٔ او
جرم گردون به زینهار بود
هوش مصنوعی: در روز انتقام، نیزهاش باعث میشود که بزرگترین جرمها به حالت دفاع درآیند.
هرکجا تافت رای روشن او
قرص خورشید سخت تار بود
هوش مصنوعی: هرجا که اندیشه روشن او به شکوفایی میرسد، درخشش خورشید مانند نور، تاریکی را کنار میزند و آنجا تاریکی به شدت وجود دارد.
بخت او را اگر کنند لبوس
فر و اقبالش پود و تار بود
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت کسی به او لباس خوشبختی بپوشاند، اما او بدشانس باشد، نتیجهاش چیزی جز ناکامی نخواهد بود.
عدل او دهر را شدهست پناه
تیغ او ملک را حصار بود
هوش مصنوعی: عدالت خداوند، مانند پناهگاهی برای دوران محسوب میشود و دشمنی و ظلم را به دور نگه میدارد. همچنین قدرت او به مانند دژی برای ملک و سرزمینها است که از آسیبها حفظ میکند.
چون ز آهن کند حصار کسی
لاجرم سخت استوار بود
هوش مصنوعی: وقتی که دیوار کسی از آهن ساخته شده باشد، به طور طبیعی بسیار محکم و استوار خواهد بود.
منصب خود به تیغ او سپرد
اجل آنجا که کارزار بود
هوش مصنوعی: مرگ در زمانی که جنگ و مبارزه وجود داشت، مقام و موقعیت خود را به دست سرنوشت و تقدیر سپرد.
جان کش از دست تیغ او نبرد
خصم اگر یک اگر هزار بود
هوش مصنوعی: اگر دشمنان جان خود را به دست تیغ او بسپارند، حتی اگر به هزار بار هم بیاندیشند، جرات رویارویی با او را نخواهند داشت.
کوه بینی درون بحر چو او
در کفش گرز گاوسار بود
هوش مصنوعی: اگر کوهی را در دریا ببینی، به بزرگی آن باید توجه کنی؛ زیرا مانند یک گرز در دستان کسی است که قدرت دارد.
آفتابیست بر سپهر برین
چون به خنگ فلک سوار بود
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان درخشان است، وقتی که بر چرخش آسمانی سوار باشد.
با کف درفشان بود چو سحاب
چون که بر تخت روز بار بود
هوش مصنوعی: همانطور که ابرها در آسمان میدرخشند و زیبایی خود را نشان میدهند، او نیز در جایگاه و مقامش، نورافشانی و جاذبه خاصی دارد.
عالمی را یسار داده یمینش
که یمینش جهان یسار بود
هوش مصنوعی: یک دانشمند به کسی که در دستانش جهان را دارد، پاداشی بزرگ میدهد.
جام بلور در کفش گویی
آفتابی ستارهبار بود
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که جام بلور در دست، مانند آفتابی است که ستارهها را به خود جذب کرده است.
ابر جوشندهایست ناشر گنج
گر به رامش درونش یار بود
هوش مصنوعی: ابر پُر جویندهای است که گنجهای درونش را میتواند نشان دهد، اگر که درونش مایهی خوشی و همراهی باشد.
ببر کوشندهایست ناهب جان
چون خداوند گیر و دار بود
هوش مصنوعی: ببر، موجودی است که در پی شکار است و مانند خداوندی که کنترل و سرپرستی دارد، در جستجوی هدف خود میکوشد.
بحر آنجا همی کند افغان
چرخ اینجا به زینهار بود
هوش مصنوعی: دریا در آنجا سر و صدایی دارد، اما در اینجا چرخ زندگی با احتیاط و دقت میچرخد.
معدن آنجا فقیر و مفلس گشت
دشمن اینجا ضعیف و زار بود
هوش مصنوعی: در آن مکان، منابع و ثروتها به پایان رسید و دشمن در اینجا ضعیف و ناتوان شد.
اندرین هر دو وقت دشمن و دوست
لاجرم صاحب اقتدار بود
هوش مصنوعی: در هر دو زمان، چه در زمان دشمنی و چه در زمان دوستی، سرانجام کسی باید قدرت را در دست داشته باشد.
دوستان بر به تخت دارایی
دشمنان بر فراز دار بود
هوش مصنوعی: دوستان روی تخت ثروت نشستهاند و دشمنان بالای دار مجازات قرار دارند.
زر به هر جا بود عزیز آید
جز که در دست شاه خوار بود
هوش مصنوعی: هر کجا که طلا باشد، ارزشمند و گرامی است، جز در دستان شاه که بیارزش و بیاهمیت به نظر میرسد.
عدل او را درون چشم فتن
اثر برگ کوکنار بود
هوش مصنوعی: عدل او در نگاه فتن، مانند نشانهای از برگ کوکنار است.
دشمن گوهرست و سیم کفش
چون که بر تخت زرنگار بود
هوش مصنوعی: دشمن مانند جواهر و نقرهای است که بر روی تخت زیبا و زرین قرار دارد.
عالم خلق را چو درنگری
از وجود وی افتخار بود
هوش مصنوعی: وقتی به آفرینش و جهانی که خلق شده نگاه میکنی، وجود او خودیافتگی و برتری برای این آفرینش به ارمغان میآورد.
وصف او کس یکی ز صد نکند
وقتش ار تا صف شمار بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هیچکس نمیتواند به طور کامل و دقیق شخصیت یا ویژگیهای او را توصیف کند، حتی اگر برای این کار مدت زمان زیادی صرف کند. توصیف او بسیار فراتر از آن چیزی است که بتوان در چند کلمه یا جمله گنجاند.
لیک قصد من آنکه داند خلق
کز مدیح ویم دثار بود
هوش مصنوعی: اما هدف من این است که بدانم مردم چه زمانی از ستایش و تمجید من خسته میشوند و به آرامش میرسند.
نُه فلگ را به گرد مرکز خاک
تا روان روز و شب مدار بود
هوش مصنوعی: به اندازهای که زمین به دور خود میچرخد و شب و روز را ایجاد میکند، هیچ چیز ثابت و مرکزی نیست.
بر سر خلق و حکم جاویدان
حکمفرما و تاجدار بود
هوش مصنوعی: او بر بالا و در صدر آفرینش و فرمانروایی ابدی، سلطنت و شکوه داشت.