گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - د‌ر ستایش پا‌دشاه ماضی محمد شاه غازی طاب ا‌لله ثراه ‌گوید

هر دل اسیر زلف تو بیدادگر بود
کارش ز تار زلف تو آشفته‌تر بود
آشوب ملک شاهی و بیدادکار تست
ترکی و ترک لابد بیدادگر بود
در ملک حسن شاهی زان شور و شرکنی
شک نیست حس چونین با شور و شر بود
شمشاد مهرچهری و خورشید مه‌جبین
مانات مهر مادر و ماهت پدر بود
باور نیفتدم ‌که بدین حسن و دلبری
نقشی به چین و سروی در غاتفر بود
در چین و کاشغر ز پی چون تو دلفریب
همواره پای اهل نظر رهسپر بود
ورنه چو بست صورت با چون تویی وصال
خواهم نه چین بماند و نه‌کاشغر بود
هرجاکه جلوه سازکنی‌گشت قندهار
هر جا خرام ناز کنی‌ کاشمر بود
هرگه به زلف شانه زنی تبتست ‌کوی
ور برکشی نقاب سرا شوشتر بود
رویت به نور با مه‌ گردون برابرست
زلفت به رنگ دایهٔ مشک تتر بود
ماه فلک نه حاشاکی مشک پرورد
مشک تتر نه‌ کلاکی با قمر بود
ر‌وی تو ماه باشد و طرفه بود که ماه
برجرم روشنش زره از مشک تر بود
چندان ‌که وصف خوبی یوسف نموده‌اند
ستوار نایدم‌که ز تو خوبتر بود
یوسف اگر به چاهی وقتی نهفت چهر
چاهی ترا به‌گرد زنخ مستتر بود
یاقوت را به‌ گونه همی ماند آن دو لب
الّا که در میانش دو رشته‌ گهر بود
پر حلقه طرهٔ تو کتاب مجسطی است
سر داده بسکه دایره یک با دگر بود
کژدم سپر به سالی یک مه شد آفتاب
دایم بر آفتاب تو کژدم سپر بود
(:‌ر حیرتم‌که چشم تو ماند از چه رو سقیم
با اینهمه‌که در لب تو نیشکر بود
داند دل جریح ‌که ‌گاه نگه ترا
درنوک مژه تعبیه صد نیشتر بود
د‌ر زیر دام زلف تو از خال دانه‌ایست
کاین دانه دام مردم صاحبنظر بود
قدت صنوبرست و ندیدم صنوبری
کوهیش بر به زیر و مهی بر زبر بود
باشد به حکم عادت سیم و کمر به‌کوه
چونست‌کوه سیم ترا درکمر بود
پیمای نیست‌کوه سرین تو در خرم
لرزان مدام از چه سبب اینقدر بود
بلور ساده است‌ که چونین ز عکس او
روشن سر او بام و در و بوم و بر بود
اندر ازار سرخ بجای سرین تو
نسرین به بار و سیم به خروار در بود
مسکین دلم‌که در طلب سیم تو مدام
همچون گدای گرسنه دل دربه‌در بود
بی‌زر به‌کف نیاید سیم تو مر مرا
اشکی بسان سیم و رخی همچو زر بود
با زر چهر و سیم سرشکم بود محال
کم بر مراد خاطر هرگز ظفر بود
من آن زمان‌ که دادم تن در بلای عشق
گشتم یقین‌ که جان و تنم در خطر بود
چون نیست درکنارم سروقدت چسود
گر بی‌تو از سرشک‌کنارم شمر بود
ای غیرت ستاره ز هجر تو تا به‌ کی
شب تا به صبح چشمم اختر شمر بود
یک ره در آ به‌کلبه مسکین اگرچه تو
قدت بزرگ وکلبهٔ ما مختصر بود
چندین متاز توسن و دل را مکن خراب
زین فتنه ترسمت‌که در آخر ضرر بود
آخر نه خانهٔ دل ما ملک پادشاست
دانی‌که شاه از همه جا باخبر بود
شاهنشه زمانه محمد شه آنکه مهر
هر صبح از سجود درش مفتخر بود
گیهان خدای آنکش در حل و عقد ملک
دستی قضا به قدرت و دستی قدر بود
ظل خدا خدیو بشر کز طریق حق
دارای ملک و ملت خیرالبشر بود
د‌ر روزکین به نهب روان‌ گفتئی اجل
تیغ خمیده قامت او را پسر بود
گردون به‌کاخ‌دولت او چیست قبه‌ایست
گیتی ز ملک شوکت او یک اثر بود
جوییست از محیط عطایش هرآنچه یم
خشک و ترش به خوان کرم ماحضر بود
از مهر او بهشت برینست یک ورق
وز قهر او لهیب سقر یک شرر بود
صدره به چرخ نازد خاک از برای آنک
رامش در او گزیده چنین تاجور بود
د‌ر روز رزم و بزم ز شمشیر و جام می
دستش هماره حامله خیر و شر بود
وقتی‌که جام جوید گوهرفشان شود
وقتی‌ که تیغ‌ گیرد دشمن شکر بود
هرجا به عودسوزی رامش طلب ‌کند
هرجا به‌کینه‌توزی پرخاشخر بود
جامش‌ موالیان را کوثر شود به طعم
تیغش مخالفان را سوزان سقر بود
تا از پس شکوفه شجر بارور شود
یارب نهال دولت او بارور بود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر دل اسیر زلف تو بیدادگر بود
کارش ز تار زلف تو آشفته‌تر بود
هوش مصنوعی: هر دلی که به زلف تو گرفتار شده، در درد و رنج است و کارش از در هم تنیدگی تارهای زلف تو حتی بیشتر آشفته و نابسامان شده است.
آشوب ملک شاهی و بیدادکار تست
ترکی و ترک لابد بیدادگر بود
هوش مصنوعی: زندگی پادشاهی‌ات پر از ناپایداری و ستم است و به نظر می‌رسد که تو، چون اهل ترکی، کسی هستی که به ظلم و ستم دچار هستی.
در ملک حسن شاهی زان شور و شرکنی
شک نیست حس چونین با شور و شر بود
هوش مصنوعی: در سرزمین زیبایی و جاذبه، هیچ شکی نیست که وجود زیبایی به همراه هیجان و شور و شوق، جاذبه بیشتری ایجاد می‌کند.
شمشاد مهرچهری و خورشید مه‌جبین
مانات مهر مادر و ماهت پدر بود
هوش مصنوعی: درخت شمشاد و خورشید با چهره‌ی زیبا، نشانه‌هایی از محبت و زیبایی مادر و پدر تو هستند که همیشه در یاد و قلبت باقی خواهند ماند.
باور نیفتدم ‌که بدین حسن و دلبری
نقشی به چین و سروی در غاتفر بود
هوش مصنوعی: من هرگز تصور نمی‌کردم که با این زیبایی و دلربایی، کسی بتواند به زیبایی و شکوه یک گل یا درخت سرو در گلیمی وجود داشته باشد.
در چین و کاشغر ز پی چون تو دلفریب
همواره پای اهل نظر رهسپر بود
هوش مصنوعی: در شهرهای چین و کاشغر، افرادی مانند تو که دل‌ربا هستند، همیشه توجه اهل نظر و عالمان را به خود جلب می‌کنند و در مسیر زندگی، راهنمایی برای آنان محسوب می‌شوند.
ورنه چو بست صورت با چون تویی وصال
خواهم نه چین بماند و نه‌کاشغر بود
هوش مصنوعی: اگر تو نبودی و مانند تو نمی‌بود، دیگر نه چین می‌ماند و نه کاشغر، زیرا وصال تو برایم مهم‌تر از هر چیز است.
هرجاکه جلوه سازکنی‌گشت قندهار
هر جا خرام ناز کنی‌ کاشمر بود
هوش مصنوعی: هر کجا که زیبایی و هنرنمایی کنی، آنجا مانند قندهار (شهری زیبا و مشهور) خواهد شد و هر جا که با ناز و لطف قدم برداری، مانند کاشمر (شهری زیبا) خواهد بود.
هرگه به زلف شانه زنی تبتست ‌کوی
ور برکشی نقاب سرا شوشتر بود
هوش مصنوعی: هر بار که شانه به موهای تو می‌زنند، گویی که زیبایی‌های تو در تمام هستی جاری است و اگر نقاب خود را برداری، زیباییش از هر شهری، حتی شوشتر، بیشتر و دل‌فریب‌تر خواهد بود.
رویت به نور با مه‌ گردون برابرست
زلفت به رنگ دایهٔ مشک تتر بود
هوش مصنوعی: چهره‌ات به روشنی ماه شب‌گرد شباهت دارد و موهایت به رنگ مشک معروف است.
ماه فلک نه حاشاکی مشک پرورد
مشک تتر نه‌ کلاکی با قمر بود
هوش مصنوعی: ماه در آسمان مانند مشک پررنگی است که به زیبایی به نظر می‌رسد و با نور قمر در کنار هم جلوه‌ای زیبا و دل‌انگیز را ایجاد می‌کنند.
ر‌وی تو ماه باشد و طرفه بود که ماه
برجرم روشنش زره از مشک تر بود
هوش مصنوعی: چهره تو مانند ماه است و جالب اینکه نور ماه در شب به قدری زیباست که زره آن از عطر مشک هم خوشبوتر است.
چندان ‌که وصف خوبی یوسف نموده‌اند
ستوار نایدم‌که ز تو خوبتر بود
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که درباره زیبایی یوسف گفته‌اند و وصف او را بیان کرده‌اند، من نمی‌توانم تصور کنم که کسی به اندازه تو زیبا باشد.
یوسف اگر به چاهی وقتی نهفت چهر
چاهی ترا به‌گرد زنخ مستتر بود
هوش مصنوعی: اگر یوسف در چاهی پنهان شده بود، چهره‌ای زیبا و دلربا در لابلای زیبایی‌های آن چاه نهفته بود.
یاقوت را به‌ گونه همی ماند آن دو لب
الّا که در میانش دو رشته‌ گهر بود
هوش مصنوعی: رنگ لبان آن شخص به یاقوت شباهت دارد، تنها این تفاوت وجود دارد که در میان آنها دو رشته مروارید قرار دارد.
پر حلقه طرهٔ تو کتاب مجسطی است
سر داده بسکه دایره یک با دگر بود
هوش مصنوعی: حلقه‌های موهای تو مانند کتابی بزرگ و پیچیده‌اند که به همین خاطر، هر دایره‌ای در خود، با دیگری ارتباط دارد.
کژدم سپر به سالی یک مه شد آفتاب
دایم بر آفتاب تو کژدم سپر بود
هوش مصنوعی: هر سال یکبار کژدمی به آسمان می‌آید و بر آفتاب می‌تابد، اما نور آفتاب تو همیشه درخشان است و کژدم در برابر آن ناتوان است.
(:‌ر حیرتم‌که چشم تو ماند از چه رو سقیم
با اینهمه‌که در لب تو نیشکر بود
هوش مصنوعی: من در شگفتم که چرا چشم تو بیمار و غمگین است، با اینکه لب‌های تو شیرین و خوشمزه مانند نیشکر هستند.
داند دل جریح ‌که ‌گاه نگه ترا
درنوک مژه تعبیه صد نیشتر بود
هوش مصنوعی: دل زخم‌خورده می‌داند که وقتی به چشمان تو نگاه می‌کند، در نگاه تو هزاران درد و زخم نهفته است.
د‌ر زیر دام زلف تو از خال دانه‌ایست
کاین دانه دام مردم صاحبنظر بود
هوش مصنوعی: در زیر دام زلف تو، دانه‌ای وجود دارد که این دانه، دام افرادی با نظر و دانش را به دام می‌اندازد.
قدت صنوبرست و ندیدم صنوبری
کوهیش بر به زیر و مهی بر زبر بود
هوش مصنوعی: قدت مثل درخت صنوبر است و تا به حال هیچ درخت صنوبر دیگری را ندیده‌ام که همچنان بر بام کوه باشد و در زیرش مهتاب بتابد.
باشد به حکم عادت سیم و کمر به‌کوه
چونست‌کوه سیم ترا درکمر بود
هوش مصنوعی: به خاطر عادت، زنجیر و کمربندی وجود دارد، اما در واقعیت کوه تنها به عنوان نمادی از قدرت و استواری است، و تو باید بفهمی که این زنجیر ها در واقع به دور کمر تو به معنای واقعی وجود ندارند.
پیمای نیست‌کوه سرین تو در خرم
لرزان مدام از چه سبب اینقدر بود
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در اینجا می‌پرسند که دلیل لرزیدن و ناپایداری حالت خرم و شاداب تو چیست، در حالی که تو به مانند یک کوه استوار و محکم به نظر می‌رسی. این بیت به نوعی کنجکاوی و تردید درباره‌ی درون فرد اشاره دارد، اگرچه ظاهرش قوی و پایدار است.
بلور ساده است‌ که چونین ز عکس او
روشن سر او بام و در و بوم و بر بود
هوش مصنوعی: بلور شفاف و زلالی است که به خاطر نور و تصویری که از او بازتاب می‌شود، سرتاسر خانه و ساختمان را روشن کرده است.
اندر ازار سرخ بجای سرین تو
نسرین به بار و سیم به خروار در بود
هوش مصنوعی: در دامن سرخ، به جای آنکه تو را به یاد بیاورم، یاد نسرین می افکنم و به جای زیوری که به تو می‌زدند، به یاد سیلی که از تو دور شده، فکر می‌کنم.
مسکین دلم‌که در طلب سیم تو مدام
همچون گدای گرسنه دل دربه‌در بود
هوش مصنوعی: دل من به شدت نیازمند و فقیر است، همچون گدای گرسنه‌ای که هر لحظه به دنبال نقره و زیبایی تو می‌گردد و بی‌وقفه در جستجوی توست.
بی‌زر به‌کف نیاید سیم تو مر مرا
اشکی بسان سیم و رخی همچو زر بود
هوش مصنوعی: بدون داشتن ثروت و دارایی، نمی‌توانی به من نیکی کنی. برای من، اشکی مثل نقره است و چهره‌ات شبیه طلا.
با زر چهر و سیم سرشکم بود محال
کم بر مراد خاطر هرگز ظفر بود
هوش مصنوعی: زیبایی و طلا و نقره نمی‌توانند به راحتی به دلخواسته‌های آدمی برسند و برآورده شدن آرزوها همواره ممکن نیست.
من آن زمان‌ که دادم تن در بلای عشق
گشتم یقین‌ که جان و تنم در خطر بود
هوش مصنوعی: در زمانی که خود را در دام عشق انداختم، یقین پیدا کردم که جان و بدنم در خطر است.
چون نیست درکنارم سروقدت چسود
گر بی‌تو از سرشک‌کنارم شمر بود
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنارم نیستی، زیبایی تو در خاطرم به یاد نمی‌آید و اگر بخواهم از غم دوریت بگویم، همچون کاهی در برابر تو بی‌معنی است.
ای غیرت ستاره ز هجر تو تا به‌ کی
شب تا به صبح چشمم اختر شمر بود
هوش مصنوعی: ای غیرت ستاره، به خاطر دوری تو از کی تا کی شب تا صبح چشمم مانند ستاره در انتظار تو بود.
یک ره در آ به‌کلبه مسکین اگرچه تو
قدت بزرگ وکلبهٔ ما مختصر بود
هوش مصنوعی: اگرچه تو خیلی بزرگ و محترم هستی، اما اگر به کلبه‌ی کوچک ما سری بزنی، خوشحال می‌شویم.
چندین متاز توسن و دل را مکن خراب
زین فتنه ترسمت‌که در آخر ضرر بود
هوش مصنوعی: هرگز نترس از مشکلات و بحران‌ها که قلب و روح تو را درگیر می‌کند، زیرا این آشفتگی‌ها ممکن است در نهایت به ضرر تو تمام شود.
آخر نه خانهٔ دل ما ملک پادشاست
دانی‌که شاه از همه جا باخبر بود
هوش مصنوعی: دل ما دیگر نمی‌تواند به جز خودمان متعلق به کسی باشد؛ زیرا می‌دانیم که انسان‌ها به هر چیزی در زندگی‌اشان آگاه هستند و همیشه از جریانات اطرافشان باخبرند.
شاهنشه زمانه محمد شه آنکه مهر
هر صبح از سجود درش مفتخر بود
هوش مصنوعی: محمد، پادشاه بزرگ زمانه، است که هر روز صبح از سجود و عبادتش برکت و افتخار به دست می‌آورد.
گیهان خدای آنکش در حل و عقد ملک
دستی قضا به قدرت و دستی قدر بود
هوش مصنوعی: گیاهان خالق و پدیدآورنده‌ای دارند که با قدرت سرنوشت و تقدیر، کشورها و سرزمین‌ها را تحت کنترل و مدیریت قرار می‌دهد.
ظل خدا خدیو بشر کز طریق حق
دارای ملک و ملت خیرالبشر بود
هوش مصنوعی: خدای بزرگ که سایه‌اش بر سر انسان‌هاست، همان کسی است که با پیروی از مسیر حق، به حکمرانی و سرپرستی مردم پرداخته و بهترین نمونه انسانی است.
د‌ر روزکین به نهب روان‌ گفتئی اجل
تیغ خمیده قامت او را پسر بود
هوش مصنوعی: در روز روشن و آرام، گویی مرگ با تیرکی کشیده بر قامت او، به پسرش می‌گوید.
گردون به‌کاخ‌دولت او چیست قبه‌ایست
گیتی ز ملک شوکت او یک اثر بود
هوش مصنوعی: آسمان به‌عنوان محل زندگی او، چه فرقی دارد؟ اینجا فقط یک نمایی از دنیای اوست که نشان‌دهنده عظمت و شکوه اوست.
جوییست از محیط عطایش هرآنچه یم
خشک و ترش به خوان کرم ماحضر بود
هوش مصنوعی: در اینجا به یک جوی اشاره شده که از فضایی پر از نعمت سرچشمه می‌گیرد و هر چیزی که خشک و تر باشد، در مهمانی کرم و بخشش آن به دست می‌آید. به عبارت دیگر، از این محیط با صفا و پر برکت، هر چیزی که نیاز باشد، فراهم می‌شود.
از مهر او بهشت برینست یک ورق
وز قهر او لهیب سقر یک شرر بود
هوش مصنوعی: از محبت او، بهشت عالی به یک ورق شبیه است و از خشم او، آتش جهنم به یک جرقه می‌ماند.
صدره به چرخ نازد خاک از برای آنک
رامش در او گزیده چنین تاجور بود
هوش مصنوعی: سرو به آسمان می‌بالد و خاک به خاطر آن به خود می‌بالد، زیرا زیبایی او باعث شده تا چنین شکوهی داشته باشد.
د‌ر روز رزم و بزم ز شمشیر و جام می
دستش هماره حامله خیر و شر بود
هوش مصنوعی: در روزهای جنگ و جشن، همیشه در دستان او هم شمشیر وجود داشت و هم جام شراب، که نمایانگر وجود خوبی‌ها و بدی‌ها در زندگی‌اش بود.
وقتی‌که جام جوید گوهرفشان شود
وقتی‌ که تیغ‌ گیرد دشمن شکر بود
هوش مصنوعی: وقتی انسان به دنبال هدف و آرزویش می‌رود، درخشش و زیبایی پیدا می‌کند و وقتی که در برابر دشمنان‌اش قرار می‌گیرد، شجاعت و قدرت او نمایان می‌شود.
هرجا به عودسوزی رامش طلب ‌کند
هرجا به‌کینه‌توزی پرخاشخر بود
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهد به آرامش و لذت دست پیدا کند، در آنجا کینه‌ورزی و دعوا وجود ندارد.
جامش‌ موالیان را کوثر شود به طعم
تیغش مخالفان را سوزان سقر بود
هوش مصنوعی: جام موالیان به مانند کوثری است، در حالی که طعم تیغش، مخالفان را آتشین می‌کند و به دوزخ می‌فرستد.
تا از پس شکوفه شجر بارور شود
یارب نهال دولت او بارور بود
هوش مصنوعی: از خدا می‌خواهم که نهال خوشبختی او همچنان بارور شود، تا میوه‌های خوب و خوشی به بار آورد، پس از شکوفه‌ای که بر درخت زندگی‌اش ظاهر می‌شود.