گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - د‌ر ستایش امیرزاد‌ه شیرد‌ل ارغون میرزا ابن شجاع ا‌لسلطنه گوید

به ‌گوش از هاتف غیبم سحرگه این ندا آمد
که‌وقت عشرت جانبخش و جشن جانفزا آمد
به سالاری سپهسالار دارای تهمتن تن
گو سهراب دل شهزاده ارغون میرزا آمد
ظفرمندی‌که هندی اژدهای اژدر اوبارش
به فرق بدکنش آتش‌فشان چون اژدها آمد
عدوبندی‌که خطی رمح او در پهنهٔ هیجا
دم آهنج اژدری بیجان و ماری جانگزا آمد
به ‌نزد خضر دانش مؤبدان این بس شگفتی زو
که زندان سکندر منبع آب بقا آمد
شگفتی اینکه قیرآگین نیام ظلمت‌آیینش
به کام تیره‌بختان چشمهٔ آب فنا آمد
به شکل عین از آ‌نرو آمد از روز ازل تیغش
که عین عون و عین فعل و عین مدعا آمد
کشد در دیده خاک راه آهو از شرف ضیغم
به‌ گیتی عدل او تا حاکم و فرمانروا آمد
سکندر خوانمش زانروکه از رای جهان‌آرا
نمایان مظهر آیینهٔ‌ گیتی‌نما آمد
وگر افراسیابش نیز خوانم بس عجب نبود
که آهن‌خود و آهن‌جوشن و آهن‌قبا آمد
دلش سرچشمه فیض و نوال و بخشش و احسان
کفش کان عطا و ریزش و جود و سخا آمد
عبیر خلق او را تالی مشک ختن خواندم
خرد چین بر جبین افکند کاین عین خطا آمد
تعالی‌الله بنام ایزد زهی ای آسمان قدری
که حکم نافذت پهلوزن امر قضا آمد
به تیر راست رو خم کرده پشت بدسگالان را
ک‌مانت‌ کز ازل چو‌ن پشت نه‌گردون دو تا آمد
نهنگی اژدها شکلست شمشر شرربارت
که‌ هم‌ خود بحر خون‌ آورد و هم‌ خود آشنا آمد
فکر سرسام‌ جست‌ از صدمهٔ ‌گرزت‌ از آن بر تن
صلیب‌افکن ز خط قطب و خط استوا آمد
ر‌باید مغفر از فرق دلیران تیغ رخشانت
خهی آهن سلب اعجوبیی کاهن‌ ‌ربا آمد
شها خصم پدرت آن تیره بخت بدکنش‌‌کایدر
سرش بر تن گران از کید و دیوش‌ رهنما آمد
بسیج رزم را سازد که با وی ‌کینه آغازد
نداندکاو بت از داور خداگان خدا آمد
ز بهر دفع او اکنون بر آن تازی‌نسب بنشین
که در دشت دغا همپویه با باد صبا آمد
دمی زن با پدرت آن شر‌زه شیر‌ بیشهٔ مردی
که از گرزش تن الوند و ثهلان توتیا آمد
که هان ای شاه لختی بر به جان‌افشان تابین
که روز آزمون ما به میدان دغا آمد
عنان ‌در دست ‌ما بگذار و خود بنشین ‌رکابی زن
یکی بر جوهر ما بین که وقت کارها آمد
نه آخر بچهٔ شیر ژیان شیر ژیان‌ردد
نه آخر زادهٔ نر ا‌ژدها نر اژدها آ‌مد
زبان از مدح دارای جهان بربند قاآنی
که هان وقت ثنا ‌بگذشت و هنگام دعا آمد
الا تا از مسیر هفت نجم و سیر نه گردون
گهی‌عیش‌ و طرب حاصل ‌گهی رنج و عنا آمد
چنان پاینده بادا دولتت کاندر جهان مردم
بهم گویند این دولت مگر بی انتها آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ‌گوش از هاتف غیبم سحرگه این ندا آمد
که‌وقت عشرت جانبخش و جشن جانفزا آمد
هوش مصنوعی: در ساعات اولیه صبح، صدایی از عالم غیب به من رسید که خبر از زمان شادمانی و جشن زندگی می‌داد.
به سالاری سپهسالار دارای تهمتن تن
گو سهراب دل شهزاده ارغون میرزا آمد
هوش مصنوعی: به رهبری سپهسالار، مردی با قدرت و شجاعت، سهراب، فرزند شاهزاده ارغون میرزا، به میدان آمد.
ظفرمندی‌که هندی اژدهای اژدر اوبارش
به فرق بدکنش آتش‌فشان چون اژدها آمد
هوش مصنوعی: پیروزی که از سرزمین هند آمده است، مانند اژدهایی است که آتش‌فشانی بر فرق او می‌جوشد و به طرز شگفت‌انگیزی به سوی دشمن می‌آید.
عدوبندی‌که خطی رمح او در پهنهٔ هیجا
دم آهنج اژدری بیجان و ماری جانگزا آمد
هوش مصنوعی: در بیابانی وسیع، تیری که از کمان رها شده، به مانند دمی از یک اژدهای مرده یا ماری خطرناک که در حال خیز است، به سوی هدفش حرکت می‌کند.
به ‌نزد خضر دانش مؤبدان این بس شگفتی زو
که زندان سکندر منبع آب بقا آمد
هوش مصنوعی: این بیت به گونه‌ای بیان می‌کند که نزد خضر، که نماد حکمت و دانش است، شگفتی برای دانایان وجود دارد. زندان سکندر، که به نظر می‌رسد نماد سختی‌ها و محدودیت‌ها باشد، درواقع به منبعی از آب بقا تبدیل شده است. در اینجا، مفهوم وجود فرصت‌ها و امکان‌های جدید در وسط چالش‌ها و موانع مطرح شده است.
شگفتی اینکه قیرآگین نیام ظلمت‌آیینش
به کام تیره‌بختان چشمهٔ آب فنا آمد
هوش مصنوعی: شگفت این است که در دل تاریکی، چیزی مانند قیر به ظهور می‌آید که برای بدبختان، چشمه‌ای از فنا و نابودی به دنبال دارد.
به شکل عین از آ‌نرو آمد از روز ازل تیغش
که عین عون و عین فعل و عین مدعا آمد
هوش مصنوعی: از ابتدای زمان، موجودی ابداع شده است که با تمامی ویژگی‌هایش، نشانه‌ای از یاری و عمل و خواسته‌اش را به نمایش می‌گذارد.
کشد در دیده خاک راه آهو از شرف ضیغم
به‌ گیتی عدل او تا حاکم و فرمانروا آمد
هوش مصنوعی: در دیدگانش، نشانه‌های حرکت آهو را که از قدرت شیر می‌گذرد، می‌بیند؛ زیرا عدالت او باعث شده که حاکم و فرمانروا به این دنیا بیاید.
سکندر خوانمش زانروکه از رای جهان‌آرا
نمایان مظهر آیینهٔ‌ گیتی‌نما آمد
هوش مصنوعی: سکندر را به همین خاطر می‌خوانم که او از اندیشه‌های جهانی‌اش، نمایان‌گر حقیقت و نماد جهانی است که به وضوح در آینه‌ی زمان دیده می‌شود.
وگر افراسیابش نیز خوانم بس عجب نبود
که آهن‌خود و آهن‌جوشن و آهن‌قبا آمد
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب را هم بخوانم، عجبی نخواهد بود که آهن لباس و زره و کلاه‌خود او نیز آمده است.
دلش سرچشمه فیض و نوال و بخشش و احسان
کفش کان عطا و ریزش و جود و سخا آمد
هوش مصنوعی: دل او منبعی از خیر و برکت و بخشش است، جایی که generosity و سخاوت به وفور وجود دارد.
عبیر خلق او را تالی مشک ختن خواندم
خرد چین بر جبین افکند کاین عین خطا آمد
هوش مصنوعی: من او را به خاطر زیبایی‌اش به مشک ختن تشبیه کردم، زیرا لایه‌ای از خرد و درک را بر پیشانی‌اش قرار داده است، اما متوجه شدم که این قیاس نادرست است.
تعالی‌الله بنام ایزد زهی ای آسمان قدری
که حکم نافذت پهلوزن امر قضا آمد
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و پرجلال است. ای آسمان، تو چه قدرتی داری که فرمان‌های تو در کنار اوامر قضا و قدر جاری است و تاثیرگذار است.
به تیر راست رو خم کرده پشت بدسگالان را
ک‌مانت‌ کز ازل چو‌ن پشت نه‌گردون دو تا آمد
هوش مصنوعی: تیر راست را به سمت بدسگالان خم کرده‌اند، مانند اینکه از آغاز، پشت آسمان هم دو تکه شده و به شکل عجیبی در آمده است.
نهنگی اژدها شکلست شمشر شرربارت
که‌ هم‌ خود بحر خون‌ آورد و هم‌ خود آشنا آمد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف نهنگی می‌پردازد که شبیه به اژدهاست و شمشیری از آتش و خون در دست دارد. این موجود هم خود باعث به وجود آمدن دریایی از خون می‌شود و هم با این حال، با چنین قدرتی آشناست.
فکر سرسام‌ جست‌ از صدمهٔ ‌گرزت‌ از آن بر تن
صلیب‌افکن ز خط قطب و خط استوا آمد
هوش مصنوعی: با ضربه‌های شدیدت، فکر و ذهن من مختل شده است. از آنجا که بر روی تنم اثر گذاشته‌ای، از مرزهای شمال و جنوب به سوی من آمده‌ای.
ر‌باید مغفر از فرق دلیران تیغ رخشانت
خهی آهن سلب اعجوبیی کاهن‌ ‌ربا آمد
هوش مصنوعی: باید بدانیم که کلاه‌خود بر سر دلیران است و تیغی که درخشیده و برنده است، از آهن ساخته شده و به نوعی شگفتی اینجا وجود دارد.
شها خصم پدرت آن تیره بخت بدکنش‌‌کایدر
سرش بر تن گران از کید و دیوش‌ رهنما آمد
هوش مصنوعی: ای دل، دشمن پدرت آن بدبختی است که از نیرنگ و دسیسه‌هایش بر سرت سنگینی می‌کند. گویی که کسی از دیوان و جادوگران بر تو راهنمایی کرده است.
بسیج رزم را سازد که با وی ‌کینه آغازد
نداندکاو بت از داور خداگان خدا آمد
هوش مصنوعی: بسیج، جنگ و آمادگی را فراهم می‌کند؛ زمانی که دشمنی شروع می‌کند، نمی‌داند که این نبرد به فرمان بزرگی از جانب خداوند است.
ز بهر دفع او اکنون بر آن تازی‌نسب بنشین
که در دشت دغا همپویه با باد صبا آمد
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از او، اکنون بر اسب تازی‌نسب سوار شو چرا که در دشت فریب، هم‌مسیر با باد صبا آمده است.
دمی زن با پدرت آن شر‌زه شیر‌ بیشهٔ مردی
که از گرزش تن الوند و ثهلان توتیا آمد
هوش مصنوعی: لحظه‌ای با پدرت سخن بگو که او همان شیر دلاور است، که از قدرت و نیروی او تن کوه‌های الوند و ثهلان به لرزه درآمده است.
که هان ای شاه لختی بر به جان‌افشان تابین
که روز آزمون ما به میدان دغا آمد
هوش مصنوعی: ای شاه، لحظه‌ای صبر کن و بر جان‌افشان خود نظر بینداز، زیرا روز آزمایش ما در میدان نیرنگ فرا رسیده است.
عنان ‌در دست ‌ما بگذار و خود بنشین ‌رکابی زن
یکی بر جوهر ما بین که وقت کارها آمد
هوش مصنوعی: عنان را در دست ما بگذار و خودت نشسته و نظاره کن؛ یکی از لبه‌ها را بر مسیر ما قرار بده، زیرا زمان کارها فرارسیده است.
نه آخر بچهٔ شیر ژیان شیر ژیان‌ردد
نه آخر زادهٔ نر ا‌ژدها نر اژدها آ‌مد
هوش مصنوعی: پسر شیر، فرزند نر اژدها نیست که از او زاده شود.
زبان از مدح دارای جهان بربند قاآنی
که هان وقت ثنا ‌بگذشت و هنگام دعا آمد
هوش مصنوعی: زبان را از تعریف و ستایش جهان خاموش کن، قاآنی، چون زمان ستایش به پایان رسیده و وقت دعا و درخواست فرا رسیده است.
الا تا از مسیر هفت نجم و سیر نه گردون
گهی‌عیش‌ و طرب حاصل ‌گهی رنج و عنا آمد
هوش مصنوعی: تا زمانی که از مسیر هفت ستاره و حرکت نه آسمان عبور می‌کنیم، گاهی خوشی و شادی نصیب‌مان می‌شود و گاهی درد و زحمت به سراغ‌مان می‌آید.
چنان پاینده بادا دولتت کاندر جهان مردم
بهم گویند این دولت مگر بی انتها آمد
هوش مصنوعی: امیدوارم که حاکمیت تو همواره پایدار باشد، به‌طوری‌که مردم در جهان بگویند آیا این حاکمیت جز جاودانی است که به وجود آمده است؟