قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح حاجی اسدالله خان شیرازی
دوشینه چونکشید شه زنگ لشکرا
سلطان روم را ز سر افتاد افسرا
باز سفید روز بپرید از آشیان
زاغ شب سیاه بگسترد شهپرا
تاریک شد سپهر چو ظلمات وندرو
تا زان ستاره چون به سیاهی سکندرا
چونان شبی درازکه پنداشتی قضا
یکره بریده نافش با روز محشرا
افروخت چهره زین تل خاکستری سهیل
چون از درون تودهٔ خاکستر اخگرا
گفتی فرشته است به بالای اهرمن
روشن فلک فراز هوای مکدرا
گردون پرستاره برآن قیرگون هوا
چون بر سر نجاشی اکلیل قیصرا
یاگفتئی بهکین تهمتن به سر نهاد
پولادوند دیو زراندود مغفرا
وز اختران معاینه دیدمکنار چرخ
زانگونهکز قراضهٔ زر نطع زرگرا
مرغ هوا و ماهی دریا به خواب و من
بیدار و چشم دوخته در چشم اخترا
کز در صدای سندان برخاستکانچنانک
پنداشتی ز چرخ بغرید تندرا
گفتم هلاکییءکه به در حلقه میزنی
گفتا نگارگفتم بخ بخ درا درا
برجستم و دویدم و در راگشود و بست
کردم سلام و تنگکشیدمش دربرا
بوییدمش دمادم موی مجعدا
بوسیدمش پیاپی قند مکررا
هر غمزهاش به جانم صد جعبه ناوکا
هر مژهاش به چشمم صد قبضه خنجرا
از فرق تا قدم همه خان مجسما
وز پای تا به سر همه روح مصورا
بر چشم اشکبارم مالید زلف خویش
وین قصه راست شدکه به بحر است عنبرا
بر روی زرد من لب شیرین به عشوه سود
وین حرف شد یقینکه به نی هست شکرا
بنشاندمش به مجلس و از زلفکان او
از بهر خویشکردم بالین و بسترا
بیشمع و بیچراغ ز روی منورش
شد همچو روز روشن بزمم منورا
آری چراغ و شمع نباید به حکم عقل
چون چهره برفروزد خورشید خاورا
گفتم بهلکه عود به مجمر در افکنم
شکرانهٔ قدوم تو ترک سمنبرا
گفتا بهعود و مجمر حالی چه حاجتست
با زلف و چهر من چهکنی عود و مجمرا
ماگرمگفتگوکه برآمد ز آسمان
ابری سیاه تیرهتر از جانکافرا
گفتیکه دزد مخزن شاه است از آن قبل
کش بود آستین همه پر در وگوهرا
هر در وگوهریکه فروریخت در زمان
شد همچوگنج قارون در خاک مضمرا
جادوستگفتئیکه به نیرنگ و جادویی
کرد از بخار خشک روان لؤلؤ ترا
چون بختیان مستکهکف برلب آورند
توفید و ریختکف ز دهانش بر اغبرا
گو بنگرش نشیب سپهر ار ندیدهکس
در قلزمی معلق دیوی شناورا
سیلی ز هرکرانه روان شدکه هیچکس
نارست بیسفینهگذشتن به معبرا
گفتمکنون چه بایدگفتا شراب ناب
زان میکهچون سهیل درخشد به ساغرا
آوردمش به پیش شرابیکهگفتئی
جان راگرفتهاند به تدبیر جوهرا
زان میکهگر برابر آبستنی نهند
بینند روی بچه ز زهدان مادرا
چشم خروس ریختم از نای بلبله
وز حلق بط فشاندم خونکبوترا
او مست جام میشد و من مست چشم او
یاللعجبکه مستی من بدفزون ترا
آری شراب را بود ار صد هزار شور
با شور عشق یار نباشد برابرا
باری ز هرکران سخنی رفت در میان
زان سانکه هست رسم حریفان همسرا
تا رفته رفته پرسشی از حال من نمود
هم زان قبلکه مهتری از حالکهترا
گفتا چهمیکنی و چسانی و حال چیست
مسکینی از جفای جهان با توانگرا
گفتم میان فقر و غنایم وزین قبل
خنثاست بختمنکه نه ماده است و نه نرا
نفسم صبور و قلب شکور است لاجرم
خشنودم از زمانه برزق مقدرا
لیکن به حکم آنکه ضرور است اکتساب
آهنگ پایبوس ملک دارم ایدرا
گفتا به فصل دیکه سخن بفسرد بهکام
گویی سفرکنم نکنم هیچ باورا
حاشاکه وحی صادق دانم حدیث تو
نه خود تو جبرئیلی و نه من پیمبرا
فصلی چنینکهگویی از برفکوهسار
ز استبرق سفید به سرکرده چادرا
فصلی چنینکهگوییکردند تعبیه
تأثیر پشت سوهان در طبع صرصرا
بالله اگر نگاه برون آید از دو چشم
چون سنگ بفسرد به میان ره اندرا
گفتم ز شوق درگه دارای روزگار
نهراسم از نسیم دی و باد آذرا
گیرم جهنده باد بود نیش ناچخا
گیرم فسرده آب بود نوک نشترا
ایدون به پشتگرمی الطافکردگار
در یخ چنان رومکه در آتش سمندرا
گفتا ز مال و حال چه داری بسیج راه
گفتم هلا بنقد دو اسب تکاورا
یک اسب بنده نیز به لار است و دزد پار
بر دست وکس درین ستمم نیست یاورا
گفتا جز این دو هیچ ضرور استگفتمش
یک مشت زر دو اسب تکاور یک استرا
ارباب جاه نقدی اگر وام من دهند
اسباب راه یکسرهگردد میسرا
گفتا به قرضکس ندهد یک قراضه زر
بس تجربتکه رفته درین باب مرمرا
اکنو منت رهی بنمایم به حکم عقل
لیکن به شرط آنکه شود بخت یاورا
گر خدمتی امیر بفرمایدت بری
در نزد اولیای خدیو مظفرا
فرضافتدشکههرچه توخواهی ببخشدت
از شوق خدمت ملک ملک پرورا
گفتم مرا به خدمت میر بزرگوار
ایدون وسیله باید راوی سخنورا
گفتاکه بهتر از اسدالله خانکه هست
درگوش میرگفتش چون سکه برزرا
خانیکهصیتجود وسخایش بهشرقوغرب
ساریست چون فروغ مه و مر انورا
در زورقیکه دم زنی از حزم و عزم او
اوکار بادبانکند اینکار لنگرا
وصف حلاوت سخنش چون رقمکنی
نبود عجبکه خامه بچسبد به دفترا
از شش جهتگریخت نیارد عدوی او
مانند مهرهییکه درافتد به ششدرا
مانا شکافت زهرهٔ چرخ از عتاب او
ورنه سببکدامکه چرخ است اخضرا
محروم باد حاسد او از لقای او
زیراکزین بتر نتوان یافتکیفرا
صدرا امیر دیوان دانمکه با تواش
صدقیست بینهایت و مهریست بیمرا
تنها نه با جناب تو از فرط اتحاد
چون یک روان پاک بود در دو پیکرا
با خلق روزگار چنان مهربان بود
کاورا دعاکنند به محراب و منبرا
دانی تو بلکه شهری لابلکه عالمی
کاریکه او نمود درین مرز وکشورا
ملکیگشود و مملکتی را نمود امن
بیزحمت سیاست و بیرنج لشکرا
چونموسیکلیم بهیک چوبدستکرد
ملکی ز ملک مصر فزونتر مسخرا
ماران فتنه خورد بیکره عصای او
ناگشته چون عصای کلیمالله اژدرا
نازل ز آسمان شود اسما از آن بود
نامش نبیکه هست نبیسان بهگوهرا
آزادکردهٔکرم اوست هرکه هست
چه طفل شیرخوار و چه شیخ معمّرا
با عدل او عجب نهکه زالی چو آفتاب
با طشت زر به باختر آید ز خاورا
اندر سه مه ذخیرهٔ سی ساله خرجکرد
از بهر نیکنامی شاه فلک فرا
هرکسکند ذخیره زر و سیم وگنج و مال
او را بود ذخیره شه مهرگسترا
ایدونگواه عدل وی این داستان بس است
کاید بهگوش خلق حدیثی مزورا
کامد به شهر شیراز از یک دو روزه راه
گمگشت بارگیری بارش همه زرا
هر دزد و هر طریدهکه دیدش به رهگذار
گشتش ز ره به خطهٔ شیراز رهبرا
غیر از رضای شاهکه جوید به جان و دل
آید به چشم هردو جهانش محقرا
درگفت مینیاید القصه آنچهکرد
او ازکمال و قدر در این بوم و این برا
یک روز دم زنی اگر اندر حضور وی
در حق من شود همهکامم میسرا
تا خود چه میشودکه من از یککلام تو
یک عمر بر حوایجگردم مظفرا
تا رسم در زمان بود ازگفتههای نغز
تا نام در جهان بود ازکلک و دفترا
بادش عدو نوان و بداندیش ناتوان
دولت جوان و حکم روان یار در برا
نصرت قرین و چرخ معین فتح همنشین
حاسد غمین و بخت سمین خصم لاغرا
قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی طابلله ثراه گوید: گسترد بهار در زمین دیباقصیدهٔ شمارهٔ ۸ - فی مدح سلطان العادل محمد شاه غازی رحمهالله علیه : عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوشینه چونکشید شه زنگ لشکرا
سلطان روم را ز سر افتاد افسرا
هوش مصنوعی: دیشب هنگامی که شاه زنگ به لشکر سپاه روم حمله کرد، فرمانده از ترس از سرش افتاد.
باز سفید روز بپرید از آشیان
زاغ شب سیاه بگسترد شهپرا
هوش مصنوعی: پرنده سفید روز از آشیانهاش بیرون میآید و در حالی که شب سیاه را به عقب میراند، به پرواز در میآید.
تاریک شد سپهر چو ظلمات وندرو
تا زان ستاره چون به سیاهی سکندرا
هوش مصنوعی: آسمان به تاریکی گرایید و همچون شبهای بینهایت شد، تا جایی که ستارهها به تاریکی سکندر میمانند.
چونان شبی درازکه پنداشتی قضا
یکره بریده نافش با روز محشرا
هوش مصنوعی: مثل شبی طولانی که گمان کردی سرنوشتش به طور کامل با روز قیامت قطع شده است.
افروخت چهره زین تل خاکستری سهیل
چون از درون تودهٔ خاکستر اخگرا
هوش مصنوعی: چهرهٔ ستارهٔ سهیل در دل تودهٔ خاکستری، مانند آتشِ درون خاکستر درخشیده و روشن شده است.
گفتی فرشته است به بالای اهرمن
روشن فلک فراز هوای مکدرا
هوش مصنوعی: گفتی که فرشتهای در آسمان، بالای اهرمن، در هوای تاریک و غیروارسته قرار دارد.
گردون پرستاره برآن قیرگون هوا
چون بر سر نجاشی اکلیل قیصرا
هوش مصنوعی: آسمان پرستاره با رنگ تیرهاش شبیه به تاجی زیبا است که بر سر نجاشی، پادشاه حبشه، قرار دارد.
یاگفتئی بهکین تهمتن به سر نهاد
پولادوند دیو زراندود مغفرا
هوش مصنوعی: آیا میگویی که تهمتن (رستم) با کلاهخود پولادی خود، با دیوی زرهپوش و زرین به مبارزه پرداخت؟
وز اختران معاینه دیدمکنار چرخ
زانگونهکز قراضهٔ زر نطع زرگرا
هوش مصنوعی: در آسمان، ستارهها را به وضوح مشاهده کردم، و در کنار زمین، همچون فرشی از زر که با تکههای طلا بافته شده، زیبایی خاصی مینمایانید.
مرغ هوا و ماهی دریا به خواب و من
بیدار و چشم دوخته در چشم اخترا
هوش مصنوعی: پرنده در هوا و ماهی در دریا خواب هستند، اما من بیدارم و با دقت به چشم اخترا نگاه میکنم.
کز در صدای سندان برخاستکانچنانک
پنداشتی ز چرخ بغرید تندرا
هوش مصنوعی: صدای انبوهی از ضربههای سندان به گوش میرسد، همانگونه که فکر میکردی، صدای طوفانآسا و تندی از آسمان نخواهد آمد.
گفتم هلاکییءکه به در حلقه میزنی
گفتا نگارگفتم بخ بخ درا درا
هوش مصنوعی: گفتم تو به دنبال هلاکت و نابودی هستی که به در خانهام میزنی. او پاسخ داد که به خاطر محبوبم این کار را میکنم. من هم گفتم که وای بر حال خودم و او.
برجستم و دویدم و در راگشود و بست
کردم سلام و تنگکشیدمش دربرا
هوش مصنوعی: من از جایی بلند شدم و دویدم، در را باز کردم و بعد بستم. سلام کردم و او را به خودم نزدیک کردم.
بوییدمش دمادم موی مجعدا
بوسیدمش پیاپی قند مکررا
هوش مصنوعی: هر لحظه به او نزدیک شدم و عطر موی مجعدش را استشمام کردم و مدام او را بوسیدم مثل اینکه قند را مکرر چشیدم.
هر غمزهاش به جانم صد جعبه ناوکا
هر مژهاش به چشمم صد قبضه خنجرا
هوش مصنوعی: هر ناز و کرشمهاش برای من چنان تأثیرگذار است که مانند صد جعبهی زهر برای جانم خطرناک است و هر مژهاش در چشمم به اندازهی صد خنجر تند و برنده احساس میشود.
از فرق تا قدم همه خان مجسما
وز پای تا به سر همه روح مصورا
هوش مصنوعی: از سر تا پا، او یک خان تمام عیار است و از پا تا سر، او روحی مجسم و زنده به شمار میآید.
بر چشم اشکبارم مالید زلف خویش
وین قصه راست شدکه به بحر است عنبرا
هوش مصنوعی: او زلف خود را بر چشم های اشکبارم کشید و این داستان حقیقت پیدا کرد که عطرش به دریا میماند.
بر روی زرد من لب شیرین به عشوه سود
وین حرف شد یقینکه به نی هست شکرا
هوش مصنوعی: بر روی چهره زرد من لبانی شیرین و جذاب میرقصند و این موضوع برایم واضح شده که به نغمه نی، شکرگزاری میکنم.
بنشاندمش به مجلس و از زلفکان او
از بهر خویشکردم بالین و بسترا
هوش مصنوعی: او را در مجلس نشاندم و از موهایش برای خودم بالش و بستر درست کردم.
بیشمع و بیچراغ ز روی منورش
شد همچو روز روشن بزمم منورا
هوش مصنوعی: بدون شمع و چراغ، به خاطر چهره تابناک تو، جشن من مانند روز روشن شد.
آری چراغ و شمع نباید به حکم عقل
چون چهره برفروزد خورشید خاورا
هوش مصنوعی: درست است که چراغ و شمع نمیتوانند به خاطر عقل، مانند چهرهای که نور و درخشش دارد، خورشید را درخشان کنند.
گفتم بهلکه عود به مجمر در افکنم
شکرانهٔ قدوم تو ترک سمنبرا
هوش مصنوعی: گفتم که خوشا که عود را به دامن آتش بیفکنم تا به خاطر آمدن تو از شکر و خوشحالی بپردازم.
گفتا بهعود و مجمر حالی چه حاجتست
با زلف و چهر من چهکنی عود و مجمرا
هوش مصنوعی: گفت: حالا با عود و بخور چه نیازی داری؟ با موها و چهره من چه کار میکنی که نیاز به عود و بخور داشته باشی؟
ماگرمگفتگوکه برآمد ز آسمان
ابری سیاه تیرهتر از جانکافرا
هوش مصنوعی: به محض اینکه گفتگو آغاز شد، ابرهای سیاه و تیرهای از آسمان برآمدند که از جان کافر نیز تیرهتر بودند.
گفتیکه دزد مخزن شاه است از آن قبل
کش بود آستین همه پر در وگوهرا
هوش مصنوعی: گفتی که دزد، گنجینهی شاه را به سرقت برده است. به همین خاطر، آستین او پر از جواهرات و چیزهای باارزش است.
هر در وگوهریکه فروریخت در زمان
شد همچوگنج قارون در خاک مضمرا
هوش مصنوعی: هر چیزی که در گذشته از بین رفته یا نابود شده، مانند گنجی بزرگ در دل خاک پنهان شده است.
جادوستگفتئیکه به نیرنگ و جادویی
کرد از بخار خشک روان لؤلؤ ترا
هوش مصنوعی: شما میگویید که جادوگری و نیرنگ اوست که از بخار خشک، مرواریدایی روان ساخته است.
چون بختیان مستکهکف برلب آورند
توفید و ریختکف ز دهانش بر اغبرا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی شبیه به مستی میپردازد که شخصی با شوق و هیجان احساساتش را بروز میدهد. او مانند کسانی که در حالت شادی و نشئگی هستند، با شور و شوق و از روی بیخيالی کلامی پرهیجان و رنگین را بیان میکند. به نوعی میتوان حس و حال او را بسیار شاد و سرشار از زندگی تصور کرد.
گو بنگرش نشیب سپهر ار ندیدهکس
در قلزمی معلق دیوی شناورا
هوش مصنوعی: بنگر که آیا در پستیهای آسمان، کسی دیوانهوار در حال چرخش و پرواز دیده شده است یا نه.
سیلی ز هرکرانه روان شدکه هیچکس
نارست بیسفینهگذشتن به معبرا
هوش مصنوعی: سیل از هر جهتی به راه افتاد و هیچکس بدون کشتی قادر به عبور از مسیرها نبود.
گفتمکنون چه بایدگفتا شراب ناب
زان میکهچون سهیل درخشد به ساغرا
هوش مصنوعی: گفتم اکنون چه باید بگویم؟ درباره شراب خالص که مانند ستاره سهیل در ساغر میدرخشد.
آوردمش به پیش شرابیکهگفتئی
جان راگرفتهاند به تدبیر جوهرا
هوش مصنوعی: من او را به نزد شرابی آوردم که میگفتند روح را به تدبیر خود گرفته است.
زان میکهگر برابر آبستنی نهند
بینند روی بچه ز زهدان مادرا
هوش مصنوعی: از آنجا که اگر به انتظار زایمان بنشینند، چهرهی بچه را از شکم مادر میبینند.
چشم خروس ریختم از نای بلبله
وز حلق بط فشاندم خونکبوترا
هوش مصنوعی: چشمهایم را مانند خروسی در آوردم و از گلوی بلبلی خون کبوتر را جاری کردم.
او مست جام میشد و من مست چشم او
یاللعجبکه مستی من بدفزون ترا
هوش مصنوعی: او با نوشیدن شراب مست میشد و من هم با نگاه او سرمست بودم. عجب است که مستی من تنها به خاطر او بیشتر و بیشتر میشود.
آری شراب را بود ار صد هزار شور
با شور عشق یار نباشد برابرا
هوش مصنوعی: شراب اگرچه میتواند به انسان شوری بدهد و لذت ببخشد، اما هیچ چیز نمیتواند با شور و شوق عشق معشوق برابر باشد. عشق واقعی و احساسی عمیقتر از هر چیز دیگری است.
باری ز هرکران سخنی رفت در میان
زان سانکه هست رسم حریفان همسرا
هوش مصنوعی: سخنی از هر طرف به میان آمد، به گونهای که این شیوه در میان دوستان و همنشینان مرسوم است.
تا رفته رفته پرسشی از حال من نمود
هم زان قبلکه مهتری از حالکهترا
هوش مصنوعی: به تدریج سوالی درباره حال من مطرح شد، همانطور که پیش از آن، شخص مهمی درباره حال تو پرسیده بود.
گفتا چهمیکنی و چسانی و حال چیست
مسکینی از جفای جهان با توانگرا
هوش مصنوعی: گفت: چه میکنی و حال و روزت چگونه است؟ ای مسکین، از ظلم و سختیهای دنیا به خاطر ثروتمندها.
گفتم میان فقر و غنایم وزین قبل
خنثاست بختمنکه نه ماده است و نه نرا
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از وضعیت ناپایدار و متزلزل فرد در زندگی است. او بیان میکند که در میان فقر و ثروت، بخت و اقبال او با توجه به شرایطش هیچگونه مشخص و معین نیست، زیرا نه در برزخی از فقر به سر میبرد و نه به طور مستقل در ثروت قرار دارد. در واقع، زندگی او در تعادل و سردرگمی است و نه به شدت غنی است و نه آنقدر فقیر که نتواند روزگار بگذراند.
نفسم صبور و قلب شکور است لاجرم
خشنودم از زمانه برزق مقدرا
هوش مصنوعی: نفس من آرام و صبور است و قلبم شکرگزار، بنابراین از آنچه در این دنیا به من میرسد راضی و خشنود هستم.
لیکن به حکم آنکه ضرور است اکتساب
آهنگ پایبوس ملک دارم ایدرا
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه ضروری است، من متعهد هستم که نحوهی خوشآمدگویی به پادشاه را یاد بگیرم.
گفتا به فصل دیکه سخن بفسرد بهکام
گویی سفرکنم نکنم هیچ باورا
هوش مصنوعی: در فصل دی، زمانی که حرفها و کلمات پژمرده میشوند، او گفت که اگر بخواهد برود، به هیچ وجه به کسی اعتماد نمیکند.
حاشاکه وحی صادق دانم حدیث تو
نه خود تو جبرئیلی و نه من پیمبرا
هوش مصنوعی: من هرگز نمیتوانم بپذیرم که سخن تو وحی صادق است؛ نه تو فرشته وحی هستی و نه من پیامبر.
فصلی چنینکهگویی از برفکوهسار
ز استبرق سفید به سرکرده چادرا
هوش مصنوعی: فصلی مانند این را تصور کن که برف از کوهها به خاطر درخشش سفیدش، مانند چادر بر سر کوهها نشسته باشد.
فصلی چنینکهگوییکردند تعبیه
تأثیر پشت سوهان در طبع صرصرا
هوش مصنوعی: فصلی که به این خوبی طراحی شده، مانند تأثیر سوهان بر روی طبع بادهای شدید است.
بالله اگر نگاه برون آید از دو چشم
چون سنگ بفسرد به میان ره اندرا
هوش مصنوعی: اگر نگاه عشقت از چشمانت به بیرون بیفتد، مثل سنگی ذوب میشود و در وسط راه میافتد.
گفتم ز شوق درگه دارای روزگار
نهراسم از نسیم دی و باد آذرا
هوش مصنوعی: گفتم به خاطر شادی و عشق به خانه آن کسی که سرنوشت را در دست دارد، از وزش نسیم دی و باد آذر نترسانم.
گیرم جهنده باد بود نیش ناچخا
گیرم فسرده آب بود نوک نشترا
هوش مصنوعی: حتی اگر بادی پرقدرت و تند وجود داشته باشد، یا اگر آبی سرد و بیحالت باشد، از نوک سر نشترا (ابزاری فرضی یا نماد) نمیتوان چیزی استخراج کرد.
ایدون به پشتگرمی الطافکردگار
در یخ چنان رومکه در آتش سمندرا
هوش مصنوعی: من با امید به رحمتهای خداوند، به شکلی پیش میروم که مانند اسبهای تندرو در آتش، پرسرعت و با انرژی باشم.
گفتا ز مال و حال چه داری بسیج راه
گفتم هلا بنقد دو اسب تکاورا
هوش مصنوعی: گفت: از ثروت و وضعیتت چه داری؟ من هم پاسخ دادم: دو اسب نر با قدرت را دارم.
یک اسب بنده نیز به لار است و دزد پار
بر دست وکس درین ستمم نیست یاورا
هوش مصنوعی: من یک اسب دارم که در لار است و دزدی هم بر دست دیگران است، اما در این ظلم و ستم هیچ کمکی از کسی به من نمیرسد.
گفتا جز این دو هیچ ضرور استگفتمش
یک مشت زر دو اسب تکاور یک استرا
هوش مصنوعی: گفت که هیچ چیزی جز این دو لازم نیست. من هم به او گفتم که یک مشت طلا و دو اسب توانمند، به اندازه یک استراحت ارزش دارند.
ارباب جاه نقدی اگر وام من دهند
اسباب راه یکسرهگردد میسرا
هوش مصنوعی: اگر کسی که در جایگاه بالایی قرار دارد، به من وام بدهد، تمام موانع و دشواریهای مسیرم برطرف میشود و راه به راحتی هموار میشود.
گفتا به قرضکس ندهد یک قراضه زر
بس تجربتکه رفته درین باب مرمرا
هوش مصنوعی: او گفت: هیچکس به کسی یک قراضه طلا قرض نمیدهد؛ پس تمام تجربهام در این زمینه نشان میدهد که اعتماد به این موضوع بیفایده است.
اکنو منت رهی بنمایم به حکم عقل
لیکن به شرط آنکه شود بخت یاورا
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم راهی را به تو نشان دهم که بر اساس عقل و منطق است، اما این مسیر با این شرط ممکن است که شانس و بخت نیز به من کمک کنند.
گر خدمتی امیر بفرمایدت بری
در نزد اولیای خدیو مظفرا
هوش مصنوعی: اگر خدمت و کمکی از طرف امیر به شما برسد، در نزد اولیای خدا و در محضر ملوک و پادشاهان مهم و محترم قرار خواهید گرفت.
فرضافتدشکههرچه توخواهی ببخشدت
از شوق خدمت ملک ملک پرورا
هوش مصنوعی: تصور کن که هر چیزی را که بخواهی، به خاطر عشق به خدمت، به تو خواهد داد.
گفتم مرا به خدمت میر بزرگوار
ایدون وسیله باید راوی سخنورا
هوش مصنوعی: به او گفتم که برای خدمت به میر بزرگوار باید وسیلهای فراهم شود تا سخن را بازگو کنم.
گفتاکه بهتر از اسدالله خانکه هست
درگوش میرگفتش چون سکه برزرا
هوش مصنوعی: کسی گفت که اسدالله خان بهتر از همه است و در حضور میر این صحبت را کرد، درست مثل سکهای که بر روی زمین افتاده است.
خانیکهصیتجود وسخایش بهشرقوغرب
ساریست چون فروغ مه و مر انورا
هوش مصنوعی: شخصی که نام و شهرت سخاوت و generosity او به هر دو سو، شرق و غرب، میرسد، مانند نور ماه است که روشنیاش گسترده و همه جا را روشن میکند.
در زورقیکه دم زنی از حزم و عزم او
اوکار بادبانکند اینکار لنگرا
هوش مصنوعی: در قایقی که تو به خاطر اعتماد به نفس و ارادهات صحبت میکنی، این کار باعث میشود که بادبانها درست عمل کنند و کشتی به راه بیفتد.
وصف حلاوت سخنش چون رقمکنی
نبود عجبکه خامه بچسبد به دفترا
هوش مصنوعی: حس زیبایی و شیرینی کلام او را چگونه میتوان توصیف کرد؟ تعجبی ندارد که وقتی کسی بخواهد آن را بنویسد، قلم به دفتر بچسبد و نتواند به سادگی از آن جدا شود.
از شش جهتگریخت نیارد عدوی او
مانند مهرهییکه درافتد به ششدرا
هوش مصنوعی: هیچ دشمنی نمیتواند از شش جهت به او نزدیک شود، همچنانکه مهرهای که به شش درافتد، نمیتواند از آن بیرون بیاید.
مانا شکافت زهرهٔ چرخ از عتاب او
ورنه سببکدامکه چرخ است اخضرا
هوش مصنوعی: زیبایی و نشاط آسمان به خاطر خشم او به وجود آمده است، وگرنه چه دلیلی وجود دارد که آسمان اینگونه شاداب و سرسبز باشد؟
محروم باد حاسد او از لقای او
زیراکزین بتر نتوان یافتکیفرا
هوش مصنوعی: کسی که حسود است از ملاقات او محروم باشد، زیرا هیچکس نمیتواند بهتر از او را پیدا کند.
صدرا امیر دیوان دانمکه با تواش
صدقیست بینهایت و مهریست بیمرا
هوش مصنوعی: من میدانم که صدرا، امیر شاعران است و صداقت و محبت او هیچگونه حد و اندازهای ندارد.
تنها نه با جناب تو از فرط اتحاد
چون یک روان پاک بود در دو پیکرا
هوش مصنوعی: تنها من و تو نیستیم که به خاطر نزدیکیامان به یکدیگر، مثل یک روح در دو جسم فارغ از هرگونه ناخالصی به شمار میرویم.
با خلق روزگار چنان مهربان بود
کاورا دعاکنند به محراب و منبرا
هوش مصنوعی: زندگی و سرنوشت به قدری با انسان خوش-heartedانه رفتار کرده است که او را تا حدی قابل دعا کردن در مکانهای مقدس مانند محراب و منبر میداند.
دانی تو بلکه شهری لابلکه عالمی
کاریکه او نمود درین مرز وکشورا
هوش مصنوعی: آیا میدانی که شهری وجود دارد و حتی جهانی؟ آنچه او در این سرزمین و کشورها انجام داده، نشاندهندهی کار بزرگ اوست.
ملکیگشود و مملکتی را نمود امن
بیزحمت سیاست و بیرنج لشکرا
هوش مصنوعی: یک پادشاه سرزمین جدیدی را فتح کرده و آن را بدون نیاز به سختیهای سیاسی و جنگ، به مکانی امن تبدیل کرده است.
چونموسیکلیم بهیک چوبدستکرد
ملکی ز ملک مصر فزونتر مسخرا
هوش مصنوعی: همانطور که موسی با عصایش موجی از قدرت و معجزه به وجود آورد، من هم با یک ترفند و یا روش خاص میتوانم از قدرتی فراتر از آنچه در مصر وجود داشت استفاده کنم.
ماران فتنه خورد بیکره عصای او
ناگشته چون عصای کلیمالله اژدرا
هوش مصنوعی: مارها در زیر چوب او به زانو درآمدند، همانطور که عصای حضرت موسی اژدها را بلعید.
نازل ز آسمان شود اسما از آن بود
نامش نبیکه هست نبیسان بهگوهرا
هوش مصنوعی: از آسمان وحی و دانش فرو میآید و آن شخص نبی نام دارد که همچون جواهر باارزش است.
آزادکردهٔکرم اوست هرکه هست
چه طفل شیرخوار و چه شیخ معمّرا
هوش مصنوعی: هر کسی که آزاد است و از قید و بند رها شده، به لطف و کرم اوست؛ چه کودک نوزاد باشد و چه فردی با تجربه و سالخورده.
با عدل او عجب نهکه زالی چو آفتاب
با طشت زر به باختر آید ز خاورا
هوش مصنوعی: عدل خداوند به قدری شگفتانگیز است که مانند زال، موجودی که با زیبایی و شکوهش درخشان است، به مانند آفتابی طلایی از سمت شرق به سوی غرب میآید و خود را در برابر همگان به نمایش میگذارد.
اندر سه مه ذخیرهٔ سی ساله خرجکرد
از بهر نیکنامی شاه فلک فرا
هوش مصنوعی: در سه ماه، ذخیرهٔ سی ساله را برای بهدست آوردن نیک نامی خرج کرد.
هرکسکند ذخیره زر و سیم وگنج و مال
او را بود ذخیره شه مهرگسترا
هوش مصنوعی: هر شخصی که برای خود طلا، نقره و ثروت جمعآوری کند، در واقع به دنبال ذخیرهای از عشق و محبت است که در دل دیگران جای دارد.
ایدونگواه عدل وی این داستان بس است
کاید بهگوش خلق حدیثی مزورا
هوش مصنوعی: این داستان به خوبی نشاندهنده عدالت اوست و برای مردم کافی است که گوش به یک روایت نادرست ندهند.
کامد به شهر شیراز از یک دو روزه راه
گمگشت بارگیری بارش همه زرا
هوش مصنوعی: شخصی به شهر شیراز آمده و پس از یک یا دو روز مسافرت، باری را که همراه داشته از دست داده و نمیتواند آن را پیدا کند.
هر دزد و هر طریدهکه دیدش به رهگذار
گشتش ز ره به خطهٔ شیراز رهبرا
هوش مصنوعی: هر دزد و هر گناهکاری که در مسیرش به رهگذری برخورد کند، به شیراز میرسد.
غیر از رضای شاهکه جوید به جان و دل
آید به چشم هردو جهانش محقرا
هوش مصنوعی: جز رضایت شاه، هیچ چیز دیگری ارزش ندارد و برای او دنیا در مقابل این خواسته کوچک و ناچیز است.
درگفت مینیاید القصه آنچهکرد
او ازکمال و قدر در این بوم و این برا
هوش مصنوعی: در سخن گفتن، نباید به جزئیات پرداخت و بهتر است به نتیجه و آنچه او از عظمت و مقام خود در این سرزمین انجام داده، اشاره کرد.
یک روز دم زنی اگر اندر حضور وی
در حق من شود همهکامم میسرا
هوش مصنوعی: اگر روزی تو در حضور او به من سخن بگویی، همه آرزوهایم برآورده خواهد شد.
تا خود چه میشودکه من از یککلام تو
یک عمر بر حوایجگردم مظفرا
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر امید و آرزوی شخصی است که با شنیدن یک کلمه یا سخنی از محبوبش، میتواند به مدت طولانی در زندگیاش موفق و راضی باشد. شخص گویی یا به عشق خود یا به تأثیرات مثبت آن، باور دارد که یک کلام کوچک میتواند تغییرات بزرگی در زندگیاش به وجود آورد.
تا رسم در زمان بود ازگفتههای نغز
تا نام در جهان بود ازکلک و دفترا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آثار زیبای نویسندگان و سخنسرایان در دنیا وجود دارد، نام و یاد آنها نیز زنده و پایدار خواهد ماند.
بادش عدو نوان و بداندیش ناتوان
دولت جوان و حکم روان یار در برا
هوش مصنوعی: بادها دشمنانی بد فکر و ناتوان هستند، اما جوانی و قدرت و ارادهی یار، در برابر آنها ایستادگی میکند.
نصرت قرین و چرخ معین فتح همنشین
حاسد غمین و بخت سمین خصم لاغرا
هوش مصنوعی: پیروزی همیشه به یاری من است و سرنوشت نیز یار من شده است. فتح و پیروزی همواره در کنار من قرار دارد، در حالی که حسودان غمگین و بخت خوب به دشمنان ضعیف من تعلق دارد.