گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر د‌یوان میرزا نبی‌خان فرماید

عید آمد و آفاق پر از برگ و نواکرد
مرغان چمن را ز طرب نغمه‌سراکرد
بی برگ و نوا بود ز تاراج خزان باغ
عید آمد وکارش همه با برگ و نواکرد
هم ابرلب لاله پر از در عدن ساخت
هم باد دل غنچه پر از مشک ختا کرد
با ساغر می لاله درآمد ز در باغ
ل جامهٔ دیبا به تن از ه‌جد قباکرد
گل مشت زری جست و به باغ آمد و بلبل
برجست و صفیری زد و آهنگ صلا کرد
الحمد خدا را که درین عید دلفروز
هر وعده که اقبال به ما کرد وفا کرد
آن ترک ختایی ‌که ز ما بود گریزان
خجلت زده باز آمد و اقرار خطا کرد
یک چند ز بی‌برگی ما آن بت بی‌مهر
چون طرهٔ برگشتهٔ خود رو به قفا کرد
وامروز دگرباره به صد عذر و به صد شرم
چون طالع فرخدهٔ ما روی به ما کرد
ماناکه خبر یافت ‌که شمس‌الامرا دوش
کام دل ما از کرم خویش روا کرد
من رنج و عنا داشتم اوگنج و غنا داد
زین‌گنج و غنا چارهٔ آن رنج و عناکرد
باری چه دهم شرح درآمد بتم از در
واهنگ وفا قصد صفا ترک جفاکرد
خجلت زده استاد سرافکده و خاموش
چندانکه مرا خجلتش از خویش رضا کرد
برجستم و بگرفتم و او را بنشاندم
فی‌الحال بخندید و دعا گفت و ثنا کرد
گفتم صنما بیهده از من چه رمیدی
گفتا به جز این قدر ندانم که قضا کرد
دیگر سخن از چون و چرا هیچ نگفتم
زیراکه به خوبان نتوان چون و چراکرد
برجست و به‌ گنجینه شد و شیشه و ساغر
آورد و بلورین ته مینا به هوا کرد
می‌ریخت به پیمانه و نوشید و دگربار
پرگرد و به م‌ا داد و هم الح‌ق چه بج‌اکرد
بنشست به زانوی من آنگاه ز بوسه
هر وام‌که برگردن خود داشت اداکرد
روی و لبم از مهر ببویید و ببوسید
هی آه کشید از دل و هی شکر خدا کرد
گه شاکر وصل آمد وگه شاکی هجران
گه رخ به زمین سود و گهی سر به سما کرد
گه گفت و گهی خفت و گه افتاد و گهی خاست
گه دست برافشاند و گه آهنگ نوا کرد
بنمود گهی ساعد و برچید گهی ساق
هر لحظه به نوع دگر اظهار صفا کرد
گه از سر حیرت به فلک کرد اشارت
یعنی که مرا دور فلک از تو جدا کرد
گه‌رقص و گهی وجد و‌ گهی خشم و گهی ناز
الحق نتوان گفت که از عشوه چها کرد
گفتم صنما آگهیت هست ‌که گردون
چرخی زد و ایّام به‌ کام شعرا کرد
خجلت‌زده خندید که آری بشنیدم
جودی که به جای تو امیرالامرا کرد
سالار نبی خلق نبی اسم‌ که جودش
چون رحمت یزدان به همه خلق ندا کرد
بدر شرف از طلعت او فر و بها یافت
شاخ امل از شوکت او نشو و نماکرد
جوزا ز پی طاعت او تنگ ‌کمر بست
گردون ز پی خدمت او پشت دوتا کرد
ای میر جوان بخت‌که یزدان به دوگیتی
خشم وکرمت را سبب خوف و رجاکرد
گردون صفت عزم تو پوینده زمان‌ گفت
گیهان لقب تیغ تو سوزنده فنا کرد
از جور جهانش نبود هیچ رهایی
هرکس‌ که ز کف دامن جود تو رها کرد
هر روز شود رایت خورشید جهانگیر
از رای منیر تو مگر کسب ضیا کرد
گر خصم تو زنده است عجب نی که وجودش
زشتست بدانگونه‌ کزو مرگ ابا کرد
خورشید که کس دیدن رویش نتوانست
چون ماه نوش رای تو انگشت‌نماکرد
جا کرد ز بیم کرمت کان به دل کوه
کوه از فزع قهر تو ترسید و صدا کرد
میرا دو جهان را کف راد تو ببخشید
هشدارکه چندان نتوان جود و سخا کرد
ملکی که ضمیر تو درو هست فروزان
شب را نتواندکسی از روز جداکرد
زردست جو خجلت‌زد‌گان دیدهٔ خورشید
مانا که سجود درت از روی ریا کرد
اقبال ترا وهم فلک خواند و ندانست
کاقبال ترا بیهده زان مدح هجا کرد
باران همه بر جای عرق می‌چکد از ابر
پیداست‌ که از دست‌ کریم تو حیا کرد
تو مایهٔ آسایش خلقی و به ناچار
حود را به دعا خواست ترا سکه دعا کرد
یارب چو خضر زنده و جاوید بماناد
هرکس که سر از مهر به پای تو فدا کرد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عید آمد و آفاق پر از برگ و نواکرد
مرغان چمن را ز طرب نغمه‌سراکرد
هوش مصنوعی: عید آمد و طبیعت پر از سبزی و نشاط شد، پرندگان چمن از شادی شروع به آواز خواندن کردند.
بی برگ و نوا بود ز تاراج خزان باغ
عید آمد وکارش همه با برگ و نواکرد
هوش مصنوعی: باغی که در فصل پاییز از زیبایی و سرسبزی خالی شده بود، با آمدن عید و بهار دوباره پر از برگ و آواز شد و احیا گردید.
هم ابرلب لاله پر از در عدن ساخت
هم باد دل غنچه پر از مشک ختا کرد
هوش مصنوعی: در باغ بهشتی، لب‌های لاله مانند ابر پر از آب شده‌اند و باد، دل غنچه را معطر به بوی مشک ختن کرده است.
با ساغر می لاله درآمد ز در باغ
ل جامهٔ دیبا به تن از ه‌جد قباکرد
هوش مصنوعی: در باغ، جامی از شراب به دست لاله‌ای سرخ رنگ بود که با لباس گرانبهایی خود، جلوه‌ای زیبا و چشم‌نواز به نمایش گذاشته بود.
گل مشت زری جست و به باغ آمد و بلبل
برجست و صفیری زد و آهنگ صلا کرد
هوش مصنوعی: گلی زرد رنگ از زمین بیرون آمد و به باغ رفت. بلبل هم پرواز کرد و آواز خواند و صدا را بلند کرد.
الحمد خدا را که درین عید دلفروز
هر وعده که اقبال به ما کرد وفا کرد
هوش مصنوعی: سپاس خدا را که در این عید شاداب، هر وعده‌ای که خوشبختی به ما داد، به حقیقت پیوست.
آن ترک ختایی ‌که ز ما بود گریزان
خجلت زده باز آمد و اقرار خطا کرد
هوش مصنوعی: آن جوان معصوم و زیبا که از ما دور شده بود، با شرمندگی برگشت و از اشتباهاتش پوزش خواست.
یک چند ز بی‌برگی ما آن بت بی‌مهر
چون طرهٔ برگشتهٔ خود رو به قفا کرد
هوش مصنوعی: مدتی است که ما به خاطر بی‌محبتی آن معشوق، دچار بی‌پناهی و بی‌برگی شده‌ایم، مانند این که او با طرز خاصی موهایش را به سمت عقب می‌زند و توجهی به ما ندارد.
وامروز دگرباره به صد عذر و به صد شرم
چون طالع فرخدهٔ ما روی به ما کرد
هوش مصنوعی: امروز دوباره با صد عذر و شرم به خاطر اینکه ستاره خوش‌اقبالی به ما رو کرده، به سویم آمده‌ایم.
ماناکه خبر یافت ‌که شمس‌الامرا دوش
کام دل ما از کرم خویش روا کرد
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شد که شمس‌الامرا شب گذشته با بزرگواری و لطف خود، آرزوی قلبی ما را برآورده کرده است.
من رنج و عنا داشتم اوگنج و غنا داد
زین‌گنج و غنا چارهٔ آن رنج و عناکرد
هوش مصنوعی: من در زندگی سختی‌ها و مشکلات زیادی را متحمل شدم، اما او به من ثروت و برکت عطا کرد. حالا با این ثروت و برکت، راه حلی برای آن رنج و سختی‌هایم پیدا کرده‌ام.
باری چه دهم شرح درآمد بتم از در
واهنگ وفا قصد صفا ترک جفاکرد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه چیزی را درباره ورود و آمدن او بگویم، چون وفاداری‌اش را فراموش کرده و از بدی‌ها دست کشیده است.
خجلت زده استاد سرافکده و خاموش
چندانکه مرا خجلتش از خویش رضا کرد
هوش مصنوعی: استاد با حالت شرم و سرافکندگی و سکوت، به قدری مرا شرمنده کرد که خودم را راضی کردم به اینکه از او خجالت بکشم.
برجستم و بگرفتم و او را بنشاندم
فی‌الحال بخندید و دعا گفت و ثنا کرد
هوش مصنوعی: من برخاستم و او را در آغوش گرفتم و به نشستن دعوت کردم. او بلافاصله خندید و دعا کرد و ستایش کرد.
گفتم صنما بیهده از من چه رمیدی
گفتا به جز این قدر ندانم که قضا کرد
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای محبوب، چرا از من دوری می‌کنی؟ او پاسخ داد: من جز این نمی‌دانم که سرنوشت چنین رقم زده است.
دیگر سخن از چون و چرا هیچ نگفتم
زیراکه به خوبان نتوان چون و چراکرد
هوش مصنوعی: دیگر نه درباره این موضوع صحبت می‌کنم و نه سوالی می‌پرسم، زیرا نمی‌توان با نیکان و خوبان درباره جزئیات و چراهای آن بحث کرد.
برجست و به‌ گنجینه شد و شیشه و ساغر
آورد و بلورین ته مینا به هوا کرد
هوش مصنوعی: او درخشان و ممتاز شد و گنجینه‌ای از شیشه و جام به همراه آورد و ته مینا را به شکل بلورین به هوا پرتاب کرد.
می‌ریخت به پیمانه و نوشید و دگربار
پرگرد و به م‌ا داد و هم الح‌ق چه بج‌اکرد
هوش مصنوعی: او شراب را به پیمانه می‌ریخت و می‌نوشید و دوباره آن را پر می‌کرد و به من نیز می‌داد. سپس از حقیقت چیزی بر اساس کار خودش بیان کرد.
بنشست به زانوی من آنگاه ز بوسه
هر وام‌که برگردن خود داشت اداکرد
هوش مصنوعی: او بر زانوی من نشسته بود و سپس با هر بوسه‌ای که به گردن خود داشت، آن را به من ارائه داد.
روی و لبم از مهر ببویید و ببوسید
هی آه کشید از دل و هی شکر خدا کرد
هوش مصنوعی: صورت و لب من را با محبت خود ببوئید و ببوسید، و در این حال، دلم به آه و ناله مشغول است و همواره شکر خدا را می‌گوید.
گه شاکر وصل آمد وگه شاکی هجران
گه رخ به زمین سود و گهی سر به سما کرد
هوش مصنوعی: گاهی شکرگزار وصال بود و گاهی از فراق گله‌مند، گاهی چهره‌اش به زمین می‌نمود و گاهی سر به آسمان می‌برد.
گه گفت و گهی خفت و گه افتاد و گهی خاست
گه دست برافشاند و گه آهنگ نوا کرد
هوش مصنوعی: گاهی سخن می‌گوید و گاهی سکوت می‌کند، گاهی بر زمین می‌افتد و گاهی سر برمی‌دارد. گاهی دستش را به سمت چیزی دراز می‌کند و گاهی به نوا و آهنگی می‌پردازد.
بنمود گهی ساعد و برچید گهی ساق
هر لحظه به نوع دگر اظهار صفا کرد
هوش مصنوعی: هر از گاهی دست زیبایی را نشان می‌دهد و هر بار پاهایی را به نمایش می‌گذارد، و در هر لحظه به نوعی دیگری از زیبایی خود را نمایان می‌کند.
گه از سر حیرت به فلک کرد اشارت
یعنی که مرا دور فلک از تو جدا کرد
هوش مصنوعی: گاهي از شدت تعجب به آسمان نگاه می‌کنم که نشان دهد چطور دوری از تو مرا از همه چیز جدا کرده است.
گه‌رقص و گهی وجد و‌ گهی خشم و گهی ناز
الحق نتوان گفت که از عشوه چها کرد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالاتی می‌پردازد که در عشق تجربه می‌شود. او اشاره می‌کند که گاهی شخص با شوق و شادی می‌رقصد، گاهی دچار وجد و شور می‌شود، گاهی افسرده و خشمگین است و در برخی مواقع با ناز و عشوه حاضر می‌شود. در نهایت، او می‌گوید که نمی‌توان به‌راحتی بیان کرد که عشق در این همه حالات چه تاثیری گذاشته است.
گفتم صنما آگهیت هست ‌که گردون
چرخی زد و ایّام به‌ کام شعرا کرد
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا می‌دانی که جهان در حال چرخیدنه و روزگار به نفع شاعران پیش می‌ره؟
خجلت‌زده خندید که آری بشنیدم
جودی که به جای تو امیرالامرا کرد
هوش مصنوعی: او با شرمندگی خندید و گفت: بله، متوجه شدم که کسی که به جای تو به مقام امیرالامراء رسیده، همان جودی است.
سالار نبی خلق نبی اسم‌ که جودش
چون رحمت یزدان به همه خلق ندا کرد
هوش مصنوعی: سالار پیامبران، نامش همچون باران رحمت الهی، بخشندگی و مهربانی‌اش را به همگان ارزانی داشت.
بدر شرف از طلعت او فر و بها یافت
شاخ امل از شوکت او نشو و نماکرد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جلوه او، ماه در مقام و ارزش بیشتری قرار گرفت و شاخه‌های امید به خاطر عظمت او رشد و نمو پیدا کردند.
جوزا ز پی طاعت او تنگ ‌کمر بست
گردون ز پی خدمت او پشت دوتا کرد
هوش مصنوعی: در پی اطاعت و فرمان بری او، ستاره‌ی جوزا (دو پیکر) با جدیت و تلاش کار خود را آغاز کرد و آسمان برای خدمت به او، خود را به دو قسمت تقسیم کرد.
ای میر جوان بخت‌که یزدان به دوگیتی
خشم وکرمت را سبب خوف و رجاکرد
هوش مصنوعی: ای جوان خوش بخت، خداوند در این دنیا باعث شده است که خشم تو موجب ترس و امید مردم شود.
گردون صفت عزم تو پوینده زمان‌ گفت
گیهان لقب تیغ تو سوزنده فنا کرد
هوش مصنوعی: زمان به‌گونه‌ای حرکت می‌کند که به عزم و اراده تو اشاره دارد. جهان به خاطر حضور تو و تأثیرگذاری‌ات، مانند تیغی عمل می‌کند که همه چیز را از میان می‌برد.
از جور جهانش نبود هیچ رهایی
هرکس‌ که ز کف دامن جود تو رها کرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از ظلم و ستم این دنیا رهایی ندارد، هر کسی که از دامن مهربانی تو فاصله بگیرد، در واقع خود را به دردسر انداخته است.
هر روز شود رایت خورشید جهانگیر
از رای منیر تو مگر کسب ضیا کرد
هوش مصنوعی: هر روز پرچم خورشید بزرگ از نظر روشن تو بلند می‌شود، مگر اینکه نور و روشنایی را از تو دریافت کرده باشد.
گر خصم تو زنده است عجب نی که وجودش
زشتست بدانگونه‌ کزو مرگ ابا کرد
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو زنده است، تعجبی ندارد که وجودش زشت است، زیرا او از مرگ فرار می‌کند.
خورشید که کس دیدن رویش نتوانست
چون ماه نوش رای تو انگشت‌نماکرد
هوش مصنوعی: خورشید را هیچ‌کس نتوانسته است ببیند، اما ماه که به تلخی شبیه است، تو را به روشنی نشان داد.
جا کرد ز بیم کرمت کان به دل کوه
کوه از فزع قهر تو ترسید و صدا کرد
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و بزرگواری تو، دل کوه از ترس قهر تو به لرزه درآمد و ناگهان فریادی سر داد.
میرا دو جهان را کف راد تو ببخشید
هشدارکه چندان نتوان جود و سخا کرد
هوش مصنوعی: دوست عزیزم، به یاد داشته باش که زندگی و دنیا، هر دو به دست تو و محبت تو سپرده شده‌اند. اما مراقب باش که سخاوت و بخشش تو حد و اندازه‌ای دارد و نباید از حد خود فراتر بروی.
ملکی که ضمیر تو درو هست فروزان
شب را نتواندکسی از روز جداکرد
هوش مصنوعی: ملکی که در آن وجود تو است، اجازه نمی‌دهد شب روشن از روز جدا شود.
زردست جو خجلت‌زد‌گان دیدهٔ خورشید
مانا که سجود درت از روی ریا کرد
هوش مصنوعی: زردتر از دست کسی که خجالت‌زده است، دیدهٔ تابناک خورشید را می‌بیند. کسانی که از روی ریا و تظاهر به سجود و احترام در آمده‌اند.
اقبال ترا وهم فلک خواند و ندانست
کاقبال ترا بیهده زان مدح هجا کرد
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به اشتباه تقدیر نامید و ندانست که این ستایش و تعریف از تو بیهوده است.
باران همه بر جای عرق می‌چکد از ابر
پیداست‌ که از دست‌ کریم تو حیا کرد
هوش مصنوعی: باران در حال ریختن است و آسمان پر از ابرهای باران‌زا است. به نظر می‌رسد که این باران به خاطر بخشش و محبت فراوان تو می‌بارد، اما ابرها به دلیل حیا از تو، فقط سعی می‌کنند باران را بر زمین بریزند و نمی‌توانند آن را تمام و کمال انجام دهند.
تو مایهٔ آسایش خلقی و به ناچار
حود را به دعا خواست ترا سکه دعا کرد
هوش مصنوعی: تو باعث آرامش مردم هستی و به همین دلیل ناگزیر آنها برای تو دعا می‌کنند و آن دعا به نوعی مانند سکه‌ای است که برای تو ارزش دارد.
یارب چو خضر زنده و جاوید بماناد
هرکس که سر از مهر به پای تو فدا کرد
هوش مصنوعی: خداوندا، ای کاش مانند خضر، که همیشه زنده و جاویدان است، باقی بمانم، برای هر کسی که نسبت به عشق و محبت تو فدای جانش می‌شود.