قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در ستایش امیر کامکار محمدحسنخان سردار فرماید
فلک خورشید و جنت حور و بستان یاسمن دارد
عیان این هرسه را در یک گریبان ماه من دارد
یکی شاهست در لشکر چو در صف بتان آید
یکی ماهست در انجم چو جا در انجمن دارد
قدش از قامت طوبی سبق بر دشت در خوبی
چه جای قامت چوبی که شمشاد چمن دارد
کجا با لعل او همبر، کجا با روی او همسر
عقیقی کز یمن خیزد شقیقی کز دمن دارد
سمن بر کاج و گل بر سرو و مه بر نارون بندد
شبه بر عاج و شب بر روز و سنبل بر سمن دارد
به هر جا بوی زلفش تا بپویی ضیمران روید
به هرجا عکس رویش تا بجویی نسترن دارد
عقیقستش لب رنگین عبیرستش خط مشکین
عقیق او شکر ریزد عبیر او شکن دارد
قدش چون نارون موزون لبش چون ناردان گلگون
دلم زان ناردان سازد تنم زین نارون دارد
تنم زان ناتوان آمد که عشق آن میان جوید
دلم زان بینشان آمد که ذوق آن دهن دارد
به جز آن ماه مشکین مو که بپریشد به رخ گیسو
ندیدم کس که یزدان را اسیر اهرمن دارد
ضمیرم زلف او خواهدکه وصف ضیمرانگوید
روانم روی او جوید که شوق یاسمن دارد
شکر را زان همی نوشم که طعم آن دهان بخشد
سمن را زان همی بویم که رنگ آن بدن دارد
به بوی زلف مشکینش دلم راه خطا گیرد
به یاد لعل رنگینش سرم شور یمن دارد
لبش جویم از آن جانم خیال ناردان بندد
قدش خواهم از آن طبعم هوای نارون دارد
ز ابجد عاشق جیمم به دنیا طالب سیمم
که رنگ این و شکل آن، نشان زان موی و تن دارد
لعاب پر پهن یارب چرا از چشم من خیزد
گر آن خال سیه نسبت به تخم پَر پَهَن دارد
شب ار با وی بنوشم می صبوحی هست از این معنی
که روشن صبح صادق را ز چاک پیرهن دارد
فری زان زلف قیرآگین که بندد پرده بر پروین
تو پنداری شب مشکین به بَر عقد پرن دارد
کسی از خویشتن غایب نگردد وین عجب کان مه
به هرجا حاضر آید غایبم از خویشتن دارد
سرانگشان من هرگه که با زلفش کند بازی
همه بند و گره گیرد، همه چین و شکن دارد
شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان
دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد
گهی نار غمم روشن بدین در باد زن خواهد
گهی مرغ دلم بریان برآن در بابزن دارد
هرآن کو روی او بیند، کجا فکر بهشت افتد
هرآن کو زلف او بوید، کجا ذکر ختن دارد
الا ای آن که دل بستی به زلف عنبر آگینش
ندانستی که آن هندو هزاران مکر و فن دارد
خط سبزش نظر کن در شکنج زلف تا دانی
که دور چرخ طوطی را گرفتار زغن دارد
دلم را بازده ای ترک و ناز و عشوه یک سو نه
که عزم همرهی در موکب فخر زمن دارد
حسنخان میر دریا دل جواد و باذل و بادل
که او را خسرو عادل امین و موتمن دارد
به گرد وقعه تیرش در صف بدخواه پنداری
شهابی در شب تاریک قصد اهرمن دارد
در ایمن چون سنان گیرد حوادث را عنان گیرد
در ایسر چون مجن دارد عدو را در محن دارد
نظام ملک و امن عهد و آرام جهان جوید
توان شیر و بُرز پیل و گرز پیلتن دارد
امیرا مینیارم گفت مدحت خاصه این ساعت
که هجران توام با رنج و انده مقترن دارد
تو تا عزم سفر کردی روانم چون سقر داری
که را دوزخ بود در جان نه دانش نه فطن دارد
ثنای ناقبول من به تو حالی بدان ماند
که زالی بیع یوسف را به کف مشتی رسن دارد
مرا بیتالشرف بد خطهٔ شیراز و حرمانت
به جان بیتالشرف را بدتر از بیتالحزن دارد
به چشم خویش میبینم که گردون از فراق تو
ز اشک لالهگون دامان من رشک دمن دارد
ز هجر خویش چون دانی که قاآنی شود فانی
به همراهش ببر تا نیم جانی در بدن دارد
چه باک ار با تواش گردون اسیر و مبتلا سازد
چه بیم ار با تواش گیهان غریب و ممتحن دارد
اسیری کو تو را بیند کجا فکر خلاص افتد
غریبی کو تو را یابد کجا یاد وطن دارد
قوافی گر مکرر شد مکدر زان مبادت دل
که طبع من خواص قند در شیرین سخن دارد
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه محمد شاه غازی طاب الله ثراه فرماید: عجبی عجب آن پسر به سر داردقصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در ستایش شاهزاده مبرور شجاع السلطنه حسنعلی میرزا گوید: به کف هر آنکه سر زلف دلستان دارد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فلک خورشید و جنت حور و بستان یاسمن دارد
عیان این هرسه را در یک گریبان ماه من دارد
هوش مصنوعی: آسمان، خورشید، بهشت و نیلوفرهای خوشبو همه اینها را میتوان به وضوح در آغوش ماه من دید.
یکی شاهست در لشکر چو در صف بتان آید
یکی ماهست در انجم چو جا در انجمن دارد
هوش مصنوعی: در میان لشکر، کسی هست که مانند یک شاه میدرخشد و وقتی که در صف زیبارویان قرار میگیرد، توجه همه را به خود جلب میکند. او مانند ماهی است که در بین ستارهها میتابد و وقتی در جمع پیدا میشود، همه نگاهها به او معطوف میشود.
قدش از قامت طوبی سبق بر دشت در خوبی
چه جای قامت چوبی که شمشاد چمن دارد
هوش مصنوعی: قد او از درخت طوبی (درختی که نشانه زیبایی و جذابیت است) بلندتر است و در دشت بینظیر است. چه نیازی به قامتهای چوبی است وقتی که در چمن، شمشاد زیبایی وجود دارد؟
کجا با لعل او همبر، کجا با روی او همسر
عقیقی کز یمن خیزد شقیقی کز دمن دارد
هوش مصنوعی: کجا میتوانم او را پیدا کنم، با چه رویی همراز او شوم؟ عقیق خاصی که از یمن میآید و شقیقی که از دمنوش الهام میگیرد.
سمن بر کاج و گل بر سرو و مه بر نارون بندد
شبه بر عاج و شب بر روز و سنبل بر سمن دارد
هوش مصنوعی: عطر سمن بر روی کاج و زیبایی گل بر سرو و چهره ماه بر درخت نارون مینشیند. شب بر روی عاج و تاریکی شب بر روز و زیبایی سنبل بر سمن حضور دارد.
به هر جا بوی زلفش تا بپویی ضیمران روید
به هرجا عکس رویش تا بجویی نسترن دارد
هوش مصنوعی: هر کجا که بویی از زلف او حس کنی، گلی زیبا و خوشبو به نام ضیمران میروید. و هر جا که بخواهی به دنبال چهرهاش باشی، نسترنی وجود دارد.
عقیقستش لب رنگین عبیرستش خط مشکین
عقیق او شکر ریزد عبیر او شکن دارد
هوش مصنوعی: لبان او همچون عقیق سرخ است و رایحهای خوشبو دارد. خطی تیره بر لبانش وجود دارد و عقیقش شیرینی افشانی میکند. بوی او لطافت و جذابیتی خاص دارد.
قدش چون نارون موزون لبش چون ناردان گلگون
دلم زان ناردان سازد تنم زین نارون دارد
هوش مصنوعی: قدش مانند درخت نارون است، لبهایش هم چون نارنجی گلهای سرخ، دلم به خاطر آن لبها میتپد و تنم از یاد آن درخت به لرزه در میآید.
تنم زان ناتوان آمد که عشق آن میان جوید
دلم زان بینشان آمد که ذوق آن دهن دارد
هوش مصنوعی: بدن من از ضعف ناشی از عشق رنج میبرد و دل من از بینشانی دچار درد است؛ چرا که شوق و ذوق عشق در وجودم مستقر شده است.
به جز آن ماه مشکین مو که بپریشد به رخ گیسو
ندیدم کس که یزدان را اسیر اهرمن دارد
هوش مصنوعی: جز آن ماهی که موهایش مانند مشک سیاه است و وقتی به چهرهاش نگاه میکنم، کسی را ندیدم که بتواند یزدان را تحت نفوذ و کنترل اهریمن قرار دهد.
ضمیرم زلف او خواهدکه وصف ضیمرانگوید
روانم روی او جوید که شوق یاسمن دارد
هوش مصنوعی: ضمیر من به زیبایی زلف او مشتاق است و میخواهد از حالت دلباختگی بگوید. جان من به دنبال چهره اوست چرا که شوق و محبت یاسمن را در دل دارم.
شکر را زان همی نوشم که طعم آن دهان بخشد
سمن را زان همی بویم که رنگ آن بدن دارد
هوش مصنوعی: من شکر را به خاطر طعم خوش آن مینوشم که به دهان لذت میدهد و سمن را به خاطر بوی خوش آن میبویم که رنگ و زیبایی به بدن میبخشد.
به بوی زلف مشکینش دلم راه خطا گیرد
به یاد لعل رنگینش سرم شور یمن دارد
هوش مصنوعی: عطر موهایش باعث میشود که دلم به راههای اشتباه برود و یاد رنگین لعلش باعث میشود که سرم مانند یمن پر از شور و هیجان باشد.
لبش جویم از آن جانم خیال ناردان بندد
قدش خواهم از آن طبعم هوای نارون دارد
هوش مصنوعی: من زیبایی لبانش را میطلبم، زیرا جانم به یاد آن زیبایی آسوده نیست. قدش را نیز میخواهم، چون طبیعت من دلتنگ درختان نارون است.
ز ابجد عاشق جیمم به دنیا طالب سیمم
که رنگ این و شکل آن، نشان زان موی و تن دارد
هوش مصنوعی: من از حروف عشق، با حرف جیم، به دنیا آمدهام و آرزو دارم که به سیم و زر دست یابم. چرا که رنگ و شکل این دنیا، نشاندهنده زیباییهای مو و تن اوست.
لعاب پر پهن یارب چرا از چشم من خیزد
گر آن خال سیه نسبت به تخم پَر پَهَن دارد
هوش مصنوعی: چرا اشکهایم مانند لعاب بر روی صورتم میچکد، وقتی که آن خال سیاه در واقع نشانهای از زیبایی و جذابیت است؟
شب ار با وی بنوشم می صبوحی هست از این معنی
که روشن صبح صادق را ز چاک پیرهن دارد
هوش مصنوعی: اگر شبی را با او بگذرانم و می نوشم، به این خاطر است که روشنایی صبح صادق، از چاک پیراهنم به دست میآید.
فری زان زلف قیرآگین که بندد پرده بر پروین
تو پنداری شب مشکین به بَر عقد پرن دارد
هوش مصنوعی: مراقب این زلفهای مشکی و غمانگیز باش که چون پردهای بر روی ستاره پروین میافتد. به این فکر نکن که شب سیاه و تار، آن عقد پرن تلاع را دارد.
کسی از خویشتن غایب نگردد وین عجب کان مه
به هرجا حاضر آید غایبم از خویشتن دارد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از خود دور شود و این حیرتانگیز است که درحالیکه ماه در هر جا حاضر است، من از خودم غایبم.
سرانگشان من هرگه که با زلفش کند بازی
همه بند و گره گیرد، همه چین و شکن دارد
هوش مصنوعی: هر بار که سرانگشتانم با زلف او بازی میکنند، همه گرهها و پیچشها به هم میپیوندند و زیباییاش مشخص میشود.
شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان
دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد
هوش مصنوعی: مرغ دل من به خاطر زیباییهای چهرهاش به آتش میافتد و در نتیجه، با چشمانش یک نوازش ایجاد میکند و با موهایش به مانند بادبزن، نسیم ملایمی را به وجود میآورد.
گهی نار غمم روشن بدین در باد زن خواهد
گهی مرغ دلم بریان برآن در بابزن دارد
هوش مصنوعی: گاهی آتش غم من در دل روشن میشود و گاهی دل من مثل پرندهای برای پرواز به سوی آن در تلاش است.
هرآن کو روی او بیند، کجا فکر بهشت افتد
هرآن کو زلف او بوید، کجا ذکر ختن دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی او را ببیند، به یاد بهشت میافتد، و هر کسی که بوی زلف او را استشمام کند، به یاد دیار ختن میافتد.
الا ای آن که دل بستی به زلف عنبر آگینش
ندانستی که آن هندو هزاران مکر و فن دارد
هوش مصنوعی: ای کسی که به زیبایی و زلف عطرآگین او دل بستهای، نمیدانی که او دارای هزاران حیله و ترفند است.
خط سبزش نظر کن در شکنج زلف تا دانی
که دور چرخ طوطی را گرفتار زغن دارد
هوش مصنوعی: به رنگ سبز خطی که در زلفهای پیچخوردهات هست نگاه کن، تا بفهمی که چقدر چرخ زمان طوطی را در دام زاغ گرفتار کرده است.
دلم را بازده ای ترک و ناز و عشوه یک سو نه
که عزم همرهی در موکب فخر زمن دارد
هوش مصنوعی: دل من را به من برگردان ای معشوقه با ناز و زیبایی، زیرا که برای همراهی با تو در جمعی پر افتخار و بزرگ تصمیم دارم.
حسنخان میر دریا دل جواد و باذل و بادل
که او را خسرو عادل امین و موتمن دارد
هوش مصنوعی: حسنخان میر، فردی با دل بزرگ و روحیهای بخشنده و فاضل است که او را به عنوان شخصیتی عادل، قابل اعتماد و قابل اتکا میشناسند.
به گرد وقعه تیرش در صف بدخواه پنداری
شهابی در شب تاریک قصد اهرمن دارد
هوش مصنوعی: در میان انبوه دشمنان، اگر به تیر او نگاه کنی، گویی شهابی در دل شب تاریکی به سوی موجودی شرور و منفی حرکت میکند.
در ایمن چون سنان گیرد حوادث را عنان گیرد
در ایسر چون مجن دارد عدو را در محن دارد
هوش مصنوعی: وقتی انسان در امنیت و آسایش قرار دارد، میتواند به راحتی بر مشکلات و چالشها غلبه کند. اما زمانی که در سختی و بحران قرار میگیرد، دشمنان و مشکلات میتوانند او را تحت فشار قرار دهند و کنترل اوضاع از دستش خارج شود.
نظام ملک و امن عهد و آرام جهان جوید
توان شیر و بُرز پیل و گرز پیلتن دارد
هوش مصنوعی: حکومت باید با اقتدار و قدرت، امنیت و آرامش را در کشور برقرار کند و برای این کار به نیرویی همچون شیر و پیکر قوی مانند پیل نیاز دارد.
امیرا مینیارم گفت مدحت خاصه این ساعت
که هجران توام با رنج و انده مقترن دارد
هوش مصنوعی: امیر! اکنون که از تو دورم و این دوری برایم همراه با درد و غم شده، به یاد تو مدح و ستایش میکنم.
تو تا عزم سفر کردی روانم چون سقر داری
که را دوزخ بود در جان نه دانش نه فطن دارد
هوش مصنوعی: زمانی که تو تصمیم به سفر گرفتی، روح من همچون آتش دوزخ در درد و رنج است؛ زیرا نه دانشی دارد و نه از عقل و درک بهرهمند است.
ثنای ناقبول من به تو حالی بدان ماند
که زالی بیع یوسف را به کف مشتی رسن دارد
هوش مصنوعی: ستایش ناکافی من به تو شبیه است به حالتی که زالی (مادر زال) در کنار او به یاد یوسف، فقط چند رشته طناب در دست دارد.
مرا بیتالشرف بد خطهٔ شیراز و حرمانت
به جان بیتالشرف را بدتر از بیتالحزن دارد
هوش مصنوعی: من در جایگاه باارزشی در شیراز زندگی میکنم، اما حسرت تو برایم به مراتب بیشتر از غم و اندوه است.
به چشم خویش میبینم که گردون از فراق تو
ز اشک لالهگون دامان من رشک دمن دارد
هوش مصنوعی: من با چشمان خود میبینم که آسمان به خاطر دوری تو از اشکهای سرخ رنگ من به حسادت دمنوش میخورد.
ز هجر خویش چون دانی که قاآنی شود فانی
به همراهش ببر تا نیم جانی در بدن دارد
هوش مصنوعی: وقتی که از دوری محبوب آگاه باشی، بفهمی که قاآنی در حال از بین رفتن است، او را با خود ببر تا وقتی هنوز نیمی از جان در بدنش باقی مانده است.
چه باک ار با تواش گردون اسیر و مبتلا سازد
چه بیم ار با تواش گیهان غریب و ممتحن دارد
هوش مصنوعی: چه فرقی میکند اگر سرنوشت به ما سختی و دردسر بیافریند، و چه ترسی داریم اگر در میان دنیا با موجودات غریب و آزمونهای دشوار رو به رو شویم؟
اسیری کو تو را بیند کجا فکر خلاص افتد
غریبی کو تو را یابد کجا یاد وطن دارد
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو توجه کند و بخواهد نجاتت دهد، غریبی که به تو توجه میکند، همیشه در دلش یاد وطن و خانهاش را دارد.
قوافی گر مکرر شد مکدر زان مبادت دل
که طبع من خواص قند در شیرین سخن دارد
هوش مصنوعی: اگر قافیهها تکرار شوند، دلخوشیام را از دست میدهم، زیرا طبع من ویژگیهای خاصی در شیرینی سخن دارد.

قاآنی