قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در ستایش شاهنشاه اسلامپناه ناصرالدین شاه غازی خلدلله ملکه گوید
دوش کانجم شد عیان بر این سپهر گرد گرد
همچو پیکان های سیمین از درون تیره گرد
راست گفتی صد هزاران مهره از عاج سپید
چیده نراد قضا بر آبنوسن تخه نرد
یا نه گفتی صدهزاران عنکبوت از سیم ناب
تار پرتو میتنند از اوج سقفی لاجورد
درکنار من نگاری رشک یک فردوس حور
چون غزالی با هژبری بر سر یک آبخورد
شوخمن شیرین دلی من ترش روی تلخکام
زین سپهر شور چشم تند خشم تیز گرد
زاسمان سبزگون بختم سیه چشمم سپید
تن خشین و لب کبود و اشک سرخ و رنگ زرد
یار دریک حجره بامن هر دو تنها روز و شب
هردو هم را دسنگیر و هردو هم را پایمرد
اوهمه اصرارکاین موسمنشاید روزهداشت
من همه انکارکاخر مینشاید روزه خورد
هردو گرم گفتگو کامد بشیری کای حکیم
جای کن بر عرش عشرت فرش عسرت در نورد
تا کیت از درد آه سرد خیزد از درون
چند نوشی دُرد دَرد و چند پوشی بُرد بَرد
درد چشمت چند دارد زاستان شاه دور
خاکپای شه بکش در چشم تا برهی ز ورد
با رخی رخشنده شه برگشت از نخجیرگاه
داغ درد از سینه زایل کن که آمد باغ درد
شاه غازی ناصرالدین آنکه آب تیغ او
از عذار مملکت شوید غبار رنج و گرد
چون دو صد هندوستان پیل است گاه گیر و دار
چون هزاران نیستان شیرست روز داروبرد
گرچه نبود هیچ ممکن رازِ زوجیت گزیر
لیکن اندر بینظیری شاه ما زوجیست فرد
مهر گردون گر نه گرد کفش فراشان اوست
مهر گردون را چرا در پهلوی خوانند گرد
خواست روزی آسمان بوسد رکاب رخش شاه
بانگ زد بر وی قضا کای بیادب از راهکرد
بحر عمانگر ندیدستی فرازکوه قاف
شاه گوهربخش را بنگر به رخش رهنورد
خسروا ای کز درون بیشهٔ امکان برون
چون تو نامد از پس شیرخدا یک شیرمرد
ای به دست مکرمت افتادگان را دستگیر
وی ز فرط مرحمت بیچارگان را پایمرد
پیلی و خرطرم تو رمحست در روز مصاف
شیری و چنگال تو تیغست هنگام نبرد
رخش تو زینگونه کز تک در نورد و کوه را
هی دیبا باف دیبا را چنان ندهد نورد
ابری اندر فیض و رحمت ببری اندر بطش و طیش
بحری اندر برّ و احسان دهری اندر قهر و اَرد
سرد و گرم دهر را نادیده کس چون خصم تو
کز تبش پیوسته تن گرم است و دل از آه سرد
تاحتو تاجیست کزفرش جهان آسوده است
نه چو دیگر تاج شاهان از جواهر سرخ و زرد
شخص را شاید قبا تنها نه بهر زیب و زین
مرد را باید کله تنها نه بهر حشر و برد
کار و کردت چون همه احسان بود در روزگار
کردگار از تست راضی از چه از این کار و کرد
بس که اشک دشمنت از چشم ریزد برکنار
برکنار آب دارد جای دایم همچو جرد
روزکین کابر بلاگرد افق بندد تتق
رخش غرد همچو رعد و تیغ تابد همچو گرد
چونتو از گرد وغا چون خور برون آیی زابر
خصم نامرد دغا چون خر فروماند به خرد
خسروا زاندم که ماندم از رکاب شاه دور
درشمر ناید ستمهایی که با من چرخ کرد
با دل افسرده نتوانم ثنای شاه گفت
کی ثمربخشد درختیکش نجو شدشاخ و نرد
چوندل خصمتقوافی تنگ و رخش فکر من
بهر مدحت عرصه یی خواهد فراخا همچو گرد
تاکه در تحقیق اشیا هرکه تعریفی کند
باید آن تعریف راشایسته باشد عکس و طرد
باد دایم اشک چشم و چهرهٔ بدخواه تو
آن ز سرخی همچو بسد اینبه زردی همچو هرد
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در مطایبه و تخلص به ستایش شاهنشاه فردوس آرامگاه محمد شاه طاب ثراه گوید: هر زمانم که به آن ترک سر و کار افتدقصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه محمد شاه غازی طاب الله ثراه فرماید: عجبی عجب آن پسر به سر دارد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش کانجم شد عیان بر این سپهر گرد گرد
همچو پیکان های سیمین از درون تیره گرد
هوش مصنوعی: شب گذشته، تصویر نورانی ستارهها به وضوح در آسمان نمایان شد، به گونهای که مانند تیرکهای نقرهای از دل ابرهای تیره جلوه کردند.
راست گفتی صد هزاران مهره از عاج سپید
چیده نراد قضا بر آبنوسن تخه نرد
هوش مصنوعی: چندین مهره از عاج سفید با دقت و زیبایی بر روی چوب سیاه بازی نرد چیده شده است.
یا نه گفتی صدهزاران عنکبوت از سیم ناب
تار پرتو میتنند از اوج سقفی لاجورد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به هنر و زیبایی کار هنرمندی است که از مواد باارزش، نظیر سیم خالص، توری از نور میسازد. این کار هنری به قدری زیبا و چشمنواز است که به نظر میرسد از درون آسمان یا سقفی آبی رنگ میآید. وجود عنکبوتها به عنوان نماد زیبایی و دقت در بافتن این تارهاست که به شکل هنرمندانهای انجام میشود.
درکنار من نگاری رشک یک فردوس حور
چون غزالی با هژبری بر سر یک آبخورد
هوش مصنوعی: در کنار من دختری زیبا وجود دارد که زیباییاش باعث حسادت به بهشت است، مانند غزالی که بر سر یک منبع آب ایستاده است.
شوخمن شیرین دلی من ترش روی تلخکام
زین سپهر شور چشم تند خشم تیز گرد
هوش مصنوعی: دوست شیرینمزه من هزل و شوخی میکند، اما من در عوض همچنان ناراحت و تلخکام هستم. از این آسمان برافروخته و تندخو، فقط وضعیت چشمهایم در خشم و ناراحتی باقی مانده است.
زاسمان سبزگون بختم سیه چشمم سپید
تن خشین و لب کبود و اشک سرخ و رنگ زرد
هوش مصنوعی: از آسمان امید و خوشبختی، چشمانم سیاه است؛ بدنم سفید و پوست بدنم زبر و لبهایم آبیرنگ است. همچنین اشکم سرخ است و رنگ چهرهام زرد.
یار دریک حجره بامن هر دو تنها روز و شب
هردو هم را دسنگیر و هردو هم را پایمرد
هوش مصنوعی: دوست من در یک اتاق با من تنهاست، روز و شب ما هر دو یکدیگر را حمایت میکنیم و در کنار هم استوار و محکم هستیم.
اوهمه اصرارکاین موسمنشاید روزهداشت
من همه انکارکاخر مینشاید روزه خورد
هوش مصنوعی: او طوری اصرار دارد که در این زمان نباید روزه گرفت و من هم به شدت انکار میکنم، ولی در نهایت شاید روزهام را بشکنم.
هردو گرم گفتگو کامد بشیری کای حکیم
جای کن بر عرش عشرت فرش عسرت در نورد
هوش مصنوعی: هر دو در حال گفتگو گرم و بانشاط هستند. ای حکیم، در جایی که خوشی و لذت را در آغوش گرفتهای، جایی برای شادی و آسایش قرار بگذار.
تا کیت از درد آه سرد خیزد از درون
چند نوشی دُرد دَرد و چند پوشی بُرد بَرد
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی از درد و غم در درونت آه و ناله کنی؟ چند روز باید شراب بنوشی تا تسکینی بیابی و چند بار باید خود را پنهان کنی و به فراموشی بسپاری؟
درد چشمت چند دارد زاستان شاه دور
خاکپای شه بکش در چشم تا برهی ز ورد
هوش مصنوعی: در این بیت به نوعی از احساسات و دردهای ناشی از عشق اشاره شده است. شخصی به کسی میگوید که اگر نگاه سرشار از عشق و دردش را به آن محبوب بیندازد، ممکن است از آن وضعیت رهایی یابد. در واقع، این ارتباط به نوعی از قدرت نگاه و تأثیر آن بر احساسات درونی پرداخته است.
با رخی رخشنده شه برگشت از نخجیرگاه
داغ درد از سینه زایل کن که آمد باغ درد
هوش مصنوعی: با چهرهای درخشان، پادشاه پس از شکار به یاد دردهایی که در دل دارد، برمیگردد. از او میخواهد که این دردها را فراموش کند، چرا که به باغی پر از شادی و آرامش رسیده است.
شاه غازی ناصرالدین آنکه آب تیغ او
از عذار مملکت شوید غبار رنج و گرد
هوش مصنوعی: شاه غازی ناصرالدین، کسی است که به وسیله شمشیرش، غبار رنج و مشکلات را از چهره کشور پاک میکند.
چون دو صد هندوستان پیل است گاه گیر و دار
چون هزاران نیستان شیرست روز داروبرد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که وقتی دو هزار هندوستان وجود دارد، مانند هندوستانی در مقیاس بزرگتر و پر قدرت است. همچنین به قدرت و عظمت او اشاره شده و گفته میشود که در زمان مواجهه با چالشها، مانند شیرهای بزرگ و قوی عمل میکند. در کل، این جملات بر نیرو و استقامت در برابر مشکلات تأکید دارند.
گرچه نبود هیچ ممکن رازِ زوجیت گزیر
لیکن اندر بینظیری شاه ما زوجیست فرد
هوش مصنوعی: اگرچه در عالم امکان نمیتوان به زوجیت پناه برد، اما در میان انفراد و بینظیری شاه ما، او خود نمونهای بیهمتاست.
مهر گردون گر نه گرد کفش فراشان اوست
مهر گردون را چرا در پهلوی خوانند گرد
هوش مصنوعی: اگر عشق آسمانی فقط به علت وجود کفش فروشان است، پس چرا از عشق آسمانی در کنار نام آنها یاد میشود؟
خواست روزی آسمان بوسد رکاب رخش شاه
بانگ زد بر وی قضا کای بیادب از راهکرد
هوش مصنوعی: روزی آسمان خواست تا پای اسب شاه را ببوسد، اما قضا و قدر به او هشدار داد که ای بیادب، از کجا آمدهای!
بحر عمانگر ندیدستی فرازکوه قاف
شاه گوهربخش را بنگر به رخش رهنورد
هوش مصنوعی: اگر دریا عمان را ندیدهای، به قلههای کوه قاف که شاه گوهربخش است، نگاه کن و زیبایی آن را ببین.
خسروا ای کز درون بیشهٔ امکان برون
چون تو نامد از پس شیرخدا یک شیرمرد
هوش مصنوعی: ای خسرو، تو که از دل جنگل امکان به در آمدی، هیچ کس چون تو از پس شیر خدا بیرون نیامده است. تو یک شیرمردی.
ای به دست مکرمت افتادگان را دستگیر
وی ز فرط مرحمت بیچارگان را پایمرد
هوش مصنوعی: تو که دستگیر افتادگان و کمککننده بیچارگان هستی، اراده و رحمت تو همیشه در حمایت از دیگران جاریست.
پیلی و خرطرم تو رمحست در روز مصاف
شیری و چنگال تو تیغست هنگام نبرد
هوش مصنوعی: تو مانند فیل و خرطوم داری که در میدان نبرد میجنگی، و در روز مبارزه همچون شیری با چنگالهایی تیز و برنده ظاهر میشوی.
رخش تو زینگونه کز تک در نورد و کوه را
هی دیبا باف دیبا را چنان ندهد نورد
هوش مصنوعی: چهره تو به قدری زیباست که مانند تندبادی کوهها را جابجا میکند و هیچ کس نمیتواند زیباییات را با دقتی مانند بافندگان دیبا که پارچهای لطیف و زیبا میبافند، توصیف کند.
ابری اندر فیض و رحمت ببری اندر بطش و طیش
بحری اندر برّ و احسان دهری اندر قهر و اَرد
هوش مصنوعی: ابر در حال بخشش و رحمت است، در حالی که در دل خود قدرت و هیجانی دارد. دریا در کنار زمین و نیکوکاری وجود دارد و زمان نیز پر از قهر و خشم میباشد.
سرد و گرم دهر را نادیده کس چون خصم تو
کز تبش پیوسته تن گرم است و دل از آه سرد
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهی تو به سختیهای زندگی بیتوجه نیست؛ چون تو حتی در گرمای طاقتفرسای دشمن، همچنان دلت از روی سردی و آههای ناشی از درد میتپد.
تاحتو تاجیست کزفرش جهان آسوده است
نه چو دیگر تاج شاهان از جواهر سرخ و زرد
هوش مصنوعی: زمانی که تاجی وجود دارد که به دلیل آن زمین و آسمان آرامش دارند، این تاج با تاجهای دیگر که از سنگهای قیمتی قرمز و زرد ساخته شدهاند، متفاوت است.
شخص را شاید قبا تنها نه بهر زیب و زین
مرد را باید کله تنها نه بهر حشر و برد
هوش مصنوعی: افراد باید ظاهر و لباس خود را تنها برای زیبایی و جذابیت نپوشند، بلکه باید نشاندهنده شخصیت و ارزش انسانی آنها باشد. همچنین، در زندگی اجتماعی نیز انسانها باید به خود واقعیشان و ویژگیهای درونیشان توجه کنند و نه فقط به ظواهر و نمودهای عمومی.
کار و کردت چون همه احسان بود در روزگار
کردگار از تست راضی از چه از این کار و کرد
هوش مصنوعی: وقتی که همه کارها و اعمالت نیکو و با عشق انجام شده، چرا در برابر خالق خود از این کار و کردار رضایت نداشته باشی؟
بس که اشک دشمنت از چشم ریزد برکنار
برکنار آب دارد جای دایم همچو جرد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دشمن تو اینقدر گریه میکند و اشکش از چشمانش میریزد، کنارهی آب همیشه در حال جریان است، مانند جویبار.
روزکین کابر بلاگرد افق بندد تتق
رخش غرد همچو رعد و تیغ تابد همچو گرد
هوش مصنوعی: در روزی که شاخسار نور به آسمان میرسد، چهرهاش مانند رعد و برق درخشانی میکند و همچون شمشیری تیز، تابیده و نورافشانی میکند.
چونتو از گرد وغا چون خور برون آیی زابر
خصم نامرد دغا چون خر فروماند به خرد
هوش مصنوعی: وقتی تو از کشت و قیل و قال بیرون بیایی، مانند خورشید درخشان میشوی و دشمن بیرحم و حیلهگر ناچار خواهد شد که به حماقت خودش پی ببرد.
خسروا زاندم که ماندم از رکاب شاه دور
درشمر ناید ستمهایی که با من چرخ کرد
هوش مصنوعی: من از آنچه در زندگیام پیش آمده، دلم شکسته و احساس میکنم که دور از لطف و کمک بزرگی بودهام. ستارههای بد و تقدیر سختیها به سراغم آمدهاند و نمیتوانم از این دشواریها فرار کنم.
با دل افسرده نتوانم ثنای شاه گفت
کی ثمربخشد درختیکش نجو شدشاخ و نرد
هوش مصنوعی: با دل غمگین نمیتوانم از پادشاه تعریف و تمجید کنم؛ چرا که درختی که خراب و لَخت شده باشد، نمیتواند میوهای بدهد.
چوندل خصمتقوافی تنگ و رخش فکر من
بهر مدحت عرصه یی خواهد فراخا همچو گرد
هوش مصنوعی: اگر دل دشمن تو تنگ باشد و نتواند از تو به خوبی یاد کند، فکر من برای ستایش تو فضایی وسیع خواهد داشت مانند گرد و غبار که در فضا پخش میشود.
تاکه در تحقیق اشیا هرکه تعریفی کند
باید آن تعریف راشایسته باشد عکس و طرد
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد درباره چیزی تعریفی ارائه دهد، باید آن تعریف به درستی منعکسکننده ویژگیها و ماهیت آن چیز باشد و در غیر این صورت مورد رد و نادیدهگیری قرار میگیرد.
باد دایم اشک چشم و چهرهٔ بدخواه تو
آن ز سرخی همچو بسد اینبه زردی همچو هرد
هوش مصنوعی: باد همیشه اشک چشمان تو و چهرهٔ بدخواه را میبرد؛ سرخی آن مانند خون است و زردیاش مثل رنگ زرد.

قاآنی