گنجور

بخش ۴۷ - د‌ر فتح شهر یزد به اهتمام امیرزاد‌هٔ آزاد‌ه هلاکوخان بن شجاع‌السلطنه و تفنن به مدح حسینعلی میرزا ملقب به فرمانفرما و شجاع‌السلطنه رحمه‌لله علیهما

تا سلیمان زمان زندان اسکندر گرفت
کار عالم خاصه ایران رونقی دیگر گرفت
خسرو غازی هلاکوخان‌ که از هر حمله‌ای
پشت صد لشکر شکست و روی صد کشور گرفت
کرد تنها فتح یزد از یاری یزدان ولی
صیت فر و شوکتش آفاق سرتاسر گرفت
خصم را کز جا نمی‌جنبید چون البرزکوه
بخت‌عالمگیرش ازیک جنبش‌لشکر‌گرفت
صیت او خورشید را ماند که در یک نیمروز
از حدود باختر تا ساحت‌خاور گرفت
یزد را کش خصم پیکر خواند و خود را جان کنون
شه به پیکر داد جان تا جانش از پبکر گرفت
از پس صاحبقران‌کش خلد باد آرامگاه
شرن تاغرب جهان را ناوک و خنجر‌رفت
از خیال مهتری هر کهتری بی‌نام و ننگ
در حدود مرز ایران ساز شور و شر گرفت
خسرو اقلیم جم فرمانده ملک عجم
از پی احبای داد و دین بسر افسر رفت
همت دست ودلش چون بحر و کان ازهرکران
پای تا سر عالمی را در زر و زیورگرفت
سوی‌کرمان زی حسن شد کرد پیغامی‌ گسیل
با سبک پیکی که در تک پیشی از صرصر گرفت
کاینک ای فرخ برادر باید از کرمان و فارس
موکبی بی‌حدکشید و لشکری بی‌مررفت
زانکه بر چرخ خلافت آفتاب خسروان
از کسوف مرگ چهرش رنگ نیلوفر‌ گرفت
زین پیام جانگزا دارای گردون آستان
از تلهف آستین بر خون ‌فشان عبهر گرفت
زان سپس از بهر احیای رسوم سلطنت
ساز و برگ رزم باگردان‌کنداورگرفت
مر مهین فرزند رادش از پی تسخیر یزد
عجز را در حضرت یزدان قدم از سر‌رفت
چنگ زد در عروه‌الوثقای عون‌کردگار
کردگار عالمش از عالمی برتر گرفت
سوی ملک‌یزدکرد آهنگ و از ده روزه راه
آنچنال خصمش گریزان شد ‌که گویی پرگرفت
آتش کین عدو بر وی گلستان شد مگر
جا در آذر باز ابراهیم بن آزر گرفت
باکف زربخش‌ گفتی از بر تازنده رخش
جای بر باد سبک پی گنج بادآور گرفت
شد چو مجنون بادپیما توسنش وز گرد آن
همچو لیلی آسمان جا در سیه چادر گرفت
رخش او هر جا که رو آورد چون باد بهار
خاک راه ازگرد نعلش نکهت عنبرگرفت
آفتاب خاوری چون نوعروس سوگوار
بر سر از گرد سمندش نیلگون معجر گرفت
تاگشاید خون چو فصاد از رگ جان عدو
از سنان رمح برکف خون‌فشان نشتر‌ گرفت
جلوهٔ رخسار و گرد جیش و بانگ توسنش
تاب‌از خور رنگ ازشب رونق ازتندر‌ گرفت
یزد گنجی بود و خصمش اژدها اینک به جهد
گنج را شاه جهانبان از دم اژدرگرفت
نانموده عزم روم و چین به یک تسخیر یزد
باج بر خاقان نهاد و تاج از قیصر گرفت
یزد پنداری‌کلید فتح‌گیهان بد از آنک
تا‌گرفت آن راجهان را صیت‌او یکسر‌گرفت
تهنیت را هر وشاقی سیم ساق از هر کران
درکفی نای صراحی درکفی ساغر گرفت
در کنار جام می هر کودکی زیبا خرام
جا چو ط‌اووس بهشی بر لب‌ کوثر ‌گرفت
هر یکی را حلقه زن برگرد خط زلف سیا
چون سیه ماری‌که دردم برگ سیسنبرگرفت
هفت دوزخ را قضا در صولتش‌ مدغم نمود
هشت جنت را قدر در دولتش‌ مضمرگرفت
ای‌ همان دارای شیر اوژن‌ که‌‌ گاه خشم او
ملک فربه شد به ‌کف تا صارم لاغر‌ گرفت
وهم‌گویدکاین‌ دماوندست بر البرزکوه
هر ز‌مان ‌کاو جایگه برکوههٔ اشقر گرفت
عقل پنداردکه خورشیدست در تاریک ابر
هر زمان‌ کاو از پی هیجا به سر مغفر‌ گرفت
برکف بخشنده ‌گویی خنجر رخشنده‌اش
جا نهنگی آتشین در بحر پهناور گرفت
جنبش‌ جیشش‌ بدان ماند که سیلی خانه‌کن
در بهار از تند کوهی راه هامون برگرفت
نیزهٔ خونخوار در چنگش هرآن کو دید‌ گفت
گَرزه ماری جانگزا بنگر کش افسونگر گرفت
روز کین شمشیر او گفتی فراز زنده پیل
آتش سوزنده جا بر تل خاکستر گرفت
نی نی ار پاس ادب موجب نبودی‌گفتمی
ذوالفقار مرتضی جا در دل ‌کافر گرفت
ذوالفقار مرتضی دارای دین دانی چکرد
گه‌ روان از عمرو بستُد گه‌ سر از عنتر‌ گرفت
گاه کشت آنگونه مرحب راکه از حیرت نبی
مرحبا گویان به لب انگشت جان‌پرور گرفت
گاه در صفین وگه در نهروان‌گاهی جمل
قلب ‌از قالب‌، دل ‌از بر، روح ‌از پیکر گرفت
برشد از دوزخ خروش قد کفانی بر سپهر
بس ‌که در بدر و احد از کافران‌ کیفر گرفت
چون به شکل ماه نو از بدر گردید آشکار
ماه نواز بدر خود را در شرف برترگرفت
تا همی‌گویند کز زور امامت مرتضی
با دو انگشت یداللهی در از خیبر گرفت
باد هر روزش ز نو فتحی‌ که تا گوید خلق
شاه‌ کشورگیر اینک ‌کشوری دیگر گرفت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا سلیمان زمان زندان اسکندر گرفت
کار عالم خاصه ایران رونقی دیگر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که سلیمان به قدرت رسید و اسکندر را به زندان انداخت، اوضاع و احوال جهان و به‌خصوص ایران دچار تغییر و تحولاتی مثبت شد.
خسرو غازی هلاکوخان‌ که از هر حمله‌ای
پشت صد لشکر شکست و روی صد کشور گرفت
هوش مصنوعی: هلاکوخان، خسرو غازی، کسی است که در هر جنگی توانسته از پس صد لشکر برآید و بر روی صد کشور تسلط داشته باشد.
کرد تنها فتح یزد از یاری یزدان ولی
صیت فر و شوکتش آفاق سرتاسر گرفت
هوش مصنوعی: تنها به کمک خداوند، یزد را فتح کرد، اما نام و عظمت او در تمام جهان معروف شد.
خصم را کز جا نمی‌جنبید چون البرزکوه
بخت‌عالمگیرش ازیک جنبش‌لشکر‌گرفت
هوش مصنوعی: دشمن که از جا تکان نمی‌خورد، مانند کوه البرز، به خاطر بخت بزرگی که دارد، از یک حرکت لشکر دچار وحشت شده است.
صیت او خورشید را ماند که در یک نیمروز
از حدود باختر تا ساحت‌خاور گرفت
هوش مصنوعی: نام او مانند خورشید است که در یک روز روشن، از طرف باختر تا ساحت خاور را روشن می‌کند.
یزد را کش خصم پیکر خواند و خود را جان کنون
شه به پیکر داد جان تا جانش از پبکر گرفت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقابله و نبردی اشاره می‌کند که در آن دشمان یزد را به عنوان مکان نبرد می‌شناسند و قهرمان داستان که جان خود را وقف می‌کند، برای حفظ جانش از پیکر خود استفاده می‌کند. به بیان دیگر، او با فدا کردن وجود خود در این مبارزه، جان و روح خود را به عنوان دلیری و شجاعت اعلام می‌کند.
از پس صاحبقران‌کش خلد باد آرامگاه
شرن تاغرب جهان را ناوک و خنجر‌رفت
هوش مصنوعی: پس از ضیاءالدین صاحبقران، بهشت آرامگاه شرنگ بر تاغرب جهان با تیر و خنجر رفت.
از خیال مهتری هر کهتری بی‌نام و ننگ
در حدود مرز ایران ساز شور و شر گرفت
هوش مصنوعی: کسانی که به فکر قدرت و مقام بالاتر هستند، بدون توجه به نام و آوازه خود، در مرزهای ایران اقداماتی می‌کنند که باعث ایجاد آشوب و هیاهو می‌شود.
خسرو اقلیم جم فرمانده ملک عجم
از پی احبای داد و دین بسر افسر رفت
هوش مصنوعی: خسرو، پادشاه سرزمین جم و فرمانده کشور ایرانیان، به دنبال دوستان و یاران خود به سوی آنها رفت و تاج بر سر نهاد.
همت دست ودلش چون بحر و کان ازهرکران
پای تا سر عالمی را در زر و زیورگرفت
هوش مصنوعی: عزم و اراده او مانند دریاست و از هر سو به تمام وجودش تأثیر گذاشته و جهانی را در زرق و برق و زیبایی درآورده است.
سوی‌کرمان زی حسن شد کرد پیغامی‌ گسیل
با سبک پیکی که در تک پیشی از صرصر گرفت
هوش مصنوعی: به سوی کرمان به خاطر زیبایی‌اش، پیام دختری را فرستاد همراه با یک پیک سریع که در حرکتش از طوفان هم پیشی گرفت.
کاینک ای فرخ برادر باید از کرمان و فارس
موکبی بی‌حدکشید و لشکری بی‌مررفت
هوش مصنوعی: اینک ای برادر خوشبخت، لازم است که از کرمان و فارس سپاهی بزرگ و بی‌پایان بیافرینیم و لشکری بیدار و پایدار تشکیل دهیم.
زانکه بر چرخ خلافت آفتاب خسروان
از کسوف مرگ چهرش رنگ نیلوفر‌ گرفت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بر گردونه‌ی سلطنت، خورشید پادشاهان به خاطر مرگ، رنگی شبیه نیلوفر به خود گرفت.
زین پیام جانگزا دارای گردون آستان
از تلهف آستین بر خون ‌فشان عبهر گرفت
هوش مصنوعی: از این پیام جان‌سوز که به عرش آسمان‌ها می‌رسد، آستین خود را به نشانه‌ی اشتیاق به خون‌ریزی بر افراشته است.
زان سپس از بهر احیای رسوم سلطنت
ساز و برگ رزم باگردان‌کنداورگرفت
هوش مصنوعی: پس از آن، برای زنده کردن سنت‌های سلطنت، وسایل و تجهیزات جنگی را آماده می‌سازد و به کار می‌گیرد.
مر مهین فرزند رادش از پی تسخیر یزد
عجز را در حضرت یزدان قدم از سر‌رفت
هوش مصنوعی: مر مهین، فرزند رادش، برای تسخیر یزد تلاش می‌کند و در این مسیر، از یزدان یاری می‌خواهد تا بر نواقص خود فایق آید.
چنگ زد در عروه‌الوثقای عون‌کردگار
کردگار عالمش از عالمی برتر گرفت
هوش مصنوعی: او به چنگ زدن در رشته‌ای محکم و قوی اقدام کرد که یاری‌گر او از عالمی بالاتر و برتر به او کمک رساند.
سوی ملک‌یزدکرد آهنگ و از ده روزه راه
آنچنال خصمش گریزان شد ‌که گویی پرگرفت
هوش مصنوعی: او به سمت یزد رهسپار شد و به قدری از دشمنش دور شد که گویی پرواز کرده است.
آتش کین عدو بر وی گلستان شد مگر
جا در آذر باز ابراهیم بن آزر گرفت
هوش مصنوعی: آتش نفرت دشمن بر او مانند گلستانی شد، اما در دلش آتش عشق ابراهیم، پسر آزر، جای گرفته است.
باکف زربخش‌ گفتی از بر تازنده رخش
جای بر باد سبک پی گنج بادآور گرفت
هوش مصنوعی: تو با چهره‌ای زیبا و باشکوه همچون چرم طلایی، شبیه اسبی زنده و جوان جلوه می‌کنی. در جایی که بادی سبک و خنک وجود دارد، به سوی گنج‌های بادآور در حرکت هستی.
شد چو مجنون بادپیما توسنش وز گرد آن
همچو لیلی آسمان جا در سیه چادر گرفت
هوش مصنوعی: مثل مجنون که با دلی پر از عشق به سوی لیلی می‌رود، اسبش در باد می‌دود و از گرد و خاکش آسمان به رنگ سیاه چادر پوشیده است.
رخش او هر جا که رو آورد چون باد بهار
خاک راه ازگرد نعلش نکهت عنبرگرفت
هوش مصنوعی: هر کجا که اسب او می‌چرخد، مانند باد بهار، گرد و خاکی که از زیر پایش بلند می‌شود، بویی همچون عطر خوش عَنبَر را به همراه دارد.
آفتاب خاوری چون نوعروس سوگوار
بر سر از گرد سمندش نیلگون معجر گرفت
هوش مصنوعی: خورشید خاور همچون عروس غمگین، بر سر از گرد اسبش که رنگ آبی دارد، چادر زیبایی بر افراشت.
تاگشاید خون چو فصاد از رگ جان عدو
از سنان رمح برکف خون‌فشان نشتر‌ گرفت
هوش مصنوعی: شاید خون مانند فصاد (فصل) از رگ جان دشمن جاری شد و با نیزه خون‌فشان، برکف (دست) به شدت خونریزی کرد.
جلوهٔ رخسار و گرد جیش و بانگ توسنش
تاب‌از خور رنگ ازشب رونق ازتندر‌ گرفت
هوش مصنوعی: زیبایی چهره و شکل ظاهری تو به خوبی خود را نشان می‌دهد و صدای اسبش هم مانند رنگ آفتاب درخشانی است که از شب جلوه‌گری کرده و از رعد و برق تأثیر گرفته است.
یزد گنجی بود و خصمش اژدها اینک به جهد
گنج را شاه جهانبان از دم اژدرگرفت
هوش مصنوعی: در یزد گنجی وجود داشت و دشمنش اژدهایی بود. حالا شاه جهان به تلاش افتاده است تا گنج را از دندان این اژدها بگیرد.
نانموده عزم روم و چین به یک تسخیر یزد
باج بر خاقان نهاد و تاج از قیصر گرفت
هوش مصنوعی: با عزم و اراده‌ای قوی، نان خود را به دست آورده و با فتح یزد، به خاقان باج داد و از قیصر تاج گرفت.
یزد پنداری‌کلید فتح‌گیهان بد از آنک
تا‌گرفت آن راجهان را صیت‌او یکسر‌گرفت
هوش مصنوعی: پنداری که یزد، کلید گشایش جهان است، چرا که وقتی او به قدرت رسید، آوازه‌اش تمام دنیا را در برگرفت.
تهنیت را هر وشاقی سیم ساق از هر کران
درکفی نای صراحی درکفی ساغر گرفت
هوش مصنوعی: هر کسی که به جمال و زیبایی می‌بالد و از دل شاد است، در هر گوشه‌ای با سعادتی همراه است و به‌طرز دلنشینی از زندگی لذت می‌برد.
در کنار جام می هر کودکی زیبا خرام
جا چو ط‌اووس بهشی بر لب‌ کوثر ‌گرفت
هوش مصنوعی: در کنار جام شراب، هر دختر بچه‌ای زیبا و خوش‌وزن مثل طاوس، بر لب کوثر ایستاده و خود را می‌آراید.
هر یکی را حلقه زن برگرد خط زلف سیا
چون سیه ماری‌که دردم برگ سیسنبرگرفت
هوش مصنوعی: هر کس به نوعی در دام عشق گرفتار شده است، مانند ماری سیاه که با دردی در خود به دور خط موی آن محبوب می‌چرخد و در واقع این درد او را بیشتر به سوی آن عشق می‌کشاند.
هفت دوزخ را قضا در صولتش‌ مدغم نمود
هشت جنت را قدر در دولتش‌ مضمرگرفت
هوش مصنوعی: قضا و سرنوشت به گونه‌ای پیش رفته که هفت دوزخ در قدرت او مخفی شده و هشت بهشت در دولت او نهفته است.
ای‌ همان دارای شیر اوژن‌ که‌‌ گاه خشم او
ملک فربه شد به ‌کف تا صارم لاغر‌ گرفت
هوش مصنوعی: ای کسی که همانند شیر دلیر و شجاع در دل اوژن هستی، زمانی که خشم تو به جان زمین می‌افتد، ملک را فربه و پربار می‌کند، تا جایی که رزمنده لاغری را به همت می‌گیری.
وهم‌گویدکاین‌ دماوندست بر البرزکوه
هر ز‌مان ‌کاو جایگه برکوههٔ اشقر گرفت
هوش مصنوعی: وهم می‌گوید که اینجا دماوند است در حالی که بر روی کوه البرز است و هر زمان که او بر روی کوه‌های سفید جا می‌گیرد.
عقل پنداردکه خورشیدست در تاریک ابر
هر زمان‌ کاو از پی هیجا به سر مغفر‌ گرفت
هوش مصنوعی: عقل می‌پندارد که خورشید همواره در ابرهای تاریک پنهان است و به دنبال نشانه‌ای برای درک بهتر موضوع می‌گردد.
برکف بخشنده ‌گویی خنجر رخشنده‌اش
جا نهنگی آتشین در بحر پهناور گرفت
هوش مصنوعی: بخشنده‌ای مانند کسی که خنجری درخشان در دست دارد، به گونه‌ای که در دریای وسیع، جانداری آتشین را گرفتار کرده است.
جنبش‌ جیشش‌ بدان ماند که سیلی خانه‌کن
در بهار از تند کوهی راه هامون برگرفت
هوش مصنوعی: حرکت و جنبش او مانند سیلابی است که در بهار از کوهی تند و بی‌مهار جاری می‌شود و همگی مسیر خود را در بر می‌گیرد.
نیزهٔ خونخوار در چنگش هرآن کو دید‌ گفت
گَرزه ماری جانگزا بنگر کش افسونگر گرفت
هوش مصنوعی: هر که نزد او چنگال تیز و خطرناک را ببیند، باید بترسد و به یاد ماری خطرناک بیافتد که افسونگری در کنار آن است.
روز کین شمشیر او گفتی فراز زنده پیل
آتش سوزنده جا بر تل خاکستر گرفت
هوش مصنوعی: در روز انتقام، شمشیر او مانند حیوانی بزرگ و زنده درخشید و آتش سوختی را میان خاکسترها به نمایش گذاشت.
نی نی ار پاس ادب موجب نبودی‌گفتمی
ذوالفقار مرتضی جا در دل ‌کافر گرفت
هوش مصنوعی: اگر نبود ادب و آگاهی، نمی‌توانست ذوالفقار علی (ع) در دل کافر جای بگیرد.
ذوالفقار مرتضی دارای دین دانی چکرد
گه‌ روان از عمرو بستُد گه‌ سر از عنتر‌ گرفت
هوش مصنوعی: ذوالفقار که شمشیر مرتضی (علی) است، شخصیت مهمی در دین بود. او در زمان خود توانست از عمرو، که یکی از دشمنان بود، پیروزی کسب کند و سر او را از بدنش جدا کند.
گاه کشت آنگونه مرحب راکه از حیرت نبی
مرحبا گویان به لب انگشت جان‌پرور گرفت
هوش مصنوعی: گاه به زراعت و کشت مرحب (نوعی خوشامدگویی) پرداخته می‌شود، به‌طوری که در اثر شگفتی، پیامبر (و یا شخصیتی بزرگ) به‌گونه‌ای تحت تأثیر قرار می‌گیرد که به آن سلام و درود می‌گوید و انگشت به لب می‌گزد، همچون کسی که از زیبایی یا عظمت چیزی مبهوت شده است.
گاه در صفین وگه در نهروان‌گاهی جمل
قلب ‌از قالب‌، دل ‌از بر، روح ‌از پیکر گرفت
هوش مصنوعی: گاهی در میدان‌های نبرد مانند صفین و نهروان، و گاه در واقعه جمل، قلب انسان از وجودش جدا می‌شود، دلش از سینه‌اش بیرون می‌آید و روحش از بدنش می‌گریزد.
برشد از دوزخ خروش قد کفانی بر سپهر
بس ‌که در بدر و احد از کافران‌ کیفر گرفت
هوش مصنوعی: از دوزخ صدای بلندی برمی‌خیزد و بر آسمان می‌تازد، زیرا در جنگ‌های بدر و احد کافران مجازات شدند.
چون به شکل ماه نو از بدر گردید آشکار
ماه نواز بدر خود را در شرف برترگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که ماه نو به شکل کامل درآمد و از ماه کامل نمایان شد، ماه، زیبایی‌های خود را به خوبی نشان داد و در آن لحظه در اوج شکوه و عظمت قرار گرفت.
تا همی‌گویند کز زور امامت مرتضی
با دو انگشت یداللهی در از خیبر گرفت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مردم می‌گویند که امام علی (مرتضی) با قدرت و نیروی الهی خود در نبرد خیبر، دژ خیبر را با دو انگشتش شکست و به این‌گونه از آن عبور کرد.
باد هر روزش ز نو فتحی‌ که تا گوید خلق
شاه‌ کشورگیر اینک ‌کشوری دیگر گرفت
هوش مصنوعی: هر روز باد نوید پیروزی تازه‌ای می‌دهد، به‌گونه‌ای که مردم می‌گویند، اینک شاه به سرزمین دیگری دست یافته است.