قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در ستایش شاهزادهٔ علیین و ساده فرمانفرما فریدون میرزا طاب ثراه فرماید
گاه طرب و روز می و فصل بهارست
جان خرم و دل فارغ و شاهد بهکنارست
باد سحر از آتش گل مجمره سوزست
خاک چمن از آب روان آینهدارست
تا مینگری کوکبه ی سوری و سرو است
تا میشنوی زمزمهٔ صلصل و سارست
سورث به چه ماند به یکی حقه یاقوت
کان حقهٔ یاقوت پر از مشک تتارست
نسرین به چه ماند به یکی بیضه ی الماس
جان بیضهٔ الماس پر از عود قمارست
مانا ز سفر تازه رسیدست بنفشه
کش بر خط مشکین اثر گرد و غبارست
از لاله چمن چون خد ترکان خجندست
وز سبزه دمن چون خط خوبان تتارست
در پهلوی گل خار شگفتا به چه ماند
مانند رقیبیکه هم آغوش نگارست
مستست مگر نیلوفر از ساغر لاله
کافتان خیزان چون صنمی باده گسارست
نینی چو یکی بختی مستست ازیراک
بینیش چو بختی که به بینیش مهارست
راغ است که از سبزه همی زمرد خیزست
باغ استکه از لاله همی مرجان زارست
نرگس به چه ماند به یکیکفهٔ الماس
کان کفه الماس پر از زر عیارست
یا حقهیی ازکاهربا بر طبق سیم
یا ساغر سیماب پر از زر و عقارست
نینی ید بیضای کلیمست به سفتش
از پارهٔ زربفت یهودا نه غیارست
بط بچه ی پیلست به خون برزده خرطوم
یا شاخ بقم رسته ز پیشانی مارست
زان غنچه عزیزست که زر دارد در جیب
وین تجربتست آنکه نه زر دارد و خوارست
ای ترک بیاتات ببوسم که به نوروز
فکر دل عاشق همه بوسیدن یارست
برخیز و بده باده نه ایام گریزست
بنشین و بده بوسه نه هنگام فرار است
می ده که بنوشیم و بجوشیم و بکوشیم
کانجا که بت ساده بط باده بکارست
ما نامی گلرنگ و بت شنگ و دف و چنگ
ارکان بهار است از اینروی چهارست
زین چار مگر چاره نماییم غمان را
کاندل رهد از غم که بدین چار دوچارست
پار از تو دلم داشت به یک بوسه قناعت
و امسال نه قانع به هزار و دو هزارست
از غایت لطف ار دهیم بوسه بمشمار
کان غایت لطفست که بیرون ز شمارست
ور منع کنندت که مده بوسه برآشوب
کاین سنت عیدست و در اسلام شعارست
گر سنت پارینه به جز بوسه نبد هیچ
امسال همه قاعدهٔ بوس و کنارست
هرچندکه بدعت بود این هاعده لیکن
این بدعت امسال به از سنت پارست
ای ماه که با روی تو برقع نگشاید
هر ماه مبرقع که بنوشاد و حصارست
زلفین تو تا دوش همه تاب و شکنجست
چشم تو تاگوش همهخواب و رخمارست
گر باده دهی زود که انده به کمین است
ور بوسه دهی زود که عشرت به گذارست
بهربی دو سه مستانه مرا بخثث ب تعجیل
کز وصل تو واجبترم ایدون ده سه کارست
یک امشبکی بیش مجال سخنم نیست
فردا همه هنگامه عید و صف بارست
مدح ملک هر تهنیت عید ضرورست
کاین هر دو زمان را سبب دفع ضرارست
مشکل که دگر باره مراکام دهد بخت
زیرا که جهان را نه به یک حال مدارست
بینی که بهاران سپس فصل خزانست
بینی که حزیران عقب ماه ایارست
فردا است که از پشت کشف تیره تر آید
این دشت که امروز پر از نقش و نگارست
+ مشت زری دارد نازد به خود امروز
فرداست که با دست تهی همچو چنارست
چون دولت خسرو نبود عادت گردون
تاگویی جاوید به یک عهد و قرارست
دارای جوان بخت فریدون شه غازی
کانجا که رخ اوست همه ساله بهارست
گردون شرف و بحر کف و ابر نوالست
لشکر شکن و پیلتن شیر شکارست
چون روی به بزم آرد یک چرخ سهیلست
چونرای بهرزم آرد یکدشت سوارست
شاها به جهانت همه چیزست مهیا
وانچ آن بهٔقین نیست ترا عیب و عوارست
از خون عدوی تو زمین چشمهٔ لعلست
وز گرد سمند تو هوا قلزم قارست
شخص امل از قهر تو در سوز و گدازست
جان اجل از عفو تو در بند و فشارست
بر سفرهٔ جود تو زمین زائده چین است
در موکب جاه تو فلک غاشیهدارست
یاللعجب از تیغ تو آن مرگ جهانسوز
کت گه به یمین اندرو گاهی به یسارست
هره به یمینست همه جنگ و جدالست
هرگه به یسارست همه امن و قرارست
برقیست که تابش همه نابنده جحیمست
بحریست که آبش همه سوزنده شرارست
در چشم نکوخواه تو یک طایفه نورست
بر جان بداندیش تو یک هاویه نارست
گو لاف بزرگی نزند خصم تو بدروغ
کایدر مثل او مثل عجل و خوارست
آنجاکه جلال تو فلک خاکنشین است
آنجا که نوال تو ملک شکر گزارست
گر کلک تو در دست تو آمد گهرافشان
ییداست که این خاصیت از قرب جوارست
از در چه گنه دیدی و از زر چه خیانت
کان نزد تو بیقیمت و این پیش تو خوارست
آن مختفی از چشم تو درصدر جبالست
این محتبس از قهر تو در قعر بحارست
از رمح تو چو رمح تو می پیچم بر خویش
کاو همچو عدویتو چرا زرد و نزارست
ای شاه ز قاآنیت ار هیچ خبر نیست
باری خبرت هست کشاز مدح دثارست
دارد پی ایثار تو برکف گهری چند
وان نیز دریغا که نه در خورد نثارست
آنقدر بمانی که خطاب آیدت از چرخ
شاها به جنان پوی که نک روز شمارست
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲: که جلوه کرد که آفاق پر ز انوارستقصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - و له ایضاً فی مدحه: روز می و وقت عیش وگاه سرورست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گاه طرب و روز می و فصل بهارست
جان خرم و دل فارغ و شاهد بهکنارست
هوش مصنوعی: گاهی زمان شادی و لذتبردن از نوشیدنی و زیبایی بهار است. در این لحظه، روح شاداب و دل آسودهای داریم و معشوقهای در کنار ماست.
باد سحر از آتش گل مجمره سوزست
خاک چمن از آب روان آینهدارست
هوش مصنوعی: باد سحرگاهی از گرمای آتش گلی میوزد و خاک چمن با جاری شدن آب، مانند آینهای میدرخشد.
تا مینگری کوکبه ی سوری و سرو است
تا میشنوی زمزمهٔ صلصل و سارست
هوش مصنوعی: هرچه مینگری، زیبایی و جلالی در آن هست و هرچه میشنوی، نغمهها و صداهای دلنواز به گوشت میرسد.
سورث به چه ماند به یکی حقه یاقوت
کان حقهٔ یاقوت پر از مشک تتارست
هوش مصنوعی: سورث به چه چیز شبیه است؟ به یک جفت یاقوت که در آن مشک تاتاری وجود دارد.
نسرین به چه ماند به یکی بیضه ی الماس
جان بیضهٔ الماس پر از عود قمارست
هوش مصنوعی: نسرین مانند تخم الماس است که درونش عطر و با ارزشی مانند عود را دارد، ولی دیوانگی و کازی در آن نهفته است.
مانا ز سفر تازه رسیدست بنفشه
کش بر خط مشکین اثر گرد و غبارست
هوش مصنوعی: بنفشهای که تازه از سفر برگشته، بر روی خطی که اثرش با دودی از غبار پوشیده شده، نشسته است.
از لاله چمن چون خد ترکان خجندست
وز سبزه دمن چون خط خوبان تتارست
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و طراوت لالههای چمن، مردم ترک مانند آنها شاد و سرزنده هستند و سبزههای دمن هم مانند خطوط زیبا و دلنشین دلبرانی است که توجه را جلب میکنند.
در پهلوی گل خار شگفتا به چه ماند
مانند رقیبیکه هم آغوش نگارست
هوش مصنوعی: در کنار گل، خار موجودی شگفتانگیز است، مانند رقیبی که در آغوش محبوبش قرار دارد.
مستست مگر نیلوفر از ساغر لاله
کافتان خیزان چون صنمی باده گسارست
هوش مصنوعی: نیلوفر از ساغر لاله مست شده است، در حالیکه در کنار بادهخواران به آرامی در حال رقصیدن و لذت بردن است.
نینی چو یکی بختی مستست ازیراک
بینیش چو بختی که به بینیش مهارست
هوش مصنوعی: کودکانی که شاد و خوشحال هستند، به گونهای به نظر میرسند که مانند افرادی خوشاقبال و خوشبختند. مانند این که بخت و نیکبختی، آنها را در کنترل دارد و بر زندگیشان تاثیر میگذارد.
راغ است که از سبزه همی زمرد خیزست
باغ استکه از لاله همی مرجان زارست
هوش مصنوعی: در باغ، سبزهها به مانند سنگهای قیمتی زمرد به نظر میرسند و لالهها مانند دانههای مرجان زینت بخش آنجا هستند.
نرگس به چه ماند به یکیکفهٔ الماس
کان کفه الماس پر از زر عیارست
هوش مصنوعی: نرگس به چیزی شبیه است که مانند کفهای از الماس میباشد، چرا که آن کفه پر از طلا و ارزشمند است.
یا حقهیی ازکاهربا بر طبق سیم
یا ساغر سیماب پر از زر و عقارست
هوش مصنوعی: شاید در دست تو، حقهای از کاهربا باشد که بر روی نقره است یا جامی از جیوه پر شده از طلا و داروهای گرانبها.
نینی ید بیضای کلیمست به سفتش
از پارهٔ زربفت یهودا نه غیارست
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که نیهای نازک و لطیف، در واقع نماد قدرت و تأثیرگذاری هستند که به سفتی و استحکام آنها مربوط میشود. در کنار این، اشاره به لباس زیبا و بافتنی یهودا هم دارد که نماد زیبایی و زینت است، بدون اینکه در ظاهر، خطر جدی به نظر بیاید. به طور کلی، این بیت به تضاد میان ظرافت و استحکام و زیبایی و قدرت اشاره میکند.
بط بچه ی پیلست به خون برزده خرطوم
یا شاخ بقم رسته ز پیشانی مارست
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن نوعی تضاد در دنیای طبیعت است. به این معنا که بط، یعنی جوجهپرنده، در مقایسه با فیل و ویژگیهای آن، از نظر قدرت و توانایی در یک سطح ضعیفتر قرار دارد. در این تصویر، با تأکید به اینکه بط به نوعی آسیب دیده است و در حالتی ترسناک با خرطوم فیل یا شاخ گاو مواجه است، در حقیقت اشاره به ناتوانی و ضعف در برابر قدرتهای بزرگتر و خطرناکتر دارد. همچنین وجود مار به عنوان موجودی که از اوج قدرت برخوردار نیست، نشان دهندهی تهدیداتی است که در زندگی وجود دارد. کل این تصویر به رشد و گسترش قدرت و چالشهای آن در دنیای طبیعت اشاره دارد.
زان غنچه عزیزست که زر دارد در جیب
وین تجربتست آنکه نه زر دارد و خوارست
هوش مصنوعی: آن غنچهای که دارای طلا در جیبش است ارزشمند است، و این تجربهای است که نشان میدهد کسی که طلا ندارد و در موقعیت پایینتری قرار دارد، بیارزش است.
ای ترک بیاتات ببوسم که به نوروز
فکر دل عاشق همه بوسیدن یارست
هوش مصنوعی: ای ترک زیبا، میخواهم تو را ببوسم زیرا در نوروز، دل عاشق تنها به بوسیدن معشوق میاندیشد.
برخیز و بده باده نه ایام گریزست
بنشین و بده بوسه نه هنگام فرار است
هوش مصنوعی: بیدار شو و نوشیدنی را به دست بگیر، چرا که زمان گریز و فرار است. بنشین و بوسهایی بده، زیرا این لحظه زمان فرار نیست.
می ده که بنوشیم و بجوشیم و بکوشیم
کانجا که بت ساده بط باده بکارست
هوش مصنوعی: ما مینوشیم و شاد میگذرانیم و تلاش میکنیم، جایی که معشوق به سادگی در دنیای شراب سرگرم است.
ما نامی گلرنگ و بت شنگ و دف و چنگ
ارکان بهار است از اینروی چهارست
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شادابی بهار اشاره دارد و نام گلها و سازها را به عنوان نمادهایی از سرزندگی و خوشحالی معرفی میکند. بنابراین، بهار را با چهار عنصر خوش رنگ و آوای دلنشین توصیف میکند که هر کدام نمایانگر جنبهای از نشاط و زیبایی این فصل هستند.
زین چار مگر چاره نماییم غمان را
کاندل رهد از غم که بدین چار دوچارست
هوش مصنوعی: به خاطر این مشکلات، چه باید بکنیم تا از غم رهایی یابیم؟ دلم میخواهد که از این درد خلاص شوم، چرا که در این وضعیت غمناک قرار داریم.
پار از تو دلم داشت به یک بوسه قناعت
و امسال نه قانع به هزار و دو هزارست
هوش مصنوعی: دل من به یک بوسه از تو راضی بود، اما حالا دیگر به هزار بوسه و بیشتر هم راضی نیست.
از غایت لطف ار دهیم بوسه بمشمار
کان غایت لطفست که بیرون ز شمارست
هوش مصنوعی: اگر از سر لطف بوسهای به تو بدهیم، آنقدر ارزشمند است که نمیتوان آن را شمرد، چون این خود نهایت لطف و مهربانی است که فراتر از هر شمارشی میباشد.
ور منع کنندت که مده بوسه برآشوب
کاین سنت عیدست و در اسلام شعارست
هوش مصنوعی: بدنت را از دادن بوسه بازدارند، زیرا این عمل نشانه شادی است و در فرهنگ اسلامی به عنوان نماد جشن و سرور شناخته میشود.
گر سنت پارینه به جز بوسه نبد هیچ
امسال همه قاعدهٔ بوس و کنارست
هوش مصنوعی: اگر در گذشته جز بوسهای بین ما نبود، امسال همه چیز بر پایهی عشق و نزدیکی است.
هرچندکه بدعت بود این هاعده لیکن
این بدعت امسال به از سنت پارست
هوش مصنوعی: با اینکه این کار جدیدی است و پیش از این رایج نبوده، اما امسال این کار بهتر از راه و روشی است که همیشه وجود داشته.
ای ماه که با روی تو برقع نگشاید
هر ماه مبرقع که بنوشاد و حصارست
هوش مصنوعی: ای ماه، که زیبایی تو در هیچجا قابل مقایسه نیست، چون هر ماهی که به دنیا میآید، نمیتواند مثل تو ذاتی سرشار از خوشی و جذابیت داشته باشد.
زلفین تو تا دوش همه تاب و شکنجست
چشم تو تاگوش همهخواب و رخمارست
هوش مصنوعی: موهای تو تا شانه، پر از پیچ و تاب است و چشمانت تا گوش، تمام خواب و رویای من را به خود مشغول کرده است.
گر باده دهی زود که انده به کمین است
ور بوسه دهی زود که عشرت به گذارست
هوش مصنوعی: اگر به تو بادهای بدهند، باید سریع باشد زیرا غم و اندوه در انتظار است. و اگر زود یک بوسه به تو بدهند، باید بدانید که شادی و خوشی زودگذر است.
بهربی دو سه مستانه مرا بخثث ب تعجیل
کز وصل تو واجبترم ایدون ده سه کارست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از احساس شدتی صحبت میکند که به خاطر عشق و وصال محبوبش به او دست داده است. او خواستار این است که هر چه سریعتر به وصال محبوبش برسد، زیرا این امر را برای خود واجب میداند و از آن مهمتر نمیبیند. احساساتی سرشار از شوق و اشتیاق و نیاز به نزدیکی به معشوق در این بیان وجود دارد.
یک امشبکی بیش مجال سخنم نیست
فردا همه هنگامه عید و صف بارست
هوش مصنوعی: امشب فرصتی برای صحبت کردن ندارم، زیرا فردا زمان جشن و شادی است و همه مشغول آمادهسازی هستند.
مدح ملک هر تهنیت عید ضرورست
کاین هر دو زمان را سبب دفع ضرارست
هوش مصنوعی: مدح و ستایش پادشاه در روز عید واجب و ضروری است، زیرا این کار عاملی است برای رفع مشکلات و آسیبها در این دو زمان.
مشکل که دگر باره مراکام دهد بخت
زیرا که جهان را نه به یک حال مدارست
هوش مصنوعی: زمانی که دوباره شانس به من روی آورد، دیگر مشکل نیست، زیرا دنیا همیشه در یک حالت ثابت نمیماند.
بینی که بهاران سپس فصل خزانست
بینی که حزیران عقب ماه ایارست
هوش مصنوعی: میبینی که بهار بعد از آن فصل پاییز است و میدانی که ماههای پاییز در پی ماه اردیبهشت هستند.
فردا است که از پشت کشف تیره تر آید
این دشت که امروز پر از نقش و نگارست
هوش مصنوعی: فردا روشن میشود که این دشت، که امروز پر از زیباییها و نقش و نگارهاست، چه چیزهای پنهانی را در دل خود نهفته دارد.
+ مشت زری دارد نازد به خود امروز
فرداست که با دست تهی همچو چنارست
هوش مصنوعی: امروز زیبا و فریبنده است، اما فردا با دست خالی مانند درخت چنار خواهد بود.
چون دولت خسرو نبود عادت گردون
تاگویی جاوید به یک عهد و قرارست
هوش مصنوعی: زمانی که fortuna یا بخت و اقبال و موفقیت در دسترس خسرو نیست، باید بدانیم که این تغییرات و نوسانات در زندگی طبیعی است و نمیتوان به یک وضعیت دائمی و ثابت امیدوار بود.
دارای جوان بخت فریدون شه غازی
کانجا که رخ اوست همه ساله بهارست
هوش مصنوعی: فریدون، شاه جوانمرد و خوش شانس، در این مکان که چهرهاش حضور دارد، همیشه بهار و سرسبزی برقرار است.
گردون شرف و بحر کف و ابر نوالست
لشکر شکن و پیلتن شیر شکارست
هوش مصنوعی: جهان مانند دایرهای بزرگ است و دریا به مثابهی سفینهای از نعمتهاست. در این میدان، قهرمانان جنگ و نیرومندانی چون شیرها در جستجوی شکار هستند.
چون روی به بزم آرد یک چرخ سهیلست
چونرای بهرزم آرد یکدشت سوارست
هوش مصنوعی: وقتی که ستاره سهیل بر افراشته میشود، جو به شادی و جشن میآید، اما هنگامی که جنگی در میگیرد، آن ستاره نشاندهندهی آمدن سواران به میدان نبرد است.
شاها به جهانت همه چیزست مهیا
وانچ آن بهٔقین نیست ترا عیب و عوارست
هوش مصنوعی: ای پادشاه، در جهان همه چیز برای تو فراهم است، اما آنچه که به یقین به آن نرسیدهای، همان عیبها و نواقص است.
از خون عدوی تو زمین چشمهٔ لعلست
وز گرد سمند تو هوا قلزم قارست
هوش مصنوعی: از خون دشمنانت، زمین پر از چشمههای لعل و زیباست و از گرد پای اسبت، هوا به دریای عمیق و وسعت شبیه شده است.
شخص امل از قهر تو در سوز و گدازست
جان اجل از عفو تو در بند و فشارست
هوش مصنوعی: شخص بیخبر و نادان به خاطر خشم تو در عذاب و رنج است، در حالی که جان او نیز به خاطر بخشش تو در زحمت و محدودیت قرار دارد.
بر سفرهٔ جود تو زمین زائده چین است
در موکب جاه تو فلک غاشیهدارست
هوش مصنوعی: در حضور بخشش و سخاوت تو، زمین به زیبایی و شکوهی که دارد، چین و سفرهای پرنعمت است. در مقابل مقام و عظمت تو، آسمان هم مانند خادمی آماده خدمت است.
یاللعجب از تیغ تو آن مرگ جهانسوز
کت گه به یمین اندرو گاهی به یسارست
هوش مصنوعی: عجب است از شمشیر تو که آن مرگی را ایجاد میکند که سوزاننده و ویرانگر است، گاهی در سمت راست و گاهی در سمت چپ قرار دارد.
هره به یمینست همه جنگ و جدالست
هرگه به یسارست همه امن و قرارست
هوش مصنوعی: در هر سوی راست، همواره درگیری و نزاع وجود دارد، ولی در سمت چپ، همیشه آرامش و امنیت برقرار است.
برقیست که تابش همه نابنده جحیمست
بحریست که آبش همه سوزنده شرارست
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف وضعیتی خطرناک و آتشین میپردازد. در آن به یک جرقه یا نوری اشاره میشود که خطرناک و از خود سوزنده است و سپس به دریایی اشاره میشود که آب آن سوزاننده و گرم است. در کل، تصویرگر حسّی از خطر و تهدید است که میتواند زندگی را تهدید کند.
در چشم نکوخواه تو یک طایفه نورست
بر جان بداندیش تو یک هاویه نارست
هوش مصنوعی: در نگاه نیکو و مهربان تو، گروهی از نور و روشنی وجود دارد، اما در دل بداندیش تو، یک جهنم و آتش نهفته است.
گو لاف بزرگی نزند خصم تو بدروغ
کایدر مثل او مثل عجل و خوارست
هوش مصنوعی: نذار دشمن تو به دروغ بزرگ نمایی کنه، چون مثل او ارزش و اعتبار کمی داره.
آنجاکه جلال تو فلک خاکنشین است
آنجا که نوال تو ملک شکر گزارست
هوش مصنوعی: در جایی که عظمت تو بر آسمانها حاکم است، همان جا که نعمتهای تو مورد ستایش موجودات قرار میگیرند.
گر کلک تو در دست تو آمد گهرافشان
ییداست که این خاصیت از قرب جوارست
هوش مصنوعی: اگر هنر و استعداد تو به دستت بیفتد، ارزش آن بیش از طلا و جواهر خواهد بود، زیرا این ویژگی ناشی از نزدیکی و ارتباط با افراد بزرگ و با قابلیت است.
از در چه گنه دیدی و از زر چه خیانت
کان نزد تو بیقیمت و این پیش تو خوارست
هوش مصنوعی: چرا از همیشه گناه و خطا را میبینی و چرا به طلا خیانت میکنی؟ در حالی که برای تو این چیزها بیارزش و خوار است.
آن مختفی از چشم تو درصدر جبالست
این محتبس از قهر تو در قعر بحارست
هوش مصنوعی: آن چیزی که از دید تو پنهان است در اوج کوهها قرار دارد، و این شخص که گرفتار خشم توست در عمق دریاها به دام افتاده است.
از رمح تو چو رمح تو می پیچم بر خویش
کاو همچو عدویتو چرا زرد و نزارست
هوش مصنوعی: من از حالت تو به خودم میپیچم و میچرخم، چون مثل دشمنی تو زرد و نزار به نظر میرسد.
ای شاه ز قاآنیت ار هیچ خبر نیست
باری خبرت هست کشاز مدح دثارست
هوش مصنوعی: ای پادشاه، اگر از قاآنیات هیچ اطلاعی نداری، لااقل بدان که کس دیگری دربارهت صحبت میکند و مدح تو به یادگار مانده است.
دارد پی ایثار تو برکف گهری چند
وان نیز دریغا که نه در خورد نثارست
هوش مصنوعی: ایثار و فداکاری تو ارزشمند و باارزش است، اما افسوس که این ارزشها همیشه در خور نثار و بخشش نیستند.
آنقدر بمانی که خطاب آیدت از چرخ
شاها به جنان پوی که نک روز شمارست
هوش مصنوعی: چنان بمان که وقتی از آسمان به تو خطاب میشود، به سوی بهشت بروی، که این روزها شمارهای ندارند.
حاشیه ها
1391/12/03 02:03
سروا
باسلام و سپاس
در آغاز بیت 6 "با ناز سفر" نه "مانا ز سفر"
با ناز سفر تازه رسیدست بنفشه
1391/12/03 05:03
سروا
هرچند "مانا" به چم "گویی, پنداری" نیز ممکن میباشد ( بیت 6 ).