گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح نواب شاهزاده فریدون میرزا فرمانفرما

ای رفته پی صید غزالان سوی صحرا
بازآ بسوی شهر پی صید دل ما
گر تیر زنی بر دل ما زن نه بر آهو
ور دام نهی در ره ماه نه نه به صحرا
نه شهرکم از دشت و نه ماکمتر از آهو
صید دل ماکن اگرت صید تمنا
آهوی بیابان نبرد عهد به پایان
ماییم‌که صیدیم و به قیدیم شکیبا
ای آهوی انسی چکنی آهوی وحشی
وین طرفه‌که صیدی چکنی صید تقاضا
ما در توگریزیم وگریزد ز تو آهو
او صید تو غافل شده ما صید تو عمدا
آهو بمگیر اینهمه‌کاهو به توگیرند
آهو چکنی ای به تو شیران شده شیدا
چشمت چه‌به‌آهوست بجو آ‌هو چشمی
مهروی وسخنگوی و سمن‌بوی و سمن‌سا
تا رخت برد انده در سایهٔ آهو
تا بال زند محنت در بنگه عنقا
از بهر یک آهوکه در آری به‌کمندش
منت نتوان برد ز بازوی توانا
یارا تو همه انسی و آهو همه وحشت
باری بده انصاف تو مطبوع‌تری یا
چون خود به‌کمند آر غزل‌گوی غزالی
کز مشک زره سازد و از نافه چلیپا
از آهوی سیمن بستان آهوی زرین
تا خانه چو مینوکنی از شاهد و مینا
ای زلف تو تاریکتر از خاطر نادان
وی موی تو باریکتر از فکرت دانا
شهدیست مصفا لبت امّا بنیابد
بی‌جهد موفا به‌کف آن شهد مصفا
ای لعل شکرخای تو یک حقهٔ‌گوهر
وی طلعت زیبای تو یک شقهٔ دیبا
زان حقه بود در دل من رشکی پنهان
زین شقه بود در رخ من اشکی پیدا
گه برکه روانستم از آن اشک به دامن
گه سرکه عیانستم ازین رشک به سیما
گر وصل تو ای ترک نه بختی است مکرم
ور روی تو ای دوست نه فتحی است مهنا
چون فتح روانی ز چه در لشکر خسرو
چون بخت دوانی ز چه در موکب دارا
شهزادهٔ آزاده فریدون شه عادل
کز فرط جلالت دو جهانست به تنها
بویی ز ریاض‌کرمش روضهٔ رضوان
جویی ز حیاض نعمش لجهٔ خصرا
هرگه به وغا روی‌کند فتنه‌کند پشت
هرگه به عطا دست برد فاقه‌کشد پا
ای دست تو بخشنده‌تر از ابر به مجلس
وی تیغ تو رخشنده‌تر از برق به هیجا
هردم سخن از قهر تو دوزخ بود آن دم
هرجا صفت از خلق تو جنت بود آنجا
ابنای جهان را به‌گه عرض ضمیرت
زین روی بدن سر سویداست هویدا
گر صاعقهٔ قهر تو برکوه بتابد
پیکان دمد اندر عوض خار ز خارا
ور نخل ز تأثیرکفت بارور آید
بس شوشهٔ زر خیزدش از خوشهٔ خرما
تیغت عجبا هیچ بگویم بچه ماند
برقیست علی‌الله نه‌که مرگیست مفاجا
جوهرش ثریا بود و شکل مه نو
ویحک به مه نو نشنیدیم ثریا
در دست تو ماند به یکی زورق سیمین
کز لطمهٔ امواج برون جسته ز دریا
در قبضهٔ تقدیر توگویی ملک‌الموت
ایدون ز پی مرگ دوگیتی است مهیا
فی‌الجمله به یک حمله تر و خشک بسوزد
چون قهر خداوند تبارک و تعالی
شاها ز پی صید شدی تا تو به هامون
دو عبهرم از خون شده دو لالهٔ حمرا
بی‌شخص تو ای شخص توآسایش‌گیتی
بی‌روی تو ای روی تو آرایش دنیا
یک سله مارست مرا روح به پیکر
یک بیشهٔ خارست مرا موی بر اعضا
هوشی اگرم بود جها برد به غارت
صبری اگرم دید فلک برد به یغما
بی‌روی توام روی دهد راحت هیهات
بی‌یاد توام شاد شود خاطر حاشا
قاآنیت آن به‌که دعاگوید ایدون
تا وصف مکرر شود و مدح مثنا
تا تنگ شود زاویه از بعد مسافت
در زاویهٔ تنگ‌کند خصم تو ماوا

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای رفته پی صید غزالان سوی صحرا
بازآ بسوی شهر پی صید دل ما
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال شکار غزالان به دشت رفته‌ای، به سمت شهر برگرد و دل ما را به دست آور.
گر تیر زنی بر دل ما زن نه بر آهو
ور دام نهی در ره ماه نه نه به صحرا
هوش مصنوعی: اگر تیر می‌زنی، بر دل ما بزن نه بر آهو، و اگر دام می‌گذاری، در مسیر ماه بگذار نه در بیابان.
نه شهرکم از دشت و نه ماکمتر از آهو
صید دل ماکن اگرت صید تمنا
هوش مصنوعی: نه دشت من به اندازه شهر کم است و نه من از آهو کمتر. اگر می‌خواهی مرا به دام بیندازی، دل مرا صید کن، نه اینکه تنها به دنبال خواسته‌هایت باشی.
آهوی بیابان نبرد عهد به پایان
ماییم‌که صیدیم و به قیدیم شکیبا
هوش مصنوعی: ما مانند آهوی در دشت، به پایان عهدی که داریم آگاهیم. در حالی که به دام نیفتاده‌ایم و همچنان مقاوم هستیم.
ای آهوی انسی چکنی آهوی وحشی
وین طرفه‌که صیدی چکنی صید تقاضا
هوش مصنوعی: ای آهوی دل‌نشین، تو آهوی وحشی را می‌زنی، و جالب اینجاست که تو که خود صید هستی، هنوز تقاضای شکار می‌کنی.
ما در توگریزیم وگریزد ز تو آهو
او صید تو غافل شده ما صید تو عمدا
هوش مصنوعی: ما از تو دوری می‌گزینیم و آهو نیز از تو فرار می‌کند. او که شکار توست غافل گشته و ما به عمد به دام تو افتاده‌ایم.
آهو بمگیر اینهمه‌کاهو به توگیرند
آهو چکنی ای به تو شیران شده شیدا
هوش مصنوعی: هرگز به دام نیفت، چرا که این همه طعمه‌ها به تو متوجه‌اند. تو همچون شیرانی هستی که شیدا و دیوانه‌وار به تو می‌نگرند.
چشمت چه‌به‌آهوست بجو آ‌هو چشمی
مهروی وسخنگوی و سمن‌بوی و سمن‌سا
هوش مصنوعی: چشمت چقدر زیبا و دلرباست، مانند آهو. به دنبال زیبایی‌هایی بگرد که چشمان تو را دوست دارند، مانند کسی که با زیبایی و با سخن‌های شیرین و عطر سمن خوشبو است.
تا رخت برد انده در سایهٔ آهو
تا بال زند محنت در بنگه عنقا
هوش مصنوعی: تا زمانی که غم و اندوه برطرف شود و در کنار آهو آرامش بیابیم، محنت و سختی‌ها هم به سمت افق دور می‌روند.
از بهر یک آهوکه در آری به‌کمندش
منت نتوان برد ز بازوی توانا
هوش مصنوعی: به خاطر یک آهو که بتوانی آن را به دام بیفتی، نمی‌توان به قدرت و توانایی تو افتخار کرد.
یارا تو همه انسی و آهو همه وحشت
باری بده انصاف تو مطبوع‌تری یا
هوش مصنوعی: ای دوست، تو تمام آرامش من هستی و مانند آهویی در دل وحشت‌های زندگی به سر می‌بری. لطفاً انصاف بده، که وجود تو برای من دلپذیرتر و خوشایندتر است.
چون خود به‌کمند آر غزل‌گوی غزالی
کز مشک زره سازد و از نافه چلیپا
هوش مصنوعی: وقتی خودت به دام عشق بیفتی، شاعر مثل یک غزال در آن حال و هوا می‌ماند که زره‌اش از مشک ساخته شده و از نافه‌اش بوی خوشی بیرون می‌آید.
از آهوی سیمن بستان آهوی زرین
تا خانه چو مینوکنی از شاهد و مینا
هوش مصنوعی: به دنبال آهوی زیبای باغ می‌روم، آهویی که از طلای خالص ساخته شده است. وقتی به خانه می‌رسم، می‌خواهم از شاهد و شراب خوشمزه لذت ببرم.
ای زلف تو تاریکتر از خاطر نادان
وی موی تو باریکتر از فکرت دانا
هوش مصنوعی: زلف تو به اندازه‌ای تاریک است که می‌تواند خُلق و خوی بی‌خبران را تحت‌الشعاع قرار دهد و موهای تو به اندازه‌ای نازک و لطیف است که حتی عقل و اندیشه‌ی خردمندان را به چالش می‌کشد.
شهدیست مصفا لبت امّا بنیابد
بی‌جهد موفا به‌کف آن شهد مصفا
هوش مصنوعی: لبان تو عسل ناب و خالصی هستند، اما برای چشیدن آن عسل، بدون تلاش و زحمت نمی‌توان به آن دست یافت.
ای لعل شکرخای تو یک حقهٔ‌گوهر
وی طلعت زیبای تو یک شقهٔ دیبا
هوش مصنوعی: ای لعل شیرینی که شبیه جواهر هستی، زیبایی چهره‌ات مانند بخشی از پارچه‌ی زیبا و باارزش است.
زان حقه بود در دل من رشکی پنهان
زین شقه بود در رخ من اشکی پیدا
هوش مصنوعی: در دل من حسد و jealousy پنهانی وجود دارد و در چهره‌ام نشان اشک و غم دیده می‌شود.
گه برکه روانستم از آن اشک به دامن
گه سرکه عیانستم ازین رشک به سیما
هوش مصنوعی: گاهی از شدت احساساتم اشک به دامنم می‌ریزد و گاهی از سر حسد به چهره‌ام سرکه می‌زند.
گر وصل تو ای ترک نه بختی است مکرم
ور روی تو ای دوست نه فتحی است مهنا
هوش مصنوعی: اگر وصالت را نداشته باشم، به هیچ چیز ارجمندی نخواهم رسید و اگر چهره‌ات را نبینم، به هیچ پیروزی واقعی دست نخواهم یافت.
چون فتح روانی ز چه در لشکر خسرو
چون بخت دوانی ز چه در موکب دارا
هوش مصنوعی: چرا در لشکر خسرو، مانند بختی که سریع می‌دود، فتح و پیروزی به دست می‌آوری؟ و چرا در کاروان دارا، چنین موفقیتی را تجربه می‌کنی؟
شهزادهٔ آزاده فریدون شه عادل
کز فرط جلالت دو جهانست به تنها
هوش مصنوعی: فرزند آزاده و بزرگی به نام فریدون که پادشاهی عادل است، به قدری با جلال و شکوه است که تنها اوست که می‌تواند دو جهان را تحت تاثیر قرار دهد.
بویی ز ریاض‌کرمش روضهٔ رضوان
جویی ز حیاض نعمش لجهٔ خصرا
هوش مصنوعی: به سمت باغ‌های بهشت برو و از خوشی‌های او لذت ببر، چرا که عطر و زیبایی او در آنجا گسترده است.
هرگه به وغا روی‌کند فتنه‌کند پشت
هرگه به عطا دست برد فاقه‌کشد پا
هوش مصنوعی: هر بار که فتنهای مختلفی به وجود می‌آید، در پشت آن، قسمت‌های خوبی هم وجود دارد و هر زمانی که کسی به سخاوت و generosity روی می‌آورد، در واقع در نهایت به فقر و نیاز دچار نخواهد شد.
ای دست تو بخشنده‌تر از ابر به مجلس
وی تیغ تو رخشنده‌تر از برق به هیجا
هوش مصنوعی: ای دست تو بخشش‌نهاده‌تر از باران، و کار تو مانند برق درخشان‌تر از تابی در آسمان است.
هردم سخن از قهر تو دوزخ بود آن دم
هرجا صفت از خلق تو جنت بود آنجا
هوش مصنوعی: هر لحظه که از خشم تو صحبت می‌شود، مثل دوزخی‌ست و هر جا که از ویژگی‌های تو بگویند، بهشتی‌ست.
ابنای جهان را به‌گه عرض ضمیرت
زین روی بدن سر سویداست هویدا
هوش مصنوعی: فرزندان دنیا، در مواقعی که احساسات و افکارت را بیان می‌کنی، این‌گونه است که سیاهی و زشتی‌های بدن تو نمایان می‌شود.
گر صاعقهٔ قهر تو برکوه بتابد
پیکان دمد اندر عوض خار ز خارا
هوش مصنوعی: اگر خشم تو مانند صاعقه بر کوه بزند، تیر باعث تغییر خواهد شد و در عوض، خار از سنگ سخت بیرون می‌آید.
ور نخل ز تأثیرکفت بارور آید
بس شوشهٔ زر خیزدش از خوشهٔ خرما
هوش مصنوعی: اگر نخل تحت تأثیر دستان تو بارور شود، مانند این است که از خوشه‌ی خرما، دستاوردی زرین و ارزشمند به دست می‌آید.
تیغت عجبا هیچ بگویم بچه ماند
برقیست علی‌الله نه‌که مرگیست مفاجا
هوش مصنوعی: تیغ تو شگفت‌انگیز است؛ بگذار بگویم که مانند برقیست که از آسمان می‌درد و به ناگاه می‌افکند. این مرگ ناگهانی نیست، بلکه نشانه‌ای از قدرتی فراوان است.
جوهرش ثریا بود و شکل مه نو
ویحک به مه نو نشنیدیم ثریا
هوش مصنوعی: او دارای جوهری چون ستاره ثریا و شکلی مانند ماه نو است. وای به حال ما که درباره ماه نو چیزی از ثریا نشنیده‌ایم.
در دست تو ماند به یکی زورق سیمین
کز لطمهٔ امواج برون جسته ز دریا
هوش مصنوعی: یک قایق نقره‌ای در دستان تو باقی مانده که از آسیب امواج توانسته خود را از دریا بیرون بکشد.
در قبضهٔ تقدیر توگویی ملک‌الموت
ایدون ز پی مرگ دوگیتی است مهیا
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تقدیر و سرنوشت چنگ بر زندگی‌ات زده است و گویا فرشتۀ مرگ در انتظار است تا در زمان مناسب به سراغ انسان‌ها بیاید.
فی‌الجمله به یک حمله تر و خشک بسوزد
چون قهر خداوند تبارک و تعالی
هوش مصنوعی: به طور کلی، همه چیز به یکباره نابود می‌شود، مثل قهر و غضب خداوند بزرگ.
شاها ز پی صید شدی تا تو به هامون
دو عبهرم از خون شده دو لالهٔ حمرا
هوش مصنوعی: ای شاه، برای شکار به میدان آمدی تا اینکه در دل هامون، دو گل لالهٔ سرخ رنگ از خون بوجود آمد.
بی‌شخص تو ای شخص توآسایش‌گیتی
بی‌روی تو ای روی تو آرایش دنیا
هوش مصنوعی: ای موجودی که بی‌نظیری، آرامش جهان به واسطه‌ی توست و زیبایی دنیا به خاطر وجود توست.
یک سله مارست مرا روح به پیکر
یک بیشهٔ خارست مرا موی بر اعضا
هوش مصنوعی: وجود من مانند یک مار در دستانم است و روح من در بدنی پر از خار و زخم زندگی می‌کند. موهایم در اندام‌های مختلفی پراکنده‌اند.
هوشی اگرم بود جها برد به غارت
صبری اگرم دید فلک برد به یغما
هوش مصنوعی: اگر هوشیاری داشتم، جهان را به غارت می‌بردم، و اگر صبر می‌داشتم، سرنوشت همه چیز را به تاراج می‌برد.
بی‌روی توام روی دهد راحت هیهات
بی‌یاد توام شاد شود خاطر حاشا
هوش مصنوعی: بدون حضور تو مفهوم راحتی برایم وجود ندارد، و حتی اگر بخواهم به خاطر شادی فکر کنم، یاد تو همیشه در ذهنم هست و این امکان‌پذیر نیست.
قاآنیت آن به‌که دعاگوید ایدون
تا وصف مکرر شود و مدح مثنا
هوش مصنوعی: بهتر است که آن کس که به مقام و منزلت دست یافته، همواره دعا کند تا ویژگی‌های او بارها و بارها بیان شود و مدح و ستایش از او بر زبان‌ها جاری گردد.
تا تنگ شود زاویه از بعد مسافت
در زاویهٔ تنگ‌کند خصم تو ماوا
هوش مصنوعی: زمانی که فاصله زیاد شود و زاویه دید تنگ‌تر شود، دشمن تو به زحمت افتاده و نمی‌تواند راحتی را بیابد.

حاشیه ها

1394/05/19 09:08
علی زاهد پور

در مصراع چهارم
ور دام نهی در ره ماه نه نه به صحرا
درست، حذف حرف «ه» از کلمه «ماه» است. یعنی:
ور دام نهی در راه ما نه نه به صحرا