قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در ستایش کهف الادانی ولاقاضی وزیر بینظیر حاجی آقاسی طاب ثراه
بر دلم صدهزار نیشترست
بلکه از صدهزار بیشترست
شرح یک ماجرا ز دردسرم
موجب صدهزار درد سرست
پیکرم آنچنان شدست ضعیف
که نهان همچو روح از نظرست
زین سبب درکفم ز غایت ضعف
خشک چوبی به گاه پویه درست
لاجرم گاه پویه پندارند
که عصایی به سحر ره سپرست
گر هلال اینچنین ضعیف شود
عاطل از سیر و جنبش و اثرست
کوه اگر بیند اینچنین آسیب
لرزهاش تا به حشر در کمرست
پیش اشک دو چشم خونبارم
قلزم اندر شمارهٔ شمرست
قامتم خم شدست همچو کمان
لیک در پیش تیر غم سپرست
تن افسردهام ز غایت ضعف
چون یکی چوب خشک بیثمرست
موی از تاب تب بر اندامم
بتر از نیش ناچخ و تبرست
در و بام سرایم از شیشه
راستگویی دکان شیشهگرست
همه لبریز از آن قبیل عرق
کش به چارم مزاج سرد و ترست
آه از آن شیشهای که چون کژدم
هیأتش دل شکاف زهره درست
لاطئی هست کاب شهوت آن
رافع رنج و دافع خطرست
دوستانم زنند دست به دست
که فلان ای دریغ محتضرست
آنچنان لاغرم که پنداری
پوستم زیر و استخوان زبرست
لاجرم هرکه مر مرا بیند
فاش گوید که این چه جانورست
حجرهٔ من زمین یونانست
بسکه در وی حکیم چارهگرست
دهنم از حرارت صفرا
از عفونت چوکام شیر نرست
لرز لرزان تنم ز شدت ضعف
چون دل خصم صدر نامورست
حاجی آقاسی آن جهان جلال
که جهانش به چشم مختصرست
آنکه رایش مدبر فلکست
وآنکه قدرش مربی قدرست
آنکه از مهر و کین او زاید
هرچه اندر زمانه خیر و شرست
جنبش خامهاش چو گردش چرخ
پایمرد صدور نفع و ضرست
لیک سیرش خلاف سیر سپهر
دوست را نفع و خصم را ضررست
طبع او بحر و گفت او گوهر
دست او ابر و جود او مطرست
آنچه ز آثار خلق نیک در اوست
از گمان و قیاس و وهم برست
ملکی هست در لباس بشر
کاین خلایق نه لایق بشرست
اگر از خود بُدی فروغ قمر
گفتمیکاو برای و رو قمرست
روی او نیست آفتاب سپهر
لیک چون آفتاب مشتهرست
خامهٔ او چو خام خسرو عهد
مادر فتح و دایهٔ ظفرست
با عتابش که هست مایهٔ مرگ
خون و جان جهانیان هدرست
دل و دستش بهگاه جود وکرم
غارتگنج و آفتگهرست
چون غزالی رمیده از صیاد
حزم او پیش بین و پس نگرست
لطف او روحبخش و روحافزا
قهر او جانستان و جان شکرست
ای بهشت جهانیان که جحیم
زاتش سطوت تو یک شررست
هر سخن کز لبت برون آید
خوشتر از آب چشمهٔ خضرست
جامهٔ شوکت و جلالت را
دیبهٔ نه سپهر آسترست
نوش درکام دشمنت نیش است
زهر درکام دوستت شیرست
صاحبا بندهٔ تو قاآنی
که خداوند دانش و هنرست
گلهها دارد از تغافل تو
لیک دلش از زبانش بیخبرست
هیچ گفتی کهینه چاکر من
مدتی شدکه غایب از نظرست
هیچگفتیکه درکدام محل
به کدامین سراچهاش مقرست
جد پاک تو مصطفی که بقدر
ذاتش از هرچه جز خدای برست
به سرای فلان یهود شتافت
دید چون خستهحال و خون جگرست
زادگان را مگر نه درگیتی
شیوهٔ جد و عادت پدرست
دوشگفتمکه پاکشم چندی
ز آستانتکه از سپهر برست
بازگفتمکه بنده در همه حال
از تولای خواجه ناگزرست
سایه جز پیرویگزیرش نیست
هرکجا کافتاب درگذرست
زبر و زیر زیر فرمانت
تا زمین زیر و آسمان زبرست
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - وله ایضاْ فی مدحه: باز این تویی شهاکه جهانت مسخرستقصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - و له ایضاً فی مدحه: عاشق بی کفر در شرع طریقتکافرست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر دلم صدهزار نیشترست
بلکه از صدهزار بیشترست
هوش مصنوعی: دلم پر از درد و زخمهای عمیق است، به گونهای که نمیتوانم تعداد آنها را بشمارم، بلکه احساس میکنم که این دردها بیشتر از تعداد هزار نیشتر است.
شرح یک ماجرا ز دردسرم
موجب صدهزار درد سرست
هوش مصنوعی: توضیح دادن یک ماجرای دردناک برای من، خود به یک صد هزار دردسر دیگر تبدیل شده است.
پیکرم آنچنان شدست ضعیف
که نهان همچو روح از نظرست
هوش مصنوعی: بدن من به قدری ضعیف شده که مانند روح، از نظر پنهان شده است.
زین سبب درکفم ز غایت ضعف
خشک چوبی به گاه پویه درست
هوش مصنوعی: به خاطر همین، به خاطر ضعف شدیدم، در دستانم چوبی خشک دارم که در حین حرکت به درستی به کار میآید.
لاجرم گاه پویه پندارند
که عصایی به سحر ره سپرست
هوش مصنوعی: به ناچار گاهی فکر میکنند که عصا به وسیله جادو آنها را به راهی هدایت میکند.
گر هلال اینچنین ضعیف شود
عاطل از سیر و جنبش و اثرست
هوش مصنوعی: اگر هلال اینگونه ضعیف شود، دیگر نمیتواند در حرکت و اثرگذاری خود کارایی داشته باشد.
کوه اگر بیند اینچنین آسیب
لرزهاش تا به حشر در کمرست
هوش مصنوعی: اگر کوه چنین رنج و آسیبی را ببیند، لرزش آن تا روز قیامت در دلش خواهد ماند.
پیش اشک دو چشم خونبارم
قلزم اندر شمارهٔ شمرست
هوش مصنوعی: در برابر اشکهای فراوان و غمانگیز چشمانم، دریایی از درد و زخم وجود دارد که نمیتوان به راحتی آنها را بشمارد.
قامتم خم شدست همچو کمان
لیک در پیش تیر غم سپرست
هوش مصنوعی: قد من به خاطر غم و مشکلات خم شده مانند کمانی است، اما در برابر این تیر غم، سپری دارم که از من محافظت میکند.
تن افسردهام ز غایت ضعف
چون یکی چوب خشک بیثمرست
هوش مصنوعی: بدن من به شدت ضعیف و ناراحت است، به طوری که مانند یک چوب خشک بیفایده به نظر میرسد.
موی از تاب تب بر اندامم
بتر از نیش ناچخ و تبرست
هوش مصنوعی: موی من از شدت عشق و احساس به درد و رنج دچار شده است و این درد از نیش زنبور و ضربه تبر هم بیشتر است.
در و بام سرایم از شیشه
راستگویی دکان شیشهگرست
هوش مصنوعی: دیوار و سقف خانهام از شیشه ساخته شده و بیان حقیقت و صداقت مثل کار یک شیشهگر است.
همه لبریز از آن قبیل عرق
کش به چارم مزاج سرد و ترست
هوش مصنوعی: همه تحت تأثیر افراد خاصی هستند که به نوعی با خصلت سرد و تر مرتبط هستند.
آه از آن شیشهای که چون کژدم
هیأتش دل شکاف زهره درست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شیشهای میپردازد که ظاهری جذاب و زیبا دارد، اما در حقیقت خطرناک و سمی مانند کژدم است. در واقع، زیبایی ظاهری این شیشه میتواند باعث بروز درد و آسیب به قلب و احساسات انسان شود، به مانند زهر کژدم که میتواند دردآور باشد.
لاطئی هست کاب شهوت آن
رافع رنج و دافع خطرست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به خودسری و تمایلات نفسانی دچار میشود، در واقع به رهایی از دردها و خطرات زندگی میرسد. به نوعی، این رفتار میتواند انسان را از مشکلات و نگرانیها دور کند.
دوستانم زنند دست به دست
که فلان ای دریغ محتضرست
هوش مصنوعی: دوستانم دست به دست هم میزنند و میگویند که افسوس، کسی در حال احتضار است.
آنچنان لاغرم که پنداری
پوستم زیر و استخوان زبرست
هوش مصنوعی: چنان لاغر شدهام که گویی فقط پوست و استخوانی زبر بر تن دارم.
لاجرم هرکه مر مرا بیند
فاش گوید که این چه جانورست
هوش مصنوعی: بنابراین هرکسی که مرا میبیند بهراحتی میگوید که این چه موجودی است.
حجرهٔ من زمین یونانست
بسکه در وی حکیم چارهگرست
هوش مصنوعی: اتاق من به قدری پر از دانایی و تفکر است که میتوان آن را به سرزمین یونان تشبیه کرد.
دهنم از حرارت صفرا
از عفونت چوکام شیر نرست
هوش مصنوعی: دهانم به خاطر گرمی صفرا و عفونت، مثل چاه عمیقی شده که هیچ شیر نرمی در آن جاری نیست.
لرز لرزان تنم ز شدت ضعف
چون دل خصم صدر نامورست
هوش مصنوعی: تنم از شدت ضعف میلرزد، مانند دل دشمن که از ناموری و بزرگی مورد حسادت قرار دارد.
حاجی آقاسی آن جهان جلال
که جهانش به چشم مختصرست
هوش مصنوعی: حاجی آقاسی، در آن دنیا جلال و عظمت وجود دارد که در این دنیا فقط به طور محدود و گذرا قابل مشاهده است.
آنکه رایش مدبر فلکست
وآنکه قدرش مربی قدرست
هوش مصنوعی: کسی که نظرش مانند تدبیر خداوند در آسمانهاست و ارزشی که دارد، به عنوان راهنمایی برای نگهبانی از سرنوشتها محسوب میشود.
آنکه از مهر و کین او زاید
هرچه اندر زمانه خیر و شرست
هوش مصنوعی: آن کسی که از عشق و دشمنی او چیزهایی به وجود میآید، همه خوبیها و بدیها در این دنیا به او مربوط میشود.
جنبش خامهاش چو گردش چرخ
پایمرد صدور نفع و ضرست
هوش مصنوعی: حرکت قلم او مانند چرخش چرخ، نشانهای از ثبات و پایداری است که نتایجی چون فایده و زیان را به دنبال دارد.
لیک سیرش خلاف سیر سپهر
دوست را نفع و خصم را ضررست
هوش مصنوعی: اما حرکت او با حرکت آسمان متفاوت است؛ برای دوستش سود دارد و برای دشمنش زیان.
طبع او بحر و گفت او گوهر
دست او ابر و جود او مطرست
هوش مصنوعی: نفس او مانند دریاست و کلامش مانند جواهر. دست او مانند ابر است و بخشندگیاش همچون باران.
آنچه ز آثار خلق نیک در اوست
از گمان و قیاس و وهم برست
هوش مصنوعی: هر آنچه در او از نشانههای خوب و نیکو وجود دارد، از خیال و تصور و برداشتهای اشتباه دور است.
ملکی هست در لباس بشر
کاین خلایق نه لایق بشرست
هوش مصنوعی: در میان انسانها، موجودی وجود دارد که فراتر از آنهاست و این مخلوقات زمانیکه به او نگاه میکنند، به نظر میرسد که شایستهی مقام انسانی نیستند.
اگر از خود بُدی فروغ قمر
گفتمیکاو برای و رو قمرست
هوش مصنوعی: اگر تو به خودت برجستگی و زیبایی داشته باشی، آنقدر درخشش خواهی داشت که میتوانستم دربارهات بگویم که چون ماه درخشان و زیبا هستی.
روی او نیست آفتاب سپهر
لیک چون آفتاب مشتهرست
هوش مصنوعی: چهره او مثل آفتاب میدرخشد، حتی اگر در واقع آفتابی در آسمان نباشد.
خامهٔ او چو خام خسرو عهد
مادر فتح و دایهٔ ظفرست
هوش مصنوعی: قلم او مانند قلم خسرو، از زمان مادرش به شکل فتح و پیروزی در آمده است.
با عتابش که هست مایهٔ مرگ
خون و جان جهانیان هدرست
هوش مصنوعی: با نگاهی تند و خشمگین او، جان و خون مردم بیدلیل بر باد میرود.
دل و دستش بهگاه جود وکرم
غارتگنج و آفتگهرست
هوش مصنوعی: دل و دست او در زمان بخشندگی و generosity چنان قدرتمند است که میتواند گنجها و جواهرات را به راحتی به تصرف درآورد.
چون غزالی رمیده از صیاد
حزم او پیش بین و پس نگرست
هوش مصنوعی: مانند غزالی که از دست شکارچی فرار کرده، با احتیاط جلو برو و به اطراف نگاه کن.
لطف او روحبخش و روحافزا
قهر او جانستان و جان شکرست
هوش مصنوعی: محبت و رحمت او جاننواز و حیاتبخش است، در حالی که خشم و غضب او جانکاه و زهرآگین است.
ای بهشت جهانیان که جحیم
زاتش سطوت تو یک شررست
هوش مصنوعی: ای بهشت جهانیان، تمام آتش جهنم در برابر عظمت تو تنها یک جرقه است.
هر سخن کز لبت برون آید
خوشتر از آب چشمهٔ خضرست
هوش مصنوعی: هر گفتاری که از زبان تو خارج میشود، زیباتر و دلپذیرتر از آب خنک و زلال چشمهٔ زندگیبخش است.
جامهٔ شوکت و جلالت را
دیبهٔ نه سپهر آسترست
هوش مصنوعی: لباس عظمت و بزرگی او از پارچهای گرانبها و با کیفیت ساخته شده است که در آسمان وجود ندارد.
نوش درکام دشمنت نیش است
زهر درکام دوستت شیرست
هوش مصنوعی: به این معناست که آنچه برای دشمن خوشایند و لذتبخش است، در واقع به او آسیب میزند و میتواند خطرناک باشد. اما برای دوست، حتی اگر چیزی به ظاهر تلخ و سخت باشد، میتواند خوشایند و شیرین باشد.
صاحبا بندهٔ تو قاآنی
که خداوند دانش و هنرست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، من بندهای از تو هستم که خداوند دانش و هنر را به او عطا کرده است.
گلهها دارد از تغافل تو
لیک دلش از زبانش بیخبرست
هوش مصنوعی: دلش از بیتوجهی تو ناراحت است، اما نمیتواند آن را به زبان بیاورد.
هیچ گفتی کهینه چاکر من
مدتی شدکه غایب از نظرست
هوش مصنوعی: هیچ نگفتی که خدمتگزار من مدتی است که از نظر غایب است.
هیچگفتیکه درکدام محل
به کدامین سراچهاش مقرست
هوش مصنوعی: هیچکسی نپرسید که در کجا و در کدام خانهاش ساکن است.
جد پاک تو مصطفی که بقدر
ذاتش از هرچه جز خدای برست
هوش مصنوعی: جد پاک تو، مصطفی، به اندازهای بزرگ است که از هر چیزی جز خداوند فراتر رفته است.
به سرای فلان یهود شتافت
دید چون خستهحال و خون جگرست
هوش مصنوعی: به خانه یکی از یهودیان رفت و دید که او بسیار رنجور و دلزده است.
زادگان را مگر نه درگیتی
شیوهٔ جد و عادت پدرست
هوش مصنوعی: آیا جز این است که فرزندان در این دنیا تحت تأثیر روشها و سنتهای اجداد و پدران خود قرار دارند؟
دوشگفتمکه پاکشم چندی
ز آستانتکه از سپهر برست
هوش مصنوعی: دیشب به خودم گفتم که مدتی از درگاه تو دور میشوم، چون از آسمان فاصله گرفتم.
بازگفتمکه بنده در همه حال
از تولای خواجه ناگزرست
هوش مصنوعی: گفتم که من همیشه محبت و عشق آقای خود را ترک نمیکنم و همواره به آن وابسته هستم.
سایه جز پیرویگزیرش نیست
هرکجا کافتاب درگذرست
هوش مصنوعی: سایه همیشه وابسته به وجود آفتاب است و هر جا که آفتاب میتابد، سایه نیز به دنبال آن میآید.
زبر و زیر زیر فرمانت
تا زمین زیر و آسمان زبرست
هوش مصنوعی: زیر و زبر عالم تحت فرمان تو هستند، به طوری که زمین زیر پا و آسمان بر سرت است.