گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - وله ایضاْ فی مدحه

باز این تویی شهاکه جهانت مسخرست
بر تارکت ز مهر جهانتاب افسرست
باز این منم ‌که طبع روانم سخن‌سر است
شیرشن کلام من به مثل تنگ شکرست
باز ای‌ تویی شها که سزاوار تست مدح
طبعت محیط فیض و کفت‌ کان‌ گوهرست
باز این منم‌که تا ز ثنای تو دم زنم
غمگین ز فکر روشن من مهر انور ست
باز این تویی‌که مهرهٔ اقبال بدسگال
از دستخون داو جلالت به ششدرست
باز این منم‌ که تهنیت‌آور به سوی من
روح ‌امامی از هری و مجد همگرست
باز این تویی ‌که حارس‌ کریاس شوکتت
طغرلتکین و اتسزو سلجوق و سنجرست
باز این منم‌که منبع جان‌بخش فکرتم
چون چشمهٔ زلال خضر روح‌پرورست
باز این تویی ‌که عرصهٔ جاهت چنان وسیع
کاندر برش مساحت ‌گیتی محقرست
باز این منم‌که هرکه نیوشد کلام من
گویدکه نیست شاعر ماهر فسونگرست
باز این تویی‌ که از تو گه رزم در هراس
گودرز و گیو و رستم و گستهم و نوذرست
باز این منم‌که داور اقلیم دانشم
ملک سخن به تیغ خیالم مسخر‌ست
باز این تویی‌که زیر نگین تو نه سپهر
با چار رکن و شش‌ ‌جهت و هفت‌ کشورست
باز این منم که طبع روان بخشم از سخن
گنجینهٔ پر از د‌ّر و یاقوت احمرست
باز این تویی‌ که تیغ جهان سوزت از گهر
چون ذوالفقار حامی دین پیمبرست
باز این منم‌که حجله‌نشینان فکر من
چون روی نوعروسان پُر زیب و زیورست
باز این تویی که سدهٔ‌ کاخ رفیع تو
با اوج‌عرش و سدره و طوبی برابرست
باز این منم که چون که مکرر کنم سخن
اندر مذاق خلق چو قند مکررست
باز این تویی ‌که چاکر کاخ جلال تو
رای و کی و نجاشی و خاقان و قیصرست
شاه جهان بهادر دوران حسن شه آنک
خورشید از خجالت رایش مکدرست
هوشنگ ملک‌پرور و جمشید ملک‌گیر
دارای تاج بخش و خدیو مظفرست
تا چرخ را مدار بود برقرار باد
زانرو که سیر چرخ ز عزمش مقررست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز این تویی شهاکه جهانت مسخرست
بر تارکت ز مهر جهانتاب افسرست
هوش مصنوعی: ای تو که درخشنده‌ هستی و جهان زیر فرمان توست، بر بام زندگی‌ات تاجی از محبت و نور می‌درخشد.
باز این منم ‌که طبع روانم سخن‌سر است
شیرشن کلام من به مثل تنگ شکرست
هوش مصنوعی: من دوباره همان کسی هستم که روحیه‌ام پر از شعر و سخن است. کلام من شیرین است و مانند شربت غلیظی می‌ماند که لذت‌بخش و دلپذیر است.
باز ای‌ تویی شها که سزاوار تست مدح
طبعت محیط فیض و کفت‌ کان‌ گوهرست
هوش مصنوعی: بازیابی تو، ای شاه، در خور توست. تو که طبیعتت به قدری غنی و پر از نعمت است که گویی گوهر ناب به شمار می‌آیی.
باز این منم‌که تا ز ثنای تو دم زنم
غمگین ز فکر روشن من مهر انور ست
هوش مصنوعی: من دوباره هستم که وقتی از تو تعریف می‌کنم، ناراحت از این هستم که در ذهن من، عشق روشن و روشنی وجود ندارد.
باز این تویی‌که مهرهٔ اقبال بدسگال
از دستخون داو جلالت به ششدرست
هوش مصنوعی: این تویی که مانند مهره‌ای در بازی اقبال، از دستان سرنوشت و تقدیر به نیکی شکل نگرفته‌ای.
باز این منم‌ که تهنیت‌آور به سوی من
روح ‌امامی از هری و مجد همگرست
هوش مصنوعی: این من هستم که با شادی و خوشحالی به سمت خودم دعوت می‌کنم روح بزرگ امامی را که از هری آمده و با مجد و عظمت به هم پیوسته است.
باز این تویی ‌که حارس‌ کریاس شوکتت
طغرلتکین و اتسزو سلجوق و سنجرست
هوش مصنوعی: این تویی که نگهبان و حامی کرامت و عظمتت، طغرل‌تکین و اتسوز سلجوق و سنجر هستند.
باز این منم‌که منبع جان‌بخش فکرتم
چون چشمهٔ زلال خضر روح‌پرورست
هوش مصنوعی: من دوباره همان فرد هستم که منبعی برای افکارت هستم، مانند چشمه‌ای زلال که روح را پرورش می‌دهد.
باز این تویی ‌که عرصهٔ جاهت چنان وسیع
کاندر برش مساحت ‌گیتی محقرست
هوش مصنوعی: این تویی که مقام و جاهت به قدری بزرگ است که در مقایسه با آن، وسعت جهان بسیار ناچیز به نظر می‌رسد.
باز این منم‌که هرکه نیوشد کلام من
گویدکه نیست شاعر ماهر فسونگرست
هوش مصنوعی: این بار من هستم که هر کسی سخنانم را بشنود، می‌گوید شاعری ماهر و جادوگر وجود ندارد.
باز این تویی‌ که از تو گه رزم در هراس
گودرز و گیو و رستم و گستهم و نوذرست
هوش مصنوعی: این تو هستی که حتی جنگجویان بزرگ و نامی مانند گودرز، گیو، رستم، گستهم و نوذر از تو می‌ترسند و از نبرد با تو هراس دارند.
باز این منم‌که داور اقلیم دانشم
ملک سخن به تیغ خیالم مسخر‌ست
هوش مصنوعی: این من هستم که در دنیای علم و اندیشه قاضی و داورم، و قلم و زبانم تحت تأثیر خیال و اندیشه‌ام به تسخیر درآمده است.
باز این تویی‌که زیر نگین تو نه سپهر
با چار رکن و شش‌ ‌جهت و هفت‌ کشورست
هوش مصنوعی: این تو هستی که برتر از همه‌ی عناصر و جهات عالم قرار داری و همه‌چیز در زیر سایه و تاثیر توست.
باز این منم که طبع روان بخشم از سخن
گنجینهٔ پر از د‌ّر و یاقوت احمرست
هوش مصنوعی: این من هستم که با نثری روان و دلنشین صحبت می‌کنم، کلماتی که مانند گنجینه‌ای پر از جواهرات ارزشمند هستند.
باز این تویی‌ که تیغ جهان سوزت از گهر
چون ذوالفقار حامی دین پیمبرست
هوش مصنوعی: این تو هستی که شمشیرت مانند ذوالفقار، از جنس جوهر ناب، آتشین و سوزاننده است و مدافع دین پیامبر خواهد بود.
باز این منم‌که حجله‌نشینان فکر من
چون روی نوعروسان پُر زیب و زیورست
هوش مصنوعی: این من هستم که ذهنیت و تفکراتم مانند زیبایی و زینت نوعروسان است و در دلم جایی برای این تصاویر زیبا وجود دارد.
باز این تویی که سدهٔ‌ کاخ رفیع تو
با اوج‌عرش و سدره و طوبی برابرست
هوش مصنوعی: این تو هستی که عظمت کاخ بلندت با بلندای عرش و درختان سدره و طوبی برابر است.
باز این منم که چون که مکرر کنم سخن
اندر مذاق خلق چو قند مکررست
هوش مصنوعی: این من هستم که همانند قند، وقتی سخن می‌گویم، هر بار برای دیگران شیرین و جذاب می‌شود.
باز این تویی ‌که چاکر کاخ جلال تو
رای و کی و نجاشی و خاقان و قیصرست
هوش مصنوعی: این تو هستی که خدمت‌گزار و وفادار به کاخ عظمتت می‌باشی و هیچ‌کس چون تو در عظمت و قدرت مقام ندارد، حتی پادشاهان بزرگی چون نجاشی، خاقان و قیصر.
شاه جهان بهادر دوران حسن شه آنک
خورشید از خجالت رایش مکدرست
هوش مصنوعی: شاه جهان، که در دوران خود قهرمان و نیکوست، حسن او همچون خورشید است که از بزرگی و زیبایی‌اش، خود را در سایه‌ای می‌یابد و متیقن می‌شود.
هوشنگ ملک‌پرور و جمشید ملک‌گیر
دارای تاج بخش و خدیو مظفرست
هوش مصنوعی: هوشنگ، پادشاهی است که سرزمینش را پرورش می‌دهد و جمشید، پادشاهی است که به دیگران سلطنت می‌دهد. هر دو از تاج و تخت ویژه‌ای برخوردارند و سلطان موفقی به شمار می‌روند.
تا چرخ را مدار بود برقرار باد
زانرو که سیر چرخ ز عزمش مقررست
هوش مصنوعی: تا زمانی که حرکت زمین برقرار است، باید بدانیم که این حرکت ناشی از اراده و تصمیم‌گیری است.