قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۸ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طابالله ثراه گوید
دلکی هست مرا شیفته و هرجایی
عملش عشقپرستی هنرش شیدایی
پیشهاش روز به دنبال نکویان رفتن
شب چه پنهان ز تو تا صبح قدح پیمایی
چهگویم دلکا موعظهٔ من بپذیر
ترک کن خیرگی و خودسری و خودرایی
می مخور رقص مکن عشق مجو یار مگیر
حیف باشد که تو دامن به گناه آلایی
دل سودایی من چون شنود این سخنان
به خروش آید و از خشم شود صفرایی
چشمش آماس کند بسکه ز زرداب جگر
پر شود چون شکم مردم استسقایی
قصهها دارم ازین دل که اگر شرح دهم
همه گویند شگفتا که نمیفرسایی
همه بگذار یکی تازه حکایت دارم
که اگر بشنوی انگشت تحیر خایی
من و دل هر دو درین هفته به بازار شدیم
دلبری دید دلم رشکگل از رعنایی
شور صد سلسله دل طرهاش از طراری
نور صد مشعله جان غرهاش از غرایی
راست گویم که مرا نیز بدین زهد و ورع
برد گامی دو سه همراه خود از زیبایی
گفتم از مادر آن ترک روم پرسم باز
که اگر ماه نیی مه بچه چون میزایی
دلندانم بهچه مکرش به سوی خانهکشید
میکی پیش نهادش چو گل از حمرایی
من نشستم بهکناری دل واو مست شدند
مستی آغاز نهادند به صد رسوایی
دل سر آورد به گوشم که به جان و دل شاه
که مرا در بر این ترک خجل ننمایی
خواهم از لاف وگزافش بفریبم امروز
که مرا وحشت شب میکشد از تنهایی
این سخن گفت و ز جا جست و به کرسی بنشست
رو به من کرد که کو چنگی و چون شد نایی
خیز و خدّام مرا گو که بیارند به نقد
یک دو رقاص و دو سارنگی و یک سرنایی
تارزن زاغی و ریحان و ملیمای یهود
ضربگیر اکبری و احمدی و بابایی
هم بگو مغبچهیی چند بیایند و خورند
می چون زمزم با زمزمهٔ ترسایی
هم بفرما که کباب بره و ماهی و کبک
خوش بسازندکه دارم سر بزمآرایی
نام رقص و دف و کبک و بره آن مه چو شنید
جست بربست به خدمت کمر جوزایی
به دلم گفت که ای خواجهٔ با خیل و حشم
خاص خود دار مرا تا نشوم هرجایی
دل امیرانه ببوسیدش و گفت از سر کبر
غم مخور بندگی ماست به از مولایی
پس به من کرد اشارت که چنین نیست حکیم
جستم از جا که چنین است که میفرمایی
دل بخندید نهانی به من و بار دگر
رو بدوکرد که ای سادهرخ یغمایی
خبرت هستکه اخترشمری فرموده
که به پیرانهسرم بختکند برنایی
همچنان دیده زنی خواب که من شاه شوم
گر شوم شاه چه منصب چه عمل را شایی
سادهرو در طمع افتاد ز سلطانی دل
چو سگ گرسنه از عاطفت گیپایی
خاک بوسیدکه من بندهٔ فرمان توام
خود بفرما بهمنآنروز چهمیبخشایی
گفت هر بوسهکه امروز دهی در عوضش
دهمت ملکی چون چرخ بدان پهنایی
ختن و روم ترا بخشم از آغاز چنانک
ترک رومی بدن و ماه ختن سیمایی
چون رخت آینهرنگست و خطت شامیچهر
بخشمت شام و حلب با لقب پاشایی
چین و تاتار به تار سر زلف تو دهم
تا ز رخ چین بری و زنگ ز دل بزدایی
الحقم خنده ز دل آمد و از مستی او
وانهمه ملککه بخشید ز بیپروایی
گفتم ای دل چهکنی قسمت ما هم بگذار
لاف شاهی چه زنی هرزه چرا میلایی
بازم آهسته قسم دادکه قاآنیا
چشم دارمکه به آزار دلم نگرایی
طفل پنهان به تفکر که کی آرند کباب
لیکنش هیبت دل بسته لب از گویایی
دل به فکر بره و ماهی و بریان هنوز
برگان درگله و ماهیکان دریایی
شکمشگرم قراقر که هلا طعمه بخواه
مردی از جوع چهکار آیدت این دارایی
او زسودایریاستچو صدفتن همه گوش
گوش چون موج به رقص آمده از شنوایی
کودک القصه بشد مست و ببفتاد و بخفت
بسکه چون دایه دلمکرد بدو لالایی
چشم بد دور یکی جفتهٔ سیمین دیدم
کهکسی جفت ندیدست بدان یکتایی
نرم چون برکگل از تازگی و شادابی
صاف چون قرص مه از روشنی و رخشایی
دلبرو خفت چو ماری که زند حلقه به گنج
یا بر آنسان که مگس بر طبق حلوایی
گفتم ایدل چو رسد نوبتمنزین خرمن
جهدکن تا قدری کیل مرا افزایی
گفت دیوانه مشو دیده ز مهتاب بدوز
وقت آن نیستکه مهتاب بهگز پیمایی
تو برو توبه کن از جرم که با دامن پاک
رخ به خاک قدم شاه جهانبان سایی
خسرو راد محمدشه عادلکه بود
ختم شاهان جهانبان ز جهانآرایی
شهریاری که به مهر رخ جانافروزش
هست خورشید فلک را صفت حربایی
وهم خورشید زمین گیرش دی داد لقب
عقلگفتا ز چه خورشید بهگل اندایی
ایکه در سایهٔ اقبال جهانافروزت
ذره را ماند خورشید ز ناپیدایی
چه عجب گر ز پی مدح تو یزدان به رحم
دهد اعضای جنین را صفتگویایی
یا پی دیدن دیدار تو نارسته ز خاک
بخشد اوراق شجر را سمت بینایی
خلق را شرم ز نادانی خویش است و مرا
در قصور صفت ذات تو از دانایی
جنبش خلق جهان از نفس رحمت تست
اثر نالهٔ نی نیست مگر از نایی
صیت جود تو اگر باد در آفاق برد
همه تنگوش شود صخره بدان صمّایی
ابر مهر تو اگر سایه بهکوه اندازد
همه دل نرم شود سنگ بدان خارایی
پادشاها تو به تحقیق شناسی که مرا
هست در قاف قناعت صف عنقایی
چون بود دور تو مگذار که چون ساغر می
دل پر از خون شودم زین فلک مینایی
خانهیی هست مرا تنگتر از دیدهٔ مور
خفته برهم چو ملخ شصت تن از بیجایی
خسروا از مدد همت و لطف تو کنون
چشم دارمکه به مرسوم قدیم افزایی
تا کند از مدد غاذیه در فصل بهار
قوهٔ نامیه هر سال چمنپیرایی
رقم نام ترا بر سر منشور خلود
باد در دفتر هستی سمت طغرایی
شیوهٔ شعر تو قاآنی سحریست حلال
زانکه گفتن نتوان شعر بدین شیوایی
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۷ - در مدح اسدالله الغالب علیبن ابیطالب علیه السلام و ستایش محمد شاه مرحوم: سروش غیبمگوید بهگوش پنهانیقصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۹ - در مدح هژبر سالب و شهاب الله الثاقب اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب علیه السلام گوید: شبیگفتم خرد راکای مهگردون دانایی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلکی هست مرا شیفته و هرجایی
عملش عشقپرستی هنرش شیدایی
هوش مصنوعی: دلباختهای در دل من وجود دارد که در هر مکان، عشقورزیاش هنر و شیداییاش را به نمایش میگذارد.
پیشهاش روز به دنبال نکویان رفتن
شب چه پنهان ز تو تا صبح قدح پیمایی
هوش مصنوعی: او در روز به دنبال نیکسیرتها میرود و شبها چه رازی از تو دارد که تا صبح شراب مینوشد.
چهگویم دلکا موعظهٔ من بپذیر
ترک کن خیرگی و خودسری و خودرایی
هوش مصنوعی: به دل عزیزم میگویم که نصیحت مرا بپذیر. کمی از لجبازی و سرسختی خود فاصله بگیر و به دیگران گوش کن.
می مخور رقص مکن عشق مجو یار مگیر
حیف باشد که تو دامن به گناه آلایی
هوش مصنوعی: شراب نخور، رقص نکن، عشق را جستجو نکن و از دوست خود دوری کن. جایز نیست که تو با کارهای ناپسند خود را آلوده کنی.
دل سودایی من چون شنود این سخنان
به خروش آید و از خشم شود صفرایی
هوش مصنوعی: دل آشفته و دلتنگ من وقتی این حرفها را میشنود، به شدت به هیجان درمیآید و از شدت خشم به طغیان میآید.
چشمش آماس کند بسکه ز زرداب جگر
پر شود چون شکم مردم استسقایی
هوش مصنوعی: چشمش آنقدر اشک میریزد که متورم میشود، زیرا جگرش از اندوه پر شده و مانند شکم کسی که آب زیادی خورده، پر است.
قصهها دارم ازین دل که اگر شرح دهم
همه گویند شگفتا که نمیفرسایی
هوش مصنوعی: من داستانهای زیادی از این دل دارم که اگر آنها را بگویم، همه خواهند گفت که چطور میتوانی اینقدر استقامت کنی و نزارش کنی.
همه بگذار یکی تازه حکایت دارم
که اگر بشنوی انگشت تحیر خایی
هوش مصنوعی: همه، بگذارید بگویم که داستانی تازه دارم که اگر بشنوی، شگفتزده خواهی شد و انگشت به دهان خواهی ماند.
من و دل هر دو درین هفته به بازار شدیم
دلبری دید دلم رشکگل از رعنایی
هوش مصنوعی: من و دلم در این هفته به بازار رفتیم و دلبری را دیدیم که زیباییاش باعث حسادت دلم نسبت به گلها شد.
شور صد سلسله دل طرهاش از طراری
نور صد مشعله جان غرهاش از غرایی
هوش مصنوعی: دلهای بسیار از زیبایی موی او در اوج خوشی و خروش میلرزد، و جانهای فراوان از درخشش وجودش به شوق و ذوق میآیند.
راست گویم که مرا نیز بدین زهد و ورع
برد گامی دو سه همراه خود از زیبایی
هوش مصنوعی: باید راست بگویم که من هم به واسطه این زهد و پرهیزکاری، قدمی چند به همراه زیبایی برداشتم.
گفتم از مادر آن ترک روم پرسم باز
که اگر ماه نیی مه بچه چون میزایی
هوش مصنوعی: به مادر آن دختر ترک گفتم که اگر ماهی نبود، ماه چطور به دنیا میآید؟ من از او میخواستم تا دربارهی زیبایی و ویژگیهای خاص دخترش صحبت کند.
دلندانم بهچه مکرش به سوی خانهکشید
میکی پیش نهادش چو گل از حمرایی
هوش مصنوعی: دل نمیدانم چرا به سوی خانهاش کشیده شد، مثل گلی که به خاطر زیباییاش به سمتش دعوت شده است.
من نشستم بهکناری دل واو مست شدند
مستی آغاز نهادند به صد رسوایی
هوش مصنوعی: من در کنار نشستهام و او مست شده است. آنها مستی را شروع کردهاند و این موضوع همراه با رسوایی بسیار است.
دل سر آورد به گوشم که به جان و دل شاه
که مرا در بر این ترک خجل ننمایی
هوش مصنوعی: دل به من گفت که نگران نباش، ای جان و دل! شاه هرگز نمیگذارد که در آغوش این زیبای ترک، بیاحترامی برایم پیش آید.
خواهم از لاف وگزافش بفریبم امروز
که مرا وحشت شب میکشد از تنهایی
هوش مصنوعی: امروز میخواهم با دورغ و وعدههای بیاساس او را فریب بدهم، چرا که احساس تنهاییام در شب من را به شدت میآزارد.
این سخن گفت و ز جا جست و به کرسی بنشست
رو به من کرد که کو چنگی و چون شد نایی
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و از جای خود برخاست و به سمت صندلی رفت. سپس به من نگاهی انداخت و پرسید که «چنگ کجاست» و وقتی که توانش تمام شد.
خیز و خدّام مرا گو که بیارند به نقد
یک دو رقاص و دو سارنگی و یک سرنایی
هوش مصنوعی: بیدار شو و به خدمتکارانم بگو که دو رقاص و دو نوازنده ساز و یک نوازنده نای را بیاورند.
تارزن زاغی و ریحان و ملیمای یهود
ضربگیر اکبری و احمدی و بابایی
هوش مصنوعی: در این جملات به تصاویری از زندگی و ویژگیهای مختلف اشاره شده است. تارزن یا نوازنده، دو نوع گیاه یا عطر را به تصویر میکشد و نامهای مختلفی از افراد را میآورد که هر یک ممکن است نمایانگر ویژگیها، صفات یا نقشی در جامعه باشند. به طور کلی، این عبارت به تنوع و غنای فرهنگی و اجتماعی اشاره دارد که در آن افراد و عناصر مختلف در کنار هم قرار دارند.
هم بگو مغبچهیی چند بیایند و خورند
می چون زمزم با زمزمهٔ ترسایی
هوش مصنوعی: بگو چند دختر زیبا بیایند و شراب بنوشند مانند آب زلال که با نجوا و ناز همراست.
هم بفرما که کباب بره و ماهی و کبک
خوش بسازندکه دارم سر بزمآرایی
هوش مصنوعی: لطفاً بفرمایید کباب بره، ماهی و کبک را خوشمزه آماده کنند، چون من در حال آماده کردن جشن و مهمانی هستم.
نام رقص و دف و کبک و بره آن مه چو شنید
جست بربست به خدمت کمر جوزایی
هوش مصنوعی: وقتی آن دختر زیبا نام رقص، ساز دف و آواز پرنده را شنید، با شوق و هیجان به سمت خدمت رسانی آمد و خود را آماده کرد.
به دلم گفت که ای خواجهٔ با خیل و حشم
خاص خود دار مرا تا نشوم هرجایی
هوش مصنوعی: دل به من گفت ای سرور بزرگ و با شکوه، با داشتههای فراوان خود از من مراقبت کن تا به هر جایی نروم و دچار نابسامانی نشوم.
دل امیرانه ببوسیدش و گفت از سر کبر
غم مخور بندگی ماست به از مولایی
هوش مصنوعی: دل با مقام و عظمتش را بوسید و گفت از روی تکبر نگران نباش؛ زیرا خدمتگزاری ما بهتر از ریاست و سروری است.
پس به من کرد اشارت که چنین نیست حکیم
جستم از جا که چنین است که میفرمایی
هوش مصنوعی: او به من اشاره کرد که اینطور که میگویی نیست. من از جای خود برخاستم و گفتم واقعاً همینطور است که میگویی.
دل بخندید نهانی به من و بار دگر
رو بدوکرد که ای سادهرخ یغمایی
هوش مصنوعی: دل به طور پنهانی به من لبخند زد و دوباره به او نگاه کرد و گفت: ای سادهچهره، تو چه خیالی در سر داری؟
خبرت هستکه اخترشمری فرموده
که به پیرانهسرم بختکند برنایی
هوش مصنوعی: میدانی که اخترشناسی گفته است که در سن پیری، بخت و اقبال به من روی خواهد آورد.
همچنان دیده زنی خواب که من شاه شوم
گر شوم شاه چه منصب چه عمل را شایی
هوش مصنوعی: به چشم خود همچنان میبینی که اگر روزی پادشاه شوم، چه تفاوتی به حال من دارد؛ نه مقامی در کار است و نه عملی که بتواند مرا به جایی برساند.
سادهرو در طمع افتاد ز سلطانی دل
چو سگ گرسنه از عاطفت گیپایی
هوش مصنوعی: سادهدل به خاطر طمع و آرزوهای بزرگ، دلبستهی قدرت و سلطنت شد، درست مثل سگی که گرسنه است و به خاطر محبت به او، به دنبال غذا میگردد.
خاک بوسیدکه من بندهٔ فرمان توام
خود بفرما بهمنآنروز چهمیبخشایی
هوش مصنوعی: زمین را بوسیدم تا نشان دهم که من تسلیم فرمان تو هستم. الآن خودت به من بگو که در آن روز چه چیزی به من عطا میکنی.
گفت هر بوسهکه امروز دهی در عوضش
دهمت ملکی چون چرخ بدان پهنایی
هوش مصنوعی: هر بوسهای که امروز به کسی بدهی، در عوض آن، ملکی بزرگ و وسیع به تو میدهم.
ختن و روم ترا بخشم از آغاز چنانک
ترک رومی بدن و ماه ختن سیمایی
هوش مصنوعی: من از ابتدا تصمیم دارم تو را به رومیان ببخشم، به گونهای که ترکها به بدن رومی و ماه ختنی مانند تو نگاه میکنند.
چون رخت آینهرنگست و خطت شامیچهر
بخشمت شام و حلب با لقب پاشایی
هوش مصنوعی: چون لباس تو مانند آینه است و چهرهات شبیه چهرههای زیبا و خوشگل است، من شام و حلب را به تو تقدیم میکنم، به خاطر مقام و شخصیت تو.
چین و تاتار به تار سر زلف تو دهم
تا ز رخ چین بری و زنگ ز دل بزدایی
هوش مصنوعی: من چین و تاتار را به رشتههای موی زیبای تو میسپارم تا از چهرهات غم و اندوه دور شود و از قلبم اضطراب را بزدایی.
الحقم خنده ز دل آمد و از مستی او
وانهمه ملککه بخشید ز بیپروایی
هوش مصنوعی: خندهای از دل بهراستی بهوجود آمد و این شادی ناشی از مستی او بود و همه آن چیزهایی که بهطور بیپروا به دیگران بخشید.
گفتم ای دل چهکنی قسمت ما هم بگذار
لاف شاهی چه زنی هرزه چرا میلایی
هوش مصنوعی: به دل گفتم، چه کار میکنی؟ قسمت ما را هم به حال خودش بگذار. چرا بهجای لاف زدن و ادعای بزرگمنشی، به کارهای بیهوده و بیفایده مشغول هستی؟
بازم آهسته قسم دادکه قاآنیا
چشم دارمکه به آزار دلم نگرایی
هوش مصنوعی: او دوباره به آرامی قسم خورد که ای قاآنیا، چشم تو به آزار دلم است.
طفل پنهان به تفکر که کی آرند کباب
لیکنش هیبت دل بسته لب از گویایی
هوش مصنوعی: کودک در فکر است که چه زمانی کباب میآورند، اما او به خاطر هیبت و شکوهی که دارد، از صحبت کردن و بیان خواستهاش خودداری میکند.
دل به فکر بره و ماهی و بریان هنوز
برگان درگله و ماهیکان دریایی
هوش مصنوعی: دل به فکر بره و ماهی و بریان است و هنوز برگهای درختان و ماهیهای دریا در حال زندگی هستند.
شکمشگرم قراقر که هلا طعمه بخواه
مردی از جوع چهکار آیدت این دارایی
هوش مصنوعی: اگر شکم کسی پر باشد و او مشغول خوشگذرانی باشد، دیگر چه فایدهای از مردی که به خاطر گرسنگی دست به کار نمیزند و فقط عجله دارد تا چیزی بخورد. در این دنیا، دارایی و ثروت چه ارزشی دارد وقتی که انسان در نیازهای اولیهاش ناتوان است؟
او زسودایریاستچو صدفتن همه گوش
گوش چون موج به رقص آمده از شنوایی
هوش مصنوعی: او به خاطر آرزوی ریاست، مانند صدفی است که تمام وجودش گوش شده و مانند موجی که به خاطر شنیدن به رقص درآمده، به تکاپو افتاده است.
کودک القصه بشد مست و ببفتاد و بخفت
بسکه چون دایه دلمکرد بدو لالایی
هوش مصنوعی: کودک قصه از شدت خواب آلودگی به خواب رفت و بر زمین افتاد، چون دایهای که دلش به حال او میسوزد برایش لالایی میخواند.
چشم بد دور یکی جفتهٔ سیمین دیدم
کهکسی جفت ندیدست بدان یکتایی
هوش مصنوعی: چشم بد دور! یکی جفت زیبا و نایاب را دیدم که کسی همچو آن را ندیده است.
نرم چون برکگل از تازگی و شادابی
صاف چون قرص مه از روشنی و رخشایی
هوش مصنوعی: نرم و لطیف مانند گل تازه و شاداب است و صاف و روشن همچون قرص کامل ماه میدرخشد.
دلبرو خفت چو ماری که زند حلقه به گنج
یا بر آنسان که مگس بر طبق حلوایی
هوش مصنوعی: دل خود را آرام کن مانند ماری که به دور گنج میپیچد یا مانند مگسی که بر روی شکری نشسته است.
گفتم ایدل چو رسد نوبتمنزین خرمن
جهدکن تا قدری کیل مرا افزایی
هوش مصنوعی: به دل بگفتم وقتی نوبت من رسید، از این مزرعه تلاش کن تا کمی بر اندازهام بیفزایی.
گفت دیوانه مشو دیده ز مهتاب بدوز
وقت آن نیستکه مهتاب بهگز پیمایی
هوش مصنوعی: نگو که دیوانه شدهای و به زیبایی ماه نگاه نکن، زیرا هنوز زمان مناسب برای این کار نرسیده است.
تو برو توبه کن از جرم که با دامن پاک
رخ به خاک قدم شاه جهانبان سایی
هوش مصنوعی: به تو پیشنهاد میکنم که از گناهانی که انجام دادهای توبه کنی، زیرا با دامن پاک و نیکیات میتوانی به مقام و جایگاه والای شاه جهانی احترام بگذاری.
خسرو راد محمدشه عادلکه بود
ختم شاهان جهانبان ز جهانآرایی
هوش مصنوعی: محمدشاه، خسرو راد، عادل و مظهر زیبایی و شکوه جهان است که نمایانگر بهترین ویژگیهای پادشاهان و برتری در جهان میباشد.
شهریاری که به مهر رخ جانافروزش
هست خورشید فلک را صفت حربایی
هوش مصنوعی: پادشاهی که با چهرهی دلنشین و محبتآمیزش جانها را روشن میکند، مانند خورشید در آسمان است که ویژگیهای جنگاوری را دارد.
وهم خورشید زمین گیرش دی داد لقب
عقلگفتا ز چه خورشید بهگل اندایی
هوش مصنوعی: اگر خورشید در زمین جا گرفته و به او عنوان عقل دادهاند، از او میپرسند که چرا همچنان در غم و اندوه زندگی میکند و به حالت افسردگی در آمده است.
ایکه در سایهٔ اقبال جهانافروزت
ذره را ماند خورشید ز ناپیدایی
هوش مصنوعی: ای کسی که در پرتو خوشبختی و موفقیتات، ذرهای از نور همچون خورشید به نظر میآید، حتی اگر پنهان باشد.
چه عجب گر ز پی مدح تو یزدان به رحم
دهد اعضای جنین را صفتگویایی
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است اگر خداوند به خاطر ستایش تو، قابلیت سخن گفتن را به اعضای جنین بدهد.
یا پی دیدن دیدار تو نارسته ز خاک
بخشد اوراق شجر را سمت بینایی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر میگوید که اگر کسی بخواهد تو را ببیند، حتی اگر از خاک و زمین فاصله بگیرد، میتواند به آنچه که از درختان و طبیعت میبیند، بینایی و آگاهی دهد. این بیان نشاندهندهی اهمیت دیدار و ارتباط با زیباییها و طبیعیات است.
خلق را شرم ز نادانی خویش است و مرا
در قصور صفت ذات تو از دانایی
هوش مصنوعی: مردم از نادانی خود احساس شرم میکنند، اما من به دلیل عدم آگاهی از ویژگیهای تو در قصور به سر میبرم.
جنبش خلق جهان از نفس رحمت تست
اثر نالهٔ نی نیست مگر از نایی
هوش مصنوعی: حرکت و تغییرات در جهان از نفس و رحمت تو ناشی میشود و صدای ناله نی تنها تأثیری از وجود نای دارد.
صیت جود تو اگر باد در آفاق برد
همه تنگوش شود صخره بدان صمّایی
هوش مصنوعی: اگر سخاوت و بخشش تو در همه جا گسترش پیدا کند، حتی سنگها نیز به آن توجه و گوش خواهند داد.
ابر مهر تو اگر سایه بهکوه اندازد
همه دل نرم شود سنگ بدان خارایی
هوش مصنوعی: اگر ابر محبت تو بر کوه سایه بیندازد، سنگدلترین افراد هم به لطافت و نرمی دل میآورند و سختیهای درونشان برطرف میشود.
پادشاها تو به تحقیق شناسی که مرا
هست در قاف قناعت صف عنقایی
هوش مصنوعی: ای پادشاه! خوب میدانی که من در دنیای قناعت و رضایت از خود به چه حدی رسیدهام.
چون بود دور تو مگذار که چون ساغر می
دل پر از خون شودم زین فلک مینایی
هوش مصنوعی: وقتی که دوری تو را احساس میکنم، نگذار که روحم به مانند جام می، پر از غم و درد شود؛ این دنیا برای من رنگی ندارد.
خانهیی هست مرا تنگتر از دیدهٔ مور
خفته برهم چو ملخ شصت تن از بیجایی
هوش مصنوعی: خانهای دارم که آنقدر تنگ است که حتی به اندازهی چشمان یک مور میماند. این خانه، مثل ملخی بزرگ و بیفایده شده است.
خسروا از مدد همت و لطف تو کنون
چشم دارمکه به مرسوم قدیم افزایی
هوش مصنوعی: من اکنون به یاری و لطف تو امید دارم که به شیوه سابق بر من افزوده شوی.
تا کند از مدد غاذیه در فصل بهار
قوهٔ نامیه هر سال چمنپیرایی
هوش مصنوعی: در فصل بهار، سرسبزی و شکوفایی گلها و گیاهان به کمک غذاهایی که از زمین میگیرند، توانایی رشد و جوانه زنی را هر سال افزایش میدهد.
رقم نام ترا بر سر منشور خلود
باد در دفتر هستی سمت طغرایی
هوش مصنوعی: نام تو بر تابلوی جاودانگی نوشته شده است و در دفتر وجود، در جایگاه بلندی ثبت شده است.
شیوهٔ شعر تو قاآنی سحریست حلال
زانکه گفتن نتوان شعر بدین شیوایی
هوش مصنوعی: سبک شعر تو همچون سحر است که حلال و پاک است، زیرا هیچکس نمیتواند شعری به این زیبایی و شیوایی بگوید.
حاشیه ها
1391/07/05 15:10
ناشناس
بیت سوم چه بگویم درست است.
1391/07/05 15:10
ناشناس
بیت پنجم دل سودایی درست است.
1391/07/05 15:10
ناشناس
بیت دوازدهم می زایی درست است.