گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۷ - د‌ر مدح اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب علیه السلام و ستایش محمد شاه مرحوم

سروش غیبم‌گوید به‌گوش پنهانی
که جهل دونان خوشتر ز علم یونانی
ترا ز حکمت یونان جز این چه حاصل شد
که شبهه ‌کردی در ممکنات قرآنی
تو نفس علم شو از نقش علم دست بشوی
که نفس علم قدیمست و نقش او فانی
شناختن نتوانی هگرز یزدان را
چو خود شناختن نفس خویش نتوانی
در این بدن که تو داری دلی نهفته خدای
که‌گنج خانهٔ عشقست و عرش رحمانی
بکوب حلقهٔ در را که عاقبت ز رای
سری برآید چون حلقه را بجنبانی
ولی به گنج دلت راه نیست تا نرهی
ز جهل ‌کافری و نخوت مسلمانی
به‌گنج دل رسی آنگه‌که تن شود ویران
که‌گنج را نتوان یافت جز به ویرانی
فضول عقل رها کن‌ که با فضایل عشق
اصول حکمت دانایی است نادانی
به ملک عشق چه خیزد ز کدخدابی عقل
کجا رسد خر باری به اسب جولانی
عنان قافلهٔ دل به دست آز مده
که می‌نیاید هرگز ز گرگ چوپانی
بقین عشق چو آمد گمان عقل خطاست
بکش چراغ چو خندید صبح نورانی
گرفتم آنکه نتیجه است عشق و عقل دلیل
دلیل را چه کنی چون نتیجه را دانی
تو خود نتیجهٔ عشقی پی دلیل مگرد
که نزد اهل دل این دعوی است برهانی
امل سراب غرورست زینهار بترس
که نفس‌ گول تو غولی بود بیابانی
مشو ز دعوت نفس شریر خود ایمن
که‌ گرگ می‌نبرد گله را به مهمانی
جهان دهست ‌و خرد دهخدای خرمن دوست
که منتظم شود از وی اساس دهقانی
راکه دعوی شاهی بود همان بهر
که روی ازین ده و این دهخدا بگردانی
به هر دوکون قناعت مکن ‌کزین دو برون
هزار عالم بی‌منتهاست پنهانی
گمان بری که هستی کران‌پذیر بود
گر این مسلم هستی به هستی ارزانی
ولی من از در انصاف بی‌ستیزهٔ جهل
سرایمت سخنی فهم ‌کن به‌ آسانی
کران‌هستی اگر هستی است چیست سخن
وگر فناست فنا را عدم چرا خوانی
چو ملک هستی‌ گردد به نیستی محضور
نکوتر آنکه عنان سوی نیستی رانی
ز چهرشاهد هستی اگر نقاب افتد
به یکدگر نزنی مژه را ز حیرانی
بر آستانهٔ عشق آن زمان دهندت بار
که بر زمین و زمان آستین برافشانی
مقام بوذر و سلمان گرت بود مقصود
خلاص بوذر بمای و صدق سلمانی
برهنه‌پا و سرانند در ولایت عشق
که‌قوتشان‌همه‌جوعست و جامه عریانی
همه برهنه و چون مهر عور عریان ‌پوش
همه ‌گرسنه و چون علم قوت روحانی
مبین بر آنکه چو زلف بتان پریشانند
که همچو گیسوی جمعند در پریشانی
غلام درگه شاه ولایتند همه
که در ولایت جان می‌کنند سلطانی
کمال قدرت داور وصیّ پیغمبر
ولیّ خالق اکبر علیّ عمرانی
شهنشهی ‌که ز واجب ‌کسش نداند باز
اگر برافکند از رخ حجاب امکانی
از آن ‌گذشته‌ که مخلوق اولش‌ گویی
بدان رسیده که خلاق ثانیش دانی
به شخص قدرش هجده هزار عالم صنع
بود چو چشمهٔ سوزن ز تنگ میدانی
اگر خلیفهٔ چارم در اولش دانند
من اولیش شناسم‌که نیستش ثانی
لوای ‌کوکبهٔ ذات او چوگشت پدید
وجود مغترف آمد به تنگ سامانی
شها تویی‌ که ندانم به دهر مانندت
جز این صفت که بگویم به خویش می‌مانی
به‌ گاه عفو تو عصیان بود سبکباری
به وقت خشم تو طاعت بود پشیمانی
چسان جهانت خوانم‌که خواجهٔ اینی
کجا سپهرت دانم‌که خالق آنی
ز حسن طلعت خلاق جرم خورشیدی
ز فرط همت رزاق ابر نیسانی
به پای عزم محیط فلک بپیمایی
به دست امر عنان قضا بگردانی
نه آفتاب و مهست اینکه چرخ روز شبان
به طوع داغ ترا می‌نهد به پیشانی
نسیم خلت تو بر دل خلیل وزید
که ‌کرد آتش سوزان بر او گلستانی
شد از ولای تو یوسف عزیز مصر ارنه
هنوز بودی در قعر چاه زندانی
نه‌گر به جودی جودت پناه بردی نوح
بدی سفینهٔ او تا به حشر طوفانی
امیر خیل ملایک کجا شدی جبریل
اگر نکردی بر درگه تو دربانی
ازین قبل ‌که چو خشم تو هست شورانگیز
حرام گشته در اسلام راح ریحانی
وزان‌سب‌که‌چو مهر توهست‌راحت‌بخ
به دل قرارگرفتست روح حیوانی
ز موی موی عرق ریزدم به مدحت تو
که خجلت آرد در مدح تو سخندانی
چنان به مهر تو مسظهرم‌که شاه جهان
به ذات پاک تو آثار صنع یزدانی
خدایگان ملوک جهان محمد شاه
که در محامد او عقل‌کرده حسّانی
به روز کینه‌ که پیکان ز خون نماید لعل
ز خاک خیزد تا حشر لعل پیکانی
شها تویی‌ که از آن‌سوی طاق‌ کیوانست
رواق شوکت تو از بلند ایوانی
به طلعت تو کند خاک تیره خورشیدی
به هیبت تو کند آب صاف سوهانی
به روز میدان ببر زمانه او باری
به صدر ایوان ابر ستاره بارانی
هماره تاکه برونست از تصّور عقل
کمال قدرت یزدان و صنع سبحانی
بدوست ملک‌سپاریّ و مملکت‌بخشی
ز خصم ‌گنج بگیری و مال بستانی
به خوبش حتم‌کند آسمان‌که ختم‌کند
سخا به شاه و سخن بر حکیم قاآنی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سروش غیبم‌گوید به‌گوش پنهانی
که جهل دونان خوشتر ز علم یونانی
هوش مصنوعی: صدای الهام غیبی به گوش من می‌رسد که می‌گوید: نادانی افراد پست و بی‌مایه، بهتر از دانایی و علم کسانی است که از دانش یونان برخوردارند.
ترا ز حکمت یونان جز این چه حاصل شد
که شبهه ‌کردی در ممکنات قرآنی
هوش مصنوعی: از حکمت یونان جز این چه به دست آوردی که تنها به شک و تردید در امور ممکنات قرآنی پرداخته‌ای؟
تو نفس علم شو از نقش علم دست بشوی
که نفس علم قدیمست و نقش او فانی
هوش مصنوعی: از درک عمیق علم بهره ببر و از ظواهر و شکل‌های موقتی آن دوری کن، زیرا حقیقت علم ازلی و ابدی است، در حالی که جلوه‌ها و نمودهای آن زودگذر و زایل می‌شوند.
شناختن نتوانی هگرز یزدان را
چو خود شناختن نفس خویش نتوانی
هوش مصنوعی: اگر نتوانی خداوند را بشناسی، نمی‌توانی حتی نفس خود را نیز بشناسی.
در این بدن که تو داری دلی نهفته خدای
که‌گنج خانهٔ عشقست و عرش رحمانی
هوش مصنوعی: در این بدنی که تو داری، قلبی نهفته است که محل گنج عشق و عرش رحمت الهی است.
بکوب حلقهٔ در را که عاقبت ز رای
سری برآید چون حلقه را بجنبانی
هوش مصنوعی: به تلاش و کوشش ادامه بده، چون در نهایت نتیجهٔ زحمات تو به بار خواهد نشست و به مقصد می‌رسی. اگر کاری را شروع کنی و به آن ادامه بدهی، در نهایت به جواب خواهی رسید.
ولی به گنج دلت راه نیست تا نرهی
ز جهل ‌کافری و نخوت مسلمانی
هوش مصنوعی: اما دسترسی به گنج واقعی قلبت وجود ندارد، مگر اینکه از جهل نادانی و تکبر تعصب دست برداری.
به‌گنج دل رسی آنگه‌که تن شود ویران
که‌گنج را نتوان یافت جز به ویرانی
هوش مصنوعی: به ارزش‌های درون خود دست پیدا می‌کنی، زمانی که دلت از دست بدهی و روح‌ات تحت فشار قرار گیرد. چرا که نمی‌توان گنجینه‌های واقعی را جز با عبور از سختی‌ها و مشکلات کشف کرد.
فضول عقل رها کن‌ که با فضایل عشق
اصول حکمت دانایی است نادانی
هوش مصنوعی: عقل اضافی را کنار بگذار، زیرا با ویژگی‌های عشق، پایه‌های حکمت و دانایی به دست می‌آید، در حالی که نادانی موجب دوری از این مسائل است.
به ملک عشق چه خیزد ز کدخدابی عقل
کجا رسد خر باری به اسب جولانی
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، عقل نمی‌تواند به درستی به آن دسترسی پیدا کند. به مانند آن است که نمی‌توان بار سنگینی را بر دوش الاغی گذاشت و از او انتظار داشت که مانند اسب سریع و با نرمی حرکت کند.
عنان قافلهٔ دل به دست آز مده
که می‌نیاید هرگز ز گرگ چوپانی
هوش مصنوعی: دل خود را به آز و طمع نسپار که نمی‌توان به کسی که قابل اعتماد نیست، اعتماد کرد.
بقین عشق چو آمد گمان عقل خطاست
بکش چراغ چو خندید صبح نورانی
هوش مصنوعی: وقتی عشق حقیقی سر برآورد، عقل به اشتباه می‌افتد. پس چراغ را روشن کن، زیرا با طلوع صبح، نور درخشانی نمایان می‌شود.
گرفتم آنکه نتیجه است عشق و عقل دلیل
دلیل را چه کنی چون نتیجه را دانی
هوش مصنوعی: من آنچه را که نتیجه عشق است به دست آورده‌ام و حالا عقل می‌خواهد درباره‌اش دلیل بیاورد. اما وقتی تو نتیجه را می‌دانی، دلیل آوردن چه فایده‌ای دارد؟
تو خود نتیجهٔ عشقی پی دلیل مگرد
که نزد اهل دل این دعوی است برهانی
هوش مصنوعی: تو خود نشان عشق هستی، دیگر دنبال دلیل نگرد. زیرا در دل‌باختگان، این ادعا به وضوح ثابت شده است.
امل سراب غرورست زینهار بترس
که نفس‌ گول تو غولی بود بیابانی
هوش مصنوعی: در این دنیا، فریبنده‌ترین چیزها، توهماتی هستند که ما را به غرور می‌کشانند. باید مراقب باشی، زیرا نفس تو می‌تواند تو را گول بزند و به زشتی‌هایی بکشاند که شبیه به هیولاهای بیابانی هستند.
مشو ز دعوت نفس شریر خود ایمن
که‌ گرگ می‌نبرد گله را به مهمانی
هوش مصنوعی: از دعوت نفس بد خود غافل مشو، زیرا ممکن است که گرگ در کمین باشد و گله را در مهمانی برباید.
جهان دهست ‌و خرد دهخدای خرمن دوست
که منتظم شود از وی اساس دهقانی
هوش مصنوعی: جهان همچون مزرعه‌ای است و عقل و درک انسان‌ها به مثابه کشاورزی است که با زحمت و تدبیر می‌تواند این مزرعه را به شکوفایی برساند. برای آنکه زندگی سامان یابد، نیاز به اداره و مدیریت درست داریم.
راکه دعوی شاهی بود همان بهر
که روی ازین ده و این دهخدا بگردانی
هوش مصنوعی: اگر کسی ادعای سلطنت دارد، باید به خاطر همین ادعا، از این رویا و این نام خدا دوری کند و خود را از آن دور سازد.
به هر دوکون قناعت مکن ‌کزین دو برون
هزار عالم بی‌منتهاست پنهانی
هوش مصنوعی: به هیچ یک از دو دنیا قانع نشوید، زیرا از هر کدام از آن‌ها دنیایی بی‌پایان و نامرئی موجود است.
گمان بری که هستی کران‌پذیر بود
گر این مسلم هستی به هستی ارزانی
هوش مصنوعی: اگر فکر کنی که وجود دارای حد و مرز است، باید بدانی که اگر این وجود واقعی باشد، ارزش آن به خود وجود است.
ولی من از در انصاف بی‌ستیزهٔ جهل
سرایمت سخنی فهم ‌کن به‌ آسانی
هوش مصنوعی: اما من از طرز فکر نادرستت با بی‌نظمی و نادانی، ساده‌ و روشن سخنی بگویم.
کران‌هستی اگر هستی است چیست سخن
وگر فناست فنا را عدم چرا خوانی
هوش مصنوعی: اگر واقعاً هستی وجود دارد، پس چه نیازی به سخن گفتن است؟ و اگر نابودی وجود دارد، پس چرا آن را عدم می‌نامید؟
چو ملک هستی‌ گردد به نیستی محضور
نکوتر آنکه عنان سوی نیستی رانی
هوش مصنوعی: زمانی که موجودیت به عدم و نیستی تبدیل می‌شود، بهتر است که در این مسیر به سمت نیستی حرکت کنی، چون این حرکت نشانگر حکمت و درک عمیق‌تری است.
ز چهرشاهد هستی اگر نقاب افتد
به یکدگر نزنی مژه را ز حیرانی
هوش مصنوعی: اگر پرده‌ها کنار برود و حقیقت جهان آشکار شود، تو به حیرت و شگفتی دچار می‌شوی و حتی جیغ و فریاد هم نمی‌زنی.
بر آستانهٔ عشق آن زمان دهندت بار
که بر زمین و زمان آستین برافشانی
هوش مصنوعی: در آستانهٔ عشق، زمانی به تو پاداش می‌دهند که برای هر چیزی آمادهٔ فداکاری و تلاش باشی.
مقام بوذر و سلمان گرت بود مقصود
خلاص بوذر بمای و صدق سلمانی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال مقام و جایگاه بوذر و سلمان هستی، باید راهی را برگزینی که به رهایی و نجات منجر شود. این کار نیازمند صداقت و راستگویی است، همان‌طور که سلمان، انسان صادق و راستینی بود.
برهنه‌پا و سرانند در ولایت عشق
که‌قوتشان‌همه‌جوعست و جامه عریانی
هوش مصنوعی: عاشقان در دنیای عشق، بدون هیچ زینتی و پوششی هستند. تمام نیروی آن‌ها از گرسنگی و نیاز به عشق نشأت می‌گیرد و برهنگی‌شان نشانه‌ای از خلوص و صداقت در آرزوهایشان است.
همه برهنه و چون مهر عور عریان ‌پوش
همه ‌گرسنه و چون علم قوت روحانی
هوش مصنوعی: تمامی افراد در حال حاضر در وضعیتی Vulnerable و بی‌پناهی هستند و مانند خورشید بدون پوشش احساس عریانی می‌کنند. همه از لحاظ روحی و روانی نیازمند تغذیه و قوت هستند.
مبین بر آنکه چو زلف بتان پریشانند
که همچو گیسوی جمعند در پریشانی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت موهای زنان زیبا می‌پردازد. شاعر به ما می‌گوید که موهای پریشان آن‌ها، به طرز خاصی زیبا و دلربا هستند، درست مثل گیسوانی که با وجود بی‌نظمی، به شکلی مرتب و دلنشین به نظر می‌رسند. در واقع، زیبایی این موها در همین پریشانی و بی‌نظمی نهفته است.
غلام درگه شاه ولایتند همه
که در ولایت جان می‌کنند سلطانی
هوش مصنوعی: تمامی کسانی که در این سرزمین زندگی می‌کنند، به نوعی خدمتگزاران و وفاداران دربار شاه هستند، زیرا در این کشور به خاطر عشق و وفاداری خود جانفشانی می‌کنند.
کمال قدرت داور وصیّ پیغمبر
ولیّ خالق اکبر علیّ عمرانی
هوش مصنوعی: علی (ع) که به عنوان ولی و سرپرست پس از پیامبر شناخته می‌شود، نهایت قدرت و توانایی را در پیشگاه خداوند بزرگ دارد. او نماد کامل‌ترین و برجسته‌ترین ویژگی‌های خلق و زندگی است.
شهنشهی ‌که ز واجب ‌کسش نداند باز
اگر برافکند از رخ حجاب امکانی
هوش مصنوعی: پادشاهی که هیچ‌کس او را از واجب نمی‌شناسد، اگر پرده‌های امکان را کنار بزند، باز هم کسی او را نمی‌شناسد.
از آن ‌گذشته‌ که مخلوق اولش‌ گویی
بدان رسیده که خلاق ثانیش دانی
هوش مصنوعی: از آن زمان که موجودات اولیه به این شناخت رسیدند که خالق دومشان کیست، دیگر چیزی باقی نمانده است.
به شخص قدرش هجده هزار عالم صنع
بود چو چشمهٔ سوزن ز تنگ میدانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ارزش و اهمیت یک فرد بالاتر از تمام دنیا و موجودات ساخته شده است. او مانند چشمهٔ کوچکی است که در فضای وسیع و تنگی قرار دارد، به این معنا که وجود او در مقایسه با عظمت و وسعت عالم، نور و اثر خاصی دارد.
اگر خلیفهٔ چارم در اولش دانند
من اولیش شناسم‌که نیستش ثانی
هوش مصنوعی: اگر می‌دانستند که خلیفه چهارم در ابتدای امر از من هم بیشتر اهمیت دارد، من به خوبی می‌دانم که هیچ‌کس دیگری مانند او نیست.
لوای ‌کوکبهٔ ذات او چوگشت پدید
وجود مغترف آمد به تنگ سامانی
هوش مصنوعی: پرچم زیبایی وجود او زمانی نمایان شد که وجود عالم را درهم فشرد و محدود کرد.
شها تویی‌ که ندانم به دهر مانندت
جز این صفت که بگویم به خویش می‌مانی
هوش مصنوعی: ای جان، تو آنی که در زمانه هیچ‌کس را به مانند تو نمی‌شناسم، جز این ویژگی که همیشه در یاد و خاطر من خواهی ماند.
به‌ گاه عفو تو عصیان بود سبکباری
به وقت خشم تو طاعت بود پشیمانی
هوش مصنوعی: در هنگام عفو و بخشش تو، نافرمانی و نافرمانی به‌نظر می‌رسد و در زمان خشم تو، اطاعت و تبعیت واقعی احساس می‌شود. این پشیمانی نشان‌دهندهٔ درک عمیق از قدرت و تاثیر emotions و اعمال انسان‌هاست.
چسان جهانت خوانم‌که خواجهٔ اینی
کجا سپهرت دانم‌که خالق آنی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به تو بگویم که جهان چیست، وقتی خود تو مالک و فرمانروای آن هستی و من نمی‌توانم خالق آن را بشناسم؟
ز حسن طلعت خلاق جرم خورشیدی
ز فرط همت رزاق ابر نیسانی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چهره‌ات، خورشید درخشش خود را از تو می‌گیرد و به خاطر بلندی آرزوهایت، ابرهای بهاری ناز می‌کنند.
به پای عزم محیط فلک بپیمایی
به دست امر عنان قضا بگردانی
هوش مصنوعی: اگر به اراده و determination خود برسی، می‌توانی با استفاده از قدرت و اختیار خود، مسیر تقدیر را تغییر دهی.
نه آفتاب و مهست اینکه چرخ روز شبان
به طوع داغ ترا می‌نهد به پیشانی
هوش مصنوعی: نه اینکه نور خورشید یا ماه است، بلکه این چرخ زمان است که به‌طور طبیعی اثر گرمایی را بر پیشانی تو می‌گذارد.
نسیم خلت تو بر دل خلیل وزید
که ‌کرد آتش سوزان بر او گلستانی
هوش مصنوعی: نسیم محبت تو بر دل خلیل جاری شد و باعث شد که آتش سوزانِ عشق او به یک گلستان تبدیل شود.
شد از ولای تو یوسف عزیز مصر ارنه
هنوز بودی در قعر چاه زندانی
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و توجه تو، من به فردی با ارزش و مهم تبدیل شدم. وگرنه هنوز در شرایط سخت و دشوار گرفتار بودم.
نه‌گر به جودی جودت پناه بردی نوح
بدی سفینهٔ او تا به حشر طوفانی
هوش مصنوعی: اگر به دلت جود و سخاوتی وجود داشته باشد، همچون نوح که به سفینه‌اش پناه می‌برد، در روز قیامت هم از طوفان و بلایا در امان خواهی بود.
امیر خیل ملایک کجا شدی جبریل
اگر نکردی بر درگه تو دربانی
هوش مصنوعی: ای جبرئیل، تو که امیر و سید فرشتگانی، چرا در درگاه تو هیچ نشانی از تو نیست؟ اگر تو در اینجا نیستی، پس چه کسی بر درگاه تو پاسبانی دارد؟
ازین قبل ‌که چو خشم تو هست شورانگیز
حرام گشته در اسلام راح ریحانی
هوش مصنوعی: قبل از این که خشم تو تحریک کننده باشد، در اسلام شادی و خوشحالی ممنوع شده است.
وزان‌سب‌که‌چو مهر توهست‌راحت‌بخ
به دل قرارگرفتست روح حیوانی
هوش مصنوعی: چون مهر تو در دل است، آرامش و راحتی در آن قرار گرفته و روح حیوانی تحت تأثیر آن شاد و خوشحال شده است.
ز موی موی عرق ریزدم به مدحت تو
که خجلت آرد در مدح تو سخندانی
هوش مصنوعی: ما به اندازه‌ای که در ستایش تو سخن گفتیم، عرق و زحمت کشیدیم که گویی در مقابل این ستایش شرمنده‌ایم.
چنان به مهر تو مسظهرم‌که شاه جهان
به ذات پاک تو آثار صنع یزدانی
هوش مصنوعی: به قدری تحت تأثیر محبت تو هستم که مانند کسی هستم که در وجود پاک تو، نمودهای آفرینش خداوند مشهود است.
خدایگان ملوک جهان محمد شاه
که در محامد او عقل‌کرده حسّانی
هوش مصنوعی: شاه محمد، حاکم بر سرزمین‌ها و پادشاهان، که در صفات خوب و نیکوی او عقل و درایت زیبایی وجود دارد.
به روز کینه‌ که پیکان ز خون نماید لعل
ز خاک خیزد تا حشر لعل پیکانی
هوش مصنوعی: در روزی که دشنام و کینه‌ توزی در زندگی حاکم شود، جوهر زیبایی و خوبی از دل خاک برمی‌خیزد و تا قیامت باقی خواهد ماند.
شها تویی‌ که از آن‌سوی طاق‌ کیوانست
رواق شوکت تو از بلند ایوانی
هوش مصنوعی: ای زیبای درخشان، تو کسی هستی که از آن سوی آسمان‌های دور، زیبایی و باشکوهی تو از بلندی‌ها و عظمت‌ها به چشم می‌آید.
به طلعت تو کند خاک تیره خورشیدی
به هیبت تو کند آب صاف سوهانی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی تو، زمین تاریک مانند خورشید درخشان می‌شود و آب زلال هم شبیه سوهان نرم و صاف می‌گردد.
به روز میدان ببر زمانه او باری
به صدر ایوان ابر ستاره بارانی
هوش مصنوعی: در روزگار نبرد، زمان به او فرصت می‌دهد تا در بالای ساختمان‌های بلند، مانند ستاره‌ای در آسمان بارانی، بایستد.
هماره تاکه برونست از تصّور عقل
کمال قدرت یزدان و صنع سبحانی
هوش مصنوعی: همیشه بیرون از تصور عقل، کمال قدرت خداوند و آفرینش فوق‌العاده‌اش قرار دارد.
بدوست ملک‌سپاریّ و مملکت‌بخشی
ز خصم ‌گنج بگیری و مال بستانی
هوش مصنوعی: به دوست خود قدرت و حکومت بده و مملکت را در اختیارش قرار بده تا از دشمن، ثروت و دارایی‌ها را به دست آوردی و از او بهره‌برداری کنی.
به خوبش حتم‌کند آسمان‌که ختم‌کند
سخا به شاه و سخن بر حکیم قاآنی
هوش مصنوعی: آسمان بر روی زیبایی او تأکید می‌کند که generosity و بخشندگی را به شاه هدیه دهد و کلام حکمت را به قاآنی برساند.

حاشیه ها

1398/05/16 23:08

سلام
بیت "بکوب حلقهٔ در را که عاقبت ز رای
سری برآید چون حلقه را بجنبانی"
به صورت زیر صحیح است.
بکوب حلقهٔ در را که عاقبت ز سرای
سری برون شود ار حلقه را بجنبانی

1399/12/10 05:03
صالح

سلام. متن نوشته شدهٔ شعر پر از غلط و کلمات ناقص است. لطفا اصلاح بفرمایید. با تشکر.