قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۵ - در مدح شاهزادهٔ آزاده هلاکوخان بن شجاع السلطنهٔ مرحوم فرماید
تعالیالله که شد معمار انصاف جهانبانی
بنای معدلت را باز در ملک جهانبانی
هلاکوخان ثانی نایب قاآن اول شد
نه آن را ثالثی دیگر نه این را دیگری ثانی
فراز عرشو فرش مهتری بنشست وز چهرش
جهان اندر جهان آثار تاییدأت یزدانی
چنان آباد شدگیهان ز عدل بی عدیل او
که جز اندر دل دشمن نبیند جغد ویرانی
چنان آمد فراهم کارها از داد او کاینک
ندارد زلف مهرویان تمنای پریشانی
چنان ز الماس پیکان ریخت خون از پیکر دشمن
که همچون سبزه رست از خاک میدان لعل پیکانی
سیاوش ار ز آسیب پدر شد جانب توران
به خاک درگه پور پشن بنهاد پیشانی
به امر شاه و نیرنگ دمور و ریو گرسیوز
گروی از طعمهٔ جانش اجل راکرد مهمانی
کنون کاووس کوسی را نگر کز رافت شامل
سیاوشوشگوی را داده فرمان جهانبانی
وگر گشتاسب شد چندی به روم از بیم لهراسب
شدش آهنگری حرف ز ناهاری و عریانی
به دامان نطعش آویزان و دل چون کورهٔ آتش
شو روزش ستم پتکی نمود و سینه سندانی
ز سهم قیصرش بعد از هلاک سهمگین اژدر
روان شد جانب روم از پدر یرلیغ سلطانی
کنون لهراسب تختی بین که مرگشتاسب بختی را
مفوض کرده تاج قیصری و تخت خاقانی
وگر رویینتن اندر بند شد از خشم گشتاسب
ز دلتنگی بر او کاخ ریاست کرد زندانی
شد از بند پدر آزاد و لشکر راند زی توران
بهارجاسبنمودن آن رزم مشکل را به آسانی
وزانپس تاخت زی زابل به عزم چالش رستم
ز فکر تاجش اندر سر بسی سودای نفسانی
شد آخر ار خدنگ دال پرّ آهنین پیکان
به چشم راست بینش روز روشن شام ظلمانی
کنون گشتاسب فالی بین که رویینتن همالی را
به والا تخت مکنت داده تمکین سلیمانی
کشیدی بر سرش خط خطا کلک قضا صدره
نکردی حکمت ار برنامهٔ تقدیر عنوانی
اگر صد پایه بالاتر رود از کاخ خود کیوان
تواند کرد در کریاس ایوان تو دربانی
چنان برداشت کیش کفر را تیغ تو از عالم
که در چشم بتان جاکرده آیین مسلمانی
جهانبانا تویی کز موجهٔ دریای شمشیرت
هزاران کشتی جان روز ناوردست طوفانی
توییکز گوهر الماسگون تیغ تو در هیجا
زمین خاوران شد معدن لعل بدخشانی
تویی کز رشحهٔ ابر کف گوهرفشان تو
بود دامان سائل مخزن یاقوت رمّانی
اگر ابر بهار از بحر بذلت آب برگیرد
کند هر قطرهاش اندر دل اصداف عمانی
نیی موسی ولیکن از پی او بار عفریتان
نماید نیزه در دستت به روز رزم ثعبانی
همین فرقست و بس با دست رادت ابر نیسان را
کهاینرا قطرهباریهست و آن را گوهرافشانی
کجا ادراک هر مدرک کند درک کمال تو
چسان باقل نماید فهم حکمتهای لقمانی
سزد گر روح در جسم عدویت جاودان ماند
که نگ آمد اجل را زان مخنث روح حیوانی
جهاندارا منستم آن سخنسنج سخن پرور
که از قاآن دورانم لقب گردیده قاآنی
منستم آن سخندانیکه دانایان گیهان را
ز نظم دلکش من بر لبست انگشت حیرانی
ز استادان دیرین با دو تن زورآزما گشتم
نخستین انوری وانگه حکیم عصر خاقانی
نه بهر خودستایی هست بل تا بدکنش داند
که خاک فارس بیوردی تواند و شروانی
الا تا در دل پاک صدف شکل گهر گیرد
به طرز گفتهٔ من قطرهای ابر نیسانی
به خصم تیرهروزت روز روشن شام قیرآگین
به چشم نیکخواهت شام مظلم روز نورانی
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۴ - در مدح خاتم انبیا محمد مصطفی و امام عصر عجل الله فرجه و ستایش محمدشاه غازی و جناب حاجی میرزا آقاسی گوید: بود این نکته در حکمت سرای غیب برهانیقصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۶ - در ستایش جناب جلالت مآب میرزا کاظم نظام الملک دام مجده گوید: چو دولت جمع گردد با جوانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تعالیالله که شد معمار انصاف جهانبانی
بنای معدلت را باز در ملک جهانبانی
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، که معمار عدالت است، دوباره سازنده بنای توازن و انصاف در جهان گردیده است.
هلاکوخان ثانی نایب قاآن اول شد
نه آن را ثالثی دیگر نه این را دیگری ثانی
هوش مصنوعی: هلاکوخان دوم به عنوان نایب قاآن اول منصوب شد و نه کسی دیگر توانست عنوان ثانی بگیرد و نه کسی دیگر قادر بود عنوان ثالثی را به دست آورد.
فراز عرشو فرش مهتری بنشست وز چهرش
جهان اندر جهان آثار تاییدأت یزدانی
هوش مصنوعی: در بالاترین مقام، شخصی محترم نشسته است و چهرهاش آثار و نشانههای تأیید و رحمت الهی را در تمام جهان نمایان میسازد.
چنان آباد شدگیهان ز عدل بی عدیل او
که جز اندر دل دشمن نبیند جغد ویرانی
هوش مصنوعی: آن چنان که سرزمینها به خاطر عدالت او که خود بیعدل است آباد شدهاند، که تنها در دل دشمنان، شغالی ویرانی را مشاهده نمیکند.
چنان آمد فراهم کارها از داد او کاینک
ندارد زلف مهرویان تمنای پریشانی
هوش مصنوعی: چنانچه او کارها را میسازد و به سامان میآورد که اکنون زلفهای زیبای معشوقان، آرزوی پریشانی و آشفتهحالی را ندارند.
چنان ز الماس پیکان ریخت خون از پیکر دشمن
که همچون سبزه رست از خاک میدان لعل پیکانی
هوش مصنوعی: خون از بدن دشمن به قدری ریخته شد که به نظر میرسد مانند سبزهای که از خاک میدان میروید، بر روی سنگهایی که مانند لعل هستند، ظاهر شده است.
سیاوش ار ز آسیب پدر شد جانب توران
به خاک درگه پور پشن بنهاد پیشانی
هوش مصنوعی: اگر سیاوش از آسیب پدرش فرار کند و به سمت توران برود، پیشانیاش را بر خاک میگذارد و به درگاه پادشاهی پشن احترام میگذارد.
به امر شاه و نیرنگ دمور و ریو گرسیوز
گروی از طعمهٔ جانش اجل راکرد مهمانی
هوش مصنوعی: به دستور شاه و با فریب دمور و ریو، گرسیوز یکی از شکارها، مرگ را به مهمانی خود دعوت کرد.
کنون کاووس کوسی را نگر کز رافت شامل
سیاوشوشگوی را داده فرمان جهانبانی
هوش مصنوعی: حالا نگاهی به کاووس بینداز که به لطف و محبتش، به سیاوش فرمان دادی که فرمانروای جهان شود.
وگر گشتاسب شد چندی به روم از بیم لهراسب
شدش آهنگری حرف ز ناهاری و عریانی
هوش مصنوعی: اگر گشتاسب مدتی در روم باقی بماند، به خاطر ترس از لهراسب، آهنگری دربارهٔ غذا و برهنگی صحبت میکند.
به دامان نطعش آویزان و دل چون کورهٔ آتش
شو روزش ستم پتکی نمود و سینه سندانی
هوش مصنوعی: به دامنش چسبیدهام و دلم مانند کورهای میسوزد. روزگار بر من سخت میگذرد و سینهام چون سندانی تحت فشار است.
ز سهم قیصرش بعد از هلاک سهمگین اژدر
روان شد جانب روم از پدر یرلیغ سلطانی
هوش مصنوعی: پس از اینکه قیصر با سرنوشت سختی روبرو شد، سهم او بهسوی روم روانه گردید و از پدر، فرمانروایی بهجا ماند.
کنون لهراسب تختی بین که مرگشتاسب بختی را
مفوض کرده تاج قیصری و تخت خاقانی
هوش مصنوعی: حالا تخت و قدرت لهراسب را ببین که مرگشتاسب، بخت و شایستگی خود را به او سپرده و تاج و تخت سلطنت را به او داده است.
وگر رویینتن اندر بند شد از خشم گشتاسب
ز دلتنگی بر او کاخ ریاست کرد زندانی
هوش مصنوعی: اگر فردی که مانند آهن سخت است، به خاطر خشم گشتاسب به بند کشیده شود، از روی دلتنگی برای او در قصر ریاستش محبوس خواهد شد.
شد از بند پدر آزاد و لشکر راند زی توران
بهارجاسبنمودن آن رزم مشکل را به آسانی
هوش مصنوعی: او از دست پدر رهایی یافت و به سوی لشکر حرکت کرد تا به توران برود و مشکل جنگ را با آسانی به پیروزی تبدیل کند.
وزانپس تاخت زی زابل به عزم چالش رستم
ز فکر تاجش اندر سر بسی سودای نفسانی
هوش مصنوعی: بعد از آن، سفر از زابل را آغاز کرد تا به چالش رستم برود، در حالی که در سرش افکار و آرزوهای زیادی درباره تاج و تخت میچرخید.
شد آخر ار خدنگ دال پرّ آهنین پیکان
به چشم راست بینش روز روشن شام ظلمانی
هوش مصنوعی: اگر تیر آهنین و پرتابی به چشمان روز روشن بنشیند، باعث میشود ظلمت در شب ایجاد شود.
کنون گشتاسب فالی بین که رویینتن همالی را
به والا تخت مکنت داده تمکین سلیمانی
هوش مصنوعی: اکنون گشتاسب، بینش و تقدیری را مشاهده میکند که شخصی آهنینتن را به جایگاه والایی نشسته و به مانند سلیمان در فرمانرواییاش اقتدار یافته است.
کشیدی بر سرش خط خطا کلک قضا صدره
نکردی حکمت ار برنامهٔ تقدیر عنوانی
هوش مصنوعی: تو بر سر او اشتباهاتی را نوشتی و تقدیر او را تغییر ندادی، در حالی که حکمت و برنامهٔ تقدیر یک عنوان مشخص دارد.
اگر صد پایه بالاتر رود از کاخ خود کیوان
تواند کرد در کریاس ایوان تو دربانی
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که جایگاه و مقام کسی بالا برود، باز هم نمیتواند بر فراز کاخ خود، مانند کیوان (ستارهای درخشان) قرار بگیرد. در این وضعیت، ایوان تو همچنان دروازهبان خواهد بود.
چنان برداشت کیش کفر را تیغ تو از عالم
که در چشم بتان جاکرده آیین مسلمانی
هوش مصنوعی: چنان که تیغ تو به گونهای کفر را در جهان نشان میدهد، که بتها دیگر آیین مسلمانان را در چشمان خود جا دادهاند.
جهانبانا تویی کز موجهٔ دریای شمشیرت
هزاران کشتی جان روز ناوردست طوفانی
هوش مصنوعی: ای جهانبان، تویی که از امواج دریا و شمشیرت، هزاران کشتی جان را در میان طوفان نجات میدهی.
توییکز گوهر الماسگون تیغ تو در هیجا
زمین خاوران شد معدن لعل بدخشانی
هوش مصنوعی: تو مانند تیغی از الماس هستی، که در سرزمین خاوران، به جایی تبدیل شده است که معدن سنگهای قیمتی بدخشان است.
تویی کز رشحهٔ ابر کف گوهرفشان تو
بود دامان سائل مخزن یاقوت رمّانی
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که از قطرات باران، دامن تو پر از جواهرات زیباست و در واقع، تو به عنوان منبعی از گوهرهای باارزش مانند یاقوت میدرخشی.
اگر ابر بهار از بحر بذلت آب برگیرد
کند هر قطرهاش اندر دل اصداف عمانی
هوش مصنوعی: اگر باران بهاری از دریا آب بگیرد، هر قطرهاش در دل مرواریدهای عمان تبدیل به جواهر میشود.
نیی موسی ولیکن از پی او بار عفریتان
نماید نیزه در دستت به روز رزم ثعبانی
هوش مصنوعی: تو خود موسی نیستی، اما میتوانی از او پیروی کنی و دشمنان را با قدرت و استقامت به چالش بکشی، مانند یک جنگجوی قوی که در روز نبرد آماده است.
همین فرقست و بس با دست رادت ابر نیسان را
کهاینرا قطرهباریهست و آن را گوهرافشانی
هوش مصنوعی: این تنها تفاوت است؛ که با دستان تو، باران بهاری فقط یک قطره است، در حالی که آنچه تو انجام میدهی، مانند پخش جواهرات است.
کجا ادراک هر مدرک کند درک کمال تو
چسان باقل نماید فهم حکمتهای لقمانی
هوش مصنوعی: کجا میتواند درک هر درکی، به کمال تو برسد؟ چگونه میتواند فهم حکمتهای لقمان با آن کمال تو سنجیده شود؟
سزد گر روح در جسم عدویت جاودان ماند
که نگ آمد اجل را زان مخنث روح حیوانی
هوش مصنوعی: اگر روح در جسم ماندگار باشد و غیریت را تجربه کند، جایز است که مرگ نتواند به او آسیب بزند، زیرا آن روح، روحی انسانی است و نه بر اساس یک زندگی حیوانی.
جهاندارا منستم آن سخنسنج سخن پرور
که از قاآن دورانم لقب گردیده قاآنی
هوش مصنوعی: من به عنوان یک صاحبنظر و سخنور، کسی هستم که در جهان شناخته میشوم و به خاطر آثارم به لقب قاآنی شناخته شدهام.
منستم آن سخندانیکه دانایان گیهان را
ز نظم دلکش من بر لبست انگشت حیرانی
هوش مصنوعی: من آن سخنوری هستم که دانشمندان و حکیمان جهان، تحت تأثیر نثر زیبا و دلنشین من، شگفتزده شده و انگشت حیرت به دندان میگزند.
ز استادان دیرین با دو تن زورآزما گشتم
نخستین انوری وانگه حکیم عصر خاقانی
هوش مصنوعی: من با دو نفر از استادان قدیمی به مبارزه پرداختم؛ نخست انوری و سپس حکیم خاقانی که از بزرگترین شاعران عصر خود بود.
نه بهر خودستایی هست بل تا بدکنش داند
که خاک فارس بیوردی تواند و شروانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی هدفش از بیان صفات خوب و برجستگیهای خود، خودستایی نیست، بلکه میخواهد به دیگران نشان دهد که خاک فارس و شروانی میتواند به خوبی و توانایی خود فخر کند. در واقع، او میخواهد نکتهای را یادآوری کند که این ویژگیها ناشی از ویژگیهای خاص منطقه و مردمان آن است.
الا تا در دل پاک صدف شکل گهر گیرد
به طرز گفتهٔ من قطرهای ابر نیسانی
هوش مصنوعی: اگر در دل صدفی پاک، مانند مروارید، نگهداری شود، به همان شیوهای که من گفتم، قطرات باران ماه نیسان نیز جمع میشوند.
به خصم تیرهروزت روز روشن شام قیرآگین
به چشم نیکخواهت شام مظلم روز نورانی
هوش مصنوعی: به دشمن بدبختت روز روشن مانند شبی تاریک و سیاه است و برعکس، برای کسی که خیرخواه توست، شب تاریکش به مانند روز روشن است.