گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۴ - د‌ر مدح خاتم انبیا محمد مصطفی و امام عصر عجل الله فرجه و ستایش محمدشاه غا‌زی و جناب حاجی میرزا آقاسی گوید

بود این نکته در حکمت‌ سر‌ای غیب برهانی
که در جانان‌ رسی آنگه‌ که‌ از جان عیب برهانی
خرد شیدست ‌و دانش ‌کید و هستی ‌قید جهدی کن
که‌ رخش جان ز جوی شید و کید و قید بجهانی
کمال نفس اگر جویی بیفکن عجب دانایی
حیات‌ روح‌ اگر خواهی رها کن‌ خوی‌ حیوانی
معذب تا نداری تن مهذب می‌نگردد جان
که تا برگش نپرّانی نبالد سرو بستانی
بسان خواجه از روحانیان هم ‌گام بیرون زن
که‌ فخری‌نیست وارستن ز قید جسم جسمانی
به ترک خمر گوی و درک امر طاعت حق‌ کن
که‌ قرب روح و ریحان به ز شرب راح ریحانی
اگر شوخ جوانستی وگر شیخ نوانستی
ترا طاعت به ‌کار آید نه تسویلات شیطانی
به آب بی‌نیازی چهرهٔ جان آن زمان شویی
که‌ همچون‌ خواجه گرد هستی‌ از دامن‌ برافشانی
ازین مطمورهٔ تن جای در معمورهٔ جان‌ کن
که در مقصوره ی عزلت عروسانند روحانی
طریق ‌خواجه گیر ار همتی ‌داری ‌که روز و شب
به خود زحمت نهد تا خلق را باشد تن‌ آسانی
برو در مکتب تجرید درس عشق از بر کُن
که دست آویز دونانست حکمتهای لقمانی
اثر از مهر و کین خواجه دان در کار نفع و ضر
نه در تثلیث برجیسی نه در تربیع‌ کیوانی
چه‌گوی راوی قمی چه‌گفت از شارع امّی
درایت پیش‌ گیر آخر روایت را چه می‌خوانی
لغت در معرفت لغوست گو رو هر چه خواهی گو
چو مقصود سخن دانی ‌چه‌ عبرانی چه‌سریانی
از آن مرد خدا از دیدهٔ ‌امّی بود پنهان
که عارف داغ بر دل دارد و زاهد به پیشانی
به‌دست آر ار توانی‌ دل به‌ دستار از چه‌یی مایل
که دستارت نبخشد سود اگر از اهل دستانی
گر از دستار سنگین‌چهر جان رنگین شدی بودی
زیارتگاه جانها گنبد قابوس جرجانی
اگر در مجلس خواجه به صدق و درد بنشینی
لهیب هفت دوزخ را به آهی سرد بنشانی
برو با دوست اندر خلوت جان راز دل سین
که از بیرون نبخشد سود سالوسات لامانی
سواد عشق چون بینی بهل سودای عقل ازسر
که در خورشید تابستان بتن بارست بارانی
اگر عزم فنا داری بسوز از دل‌که عاشق را
به خوان فقر بریانی به‌کار آید نه بورانی
غمی‌ کاو جاودان‌ ماند به‌ از عیشی‌که طیش آرد
که‌ عاق را در الیک غم دومد وجدس وجدانی
بیا تسلیم را تعلیم‌گیر از همت خواجه
کزین تدبیر ناقص پنجه با تقدیر نتوانی
تو آخر ذره‌یی با چشمهٔ بیضا چه می‌تابی
تو آخر قطره‌یی با لجه ی دریا چه می‌مانی
بهل تا دفتر دانش به خون دل فروشویم
که من امروز دانستم‌که دانایست نادانی
چو سوسن پیش ازین از ذکر سر تا پا زبان بودم
کنون از فکر چون نرگس همه چشمم ز حیرانی
چه‌پوشم جامه‌یی در تن‌که‌گه دَرَّم‌گهی دوزم
من آخر آفتابم خوشترم در وقت عریانی
من ار عورم ولی عوران محنت را دهم جامه
که روحم نسبتی دارد به خورشید زمستانی
به رشتهٔ آه چون غم را ز دل بیرون‌کشم‌گویی
که بیژن را برون آرد ز چَه ‌گُرد سجستانی
تنم چون حلقهٔ در شد دو تا از غم به نومیدی
که ‌وقتی خواجه از رحمت نماید حلقه‌جنبانی
حیات روح و امن دل من اندر نیستی دیدم
بمیرم‌ کاش این هستی به هستی باد ارزانی
اگر پیرایهٔ هستی نبودی ذات پیغمبر
به یک ارزن نیرزیدی جهان باقی و فانی
محمّد خواجهٔ عالم چرغ دودهٔ آدم
که سرّ آفرینش را وجودش‌کرده برهانی
کمال نور هستی از جمال او بود ورنه
حقایق را بدی همچون شقایق داغ نقصانی
زهی ماهی که انوارش بود اسرار لاهوتی
خهی شاهی‌که رایاتش بود آیات قرآنی
به امر او برآمد ناقه از خارا و رمزست این
که در خیل وی از صالح نیاید جز شتربانی
به تایید ولای او عزیز مصر شد یوسف
و گر نه پوست کردی بر تنش تا حشر زندانی
بود دارالشفای لطف او را این دو خاصیت
که در وی غم پرستاری نماید درد درمانی
شبی اندر سرای ام‌ّهانی بود در طاعت
که ناگه جبرییل آمد فرود از عرش ربانی
که‌ای فهرست هستی ای مهین دیباچهٔ فطرت
به سوی عرش نورانی ‌گرای از فرش ظلمانی
نبی شد بر براق و رفت با جبریل تا سدره
ز پریدن فروماند آن همایون‌ پیک ربانی
نبی‌گف ای مهین‌ پیک خدا از ره چرا ماندی
چنین‌کاهسته می‌رانی به پیک خسته می‌مانی
به‌ پاسخ ‌گفتش ای‌ مهتر مرا بگذار و خود بگذر
که‌ گر من بادم از جنبش تو برقی در سبکرانی
مرا جا سدره‌ است امّا نوگر صدره چمی برتر
هنوزت‌ رخش‌ همت‌ در تکست از گرم‌ جولانی
نرود آی از براق عقل‌کاو وامانده همچون من
برآ بر رفرف عشق و بران تا هر کجا رانی
پیمبر گشت بر رفرف سوار و شد به او ادنی
شنید اسرار ما اوحی و دید آثار سبحانی
به جایی رفت‌ کانجا جا نمی‌گنجد ز بی‌جایی
بدین جان و تن امّا تن‌ تنی ننمود و جان جانی
نهادندش به بر از خوان غیبی نزل لاریبی
پبمبر کرد از جان نزل آن خوان را ثناخوانی
پس آنگه ساز خوردن کرد ناگه از پس پرده
برآمد ز آستین دستی چو قرص ماه نورانی
پیمبر شکر یزدان کرد و گفت ای دست دست تو
مرا این‌دست‌ برد از دست‌ و درماندم‌ ز حیرانی
گشودی ‌دستی ‌از غیب و نمودی دستگاه خود
بلی در دستگاهت دستیارانند پنهانی
به شخصم دستگیری کن که تا این دست بشناسم
که اندر دست خود افتم ‌گرم زین دست نرهانی
چون ‌دستوری ز یزدان ‌جست و ‌در آن ‌دست ‌شد خیره
بگفت ای پنجهٔ شهباز دست‌آموز یزدانی
همه‌ نوری همه زوری به جانت هرچه می‌بینم
بدان خیبرگشا دست یداللهی همی مانی
هنوز آن حلقهٔ در بود در جنبش‌ که باز آمد
مر آن‌ حلقهٔ‌ هستی‌ به‌ فرش‌ از عرش رحمانی
نه‌ خود را برد همره ‌بلکه بیخود رفت و باز آمد
که در مقصورهٔ وحدت نگنجد اوِّل و ثانی
زهی پیغمبری ‌کز محکمی احکام شرع او
به‌ کاخ آسمان ماند که ننهد رو به ویرانی
ولی نا رفته از دنیا خلل افتاد در دینش
که قومی سخت‌ دل‌ کردند عزم سست‌ پیمانی
بدینسان سالها بگذشت‌ کاین دین بود آشفته
که اندر مرز گیهان می‌نبد یک مرد ایمانی
پیمبر خواست در دنیا کند مبعوث شاهی را
که از عدلش نظامی تازه‌گیرد دین دیانی
گزید از جملهٔ شاهان سمیّ خود محمّد را
که در دین تازه فرماید رسوم معدلت‌رانی
س شاهان محمدشه ‌که تأییدات حکم او
برون برد از ضمیر خلق تسویلات نفسانی
شهنشاهی‌که نام نامیش برنامهٔ هستی
بماند از شرف چون بای بسم‌الله عنوانی
اگر پیراهنی دوزد قضا اندر خور بختش
فضای عالم هستی ‌کند آن را گریبانی
به غواصی چه حاجت نام جود او به دریا بر
که تا هر قطرهٔ آبش شود لولوی عمانی
بدخشان ‌از چه‌باید رفت ‌کلکش بر به نارستان
که تا هر دانهٔ نارش شود لعل بدخشانی
نه‌تنها آدمی را دستش از بخشش‌کند دعوت
که تیغش دیو و دد را هم کند در رزم مهمانی
دو مژهٔ او دو پنجهٔ شیر را ماند که از هیبت
زند بر جان ناپاکان دین زوبین ماکانی
ز بس وجد و فرح دارد سراپا عید را ماند
به عیدی اینچنین باید دل و جان‌کرد قربانی
اگر گردون‌ گشاده‌ روی بودی نه چنین بدخو
گمان دارم که شاهش حکم فرمودی به دربانی
فراز مسند شاهی چو بنشیند خرد گوید
جهانی بر یکی مسند تبارک صنع یزدانی
معاذالله اگر با آسمان روزی به خشم آید
نماید چین ابرویش به جسم چرخ سوهانی
بلا تخمست و تنها کشت و روز کینه تابستان
روانها خوشه شه‌ دهقان‌ و تیغش داس دهقانی
ندیدم تا ندیدم خنجر الماس فعل او
که از زمرد چکد مرجان وز آهن لعل رمّانی
ز خون خصم در هیجا چو گردد لعل پیکانش
بخرد جوهری او را به جای لعل پیکانی
سرگیسو گرفته حور در کف بو که بنماید
به جای شهپر طاووس از خوانش مگس‌ رانی
بپاید کودک بختش به مهد امن تا مهدی
نماید از حجاب غیب مهر چهر نورانی
امامی‌ کز وجود او جهان برپا بود ورنه
صورها بازگشتی جانب نفس هیولانی
همامی‌ کز ولای او اگر حرزی به خود بندد
به محشر وارهد ابلیس از آن آلوده‌ دامانی
تبارک یا ولی‌الله آخر پرده یک‌ سو نه
که تا از چهر میمونت ‌کند گیتی‌ گلستانی
چو بودی از نظر غایب نبودی شاه را نایب
رسولش حکم داد اول تو امضا دادیش ثانی
بلی چون حاجی آقاسی امینی در میان باید
که تا شه را رساند از تو توقیعات پنهانی
تو مانا ایزدی او جبرئیل و شاه پیغمبر
که شه را آرد از سوی تو تنزیلات فرقانی
نبودی گر چنین ‌کردن نیارست اینهمه معجز
که از درکش بود قاصر عقول قاصی و دانی
هزاران در هزاران توپ سازد اژدها پیکر
که هریک جانشین دوزخند از آتش‌افشانی
بسیج قورخانهٔ شه بری ‌گر در بیابانها
نپوید در بیابانها نسیم از تنگ‌میدانی
دبیران سپه دفتر فروشویند یکباره
کز آنسوی شمار افتاده جیشش از فراوانی
مرا از کار شاهنشه همی بالله شگفت آید
که هرکاری‌ کندگویی‌که الهامیست ربانی
به‌ نظم‌ جیش و امن ملک و طی‌ کفر و نشر دین
هزاران معجزات آرد فزون از فهم انسانی
تنی‌ سرباز را زان ‌سان‌ که سلمان زی مداین شد
کند از روی معجز والی ملک سلیمانی
به‌ فضل‌ خویش صاحب اختیار ملک جم سازد
ز بهر رجم دیوانش سپارد حکم دیوانی
مر آنهم بی‌سه آمد به لک فارس در وفتی
که بودند اندر آن‌کشور گروهی خائن و خانی
همه اندر خدا طاغی همه با پادشه یاغی
همه‌ فاجر همه‌ یاغی همه فاسق همه زانی
زیاد از بسکه شد ظلم یزیدی اندر آن‌ کشور
بسا مسلم‌ که بر دار فنا جان داد چون هانی
به‌ بخت‌ شاه‌ و عون خواجه اندر پارس حکم او
روان‌ شد بی‌ سپه‌ چون در مداین حکم سلمانی
بدانسان‌ فاربن‌ ایمن شد که خوبان هم ز بیم او
به هم بستندگیسو از پی دفع پریشانی
بجز دیگ سخای اوکه سال و ماه می‌جوشد
خم می هم ز جوش افتاد در دکان نصرانی
ز یک تن در همه‌کشور خروشی بر نمی‌خیزد
بجز در صبح‌ و شام‌ از نای ‌و کوس‌ جیش ‌سلطانی
چنان‌ شد راست کار ملک‌ ازو کاندر دبستان‌ هم
نگردد از پی تعلیم خم طفل دبستانی
کمانگر تیر می‌سازد ز بیم آنکه می‌داند
به کیش شاه هر کژ کار را فرضست قربانی
ز بن برکند هر نرگس‌که بد اندر گلستانها
به جرم آنکه نرگس نسبتی دارد به فتانی
ز بس پهلوی مظلومان قوی‌ کردست عدل او
سزد گر صعوه شاهینی نماید بره سرحانی
بساتین را چنان‌کرد از درختان تازه و خرم
که‌ آب اندر دهان آرد ز حسرت حور رضوانی
حصاری ‌کز دل اعدای خسرو بود ویران‌تر
به‌ یک‌ مه‌ همچو رویین‌ دز نمود از سخت‌ بنیانی
ده و دو آسیاسنگ آب را زی دار ملک جم
ز قصر الدّشت جاری‌ کرد چون اشعار قاآنی
ز سنگ سخت بی‌ضرب عصا و دعوی معجز
ده و دو چشمه آب آورد چون موسی عمرانی
به سی‌ فرسنگی شیراز رودی هست پهناور
که عمقش وهم اگر سنجد فروماند ز حیرانی
گران رودی‌که نتوانی ز پهنای شگرف آن
سمند عقل ‌و خنگ وهم و رخش فکر بجهانی
شکم بر خاک می‌مالد چو مار گَرزه در چنبر
به وقت باد می‌نالد چو رعد ابر آبانی
بود چون ‌حکم ‌او جاری ‌مر آن ‌رود از یکی‌ چشمه
که نامش مختلف ‌گویند دانایان ز نادانی
یکی‌شش ‌بئر می‌داند یکی‌شش پیر می‌خواند
که‌شش ‌چَه بوده یا شش پیر آنجا کرده رهبانی
میان خطهٔ شیراز و آن رود روان در ره
بودکوهی به‌غایت سخت چون اشعار قاآنی
سرش شبری دو بیرون ‌جسته‌است ‌ازچنبر هستی
پیش آنسوتَرک زآنجاکه دنیا می‌شود فانی
بباید کوه را سفتن‌ کزین سو رود یابد ره
که اینسو ره ندارد رود اگرکه را نسنبانی
وزین‌ سوتر یکی ‌درّه ‌است ‌هول‌انگیز کاندر وی
ز بس ژرفی توانی هفت دریا را بگنجانی
چنان ژرفست‌ کز قعرش ببینی‌ گاو و ماهی را
اگر با دوربین لختی نظر در وی بگردانی
بباید دره را انباشت با سدی ‌گران ‌کز بن
تواند می‌برآید آب تا گردد بیابانی
ز دوران‌ کیومرث اولین شه تا محمّدشه
که ختم پادشاهان جهانست از جهانبانی
تنی آن دره را انباشت نتوانست از شاهان
کسی‌ نارست‌ آن‌ که‌ را شکست‌ از انسی و جانی
چه هوشنگ‌گران‌فرهنگ و چه تهمورس‌دانا
چه‌جمشید سپهراورنگ‌و چه ضحاک علوانی
چه‌افریدون‌و چه‌ایرج چه‌مینوچهر و چه نوذر
چه زاب دو ذراع آن شهره در فرخنده فرمانی
چه‌ گرشاسب‌ که بد خاتم ملوک پیشدادی را
چه فرخ‌کیقباد آن رسم عدل و داد را بانی
چه‌کاووس و چه‌کیخسرو چه‌گشتاب چه لهراس
چه روشن رای بهمن چه همایون دخترش خانی
چه‌داراب و چه‌دارا و چه اسکندر از رومی
سپاه آورد و غالب شد بر ایران و بر ایرانی
بر این نسبت یکایک برشمر ایران خدایان را
چه ‌اشکانی چه سا‌سانی چه ‌سلجوقی چه سامانی
بویژه جم ‌که بیحد گنج داد و رنج برد امّا
سر‌اسر ژاژ او بیهوده شد چون ژاژ طیانی
و دیگر شاه‌عباس آن‌شهی‌کز شوکت و فرّش
شوی آگه‌کتاب عالم‌آرا را چو برخوانی
به سالار مهین بارگه الله‌وردی‌خان
که بدهم در سر‌افشانی سمر هم در زرافشانی
بکرد این‌حکم‌ را وان‌رفت‌ و نتوانست و بازآمد
سه ساله رنج او ناورد باری جز پشیمانی
کریم آن پادشاه زند با آن قوت و قدرت
که در هرکار بودش خاصه در تعمیر ویرانی
به سالی اندمالی چند از موج بحار افزون
به کار افکند و آخر خلق گفتندش که نتوانی
ولی آخر به بخت شهریار و باطن خواجه
که هستی نزد او خجلت برد از تنگ‌سامانی
کهین سربازی از خسرو حسین‌اسمی حسن ‌رسمی
کم از شش مه نمود این کار مشکل را به آسانی
نخستین ‌روز گفتندش مکن این‌کار و زو بگذر
که نتوانی اگر صدگنج سیم و زر برافشانی
نیی یزدان‌ که تا کوه‌ گران از پیش برداری
گرفتیمت به نیرو گردن شیران بپیچانی
نه برقی تا شکافی صخرهٔ صما ز یکدیگر
نه زلزالی ‌که یاری‌ کوه خارا را بجنبانی
وگر این کارکردی بازمان باور نمی‌افتد
همی‌گوییم یا پیغمبری یا سحر می‌دانی
بگفت از فر بخت شهریار و باطن خواجه
نه از زور تن و عزم دل و نیروی نفسانی
من این‌کوه‌ گران از پیش بردارم بدان آیین
که خاقان را ز پشت پیل‌گرد زابلستانی
بگفت‌این‌را و از ایوان‌به‌هامون رفت ‌و من حیران
که‌از ایوان به‌هامون چون خرامد سرو بستانی
مهندسهای‌اقلیدس مهارت خواست از هرسو
که یارند آزمودن طول و عرض ملک امکانی
نخستین خود به‌ عون بخت ‌شاه‌ و باطن خواجه
بر آن‌که تیشه زد وان‌کوه حرفی‌گفت پنهانی
تو گویی‌رب‌سهل‌گفت‌و از دل‌گفت‌کآن‌دعوت
همان دم مستجاب افتاد در درگاه سبحانی
ز نوک آهنین تیشه شد آن‌که آهنین ریشه
وز آن دهشت پر اندیشه دل شیر نیستانی
توگفتی‌کوه آبستن بودکز هر کرا در وی
جنین‌سان رفته نقابی و نقش‌کرده زهدانی
میان‌کوه را بشکافت همچون دره‌یی از هم
دهان بگشادگفتی‌کوه شه را در ثنا خوانی
تو گویی نام تیغ شه به‌ گوش‌ کوه ‌گفت ارنه
ز هم نشکافتی تا حشر با آن سخت ارکانی
وزین‌سو دره‌را سدی گران‌بربست‌همچون که
که‌گویی سد اسکندر بود در سخت‌بنیانی
مر آن سد را سه ده‌ گز هست بالا و درازایش
به نسبت کرده از مقدار بالایش سه‌چندانی
تو گویی دره را کُه ‌کرد و که را دره یا کُه را
ز جا برکند و در آن دره بنهاد از هنردانی
چه‌شش‌مه‌رفت جاری گشت دریایی خروشنده
که از طغیان هر موجش شدی نه چرخ طوفانی
مر آن را نهر سلطانی لقب بنهاد و می‌زیبد
کزین نام نکو موجش زند بر چرخ پیشانی
چو آن نهر از ره شش پیر آمد به‌که تاریخش
بگویم‌کز ره شش پیر آید نهر سلطانی
و یا چون‌ آبروی شهری از وی شد فزون‌ گویم
بیفزود آبروی شهری آب نهر سلطانی
به‌سدّ باغ‌ شه ‌چون‌ دست ‌خسرو ساخت‌ دریایی
که‌ گر بینی سراب ‌فیض ‌و بحر رحمتش خوانی
تو گوبی‌طبع‌خسرو بانی‌است آن ژرف‌دریا را
وگرنه ‌کیست جز یزدان ‌که دریا را شود بانی
دمادم از حباب آن آب برکف‌کاسه‌یی دارد
که نزد همت خسرو نمایدکاسه‌گردانی
به شب عکس مه و پروین عیان گردد ز آب او
چو از دیر سکوپا شعلهٔ قندیل رهبانی
نهان‌از شب‌آن‌دریا چه نهری چند و از هرس
سوی شهر و قرا جاری چنان‌کاحکام دیوانی
خیابانی بنا فرمود گرداگرد دریاچه
که می‌رقصد درختانش ز سیرابی و ریّانی
ولی‌مشکل بروید زان خیابان سرو کز خجلت
نبالد پیش قد دلکشش سرو خیابانی
الف‌سان از میان جان ‌کمر بربست و در یکدم
مهان شهر را کرد از نعیم شاه مهمانی
به یکدم خاک را بر آسمان‌کرد از چه از خیمه
یک انسان وینهمه قدرت تعالی شان انسانی
بزرگان مقدّم رنج خدمت را کمر بسته
مقدم آری از خدمت توان شد نز تن‌آسانی
پر از ضحاک ماران شد زمین‌کز نیش هر نیزه
نمود ازکتف هر سرباز خسرو نیش ثعبانی
ز بانگ‌ توپ‌ کر شد چرخ‌ و دودش‌ رفت‌ تا جایی
که‌ شد خورشید کافوری‌ سلب‌ را جامه قطرانی
همیشه بانگ رعد از چرخ آید بر زمین وینک
غو رعد از زمین بر آسمان شد اینت حیرانی
ز بهر آنکه آب آورد و آبی‌روی‌کار آورد
ز بهر آب جشنی کرد به از جشن آبانی
چراغان‌ کرد شیراز و بساتین را بدان آیین
که‌گفتی صبح نورانی دمید از شام ظلمانی
به جنبش ز اهتزاز باد هرسو شعلهٔ شمعی
چو از باد سحر برگ شقایقهای نعمانی
به‌هردروازه‌طرحی‌تازه‌افکندست‌کز شرحش
فرومانم چو باقل‌ با همه تقریر سحبانی
به‌هریک‌طرح‌چل‌بستان‌سرا افکنده ‌کز گردون
ز فرط شوق کیوان آمدست اینک به دهقانی
به هر بستانسرا قصری که گیتی با همه وسعت
نیاردکردن اندر قصر هر بستان شبستانی
مرتب ‌باب‌ هر قصرش چو صنعتهای ‌جمشیدی
مهذّب خاک هر باغش چو حکمتهای لقمانی
تو پنداری دو صف خوبان نشستشند رویارو
که‌ با هم طعن همچشمی زنند و لاف همشانی
بود جنات عقبی هشت و اینک زاهتمام او
برونست از شمر جنات شیراز از فراوانی
حدیث خلد با شیرازیان اکنون بدان ماند
که مشت زیره زی ‌کرمان برند از بهر کرمانی
زلیخاوش عروسی هست اکنون دار ملک جم
که بر خاکش سجود آرد جمال ماه‌ کنعانی
به هر راغش بود باغی به هر باغش دوصد گلبن
به‌هر گل‌بلبلی‌همچون‌نکیسا در خوش‌الحانی
به هر راهش د‌وصدباره‌ست و در هر غرفه صد طرفه
به‌ هر کویش دوصد جویست ‌و در هر خانه صدخانی
سزد گر شه بدین ‌کشور قدم را رنجه فرماید
که شه جانست و کشور تن نپاید تن به بی‌جا‌نی
سراسر ملک‌ بستان شد ملک را تا که می‌گوید
به چم لختی درین بستان ‌که داد عیش بستانی
شه ار آید سوی شیراز هر خشت دیار او
برآرد بایزیدآسا ز شادی بانگ سبحانی‌
بغیر از نهر سلطانی ‌که دور از شاه می‌سوزد
ندیدم نهرکانونی نماید آب نیرانی
شها با دست چون دریا سوی این نهر گامی زن
که تا آبش بیفزاید چو سیل از ابر نیسانی
به‌ هر جا هست نهری ‌سوی‌ بحر آید عجب نبود
که بحری بوی نهر آید ز تقدیرات یزدانی
گر آید حکم‌فرمای عجم زی دار ملک جم
گل شیرازگردد غیرت کحل سپاهانی
شهنشاها گر از سر‌چشمهٔ جودت مدد یابم
به دریای ضمیر من‌کند هر قطره قطرانی
ور این مدحت قبول پادشه افتد عجب نبود
که بر خوان کمال من کند هر لقمه لقمانی
چو خود بودی‌محمد مرمرا حسان‌ لقب دادی
عجب نی گر محمد را خوش آید مدح حسانی
اگر در عهد شه بودی و قدر شاعران دیدی
نراندی طعنه بر شاعر اثیرالدین اومانی
قوافی شد چو انعامت مکرّر پس همان بهتر
که عمرت نیز همچون ‌گفتهٔ من باد طولانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود این نکته در حکمت‌ سر‌ای غیب برهانی
که در جانان‌ رسی آنگه‌ که‌ از جان عیب برهانی
هوش مصنوعی: این نکته در دانش عرفانی وجود دارد که انسان زمانی می‌تواند به معشوق واقعی دست یابد که از عیب و نقص‌های خود عبور کند.
خرد شیدست ‌و دانش ‌کید و هستی ‌قید جهدی کن
که‌ رخش جان ز جوی شید و کید و قید بجهانی
هوش مصنوعی: عقل و خرد مانند آفتاب است و دانش چون ماه، و زندگی مثل زنجیری است. تلاش کن که جانت همچون اسب رهای عشق و دانش و زندگی در گستره جهان خوش بدرخشد.
کمال نفس اگر جویی بیفکن عجب دانایی
حیات‌ روح‌ اگر خواهی رها کن‌ خوی‌ حیوانی
هوش مصنوعی: اگر به کمال روح و روان خود علاقه‌مندی، باید پیش‌فرض‌های عجیبی را کنار بگذاری. اگر به دنبال زندگی واقعی و معنادار هستی، باید از صفات و خوی‌های حیوانی که در وجودت هست، آزاد شوی.
معذب تا نداری تن مهذب می‌نگردد جان
که تا برگش نپرّانی نبالد سرو بستانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که روح تو آرامش نداشته باشد، زندگی هم به جا نخواهد بود. وقتی که تو خود را به سامان نرسانده‌ای، زیبایی و جوانی نیز نمی‌تواند در برابر تو شکوفا شود.
بسان خواجه از روحانیان هم ‌گام بیرون زن
که‌ فخری‌نیست وارستن ز قید جسم جسمانی
هوش مصنوعی: مانند خواجه، از میان روحانیون بیرون بیا و آزاد شو، زیرا نجات از قید بدن، افتخاری برای تو نیست.
به ترک خمر گوی و درک امر طاعت حق‌ کن
که‌ قرب روح و ریحان به ز شرب راح ریحانی
هوش مصنوعی: از نوشیدن شراب دست بردار و به انجام فرمان‌های خدا بپرداز، زیرا نزدیک شدن به حقیقت و لذت روحی به مراتب بهتر از نوشیدن شراب است.
اگر شوخ جوانستی وگر شیخ نوانستی
ترا طاعت به ‌کار آید نه تسویلات شیطانی
هوش مصنوعی: اگر جوانی خوش‌زبان و شوخ هستی یا اگر پیر و باتجربه‌ای، در هر صورت اطاعت از خداوند به کار می‌آید و نه فریبکارهای شیطانی.
به آب بی‌نیازی چهرهٔ جان آن زمان شویی
که‌ همچون‌ خواجه گرد هستی‌ از دامن‌ برافشانی
هوش مصنوعی: زمانی که مانند یک قدیس و بزرگ، از دامن دنیا کنار بروی و به آب و نیازهای مادی بی‌نیاز شوی، چهرهٔ واقعی خود را نشان می‌دهی.
ازین مطمورهٔ تن جای در معمورهٔ جان‌ کن
که در مقصوره ی عزلت عروسانند روحانی
هوش مصنوعی: از این بدن مادی و دنیوی جدا شو و به روح خود توجه کن، زیرا در مکان‌های خلوت و آرامش‌بخش، روح‌ها مانند عروس‌ها زیبا و باطراوت هستند.
طریق ‌خواجه گیر ار همتی ‌داری ‌که روز و شب
به خود زحمت نهد تا خلق را باشد تن‌ آسانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در راه بزرگی حرکت کنی، باید تلاشی جدی داشته باشی. کسی که در پی آرامش و رفاه دیگران است، باید به خود زحمت بدهد و شب و روز تلاش کند تا زندگی را برای مردم آسان‌تر کند.
برو در مکتب تجرید درس عشق از بر کُن
که دست آویز دونانست حکمتهای لقمانی
هوش مصنوعی: به مکتب عشق برو و درس آن را یاد بگیر، زیرا دانش و حکمت‌های سطحی و پست به درد نمی‌خورند و نمی‌توانند تو را به حقیقت برسانند.
اثر از مهر و کین خواجه دان در کار نفع و ضر
نه در تثلیث برجیسی نه در تربیع‌ کیوانی
هوش مصنوعی: محبت و دشمنی انسان‌ها تأثیری در سود و زیان افراد ندارد، نه در برنامه‌ریزی‌های بزرگ و نه در تدابیر پیچیده علم نجوم.
چه‌گوی راوی قمی چه‌گفت از شارع امّی
درایت پیش‌ گیر آخر روایت را چه می‌خوانی
هوش مصنوعی: راوی قمی چه گفت؟ از آن شخص بی‌سواد که درایت و فهمی دارد، آخر روایت را چگونه می‌خوانی؟
لغت در معرفت لغوست گو رو هر چه خواهی گو
چو مقصود سخن دانی ‌چه‌ عبرانی چه‌سریانی
هوش مصنوعی: در دانش و آگاهی، زبان و کلمات اهمیت چندانی ندارند. هر چه می‌خواهی بگو، چرا که اگر به هدف صحبت کردن آگاه باشی، فرقی نمی‌کند که به کدام زبان صحبت می‌کنی، چه عبری باشد چه سریانی.
از آن مرد خدا از دیدهٔ ‌امّی بود پنهان
که عارف داغ بر دل دارد و زاهد به پیشانی
هوش مصنوعی: مرد خدا برای افرادی که اهل علم و دانش نیستند ناشناخته و پنهان است، زیرا عارف در دل خود درد و رنج دارد و زاهد فقط ظاهری نیکو دارد که بر پیشانی‌اش نمایان است.
به‌دست آر ار توانی‌ دل به‌ دستار از چه‌یی مایل
که دستارت نبخشد سود اگر از اهل دستانی
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی دل را به دست بیاوری، به آن دقت کن؛ زیرا اگر از اهل فن و عندلیبان نباشی، دستارت (دستت) ثمری نخواهد داشت.
گر از دستار سنگین‌چهر جان رنگین شدی بودی
زیارتگاه جانها گنبد قابوس جرجانی
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ات به دلیل سنگینی اندوه دچار رنگ باختگی شده است، همچون زیارتگاهی برای روح‌ها خواهی بود، همانند گنبد قابوس در جرجان.
اگر در مجلس خواجه به صدق و درد بنشینی
لهیب هفت دوزخ را به آهی سرد بنشانی
هوش مصنوعی: اگر در کنار یک انسان با صداقت و درد به صداقت و احساس به سر بری، می‌توانی با یک نفس عمیق و سرد، شعله‌های جهنم را خاموش کنی.
برو با دوست اندر خلوت جان راز دل سین
که از بیرون نبخشد سود سالوسات لامانی
هوش مصنوعی: به تنهایی با دوستت صحبت کن و از رازها و احساسات درونت بگو، زیرا در دنیای بیرون و نزد افراد غیرصمیمی، چیزی جز نیرنگ و فریب نمی‌توانی پیدا کنی.
سواد عشق چون بینی بهل سودای عقل ازسر
که در خورشید تابستان بتن بارست بارانی
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و عمق عشق را ببینی، دیگر نیازی به اندیشه و تفکر عقلانی نداری؛ چرا که در تابستان، بارانی بر زمین می‌بارد و این باران و سرسبزی به زندگی روحی تازه می‌بخشد.
اگر عزم فنا داری بسوز از دل‌که عاشق را
به خوان فقر بریانی به‌کار آید نه بورانی
هوش مصنوعی: اگر تصمیم به فانی شدن داری، از دل بسوز و خود را خالص کن؛ زیرا عاشقان در سفر فقر و نیاز، به شعله و اشتیاق عشق نیاز دارند نه به سرما و سردی.
غمی‌ کاو جاودان‌ ماند به‌ از عیشی‌که طیش آرد
که‌ عاق را در الیک غم دومد وجدس وجدانی
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که همیشه باقی می‌ماند، بهتر است از لذتی باشد که به سختی به دست می‌آید؛ زیرا درد و مشکلات عاقل را درگیر می‌کند و او را به تفکر و ادراک عمیق‌تری می‌کشاند.
بیا تسلیم را تعلیم‌گیر از همت خواجه
کزین تدبیر ناقص پنجه با تقدیر نتوانی
هوش مصنوعی: بیا از تلاش و اراده‌ی بزرگ افراد بزرگ بیاموز که با برنامه‌ریزی نادرست و ناتوانی در اقدام نمی‌توانی با سرنوشت خود مقابله کنی.
تو آخر ذره‌یی با چشمهٔ بیضا چه می‌تابی
تو آخر قطره‌یی با لجه ی دریا چه می‌مانی
هوش مصنوعی: تو در نهایت یک نقطه کوچک هستی، پس چه دلیلی دارد که با درخشش چشمهٔ بیضا (چشمه‌ای نورانی) خودت را بزرگ جلوه دهی؟ و نیز، تو فقط یک قطره‌ای، پس چگونه می‌خواهی در مقابل لجه و امواج وسیع دریا ایستادگی کنی؟
بهل تا دفتر دانش به خون دل فروشویم
که من امروز دانستم‌که دانایست نادانی
هوش مصنوعی: بگذار احساسات و مشکلات خود را کنار بگذاریم و به یادگیری و دانش اهمیت بدهیم، زیرا امروز فهمیدم که نادانی در واقع نوعی آگاهی است.
چو سوسن پیش ازین از ذکر سر تا پا زبان بودم
کنون از فکر چون نرگس همه چشمم ز حیرانی
هوش مصنوعی: قبل از این مانند گل سوسن، زبانم پر از سخن بود. اما حالا مانند گل نرگس، فقط چشم‌ در حیرت به راه هستم و بی‌زبان شده‌ام.
چه‌پوشم جامه‌یی در تن‌که‌گه دَرَّم‌گهی دوزم
من آخر آفتابم خوشترم در وقت عریانی
هوش مصنوعی: چه لباسی بپوشم که گاهی درخشان و گاهی پنهانم می‌کند؟ من در نهایت مانند آفتاب هستم و در زمان عریانی برایم لذت‌بخش‌تر است.
من ار عورم ولی عوران محنت را دهم جامه
که روحم نسبتی دارد به خورشید زمستانی
هوش مصنوعی: هرچند که خودم عیب‌هایی دارم، اما کسانی را که در سختی و درد هستند، با لطف و محبت کمک می‌کنم، چرا که روح من به روشنی و گرمای خورشید در روزهای سرد زمستان پیوند دارد.
به رشتهٔ آه چون غم را ز دل بیرون‌کشم‌گویی
که بیژن را برون آرد ز چَه ‌گُرد سجستانی
هوش مصنوعی: وقتی که با آه و ناله غم را از دل بیرون می‌آورم، به نظر می‌رسد که مانند بیژن، کسی را از چاهی عمیق و تاریک نجات می‌دهم.
تنم چون حلقهٔ در شد دو تا از غم به نومیدی
که ‌وقتی خواجه از رحمت نماید حلقه‌جنبانی
هوش مصنوعی: بدن من مانند یک حلقه در شده است و دو غم در من به وجود آمده که وقتی آقا با رحمتش بر من توجه کند، در نهایت به ناامیدی می‌افتم.
حیات روح و امن دل من اندر نیستی دیدم
بمیرم‌ کاش این هستی به هستی باد ارزانی
هوش مصنوعی: روح من و آرامش دلم در نیستی قرار دارد. وقتی به مرگ فکر می‌کنم، آرزو می‌کنم که این وجود، به وجودی دیگر تبدیل شود و پایدار بماند.
اگر پیرایهٔ هستی نبودی ذات پیغمبر
به یک ارزن نیرزیدی جهان باقی و فانی
هوش مصنوعی: اگر زینت‌های ظاهری دنیا وجود نداشت، مقام و شخصیت پیامبر فقط به اندازه یک دانه ناچیز ارزش نداشت و جهان نه باقی می‌ماند و نه فنا می‌شد.
محمّد خواجهٔ عالم چرغ دودهٔ آدم
که سرّ آفرینش را وجودش‌کرده برهانی
هوش مصنوعی: محمد، استاد بزرگ و عالم، به مانند چراغی است که در تاریکی وجود انسان‌ها را روشن می‌کند. او با وجود خود، حقیقت آفرینش را به وضوح بیان کرده است.
کمال نور هستی از جمال او بود ورنه
حقایق را بدی همچون شقایق داغ نقصانی
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و کمال هستی از زیبایی او سرچشمه می‌گیرد، وگرنه حقایق و موجودات نیز مانند گل‌های شقایق نقص و کمبودی خواهند داشت.
زهی ماهی که انوارش بود اسرار لاهوتی
خهی شاهی‌که رایاتش بود آیات قرآنی
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی یک ماه را توصیف می‌کند که نور او اسرار معنوی و الهی را در دل دارد. همچنین به یک پادشاه اشاره می‌کند که پرچم‌هایش نماد آیات قرآن هستند، به این معنا که او نیز به حقیقت و معنویت مرتبط است. در کل، این بیت بر ارتباط میان نور، معنویت و رهبری الهی تأکید دارد.
به امر او برآمد ناقه از خارا و رمزست این
که در خیل وی از صالح نیاید جز شتربانی
هوش مصنوعی: به فرمان او، شتر از زمین سخت و سنگی بیرون آمد و این نشان می‌دهد که در جمع او، فقط از افراد صالح، هیچ‌کس جز کسی که شتربانی کند، نیاید.
به تایید ولای او عزیز مصر شد یوسف
و گر نه پوست کردی بر تنش تا حشر زندانی
هوش مصنوعی: با تأیید و ارادة خداوند، یوسف به مقام عزت و قدرت در مصر رسید وگرنه اگر چنین تأییدی نبود، او همچنان در زندان باقی می‌ماند و جانش را در خطر می‌دید.
بود دارالشفای لطف او را این دو خاصیت
که در وی غم پرستاری نماید درد درمانی
هوش مصنوعی: لطف او مانند داروشفا، دو ویژگی دارد؛ یکی اینکه می‌تواند غم‌ها را تسکین دهد و دیگری اینکه دردها را درمان کند.
شبی اندر سرای ام‌ّهانی بود در طاعت
که ناگه جبرییل آمد فرود از عرش ربانی
هوش مصنوعی: شبی در خانه ام هانی به عبادت مشغول بودم که ناگهان جبرئیل از آسمان فرود آمد.
که‌ای فهرست هستی ای مهین دیباچهٔ فطرت
به سوی عرش نورانی ‌گرای از فرش ظلمانی
هوش مصنوعی: ای فهرست وجود، ای آغاز زیبا و عالی طبیعت، به سمت عرش نورانی برو و از دنیای تاریک فاصله بگیر.
نبی شد بر براق و رفت با جبریل تا سدره
ز پریدن فروماند آن همایون‌ پیک ربانی
هوش مصنوعی: پیامبر بر اسب آسمانی براق سوار شده و با جبرئیل به سفر رفت. در این سفر به درخت سدره رسیدند که موجوداتی بزرگ و مقدس در آنجا جا گرفته بودند.
نبی‌گف ای مهین‌ پیک خدا از ره چرا ماندی
چنین‌کاهسته می‌رانی به پیک خسته می‌مانی
هوش مصنوعی: ای پیامبر بزرگ خدا، چرا در این راه ماندی و به آرامی حرکت می‌کنی؟ شخصی که خسته است نباید بیش از این درنگ کند.
به‌ پاسخ ‌گفتش ای‌ مهتر مرا بگذار و خود بگذر
که‌ گر من بادم از جنبش تو برقی در سبکرانی
هوش مصنوعی: در جواب گفت: ای بزرگوار، مرا کنار بگذار و خودت برو؛ چون اگر من دمی از حرکت تو بمانم، جانی تازه به دست می‌آورم.
مرا جا سدره‌ است امّا نوگر صدره چمی برتر
هنوزت‌ رخش‌ همت‌ در تکست از گرم‌ جولانی
هوش مصنوعی: من جایگاهی دارم، اما مقام تو هنوز بالاتر از آن است. اراده‌ات در تلاش و کوشش، مثل اسب شجاعی است که در میدان نبرد می‌تازاند.
نرود آی از براق عقل‌کاو وامانده همچون من
برآ بر رفرف عشق و بران تا هر کجا رانی
هوش مصنوعی: عقل خود را از دست نده و از مکانت نرو، حتی اگر مثل من در موقعیتی سخت هستی. بر افراز پرچم عشق و حرکت کن تا به هر جایی که می‌خواهی برسی.
پیمبر گشت بر رفرف سوار و شد به او ادنی
شنید اسرار ما اوحی و دید آثار سبحانی
هوش مصنوعی: پیامبر سوار بر وسیله‌ای خاص شد و به نزدیکی رسید. در این حال، اسرار ما را شنید و نشانه‌های الهی را مشاهده کرد.
به جایی رفت‌ کانجا جا نمی‌گنجد ز بی‌جایی
بدین جان و تن امّا تن‌ تنی ننمود و جان جانی
هوش مصنوعی: به مکانی رفت که هیچ‌کس نمی‌تواند آنجا جا بگیرد. با این حال، هر دو جان و تن من نتوانستند آنجا را لمس کنند و هیچ ارتباطی با آن مکان پیدا نکردند.
نهادندش به بر از خوان غیبی نزل لاریبی
پبمبر کرد از جان نزل آن خوان را ثناخوانی
هوش مصنوعی: او را در آغوش خود از سفره‌ای غیبی قرار دادند. پیامبر از جان خود آن سفره را ستایش کرد.
پس آنگه ساز خوردن کرد ناگه از پس پرده
برآمد ز آستین دستی چو قرص ماه نورانی
هوش مصنوعی: سپس ناگهان، از پشت پرده، دستی مانند قرص ماه که نورانی است، نمایان شد و ساز خوردن آغاز شد.
پیمبر شکر یزدان کرد و گفت ای دست دست تو
مرا این‌دست‌ برد از دست‌ و درماندم‌ ز حیرانی
هوش مصنوعی: پیامبر به شکرگزاری از خدا پرداخت و گفت: ای پروردگار، توئی که دست مرا به سمت راست هدایت کردی و من از حیرت نجات یافتم.
گشودی ‌دستی ‌از غیب و نمودی دستگاه خود
بلی در دستگاهت دستیارانند پنهانی
هوش مصنوعی: دست خداوند به طرز پنهانی در زندگی‌ات کار می‌کند و یاریگرانش به طور نامشهود در کنار تو هستند.
به شخصم دستگیری کن که تا این دست بشناسم
که اندر دست خود افتم ‌گرم زین دست نرهانی
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا این دست را بشناسم، زیرا اگر از این دست دور شوم، ممکن است به دردسر بیفتم و در خطر بیفتم.
چون ‌دستوری ز یزدان ‌جست و ‌در آن ‌دست ‌شد خیره
بگفت ای پنجهٔ شهباز دست‌آموز یزدانی
هوش مصنوعی: وقتی که دستوری از سوی خدای بزرگ صادر شد و در آن دست، حیرت و شگفتی به وجود آمد، گفت: ای دست مانند پنجهٔ پرندهٔ باشکوه، که به آموزش‌های الهی آگاه است.
همه‌ نوری همه زوری به جانت هرچه می‌بینم
بدان خیبرگشا دست یداللهی همی مانی
هوش مصنوعی: تمام قدرت و نور وجودی توست و هر چه که می‌بینم، به لطف و کمک توست. تو همچنان مانند دستان خدایی در این عالم باقی خواهی ماند.
هنوز آن حلقهٔ در بود در جنبش‌ که باز آمد
مر آن‌ حلقهٔ‌ هستی‌ به‌ فرش‌ از عرش رحمانی
هوش مصنوعی: حلقهٔ در هنوز در حال چرخش بود که دوباره آن حلقه‌ای که به وجود آمده بود، به زمین از آسمان رحمانی بازگشت.
نه‌ خود را برد همره ‌بلکه بیخود رفت و باز آمد
که در مقصورهٔ وحدت نگنجد اوِّل و ثانی
هوش مصنوعی: او نه به اختیار خود، بلکه به گونه‌ای بی‌خود و ناخواسته رفت و دوباره بازگشت، زیرا در مقام وحدت، نه اولی وجود دارد و نه دومی.
زهی پیغمبری ‌کز محکمی احکام شرع او
به‌ کاخ آسمان ماند که ننهد رو به ویرانی
هوش مصنوعی: تحسین می‌کنم پیامبری را که به قدری استحکام احکام دین او قوی است که مانند کاخی در آسمان باقی می‌ماند و هیچ‌گاه به ویرانی نمی‌افتد.
ولی نا رفته از دنیا خلل افتاد در دینش
که قومی سخت‌ دل‌ کردند عزم سست‌ پیمانی
هوش مصنوعی: ولی وقتی او از دنیا رفت، مشکلاتی در دین او به وجود آمد که برخی از مردم، دلشان سخت شد و عهد و پیمان خود را سست کردند.
بدینسان سالها بگذشت‌ کاین دین بود آشفته
که اندر مرز گیهان می‌نبد یک مرد ایمانی
هوش مصنوعی: در این مدت طولانی، دین و ایمان در حال تزلزل و آشفتگی است و در جهان هیچ کسی را نمی‌توان یافت که به اخلاص و ایمان واقعی پایبند باشد.
پیمبر خواست در دنیا کند مبعوث شاهی را
که از عدلش نظامی تازه‌گیرد دین دیانی
هوش مصنوعی: پیامبر خواست در دنیا فردی را به عنوان پادشاه معرفی کند که با عدالتش بتواند نظم و ترتیبی نو برای دین و مذهب به وجود آورد.
گزید از جملهٔ شاهان سمیّ خود محمّد را
که در دین تازه فرماید رسوم معدلت‌رانی
هوش مصنوعی: از بین تمام شاهان، او محمد را انتخاب کرد تا در این دین نو، اصول عدالت را برقرار سازد.
س شاهان محمدشه ‌که تأییدات حکم او
برون برد از ضمیر خلق تسویلات نفسانی
هوش مصنوعی: محمدشاه، پادشاهی است که تأییدات او باعث شده است تا انسان‌ها از خواسته‌های نفسانی و تردیدها رهایی یابند و به حقیقت وجودی خود نزدیک‌تر شوند.
شهنشاهی‌که نام نامیش برنامهٔ هستی
بماند از شرف چون بای بسم‌الله عنوانی
هوش مصنوعی: هر پادشاهی که نامش نشانه وجود و هستی باشد، از جایگاه بلندی برخوردار است و به نوعی آغاز کارها را نشان می‌دهد.
اگر پیراهنی دوزد قضا اندر خور بختش
فضای عالم هستی ‌کند آن را گریبانی
هوش مصنوعی: اگر کسی پیراهنی بدوزد، سرنوشت و شانس وی به گونه‌ای خواهد بود که آن پیراهن او را در دنیای هستی معروف و شناخته‌شده می‌کند.
به غواصی چه حاجت نام جود او به دریا بر
که تا هر قطرهٔ آبش شود لولوی عمانی
هوش مصنوعی: برای غواصی کردن، نیازی به ذکر اسم بخشندگی او نیست. کافی است به دریا بروی تا هر قطرهٔ آبی که از اوست، به مانند گنجی ارزشمند باشد.
بدخشان ‌از چه‌باید رفت ‌کلکش بر به نارستان
که تا هر دانهٔ نارش شود لعل بدخشانی
هوش مصنوعی: باید ببینیم چرا باید از بدخشان رفت، وقتی که می‌توانیم با هر دانه‌های نار (انار) آن، لعل‌های بدخشانی تولید کنیم.
نه‌تنها آدمی را دستش از بخشش‌کند دعوت
که تیغش دیو و دد را هم کند در رزم مهمانی
هوش مصنوعی: انسان تنها با دعوت به بخشش نمی‌تواند دیگران را ترغیب کند، بلکه در جنگی که در مهمانی‌ها برپا می‌شود، حتی شمشیرش می‌تواند دیوان و جانوران را نیز از پا درآورد.
دو مژهٔ او دو پنجهٔ شیر را ماند که از هیبت
زند بر جان ناپاکان دین زوبین ماکانی
هوش مصنوعی: دو مژهٔ او مانند دو پنجهٔ شیر است که با قدرت و هیبت خود بر جان ناپاکان ستم می‌کند.
ز بس وجد و فرح دارد سراپا عید را ماند
به عیدی اینچنین باید دل و جان‌کرد قربانی
هوش مصنوعی: به خاطر شگفتی و خوشحالی که دارد، تمام وجودش مانند عید شده است. در چنین وضعیتی باید دل و جان را فدای عشق کرد.
اگر گردون‌ گشاده‌ روی بودی نه چنین بدخو
گمان دارم که شاهش حکم فرمودی به دربانی
هوش مصنوعی: اگر آسمان و جهان با رویی خوش و دلپذیر بود، فکر نمی‌کنم که این شاه چنین فرمانی برای دربانی‌اش صادر می‌کرد.
فراز مسند شاهی چو بنشیند خرد گوید
جهانی بر یکی مسند تبارک صنع یزدانی
هوش مصنوعی: وقتی که عقل بر جایگاه پادشاهی نشسته باشد، می‌گوید که همه جهان بر یک تخت نعمت و خلقت خداوندی نشسته‌اند.
معاذالله اگر با آسمان روزی به خشم آید
نماید چین ابرویش به جسم چرخ سوهانی
هوش مصنوعی: هرگز نباید به آسمان خشم بگیریم، زیرا اگر چنین شود، ابرویش همچون سوهانی بر جسم دنیای ما تاثیر خواهد گذاشت.
بلا تخمست و تنها کشت و روز کینه تابستان
روانها خوشه شه‌ دهقان‌ و تیغش داس دهقانی
هوش مصنوعی: در روزهای تابستان، سرما و خشکی وجود ندارد و دشت‌ها پر از خوشه‌های طلایی هستند که کشاورزان با دقت و ابزارهای مناسب مشغول برداشت محصول خود از زمین هستند.
ندیدم تا ندیدم خنجر الماس فعل او
که از زمرد چکد مرجان وز آهن لعل رمّانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که خنجر الماسی او را ندیدم، چیزی را درک نکردم. این خنجر که از زمرد با قطرات مرجان و از آهن با رنگ لعل ترکیب شده است، زیبایی و قدرتی خاص دارد.
ز خون خصم در هیجا چو گردد لعل پیکانش
بخرد جوهری او را به جای لعل پیکانی
هوش مصنوعی: زمانی که خون دشمن در میدان جنگ ریخته شود، مانند لعل (الماس) بر سر پیکان نمایان می‌شود. حکمت و ارزش واقعی او را می‌توان به جای لعل پیکان درک کرد.
سرگیسو گرفته حور در کف بو که بنماید
به جای شهپر طاووس از خوانش مگس‌ رانی
هوش مصنوعی: در این شعر، به زیبایی و ظرافت یک حوری اشاره شده که موهایش سرگیس شده است و این ترکیب باعث می‌شود تا او زیبایی‌اش را به شکل پرهای طاووس به نمایش بگذارد، البته به عوض زیبایی واقعی، تنها نمایشی از زنبور عسل را به‌وجود می‌آورد. این بیان نشان‌دهنده تضاد میان زیبایی ظاهری و ماهیت واقعی است.
بپاید کودک بختش به مهد امن تا مهدی
نماید از حجاب غیب مهر چهر نورانی
هوش مصنوعی: کودک باید تحت مراقبت و در محیطی امن بزرگ شود تا در آینده، مهدی از پوشش غیب ظاهر شود و نور چهره‌اش را به نمایش بگذارد.
امامی‌ کز وجود او جهان برپا بود ورنه
صورها بازگشتی جانب نفس هیولانی
هوش مصنوعی: وجود امامی باعث برپایی جهان است و اگر او نبود، اشکال و صورت‌ها به اصل وجود خود، یعنی به حالت ابتدایی و هیولایی‌شان برمی‌گشتند.
همامی‌ کز ولای او اگر حرزی به خود بندد
به محشر وارهد ابلیس از آن آلوده‌ دامانی
هوش مصنوعی: هر کس که به ولایت او (خدا) پناه برد و به خود حفاظی بزند، در روز قیامت ابلیس از او دور خواهد شد و آلودگی به او نخواهد رسید.
تبارک یا ولی‌الله آخر پرده یک‌ سو نه
که تا از چهر میمونت ‌کند گیتی‌ گلستانی
هوش مصنوعی: ای ولی خدا، تو را ستایش می‌کنم! آخرین پرده کنار رفته و تا زمانی که چهره زیبایت نمایان شود، جهان را به گلستانی تبدیل می‌کند.
چو بودی از نظر غایب نبودی شاه را نایب
رسولش حکم داد اول تو امضا دادیش ثانی
هوش مصنوعی: وقتی از دید پادشاه غایب شدی، به عنوان نماینده‌اش حکم کردی و نخست تو حکم را امضا کردی.
بلی چون حاجی آقاسی امینی در میان باید
که تا شه را رساند از تو توقیعات پنهانی
هوش مصنوعی: بله، باید شخصی مانند حاجی آقاسی وجود داشته باشد که با توجه به نوشته‌های محرمانه، بتواند شاه را به هدفش برساند.
تو مانا ایزدی او جبرئیل و شاه پیغمبر
که شه را آرد از سوی تو تنزیلات فرقانی
هوش مصنوعی: تو جاوید و ابدی هستی، همانند جبرئیل و پیامبر بزرگ که وحی و آیات الهی را به همراه می‌آورد.
نبودی گر چنین ‌کردن نیارست اینهمه معجز
که از درکش بود قاصر عقول قاصی و دانی
هوش مصنوعی: اگر نبود این قدرت و معجزه، عقل‌های دور و نزدیک توان درک آن را نداشتند.
هزاران در هزاران توپ سازد اژدها پیکر
که هریک جانشین دوزخند از آتش‌افشانی
هوش مصنوعی: اژدها که شکل بزرگی از ترس و قدرت است، هزاران توپ در هزاران شکل مختلف می‌سازد که هر کدام از آن‌ها نمایانگر دوزخی هستند و ناشی از آتش‌افشانی پر از خشونت و وحشت است.
بسیج قورخانهٔ شه بری ‌گر در بیابانها
نپوید در بیابانها نسیم از تنگ‌میدانی
هوش مصنوعی: اگر گروه‌های مردمی به درستی فعالیت کنند و در زمینه‌هایی که نیاز است حضور داشته باشند، می‌توانند همانند نسیمی تازه در دل بیابان‌ها عمل کنند و تغییراتی مثبت را به ارمغان بیاورند.
دبیران سپه دفتر فروشویند یکباره
کز آنسوی شمار افتاده جیشش از فراوانی
هوش مصنوعی: نویسندگان و مدیران نظامی در حال کار و ثبت جزئیات هستند، اما ناگهان متوجه می‌شوند که بیش از حد انتظار، بار مسئولیت و کار بر دوششان سنگینی می‌کند و این بار به نحوی غیرقابل کنترل به آنها فشار می‌آورد.
مرا از کار شاهنشه همی بالله شگفت آید
که هرکاری‌ کندگویی‌که الهامیست ربانی
هوش مصنوعی: من از کارهای شاهنشاه به شدت متعجبم، زیرا هر کاری که می‌کند گویی از الهامی الهی نشأت می‌گیرد.
به‌ نظم‌ جیش و امن ملک و طی‌ کفر و نشر دین
هزاران معجزات آرد فزون از فهم انسانی
هوش مصنوعی: نظم و ترتیب دادن به امور و ایجاد امنیت در سرزمین، از بین بردن کفر و گسترش دین، باعث بروز معجزاتی می‌شود که فراتر از توانایی درک انسان است.
تنی‌ سرباز را زان ‌سان‌ که سلمان زی مداین شد
کند از روی معجز والی ملک سلیمانی
هوش مصنوعی: یک سرباز به شیوه‌ای همچون سلمان که به مداین رفت، از روی معجزه، فرمانروای پادشاهی سلیمان می‌شود.
به‌ فضل‌ خویش صاحب اختیار ملک جم سازد
ز بهر رجم دیوانش سپارد حکم دیوانی
هوش مصنوعی: با قدرت و فضل خود، او کشور و شاهنشاهی را به دست می‌گیرد و برای اجرای عدالت، منصوبان خود را به کار می‌گمارد تا به کارها رسیدگی کنند.
مر آنهم بی‌سه آمد به لک فارس در وفتی
که بودند اندر آن‌کشور گروهی خائن و خانی
هوش مصنوعی: در زمانی که گروهی از خائنین و حاکمان فاسد در آن سرزمین بودند، فردی که به سه ویژگی نداشت، به کشور آمد.
همه اندر خدا طاغی همه با پادشه یاغی
همه‌ فاجر همه‌ یاغی همه فاسق همه زانی
هوش مصنوعی: همه موجودات در برابر خدا و سلطنت او سرکش و نافرمان هستند. همه‌ی انسان‌ها و موجودات مرتکب گناهان و نافرمانی‌های مختلف می‌شوند، خواه در رفتارشان باشد یا در اخلاقشان.
زیاد از بسکه شد ظلم یزیدی اندر آن‌ کشور
بسا مسلم‌ که بر دار فنا جان داد چون هانی
هوش مصنوعی: به خاطر شدت ظلم یزید در آن سرزمین، بسیاری از مسلمانان مانند هانی جان خود را در راه حق فدای این ستم کردند.
به‌ بخت‌ شاه‌ و عون خواجه اندر پارس حکم او
روان‌ شد بی‌ سپه‌ چون در مداین حکم سلمانی
هوش مصنوعی: حکم شاه و خواجه عون در سرزمین پارس بدون نیاز به لشکر و سپاهی به اجرا درآمد، همان‌طور که در مداین حکمی در مورد سلمانی صادر شده بود.
بدانسان‌ فاربن‌ ایمن شد که خوبان هم ز بیم او
به هم بستندگیسو از پی دفع پریشانی
هوش مصنوعی: آن کس که از دیگران می‌ترسد، به خاطر همین ترس، به نوعی امنیت می‌رسد. زیرا حتی خوبان نیز به خاطر ترس از او در کنار هم جمع می‌شوند تا از آشفتگی و پریشانی جلوگیری کنند.
بجز دیگ سخای اوکه سال و ماه می‌جوشد
خم می هم ز جوش افتاد در دکان نصرانی
هوش مصنوعی: جز دیگ بخشندگی او که همیشه پر و در حال جوش است، در دکان یک مسیحی، شراب از جوش افتاده است.
ز یک تن در همه‌کشور خروشی بر نمی‌خیزد
بجز در صبح‌ و شام‌ از نای ‌و کوس‌ جیش ‌سلطانی
هوش مصنوعی: از یک نفر در تمام کشور صدایی بلند نمی‌شود، جز در صبح و شام که از ساز و آوای جیش سلطانی به گوش می‌رسد.
چنان‌ شد راست کار ملک‌ ازو کاندر دبستان‌ هم
نگردد از پی تعلیم خم طفل دبستانی
هوش مصنوعی: کارها به‌گونه‌ای پیش می‌رود که حتی در مدرسه نیز کودکان به دنبال یادگیری و آموزش نمی‌روند.
کمانگر تیر می‌سازد ز بیم آنکه می‌داند
به کیش شاه هر کژ کار را فرضست قربانی
هوش مصنوعی: کماندار برای آنکه تیر بسازد، از نگرانی به این موضوع فکر می‌کند که می‌داند در دین شاه هر کسی که به اشتباه عمل کند، باید قربانی شود.
ز بن برکند هر نرگس‌که بد اندر گلستانها
به جرم آنکه نرگس نسبتی دارد به فتانی
هوش مصنوعی: هر نرگسی که به خاطر رابطه‌اش با زیبایی و فتن، از ریشه‌اش جدا شده، در باغ‌ها و گلستان‌ها کنار گذاشته شده است.
ز بس پهلوی مظلومان قوی‌ کردست عدل او
سزد گر صعوه شاهینی نماید بره سرحانی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه عدل و انصاف او به مظلومان قدرت و قوت بخشیده، شایسته است که یک پرندهٔ نیکوکار مانند شاهین بر سر بره‌ای بی‌پناه فرود آید.
بساتین را چنان‌کرد از درختان تازه و خرم
که‌ آب اندر دهان آرد ز حسرت حور رضوانی
هوش مصنوعی: باغ‌ها به قدری زیبا و سرسبز شده‌اند که دیدن درختان تازه و شاداب، آب را در دهان انسان از حسرت به وجود می‌آورد.
حصاری ‌کز دل اعدای خسرو بود ویران‌تر
به‌ یک‌ مه‌ همچو رویین‌ دز نمود از سخت‌ بنیانی
هوش مصنوعی: حصاری که از دل دشمنان خسرو ساخته شده بود، به قدری ویران شد که یک مه مانند رویین دز آن را از بنیان نابود کرد.
ده و دو آسیاسنگ آب را زی دار ملک جم
ز قصر الدّشت جاری‌ کرد چون اشعار قاآنی
هوش مصنوعی: در این بیت، به توصیف جایی پرداخته می‌شود که دو آسیای سنگی در دهم (محل) قرار دارد و آب از آنجا به سمت ملک جمشید روان می‌شود. این تصویر به نوعی یادآور عظمت و زیبایی و باروری سرزمین و همچنان هنر و ادبیات است که به عنوان اشعار قاآنی اشاره شده است.
ز سنگ سخت بی‌ضرب عصا و دعوی معجز
ده و دو چشمه آب آورد چون موسی عمرانی
هوش مصنوعی: با تلاش و قوت اراده، می‌توان از سخت‌ترین موانع عبور کرد و به نتایج شگفت‌انگیزی دست یافت، همان‌طور که موسی با معجزه‌ی خود از دل سنگ، آب جاری کرد.
به سی‌ فرسنگی شیراز رودی هست پهناور
که عمقش وهم اگر سنجد فروماند ز حیرانی
هوش مصنوعی: در سی فرسنگی شیراز، رودی بزرگ و عمیق وجود دارد که عمق آن به قدری زیاد است که اگر بخواهند آن را اندازه‌گیری کنند، حیران می‌مانند و نمی‌توانند عمق واقعی‌اش را درک کنند.
گران رودی‌که نتوانی ز پهنای شگرف آن
سمند عقل ‌و خنگ وهم و رخش فکر بجهانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که رود بسیار عمیق و وسیع به قدری بزرگ و گرانبهاست که نه تنها عقل نمی‌تواند به سختی‌های آن راه پیدا کند، بلکه تفکر و خیال هم نمی‌توانند به عمق آن نفوذ کنند. به عبارتی، بعضی از موضوعات و مفاهیم آن‌قدر پیچیده و عمیق هستند که از توان درک و شناخت انسان خارج‌اند.
شکم بر خاک می‌مالد چو مار گَرزه در چنبر
به وقت باد می‌نالد چو رعد ابر آبانی
هوش مصنوعی: شکم بر زمین می‌خورد مانند مار غیظ‌آلود که در محاصره است، و در زمان وزش باد ناله‌ای مانند رعد و برق از خود درمی‌آورد.
بود چون ‌حکم ‌او جاری ‌مر آن ‌رود از یکی‌ چشمه
که نامش مختلف ‌گویند دانایان ز نادانی
هوش مصنوعی: وقتی اراده او برقرار شود، آن رود از یک چشمه خارج می‌شود که نامش را دانشمندان به خاطر نادانی‌های خود مختلف می‌گویند.
یکی‌شش ‌بئر می‌داند یکی‌شش پیر می‌خواند
که‌شش ‌چَه بوده یا شش پیر آنجا کرده رهبانی
هوش مصنوعی: یک نفر می‌داند که شش‌تا از موضوعات مختلف با هم مرتبط هستند، و یک نفر دیگر درباره‌یشان صحبت می‌کند و می‌گوید که آیا این شش مورد، مربوط به گذشته بوده یا این شش نفر در آنجا جمع شده و به زندگی عِرفانی مشغول بوده‌اند.
میان خطهٔ شیراز و آن رود روان در ره
بودکوهی به‌غایت سخت چون اشعار قاآنی
هوش مصنوعی: در مسیر بین شیراز و آن رود، کوهی بسیار سخت و استوار وجود دارد که به اندازهٔ اشعار قاآنی محکم و استوار است.
سرش شبری دو بیرون ‌جسته‌است ‌ازچنبر هستی
پیش آنسوتَرک زآنجاکه دنیا می‌شود فانی
هوش مصنوعی: سرنشینان دیوانه‌وار از دایره وجود خارج شده‌اند و به سوی آنجا می‌روند که دنیا به پایان می‌رسد و زوال می‌یابد.
بباید کوه را سفتن‌ کزین سو رود یابد ره
که اینسو ره ندارد رود اگرکه را نسنبانی
هوش مصنوعی: باید کوه را محکم نگه داشت، چون از این طرف باید به سمت دریا راه یابد؛ زیرا از این سو، رودخانه راه ندارد اگر که مانع آن نشوی.
وزین‌ سوتر یکی ‌درّه ‌است ‌هول‌انگیز کاندر وی
ز بس ژرفی توانی هفت دریا را بگنجانی
هوش مصنوعی: از این طرف دره‌ای هولناک وجود دارد که به خاطر عمق زیادش می‌توان هفت دریا را در آن جای داد.
چنان ژرفست‌ کز قعرش ببینی‌ گاو و ماهی را
اگر با دوربین لختی نظر در وی بگردانی
هوش مصنوعی: این آبچگان آنقدر عمیق است که اگر با دوربین به عمق آن نگاه کنی، می‌توانی گاو و ماهی را ببینی.
بباید دره را انباشت با سدی ‌گران ‌کز بن
تواند می‌برآید آب تا گردد بیابانی
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از سیلاب و جاری شدن آب به بیابان‌ها، باید دره را با سدی محکم مسدود کرد تا آب نتواند به راحتی خارج شود.
ز دوران‌ کیومرث اولین شه تا محمّدشه
که ختم پادشاهان جهانست از جهانبانی
هوش مصنوعی: از دوران کیومرث، اولین پادشاه، تا محمد که آخرین پادشاهان جهان است و به عنوان رحمت برای جهانیان شناخته می‌شود.
تنی آن دره را انباشت نتوانست از شاهان
کسی‌ نارست‌ آن‌ که‌ را شکست‌ از انسی و جانی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از شاهان نتوانست از آن دره عبور کند، مگر کسی که از بین انسان‌ها و جان‌ها شکست خورده باشد.
چه هوشنگ‌گران‌فرهنگ و چه تهمورس‌دانا
چه‌جمشید سپهراورنگ‌و چه ضحاک علوانی
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگی‌ها و صفات مثبت شخصیت‌های افسانه‌ای و اسطوره‌ای اشاره دارد. هوشنگ به عنوان یک فرد با فرهنگ و ادب شناخته می‌شود، تهمورس به دانایی و خرد خود معروف است، جمشید به عنوان مردی با قدرت و رنگ‌آمیزی خاص و ضحاک به عنوان یک فرد برجسته و اثرگذار معرفی می‌شود. این شخصیت‌ها نمادهایی از قوت، دانش و فرهنگ هستند.
چه‌افریدون‌و چه‌ایرج چه‌مینوچهر و چه نوذر
چه زاب دو ذراع آن شهره در فرخنده فرمانی
هوش مصنوعی: افریدون و ایرج و مینودهر و نوذر، همه در آن شهر با دو ذراع (اندازه‌ای) به شکوه و فرمانروایی مشهورند.
چه‌ گرشاسب‌ که بد خاتم ملوک پیشدادی را
چه فرخ‌کیقباد آن رسم عدل و داد را بانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گرشاسب، یک شخصیت قدرتمند و برجسته در تاریخ، به همکاری با کیقباد می‌پردازد. این دو به عنوان بنیان‌گذاران عدالت و انصاف در میان مردم شناخته می‌شوند.
چه‌کاووس و چه‌کیخسرو چه‌گشتاب چه لهراس
چه روشن رای بهمن چه همایون دخترش خانی
هوش مصنوعی: نه کاووس و نه کیخسرو، نه گشتاسب و نه لهراس، نه رای روشن بهمن و نه دختر همایون او، هیچ‌کدام در این مقایسه معنا و ارزشی ندارند.
چه‌داراب و چه‌دارا و چه اسکندر از رومی
سپاه آورد و غالب شد بر ایران و بر ایرانی
هوش مصنوعی: داراب، دارا و اسکندر همه از سپاه رومیان یاری گرفتند و بر ایران و ایرانیان پیروز شدند.
بر این نسبت یکایک برشمر ایران خدایان را
چه ‌اشکانی چه سا‌سانی چه ‌سلجوقی چه سامانی
هوش مصنوعی: در اینجا به شمردن و تحلیل خدایان و پیشوایان ایران در دوره‌های مختلف تاریخی اشاره شده است؛ از دوران اشکانیان و ساسانیان گرفته تا سلجوقیان و سامانیان. به نوعی بیان می‌کند که هر یک از این دوران نمایندگان و الگوهای خاص خود را داشته‌اند.
بویژه جم ‌که بیحد گنج داد و رنج برد امّا
سر‌اسر ژاژ او بیهوده شد چون ژاژ طیانی
هوش مصنوعی: به ویژه جم که خوشبختی‌های فراوانی را به دست آورد و زحمت زیادی کشید، اما در نهایت تمام تلاش‌های او بی‌فایده بود و نتیجه‌ای نداشت، مانند تلاش‌های بیهوده دیگران.
و دیگر شاه‌عباس آن‌شهی‌کز شوکت و فرّش
شوی آگه‌کتاب عالم‌آرا را چو برخوانی
هوش مصنوعی: و دیگر شاه عباس که با عظمت و شکوهش، وقتی کتاب «عالم‌آرای» را بخوانی، متوجه می‌شوی که چقدر برجسته و بی‌نظیر بوده است.
به سالار مهین بارگه الله‌وردی‌خان
که بدهم در سر‌افشانی سمر هم در زرافشانی
هوش مصنوعی: به پیشوای بزرگ و ممتاز الله‌وردی‌خان، که در جشن و سرور همواره درخشان و درخشان‌تر از سایرین درخشان می‌باشد.
بکرد این‌حکم‌ را وان‌رفت‌ و نتوانست و بازآمد
سه ساله رنج او ناورد باری جز پشیمانی
هوش مصنوعی: او با این تصمیم رفت، اما نتوانست و دوباره برگشت. سه سال زحمتش به او چیزی جز پشیمانی نداد.
کریم آن پادشاه زند با آن قوت و قدرت
که در هرکار بودش خاصه در تعمیر ویرانی
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگواری وجود دارد که با قدرت و توانایی‌اش در هر کاری به ویژه در بازسازی و اصلاح خرابی‌ها مهارت دارد.
به سالی اندمالی چند از موج بحار افزون
به کار افکند و آخر خلق گفتندش که نتوانی
هوش مصنوعی: سال‌ها گذشت و زحمات بسیاری با تلاش و کوشش در کارهایی که با آن مواجه بود، به ثمر رسید. اما در نهایت، دیگران به او گفتند که نمی‌تواند به هدفش برسد.
ولی آخر به بخت شهریار و باطن خواجه
که هستی نزد او خجلت برد از تنگ‌سامانی
هوش مصنوعی: اما در نهایت، به خاطر محبوبیت و موقعیت شاه و نیز وضعیت داخلی وزیر، باید از شرایط سخت و کمبودهای خود شرمنده باشی.
کهین سربازی از خسرو حسین‌اسمی حسن ‌رسمی
کم از شش مه نمود این کار مشکل را به آسانی
هوش مصنوعی: سرباز خسرو حسین، با نامی نیک و رسمی، به راحتی کاری دشوار را انجام داد و نشان داد که از شش ماه دیگر هم سبقت می‌گیرد.
نخستین ‌روز گفتندش مکن این‌کار و زو بگذر
که نتوانی اگر صدگنج سیم و زر برافشانی
هوش مصنوعی: در نخستین روز به او گفتند که از این کار دست بکش و از آن بگذر، زیرا نمی‌توانی اگر چه صدها گنج و ثروت نیز داشته باشی.
نیی یزدان‌ که تا کوه‌ گران از پیش برداری
گرفتیمت به نیرو گردن شیران بپیچانی
هوش مصنوعی: تو ای خداوند یزدان، که کوه‌های بلند را به راحتی از جلو برمی‌داری؛ ما را با قدرت تو به مانند شیران از راه خود منحرف می‌کنی.
نه برقی تا شکافی صخرهٔ صما ز یکدیگر
نه زلزالی ‌که یاری‌ کوه خارا را بجنبانی
هوش مصنوعی: نه نوری وجود دارد که بتواند سنگی بزرگ را بشکافد، و نه زلزله‌ای که بتواند کوهی سخت و مقاوم را تکان دهد.
وگر این کارکردی بازمان باور نمی‌افتد
همی‌گوییم یا پیغمبری یا سحر می‌دانی
هوش مصنوعی: اگر این کارکرد از روی باور ما نیست، باید بگوییم یا پیامبری در کار است یا این که سحر و جادویی در میان است.
بگفت از فر بخت شهریار و باطن خواجه
نه از زور تن و عزم دل و نیروی نفسانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که قدرت و سرنوشت یک فرد، ناشی از ویژگی‌های درونی و باطنی اوست، نه به خاطر قدرت بدن یا اراده‌ی ظاهری‌اش. در واقع، آنچه که سرنوشت و موفقیت انسان را تعیین می‌کند، به کیفیت درونی و فضایل اخلاقی او مربوط می‌شود.
من این‌کوه‌ گران از پیش بردارم بدان آیین
که خاقان را ز پشت پیل‌گرد زابلستانی
هوش مصنوعی: من این کوه سنگین را از جلو برمی‌دارم، به همان شیوه‌ای که پادشاه را از پشت فیل، از سرزمین زابل به حرکت درمی‌آورم.
بگفت‌این‌را و از ایوان‌به‌هامون رفت ‌و من حیران
که‌از ایوان به‌هامون چون خرامد سرو بستانی
هوش مصنوعی: او این را گفت و از ایوان به دشت رفت، و من شگفت‌زده مانده‌ام که چگونه این سرو بستانی از ایوان به دشت می‌رود.
مهندسهای‌اقلیدس مهارت خواست از هرسو
که یارند آزمودن طول و عرض ملک امکانی
هوش مصنوعی: مهندس‌های اقلیدس از همه جا کمک خواستند تا بتوانند ابعاد و اندازه‌های این ملک ممکن را بررسی کنند.
نخستین خود به‌ عون بخت ‌شاه‌ و باطن خواجه
بر آن‌که تیشه زد وان‌کوه حرفی‌گفت پنهانی
هوش مصنوعی: در آغاز، با کمک بخت شاه و درون خواجه، درباره کسی که تیشه را به کوه زد، به طور پنهانی صحبت شد.
تو گویی‌رب‌سهل‌گفت‌و از دل‌گفت‌کآن‌دعوت
همان دم مستجاب افتاد در درگاه سبحانی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شخصی در حال صحبت از دعوتی است که به راحتی انجام شده و به سرعت مورد پذیرش قرار گرفته است. این دعوت به‌گونه‌ای است که درگاه خداوند به آن پاسخ مثبت داده و دعا در آن لحظه مورد قبول واقع شده است. در اینجا، بر اهمیت و قدرت دعا و ارتباط با خدا تأکید شده است.
ز نوک آهنین تیشه شد آن‌که آهنین ریشه
وز آن دهشت پر اندیشه دل شیر نیستانی
هوش مصنوعی: با ضربه‌ زدن به ریشه‌های آهنی، شخصی که دلش پر از اندیشه و تفکر است، به شکلی ترسناک و قوی مانند شیر در دل نیستان ظاهر می‌شود.
توگفتی‌کوه آبستن بودکز هر کرا در وی
جنین‌سان رفته نقابی و نقش‌کرده زهدانی
هوش مصنوعی: تو گفتی که کوه باردار بود، چون هر کسی در آن جنینی دارد و گویی در دلشان نقابی و تصویری نقش بسته است.
میان‌کوه را بشکافت همچون دره‌یی از هم
دهان بگشادگفتی‌کوه شه را در ثنا خوانی
هوش مصنوعی: کوه را به مانند دره‌ای که شکافته شده، باز کرد و دهانش را گشود. انگار که کوه در حال ستایش و بزرگداشت شاه است.
تو گویی نام تیغ شه به‌ گوش‌ کوه ‌گفت ارنه
ز هم نشکافتی تا حشر با آن سخت ارکانی
هوش مصنوعی: گویی نام شمشیر پادشاه به کوه گفته شده است، ورنه تو از هم جدا نشده‌ای تا روز قیامت با آن پایه‌های محکم.
وزین‌سو دره‌را سدی گران‌بربست‌همچون که
که‌گویی سد اسکندر بود در سخت‌بنیانی
هوش مصنوعی: از این طرف دره را با سدی محکم بسته‌اند، گویی که این سد مانند سدی است که اسکندر در جاهای سخت ساخته است.
مر آن سد را سه ده‌ گز هست بالا و درازایش
به نسبت کرده از مقدار بالایش سه‌چندانی
هوش مصنوعی: آن سد به طول سه ده گز و به نسبت ارتفاعش، سه برابر از مقدار بلندی‌اش این‌گونه گسترده است.
تو گویی دره را کُه ‌کرد و که را دره یا کُه را
ز جا برکند و در آن دره بنهاد از هنردانی
هوش مصنوعی: انگار که دره‌ای را به کوه تبدیل کرده یا کوه را از جایی برکنده و در آن دره گذاشته است، این کار نتیجه‌ی هنرمندی و دانایی است.
چه‌شش‌مه‌رفت جاری گشت دریایی خروشنده
که از طغیان هر موجش شدی نه چرخ طوفانی
هوش مصنوعی: هر وقت دریا به طغیانی پرخروش تبدیل می‌شود، مانند این است که هیچ توفانی در حال چرخش نیست.
مر آن را نهر سلطانی لقب بنهاد و می‌زیبد
کزین نام نکو موجش زند بر چرخ پیشانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معنا است که نهر سلطانی را به خاطر نام نیکش می‌ستایند و به او زیبنده است که به خاطر این نام، امواجش مانند پیشانی بر آسمان می‌رقصند.
چو آن نهر از ره شش پیر آمد به‌که تاریخش
بگویم‌کز ره شش پیر آید نهر سلطانی
هوش مصنوعی: وقتی آن نهر از مسیری که به شش پیر می‌رسد جاری می‌شود، بهتر است بگویم که این نهر سلطانی از همان مسیر عبور می‌کند.
و یا چون‌ آبروی شهری از وی شد فزون‌ گویم
بیفزود آبروی شهری آب نهر سلطانی
هوش مصنوعی: اگر آبروی یک شهر بیشتر شود، می‌گویم که آبروی آن شهر مانند آب نهر سلطانی افزون شده است.
به‌سدّ باغ‌ شه ‌چون‌ دست ‌خسرو ساخت‌ دریایی
که‌ گر بینی سراب ‌فیض ‌و بحر رحمتش خوانی
هوش مصنوعی: در انتهای باغ شاه، دستی از سوی خسرو، دریا‌(برکت و نعمت)‌ای می‌سازد که اگر آن را ببینی، گویی سرابی است که نامش را دریای رحمت و فیض می‌گذاری.
تو گوبی‌طبع‌خسرو بانی‌است آن ژرف‌دریا را
وگرنه ‌کیست جز یزدان ‌که دریا را شود بانی
هوش مصنوعی: تو با وسعت وجود و طبیعت خود، مانند خسرو، باعث به وجود آمدن این دریا هستی و اگر نه، کسی جز خداوند نمی‌تواند چنین دریایی را بیافریند.
دمادم از حباب آن آب برکف‌کاسه‌یی دارد
که نزد همت خسرو نمایدکاسه‌گردانی
هوش مصنوعی: هر لحظه از حباب آبی که بر روی سطح کاسه‌ای است، نمایی دارد که می‌تواند در حضور یک پادشاه، همانند بازی کاسه‌گردانی جلوه کند.
به شب عکس مه و پروین عیان گردد ز آب او
چو از دیر سکوپا شعلهٔ قندیل رهبانی
هوش مصنوعی: در شب، تصویر ماه و ستاره‌ها به وضوح در آب نمایان می‌شود، مانند اینکه شعله‌ی چراغی در دیر صومعه از سکوپا روشن می‌شود.
نهان‌از شب‌آن‌دریا چه نهری چند و از هرس
سوی شهر و قرا جاری چنان‌کاحکام دیوانی
هوش مصنوعی: در دل شب، دریایی از نهرها پنهان است که از هر سمت به سمت شهرها و دهکده‌ها روان می‌شود، مانند احکامی که از یک دیوان صادر می‌شود.
خیابانی بنا فرمود گرداگرد دریاچه
که می‌رقصد درختانش ز سیرابی و ریّانی
هوش مصنوعی: در اطراف دریاچه، خیابانی ساخته شده که درختانش به خاطر آب و طراوتی که دارند، به طرز زیبا و شاداب در حال رقصیدن هستند.
ولی‌مشکل بروید زان خیابان سرو کز خجلت
نبالد پیش قد دلکشش سرو خیابانی
هوش مصنوعی: دختران زیبای محله‌ای که همواره دل‌های عاشقان را غمگین می‌کند، در این خیابان با شرم و حیا نمی‌توانند در برابر زیبایی و جذابیت یکی از آن‌ها قد علم کنند و خود را به نمایش بگذارند.
الف‌سان از میان جان ‌کمر بربست و در یکدم
مهان شهر را کرد از نعیم شاه مهمانی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از دل زندگی، پر و بال خود را جمع کرد و در یک لحظه، جشن باشکوهی برای شهر برپا کرد.
به یکدم خاک را بر آسمان‌کرد از چه از خیمه
یک انسان وینهمه قدرت تعالی شان انسانی
هوش مصنوعی: در یک لحظه، خاک را به آسمان برد که به خاطر وجود یک انسان از خیمه‌اش می‌درخشد و این نشان‌دهنده‌ی عظمت و قدرت ویژه‌ی انسان است.
بزرگان مقدّم رنج خدمت را کمر بسته
مقدم آری از خدمت توان شد نز تن‌آسانی
هوش مصنوعی: بزرگان برای خدمت به دیگران آماده‌اند و زحمت می‌کشند. در نتیجه، از این خدمت و تلاش است که می‌توان به موفقیت و پیشرفت دست یافت، نه از راحت‌طلبی و تن‌آسانی.
پر از ضحاک ماران شد زمین‌کز نیش هر نیزه
نمود ازکتف هر سرباز خسرو نیش ثعبانی
هوش مصنوعی: زمین به شدت پر از وحشت و تنش شده است، به طوری که از زخم‌های هر نیزه بر جسم هر سرباز، نشانه‌هایی چون نیش مارها و ثعبان‌ها نمایان است.
ز بانگ‌ توپ‌ کر شد چرخ‌ و دودش‌ رفت‌ تا جایی
که‌ شد خورشید کافوری‌ سلب‌ را جامه قطرانی
هوش مصنوعی: به خاطر صدای توپ، آسمان به سکوت و آرامش رسید و دود حاصل از آن به قدری بالا رفت که مانند خورشید درخشان و سفید، پوشش دست‌نخورده‌ای پیدا کرد که به رنگ تیره و زغالی بود.
همیشه بانگ رعد از چرخ آید بر زمین وینک
غو رعد از زمین بر آسمان شد اینت حیرانی
هوش مصنوعی: همواره صدای رعد از آسمان بر زمین می‌افتد، اما اکنون صدای رعدی که از زمین به آسمان می‌آید، سبب حیرت و شگفتی است.
ز بهر آنکه آب آورد و آبی‌روی‌کار آورد
ز بهر آب جشنی کرد به از جشن آبانی
هوش مصنوعی: برای اینکه آب بیاورد و آبرویی به‌دست آورد، به‌خاطر آب، جشنی برپا کرد که بهتر از جشن آبانی بود.
چراغان‌ کرد شیراز و بساتین را بدان آیین
که‌گفتی صبح نورانی دمید از شام ظلمانی
هوش مصنوعی: شیراز و باغ‌هایش را آراسته و روشن کردند به روشی که تو گفتی. صبح روشن از دل شب تاریک بیرون آمد.
به جنبش ز اهتزاز باد هرسو شعلهٔ شمعی
چو از باد سحر برگ شقایقهای نعمانی
هوش مصنوعی: به خاطر باد و حرکت آن، شمعی در هر طرف روشن شده و به همین‌گونه، مانند گل‌های شقایق که در صبح زود از باد حرکت می‌کنند، به این حالت درآمده‌اند.
به‌هردروازه‌طرحی‌تازه‌افکندست‌کز شرحش
فرومانم چو باقل‌ با همه تقریر سحبانی
هوش مصنوعی: هر دروازه‌ای که باز می‌شود، طرحی جدید و نو را به نمایش می‌گذارد و من آن‌قدر از توصیفش گنگ و گیج هستم که نمی‌توانم توضیح بدهم، مثل باقلوا که با همه‌ی تلاش برای گفتن، سخت است.
به‌هریک‌طرح‌چل‌بستان‌سرا افکنده ‌کز گردون
ز فرط شوق کیوان آمدست اینک به دهقانی
هوش مصنوعی: به هر باغ و بوستانی که بنگری، گویی از آسمان به خاطر شوق فراوان کیوان (سیاره زحل) بر زمین ریخته شده و به دست کشاورزان به ثمر نشسته است.
به هر بستانسرا قصری که گیتی با همه وسعت
نیاردکردن اندر قصر هر بستان شبستانی
هوش مصنوعی: در هر باغ و بستانی، اگرچه دنیا بسیار بزرگ است، اما هیچ قصر و کاخی نمی‌تواند درون یک باغ به زیبایی و شکوه شبستانی باشد.
مرتب ‌باب‌ هر قصرش چو صنعتهای ‌جمشیدی
مهذّب خاک هر باغش چو حکمتهای لقمانی
هوش مصنوعی: هر دروازه‌ی هر قصر او به زیبایی‌های هنری شبیه است و خاک هر باغش به عمق و خرد حکمت لقمان حکایت می‌کند.
تو پنداری دو صف خوبان نشستشند رویارو
که‌ با هم طعن همچشمی زنند و لاف همشانی
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که دو گروه از خوبان رو در روی هم نشسته‌اند و در حال گفت‌وگو و به چالش کشیدن یکدیگر هستند، اما حقیقت آن است که داستان متفاوتی دارند.
بود جنات عقبی هشت و اینک زاهتمام او
برونست از شمر جنات شیراز از فراوانی
هوش مصنوعی: در بهشت هشت باغ وجود دارد و اکنون از محبت و توجه او، باغ‌های شیراز از فراوانی به خارج آمده است.
حدیث خلد با شیرازیان اکنون بدان ماند
که مشت زیره زی ‌کرمان برند از بهر کرمانی
هوش مصنوعی: حرف‌هایی که درباره بهشت و نعمت‌های آن از مردم شیراز می‌زنند، مانند این است که بخواهند زیره را از جایی به نام کرمان به خود کرمانی‌ها برسانند. این یعنی کسانی که در مورد بهشت صحبت می‌کنند، خودشان در آن زندگی نمی‌کنند یا از آن بهره‌مند نیستند.
زلیخاوش عروسی هست اکنون دار ملک جم
که بر خاکش سجود آرد جمال ماه‌ کنعانی
هوش مصنوعی: زلیخا اکنون در اوج شادی و خوشبختی است، مانند ملکه‌ای که در سرزمین جمشید، بر زیبایی چهره‌ی یعقوب کنعانی سجده می‌کند.
به هر راغش بود باغی به هر باغش دوصد گلبن
به‌هر گل‌بلبلی‌همچون‌نکیسا در خوش‌الحانی
هوش مصنوعی: در هر جایی که او می‌رود، باغی وجود دارد و در هر باغش دوصد گل وجود دارد. به هر گل نیز بلبلانی چون نکیسا (خواننده‌ای خوش‌صدا) هستند که زیبا و دل‌نشین می‌خوانند.
به هر راهش د‌وصدباره‌ست و در هر غرفه صد طرفه
به‌ هر کویش دوصد جویست ‌و در هر خانه صدخانی
هوش مصنوعی: در هر مسیر او بارها و بارها می‌توان تجارب جدیدی کسب کرد و در هر مکان بی‌نهایت جنبه و ویژگی وجود دارد. در هر گوشه، مسیرهای زیادی برای کاوش هست و در هر خانه، زندگی و داستان‌های متفاوتی وجود دارد.
سزد گر شه بدین ‌کشور قدم را رنجه فرماید
که شه جانست و کشور تن نپاید تن به بی‌جا‌نی
هوش مصنوعی: اگر پادشاه به این سرزمین قدم بگذارد، شایسته است که زحمت بکشد، زیرا پادشاه روح است و سرزمین جسمی است که بدون روح نمی‌تواند پابرجا بماند.
سراسر ملک‌ بستان شد ملک را تا که می‌گوید
به چم لختی درین بستان ‌که داد عیش بستانی
هوش مصنوعی: کل باغ بهشت در حال شادی و سرمستی است و این شادی و خوشی به گونه‌ای است که گویی در این باغ، لذت زندگی به اوج خود رسیده است.
شه ار آید سوی شیراز هر خشت دیار او
برآرد بایزیدآسا ز شادی بانگ سبحانی‌
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه به سوی شیراز بیاید، هر سنگ این سرزمین مانند بایزید از شادی و سرور فریاد برمی‌آورد.
بغیر از نهر سلطانی ‌که دور از شاه می‌سوزد
ندیدم نهرکانونی نماید آب نیرانی
هوش مصنوعی: به جز نهر سلطانی که دور از شاه می‌سوزد، نهر دیگری را ندیدم که آبش چنان با نیرو و قدرت باشد.
شها با دست چون دریا سوی این نهر گامی زن
که تا آبش بیفزاید چو سیل از ابر نیسانی
هوش مصنوعی: ای شاه، چون دریا دست بر این نهر بگذار و قدمی بردار تا آبش مانند سیل در فصل باران بیشتر شود.
به‌ هر جا هست نهری ‌سوی‌ بحر آید عجب نبود
که بحری بوی نهر آید ز تقدیرات یزدانی
هوش مصنوعی: هر جا که نهر یا جویی وجود دارد، به‌سوی دریا می‌ریزد؛ بنابراین، طبیعی است که دریا از بوی نهر آگاه باشد. این نشان‌دهنده تقدیر و برنامه‌ریزی الهی است.
گر آید حکم‌فرمای عجم زی دار ملک جم
گل شیرازگردد غیرت کحل سپاهانی
هوش مصنوعی: اگر حاکم بیگانه بر کشور ما تسلط یابد، مانند گل شیراز، این غیرت و مردانگی سپاهانیان از بین می‌رود.
شهنشاها گر از سر‌چشمهٔ جودت مدد یابم
به دریای ضمیر من‌کند هر قطره قطرانی
هوش مصنوعی: اگر پادشاهان از سخاوت تو یاری بگیرند، هر قطره‌ای که به دل من برسد، مثل دریای بزرگی خواهد شد.
ور این مدحت قبول پادشه افتد عجب نبود
که بر خوان کمال من کند هر لقمه لقمانی
هوش مصنوعی: اگر این ستایش از من مورد توجه پادشاه قرار گیرد، جای تعجب نیست که او در سفره کمال من هر لقمه‌ام را همچون لقمه‌ای از لقمان حکیم ببیند.
چو خود بودی‌محمد مرمرا حسان‌ لقب دادی
عجب نی گر محمد را خوش آید مدح حسانی
هوش مصنوعی: وقتی خود محمد هستی، عجب نیست که حسان را به توصیف و ستایش خود بگماری. طبیعی است که محمد نیز از مدح و ستایش حسان خوشش بیاید.
اگر در عهد شه بودی و قدر شاعران دیدی
نراندی طعنه بر شاعر اثیرالدین اومانی
هوش مصنوعی: اگر در زمان پادشاهی بوده‌ای و ارزش شاعران را شناخته‌ای، هرگز به شاعر بزرگ اثیرالدین اومانی طعنه نمی‌زدی.
قوافی شد چو انعامت مکرّر پس همان بهتر
که عمرت نیز همچون ‌گفتهٔ من باد طولانی
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی‌های سخن و شعر تو مانند نعمت‌ها و وسیله‌های رفاه تکرار شود، بهتر است که عمر تو نیز همچون کلام من طولانی باشد.

حاشیه ها

1393/04/26 15:06
شروین پاداش‌پور

سلام .آیا امّی به معنای "منسوب به مادر" نیست؟
و در اینجا منظور شارع عامی نیست؟
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/04/02 11:07
حسن

سلام
"امیّ" در کجای این شعر قاآنی بکار برده شده است؟
اما در پاسخ پرسش شما عرض می شود که "امّی" در زیان عربی اسم بوده و معنای آن طبق گفتۀ "معجم الرائد" (لا یعرف الکتابة و لا القرائة) می باشد یعنی: آن که خواندن و نوشتن نداند!
این کلمه از مشتقات "امّ" به معنی مادر نبوده و "ی" نسبت ندارد.

1396/08/05 21:11
شروین پاداش‌پور

سلام آقای حسن. بی نهایت سپاس از توضیحتون . با مهر و احترام .

1400/08/10 04:11
مهدی قادری

سلام هدف شاعر از گفتن این همه بیت شعر چه بوده؟ و ایا ان هدف  در زندگی روزمره امروزی ما هم کاربرد دارد؟

1400/08/10 07:11
احمـــدترکمانی

هدفش این بوده برای چهار نفر شعر گفته که در لشگر

هرکسی به اندازه حوصلش از شعرش بخونه!

کاربد اشعار بستگی به سلایق انسانها دارد.

بخون اگر دیدی به کار شما اومد استفاده کن.

1401/02/09 04:05
عباس

سلام دوست عزیز هدف هر هنرمندی زیبایی آفرینی است و شعرا هم از این مستثنا نیستند. 

لذتی که از خواندن این اشعار می بریم فایده آن برای ماست