گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۳ - و له فی المدیحه

به تار زلف دوتا چون نظرکنی دانی
که حاصل دل ما نیست جز پریشانی
بجز لب تو به رخسارهٔ تو نشنیدم
پری طمع‌ کند انگشتر سلیمانی
دو طاق ابروی تو قبله ی مسلمانان
دو طرف عارض تو کعبهٔ مسلمانی
به راه عشق تو چون ‌گو فتاده است دلم
چگونه گوی بری با دو زلف چوگانی
فتاده بودم دوش از می مغانه خراب
به خوابگاه بدان حالتی ‌که می‌دانی
که ناگه از درم آمد بریدی آتش سر
ز روی قهر و غضب بانگ زد که قاآنی
تو مست خفته و غافل‌ که زی معسکر شاه
رسید کوکبهٔ موکب جهانبانی
تهمتنی ‌که ز الماس تیغ او روید
ز خاک معرکه یاقوت‌های رمّانی
دلش به وقت عطا یا محیط‌ گوهرزای
کفش به‌گاه سخا یا سحاب نیسانی
به زیر ظلّ ظلیل همای رایت او
مجاورین جهان را هوای سلطانی
به نزد آینهٔ رای عالم‌آرایش
ظهور مهر پذیرد رموز پنهانی
به دور مکرمتش آز گشته زنجیری
به عهد معدلتش ظلم‌ گشته زندانی
ز بهر آنکه نماید سجود خاک درش
شدست یکسره اندام چرخ پیشانی
زهی به‌ گردش نه‌ گوی آسمان جسته
نفاذ امر بلیغت خواص چوگانی
تو آن عظیم جنابی ‌که بر تو تنگ شدست
وسیع مملکت کارگاه امکانی
تویی ‌که دیدهٔ بینای عقل دوراندیش
نکرده درک‌کمالت ز فرط حیرانی
مجله‌ایست مسجل دفاترکرمت
که صح ذلک چرخش نموده عنوانی
نیی رسول و ترا نیست در زمین سایه
نبی خدای و ترا نیست در جهان ثانی
صفای طلعت رای تو یافتی خورشید
اگر جماد شدی مستعد انسانی
اگر سنان تو رزاق دیو و دد نبود
چرا کندشان از خوان رزم مهمانی
چنان عدوی تو شد تنگ‌عیش در عالم
که خوانده نایبه را مایهٔ تن‌آسانی
وجود پاک تو اندر مغاک تیرهٔ خاک
چو نفس ناطقه در تنگنای جسمانی
چنان ‌ز عدل ‌تو معمور شد جهان ‌که ‌شدست
مفید معنی تعمیر لفظ ویرانی
ز نور رای تو هر ذره ‌کرده خورشیدی
ز فیض دست تو هر قطره‌ کرده عمّانی
ز بخل طعنه نیوشد به‌ گاه بخشش تو
عطای حاتم و انعام معن شیبانی
شعاع نیست ‌که هر لحظه افکند پرتو
به سطح تیرهٔ غبرا ز مهر نورانی
کشیده میل به چشم قضاکه تا نکند
به طلعت تو تشبه ز روی نادانی
سموم قهر تو تاثیر مرگ فجاه نهد
در اهتزاز شمیم نسیم روحانی
عصا صفت پی ادبار ساحران خصام
کند سنان به ‌کف موسویت ثعبانی
اگرنه حلم تو لنگر فکندی اندر خاک
سحاب دست تو هنگام‌ گوهر افشانی
چنان شدی ‌که به یک لحظه از تفاطر او
شدی سفاین نه چرخ سفله طوفانی
از آن به روز وغا تیغ آتش‌افشانت
به روز معرکه هنگام آتش‌افشانی
ز خون خصم تو تشریف خسروی یابد
چو التفات تو بیند ز فرط عریانی
محامد تو فزون ازکمال اهل‌کمال
مکارم تو برون از قیاس انسانی
شها منم‌ که زند طعنه رای روشن من
بر آفتاب ضمیر منیر خاقانی
منم ‌که تهنیت آرا از آن سراست به من
سخن‌سرای ابیورد از سخندانی
کم‌ کمال ‌گرفتم ازین چکامه ‌که نیست
روا چکامه به شیرازی از صفاهانی
الا به دور زمان تا هزار طعنه رسد
به شام تیرهٔ یلدا ز صبح نورانی
ز شرم ‌کوکب بختت به آفتاب منیر
رساد سخرهٔ ظلمت ز شام ظلمانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به تار زلف دوتا چون نظرکنی دانی
که حاصل دل ما نیست جز پریشانی
هوش مصنوعی: اگر به تارهای زلف او نگاهی بیندازی، می‌فهمی که نتیجه احساسات ما چیزی جز سردرگمی نیست.
بجز لب تو به رخسارهٔ تو نشنیدم
پری طمع‌ کند انگشتر سلیمانی
هوش مصنوعی: به جز لب‌های تو، هیچ‌کس را در چهره‌ات ندیدم که آرزوی زیبایی‌ات را داشته باشد، مثل انگشتر سلیمان.
دو طاق ابروی تو قبله ی مسلمانان
دو طرف عارض تو کعبهٔ مسلمانی
هوش مصنوعی: دو قوس ابروهای تو برای مسلمانان مانند قبله است و دوجهت صورت تو همچون کعبه‌ای است برای کسانی که ایمان دارند.
به راه عشق تو چون ‌گو فتاده است دلم
چگونه گوی بری با دو زلف چوگانی
هوش مصنوعی: دل من به راه عشق تو افتاده و نمی‌دانم چطور می‌توانم با دو زلف و زیبایی تو صحبت کنم.
فتاده بودم دوش از می مغانه خراب
به خوابگاه بدان حالتی ‌که می‌دانی
هوش مصنوعی: دوش در حالتی خراب و مست از می شراب مغان، به خواب رفته بودم و وضعیتی دارم که خودت می‌دانی و درک می‌کنی.
که ناگه از درم آمد بریدی آتش سر
ز روی قهر و غضب بانگ زد که قاآنی
هوش مصنوعی: ناگهان آتش از در وارد شد و با چهره‌ای پر از خشم و غضب فریاد زد که قاآنی!
تو مست خفته و غافل‌ که زی معسکر شاه
رسید کوکبهٔ موکب جهانبانی
هوش مصنوعی: تو در خواب و غافل از اطراف هستی، در حالی که لشکر شاه به نزدیکیت رسیده و قدرتی بزرگ در حال نزدیک شدن است.
تهمتنی ‌که ز الماس تیغ او روید
ز خاک معرکه یاقوت‌های رمّانی
هوش مصنوعی: تهمت می‌زند که شمشیر او از الماس برمی‌خیزد، در حالی که از خاک میدان جنگ، انگشتری‌های قرمز بیرون می‌آید.
دلش به وقت عطا یا محیط‌ گوهرزای
کفش به‌گاه سخا یا سحاب نیسانی
هوش مصنوعی: دلش در زمانی که نعمت‌ها بخشیده می‌شود، شبیه به گنجینه‌ای است که در هنگامه generosity و بخشندگی مانند باران بهاری می‌درخشد.
به زیر ظلّ ظلیل همای رایت او
مجاورین جهان را هوای سلطانی
هوش مصنوعی: در سایه‌ی گسترده و حمایت‌گر او، کسانی که در جهان زندگی می‌کنند، آرزوی پادشاهی و قدرت را در سر دارند.
به نزد آینهٔ رای عالم‌آرایش
ظهور مهر پذیرد رموز پنهانی
هوش مصنوعی: آینه‌ای که رازهای جهان را منعکس می‌کند، زیبایی خورشید را به خود می‌گیرد و رازهای نهفته را فاش می‌کند.
به دور مکرمتش آز گشته زنجیری
به عهد معدلتش ظلم‌ گشته زندانی
هوش مصنوعی: شخصی در اثر محبت و بزرگی او به بند کشیده شده و به خاطر عدالت او، زندانی ظلم و ستم شده است.
ز بهر آنکه نماید سجود خاک درش
شدست یکسره اندام چرخ پیشانی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خاک درگاهش سجده کند، کل اندام آسمان مثل پیشانی به زمین افتاده است.
زهی به‌ گردش نه‌ گوی آسمان جسته
نفاذ امر بلیغت خواص چوگانی
هوش مصنوعی: چه خوش است که در این چرخش، نه تنها سخن آسمان، بلکه در اثر قدرت و تأثیر کلام تو، خاصیت‌های شگفت‌انگیزی به وجود آمده است.
تو آن عظیم جنابی ‌که بر تو تنگ شدست
وسیع مملکت کارگاه امکانی
هوش مصنوعی: تو دارای مقام و جایگاهی بزرگ هستی که حتی با وجود وسعت و گستردگی مملکت و امکانات، برای تو محدودیت یا تنگی احساس نمی‌شود.
تویی ‌که دیدهٔ بینای عقل دوراندیش
نکرده درک‌کمالت ز فرط حیرانی
هوش مصنوعی: تو هستی که چشم تیزبین عقل نمی‌تواند به‌خوبی کمال و عظمت تو را درک کند، زیرا از شگفتی و حیرت بیش از حد، قادر به فهم تو نیست.
مجله‌ایست مسجل دفاترکرمت
که صح ذلک چرخش نموده عنوانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زندگی و کارهای نیک تو، مانند یک مجله معتبر و ثبت‌شده است که هر فصل جدید آن، گواهی بر خوبی‌ها و ویژگی‌های توست. چرخش دنیا نیز به این نوع ثبت‌ شدن و یادآوری این عنوان‌ها کمک می‌کند.
نیی رسول و ترا نیست در زمین سایه
نبی خدای و ترا نیست در جهان ثانی
هوش مصنوعی: تو پیامبری و در زمین هیچ سایه‌ای از تو نیست، تو نشانه‌ای از خدای بزرگ هستی و در این جهان مانند تو دیگری وجود ندارد.
صفای طلعت رای تو یافتی خورشید
اگر جماد شدی مستعد انسانی
هوش مصنوعی: اگر خورشید هم درخشش چهره‌ات را ببیند، می‌تواند به حسادت بیفتد و حتی اگر بی‌روح باشد، آمادگی انسانی شدن را پیدا کند.
اگر سنان تو رزاق دیو و دد نبود
چرا کندشان از خوان رزم مهمانی
هوش مصنوعی: اگر شمشیر تو به اندازه‌ای قاتل دشمنان نیست، پس چرا آنها از میهمانی جنگ فرار می‌کنند؟
چنان عدوی تو شد تنگ‌عیش در عالم
که خوانده نایبه را مایهٔ تن‌آسانی
هوش مصنوعی: دشمنی تو چنان در زندگی من تنگ و سختی‌آور شده که حتی خوراکی که باید مایهٔ راحتی‌ام باشد، به یاد تو تبدیل شده است.
وجود پاک تو اندر مغاک تیرهٔ خاک
چو نفس ناطقه در تنگنای جسمانی
هوش مصنوعی: وجود پاک تو مانند روحی در دل زمین تیره و خاکی است که در قفس بدن محصور شده است.
چنان ‌ز عدل ‌تو معمور شد جهان ‌که ‌شدست
مفید معنی تعمیر لفظ ویرانی
هوش مصنوعی: عدل تو به اندازه‌ای در جهان نفوذ کرد که معنای واقعی بازسازی و آبادانی از بین رفتگی روشن شد.
ز نور رای تو هر ذره ‌کرده خورشیدی
ز فیض دست تو هر قطره‌ کرده عمّانی
هوش مصنوعی: از نور فکر و اندیشه‌ات هر ذره مانند خورشید درخشان شده و به برکت دستان تو، هر قطره به مانند عیسی‌(ع) زنده و شکوفا گشته است.
ز بخل طعنه نیوشد به‌ گاه بخشش تو
عطای حاتم و انعام معن شیبانی
هوش مصنوعی: بخشیدن و خالی‌دستی تو باعث می‌شود که سخاوت حاتم طایی و بخشش شیبانی به چشم نیاید؛ زیرا در دل بخل تو، هیچ ستایش و قدری برای بخشش نیست.
شعاع نیست ‌که هر لحظه افکند پرتو
به سطح تیرهٔ غبرا ز مهر نورانی
هوش مصنوعی: نور خورشید همیشه بر سطح تاریکی نمی‌تابد؛ بلکه گاهی‌اوقات به دلایل مختلف، این نور نتوانسته انتشار یابد.
کشیده میل به چشم قضاکه تا نکند
به طلعت تو تشبه ز روی نادانی
هوش مصنوعی: چشم قضا به سمت تو جلب شده است تا به خاطر نادانی از زیبایی تو تقلید نکند.
سموم قهر تو تاثیر مرگ فجاه نهد
در اهتزاز شمیم نسیم روحانی
هوش مصنوعی: بادهای سوزان قهر تو، اثر مرگ ناگهانی را بر روی نرمی و لطافت نسیم روحانی می‌گذارد.
عصا صفت پی ادبار ساحران خصام
کند سنان به ‌کف موسویت ثعبانی
هوش مصنوعی: عصا همانند چوبی است که پیروزی بر جادوگران را به نمایش می‌گذارد، و به دست موسی، به مانند ماری بزرگ و ترسناک حضور دارد.
اگرنه حلم تو لنگر فکندی اندر خاک
سحاب دست تو هنگام‌ گوهر افشانی
هوش مصنوعی: اگر حلم و خویشتنداری تو نبود، بی‌شک به زمین می افتادی هنگام بارش دانه‌های ارزنده‌ات.
چنان شدی ‌که به یک لحظه از تفاطر او
شدی سفاین نه چرخ سفله طوفانی
هوش مصنوعی: تو به حدی متحول شده‌ای که در یک لحظه از تأثیر او به سفینه‌های دریایی تبدیل شده‌ای، نه به چرخ‌های پست و بی‌ارزش دچار طوفان.
از آن به روز وغا تیغ آتش‌افشانت
به روز معرکه هنگام آتش‌افشانی
هوش مصنوعی: به خاطر روز نبرد، تیغه‌ات که شعله‌های آتش را به‌وجود می‌آورد، در لحظه‌ی جنگ مثل آتش‌افروزی خواهد بود.
ز خون خصم تو تشریف خسروی یابد
چو التفات تو بیند ز فرط عریانی
هوش مصنوعی: اگر خصم تو از خونش عزتی به دست آورد، به خاطر این است که وقتی تو او را از نزدیک می‌بینی، از شدت عریان بودنش تحت تأثیر قرار می‌گیری.
محامد تو فزون ازکمال اهل‌کمال
مکارم تو برون از قیاس انسانی
هوش مصنوعی: ستایش‌ها و ویژگی‌های خوب تو بیش از حد کمالات کسانی است که در کمال هستند و فضایل تو فراتر از آن است که بتوان آن‌ها را با معیارهای انسانی سنجید.
شها منم‌ که زند طعنه رای روشن من
بر آفتاب ضمیر منیر خاقانی
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که با روشنی رأی خود، چون آفتابی بر درخشش دل خاقانی می‌تابم.
منم ‌که تهنیت آرا از آن سراست به من
سخن‌سرای ابیورد از سخندانی
هوش مصنوعی: من همان کسی‌ام که شعرها و جملات خوب را از آنجا دریافت می‌کنم، و به من شاعر معروف ابیورد در مورد سخن و شعر صحبت می‌کند.
کم‌ کمال ‌گرفتم ازین چکامه ‌که نیست
روا چکامه به شیرازی از صفاهانی
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که از اثر شعری که از دیگر شاعران به‌ویژه شیرازی و صفاهانی دریافت کرده، بهره‌برداری کمتری داشته است و این موضوع را ناپسند می‌داند. به عبارتی، او احساس می‌کند که چیزی از این شعرها به دست نیاورده و این امر برایش قابل قبول نیست.
الا به دور زمان تا هزار طعنه رسد
به شام تیرهٔ یلدا ز صبح نورانی
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که همیشه زمان می‌گذرد و اگر هزار بار هم به شامی دراز و تاریک برسی، در نهایت نور صبحی روشن خواهد آمد.
ز شرم ‌کوکب بختت به آفتاب منیر
رساد سخرهٔ ظلمت ز شام ظلمانی
هوش مصنوعی: به خاطر شرم ستاره بختت، نور آفتاب به تو رسید و تو بر تاریکی شب غلبه کردی.