گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۱ - در ستایش امیر بی نظیر الله قلیخان ایلخانی قاجار فرماید

ای روی تو فهرست شادمانی
وصل تو به از فصل نوجوانی
در چشم تو صد جور آشکارا
در زلف تو صد فتنهٔ نهانی
کویت به حقیقت بهشت دنیا
رویت به صفت عیش جاودانی
گیسوی تو طومار دلفریبی
ابروی تو طغرای دل‌ستانی
هر بوسه‌یی از لعل روح‌بخشت
سرمایهٔ یک عمر زندگانی
گر فاخته قد ترا ببند
نشناسدش از سرو بوستانی
هر شب رود از شرم طلعت تو
در زیر زمین ماه آسمانی
مشکم جهد از مغز جای عطسه
هر گه که سر زلف برفشانی
در هجر تو ای دوست زنده ماندم
شاید که بنالم ز سخت‌جانی
خواهم شبکی بی‌حضور اغیار
سرمست شوی از می مغانی
چون روح روان دربرم نشینی
وز آب دو رخ آتشم نشانی
گه زلف تو بویم چنان‌که دانم
گه لعل تو بوسم چنان که دانی
تا صبح نمایم ز بیم دزدان
بر گنج سرین تو پاسبانی
ای ترک سرین تو کان نقره است
زان سیم بریز تا توانی
ترسم‌که بر آن‌کان نقرهٔ تو
خود را بزند دزد ناگهانی
هرچند کس ار سیم تو بدزدد
زر در عوض نقره می‌ستانی
بسپار به من سیم خویش اگرچه
از گرک ندیدست ‌کس شبانی
ترکا علم‌الله مهت نخوانم
مه را نبود قد خیزرانی
شوخا شهدالله‌گلت ندانم
گل را نبود زلف ضیمرانی
هر نکته‌ که در دلبری به‌ کارست
دانی همه الا که مهربانی
هر فن به‌عاشق کشی ضرورست
داری همه الّا که خوش‌زبانی
زنهار کجا می‌بری به تنها
این بار سرین را بدین‌ گرانی
از بسکه سرین تو گشته فربه
برخاستن از جا نمی‌توانی
آن بارگرن را فروهل از دوش
خود را به زمین چند می کشانی
من بار تو بر دوش خود گذارم
با این همه پیری و ناتوانی
ای دوست چو می‌بگذرد زمانه
آن به که تو با دوست بگذرانی
راحت برسان تا رسی به راحت
کان چیز که بخشی همان ستانی
با عیش و طرب بگذران جهان را
زان پبش که رخت از جهان جهانی
چون مرگ در آید ز کس نپرسد
کز نسل اعالیست یا ادانی
زان بادهٔ رنگین بخورکه جامش
سرچشمهٔ عیشست و شادمانی
وز جام به‌کام تو نارسیده
حالی شودت چهره ارغوانی
بینا شوی آنسان که در شب تار
بی‌نقش صور بنگری معانی
از وجد زمین را به جنبش آرد
گرد دردی از آن بر زمین چکانی
بر جرم سها گر فتد شعاعش
فی‌الحال سهلی شود یمانی
از وجد بپرد دلت چو سیماب
گر قطره‌یی از وی به لب رسانی
زان باده علی‌رغم جان دشمن
نوشیم به آیین دوستگانی
گه ساقی مجلس دهد پیاله
گه مطرب محفل زند اغانی
گاهی تو پی تردماغی من
بوسی دو سه بخشی به رایگانی
گه من به تو از مدحت خداوند
ایثار کنم ‌گنج شایگانی
خورشید عجم شمع بزم قاجار
الله قلیخان ایلخانی
آنکو نظر حزم دوربینش
در دل نگرد صورت امانی
تا تیغ هلالیش دیده خورشید
افکنده سپر در جهان‌ستانی
یکبارگی از چشم مردم افتاد
با خاک رهش‌ کحل اصفهانی
ای رای تو مشکوهٔ عقل اول
وی روی تو مصباح صبح ثانی
رایات تو آیات ملک‌گیری
احکام تو اعلام‌کامرانی
در صورت تو سیرت ملایک
در غرهٔ تو فرهٔ کیانی
از فرّ تو عالی زمین سافل
وز بخت تو باقی جهان فانی
گر روح مجسم شود تو اینی
ور عقل مصور شود تو آنی
در تیره شب از رای روشن تو
اسرار نهانی شود عیانی
سروی‌ که نشینی به سایهٔ او
بر وی نوزد باد مهرگانی
باغی‌ که خرامی به ساحت او
ایمن بود از صرصر خزانی
تیغ تو به دشتی‌ که خون فشاند
تا حشر بود خاکش ارغوانی
بر چهرهٔ خصمت اجل بخندد
کز هیبت توگشته ارغوانی
پیشانی رخش ترا ببوسد
گر زنده شود گرد سیستانی
گر وصف سمندت به‌ کوه خوانند
کُه باد شود در سبک‌عنانی
ور قصهٔ عزمت به بحر رانند
لنگر کند آهنگ بادبانی
خشم تو به تدبیر برنگردد
زانگونه ‌که تقدیر آسمانی
اوصاف تو در وهم ما نگنجد
از ما ارنی از تو لن‌ترانی
ای چرخ هنر را دل تو محور
وی‌کاخ‌کرم راکف تو بانی
بی‌سعی قلم حکم نافذ تو
در نامه شود ثبت از روانی
آیات قضا نارسیده بینی
احکام قدر نانوشته خوانی
اندام معانی برهنه بیند
ادراک تو در کسوت مبانی
مفتاح فتوحست رایت تو
همچون علم نطع کاویانی
هستی به طفیل تو یافت مایه
زانسان‌ که طفیلی به میهمانی
ای‌کرده به بام رواق جاهت
نه پایهٔ افلاک نردبانی
از فرط ارادت به حضرت تو
این شعر فرستادم ارمغانی
هر نقطه ی او خال چهر جانست
گر نکته‌ گیرد عدوی جانی
من نای معانی چنین نوازم
گو خصم تو بهتر زن ار توانی
ختمست در اقلیم دانش امروز
بر من لقب صاحب‌القرانی
خوارم ز جهان ‌گرچه خواری من
بر عزت من بس بود نشانی
خواری کشد از گاز و پتک و کوره
زآنرو که عزیزست زر کانی
طوطی به قفس‌کی شدی‌گرفتار
گر شهره نبودی به خوش زبانی
از دام بلا ایزدت رهاند
از دام بلاگر مرا رهانی
تا ملک بقا جاودان بماند
در ملک بقا جاودان بمانی
هر کاو نرود راست با تو چون تیر
پشتش‌ کند از بار غم‌ کمانی
مفعول مفاعیل فاعلاتن
تقطیع چنین‌ کن ز نکته ‌دانی
تا مطرب مجلس به رقص خواند
تن‌تن تنناتن تنن تنانی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای روی تو فهرست شادمانی
وصل تو به از فصل نوجوانی
هوش مصنوعی: ای چهره‌ات نمایانگر خوشی و شادابی است، پیوند تو برای من از دوران جوانی ارزشمندتر است.
در چشم تو صد جور آشکارا
در زلف تو صد فتنهٔ نهانی
هوش مصنوعی: در چشمان تو انواع زیبایی‌ها به وضوح دیده می‌شود و در موهایت نیز هزاران راز و جاذبه نهفته است.
کویت به حقیقت بهشت دنیا
رویت به صفت عیش جاودانی
هوش مصنوعی: کشور تو واقعاً مانند بهشت دنیاست و چهره‌ات آینه‌ای از خوشی و خوشبختی ابدی است.
گیسوی تو طومار دلفریبی
ابروی تو طغرای دل‌ستانی
هوش مصنوعی: موهای تو همچون رشته‌ای از زیبایی و ابروی تو نشانه‌ای از جذب کردن دل‌هاست.
هر بوسه‌یی از لعل روح‌بخشت
سرمایهٔ یک عمر زندگانی
هوش مصنوعی: هر بوسه‌ای از لب‌های شیرین تو، به همچون گنجی ارزشمند است که تمام عمرم را پر می‌کند از شادی و زندگی.
گر فاخته قد ترا ببند
نشناسدش از سرو بوستانی
هوش مصنوعی: اگر فاخته قد تو را ببیند، آن را به خاطر قد و قامت تو نمی‌شناسد بلکه به خاطر زیبایی‌ات در باغی شبیه به سرو تشخیص می‌دهد.
هر شب رود از شرم طلعت تو
در زیر زمین ماه آسمانی
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر زیبایی تو، آب از زیر زمین به سمت ماه می‌رود و این نشان‌دهنده‌ی عشق و اشتیاق عمیق آن است.
مشکم جهد از مغز جای عطسه
هر گه که سر زلف برفشانی
هوش مصنوعی: هر بار که موهایت را به جلو می‌ریزی و زیبایی‌ات را نمایش می‌دهی، من دلم می‌خواهد از شادی و شگفتی فریاد بزنم یا عطسه کنم.
در هجر تو ای دوست زنده ماندم
شاید که بنالم ز سخت‌جانی
هوش مصنوعی: در دوری تو ای دوست، زنده هستم تا شاید بتوانم از سختی و دردهایی که تحمل می‌کنم، شکایت کنم.
خواهم شبکی بی‌حضور اغیار
سرمست شوی از می مغانی
هوش مصنوعی: می‌خواهم شب‌نشینی داشته باشم که در آن دیگران حضور نداشته باشند و تو به خاطر شراب و لذت‌های آن سرمست و خوشحال شوی.
چون روح روان دربرم نشینی
وز آب دو رخ آتشم نشانی
هوش مصنوعی: وقتی که روح و جانم در کنارم باشد و نشانی از آتش را در چهره‌ام ببینی.
گه زلف تو بویم چنان‌که دانم
گه لعل تو بوسم چنان که دانی
هوش مصنوعی: گاهی با زلفت بوی خوشی می‌گیرم، به گونه‌ای که خودم می‌دانم. و گاهی لعل تو را می‌بوسم، به شکلی که تو می‌دانی.
تا صبح نمایم ز بیم دزدان
بر گنج سرین تو پاسبانی
هوش مصنوعی: تا صبح به خاطر ترس از دزدان، از گنج گران‌بهای تو مراقبت می‌کنم.
ای ترک سرین تو کان نقره است
زان سیم بریز تا توانی
هوش مصنوعی: ای ترک زیبایی، تو مانند کانی هستی که از نقره ساخته شده است، پس تا جایی که می‌توانی، از زیبایی‌ات بهره ببر و آن را به نمایش بگذار.
ترسم‌که بر آن‌کان نقرهٔ تو
خود را بزند دزد ناگهانی
هوش مصنوعی: می‌ترسم که ناگهان دزدی به تو آسیب برساند یا به تو صدمه بزند.
هرچند کس ار سیم تو بدزدد
زر در عوض نقره می‌ستانی
هوش مصنوعی: هرچند اگر کسی از تو نقره‌ای بدزدد، تو در عوض طلا نمی‌خواهی و تنها نقره‌ای از او می‌گیری.
بسپار به من سیم خویش اگرچه
از گرک ندیدست ‌کس شبانی
هوش مصنوعی: اگرچه هیچ کسی از گرگ شبانی نداشته است، اما اگر به من اعتماد کنید و دارایی‌تان را به من بسپارید، می‌توانم از آن به خوبی مراقبت کنم.
ترکا علم‌الله مهت نخوانم
مه را نبود قد خیزرانی
هوش مصنوعی: من به علم خدا جز به تو نمی‌توانم نخوانم، زیرا قد و قامت تو به زیبایی درخت خیزران نیست.
شوخا شهدالله‌گلت ندانم
گل را نبود زلف ضیمرانی
هوش مصنوعی: ای کاش نمی‌دانستم که محبت تو چقدر شیرین و دلنشین است. شاید برای گل این موهای تابدار تو وجود نداشته باشد.
هر نکته‌ که در دلبری به‌ کارست
دانی همه الا که مهربانی
هوش مصنوعی: هر چیزی را که در جلب محبت و دلبری می‌دانی، می‌فهمی، جز اینکه مهربانی چه تأثیری دارد.
هر فن به‌عاشق کشی ضرورست
داری همه الّا که خوش‌زبانی
هوش مصنوعی: هر هنری برای کشتن عاشق ضروری است، جز اینکه خوش‌زبانی باشد.
زنهار کجا می‌بری به تنها
این بار سرین را بدین‌ گرانی
هوش مصنوعی: مراقب باش که این بار به کجا می‌روی، تنها و با این بار سنگین.
از بسکه سرین تو گشته فربه
برخاستن از جا نمی‌توانی
هوش مصنوعی: به دلیل چاقی زیاد و سنگینی‌ات، نمی‌توانی از جا بلند شوی.
آن بارگرن را فروهل از دوش
خود را به زمین چند می کشانی
هوش مصنوعی: بارگرن، بار را از دوش خود به زمین می‌کشد و چند بار این کار را تکرار می‌کند.
من بار تو بر دوش خود گذارم
با این همه پیری و ناتوانی
هوش مصنوعی: با وجود پیری و ناتوانی، بار مسئولیت تو را بر دوش خود می‌گذارم.
ای دوست چو می‌بگذرد زمانه
آن به که تو با دوست بگذرانی
هوش مصنوعی: ای دوست، وقتی که زمان می‌گذرد، بهتر است که تو این لحظات را با دوستانت سپری کنی.
راحت برسان تا رسی به راحت
کان چیز که بخشی همان ستانی
هوش مصنوعی: به آرامی حرکت کن تا به آرامش برسی، زیرا چیزی که به دیگران می‌دهی، همان را در نهایت به خودت بازمی‌گردانی.
با عیش و طرب بگذران جهان را
زان پبش که رخت از جهان جهانی
هوش مصنوعی: با شادی و خوشی زندگی‌ات را بگذران، قبل از اینکه از این دنیا بروی و فرصتی برای لذت بردن باقی نماند.
چون مرگ در آید ز کس نپرسد
کز نسل اعالیست یا ادانی
هوش مصنوعی: وقتی مرگ به سراغ کسی می‌آید، از او نمی‌پرسد که آیا از نسل نیکان است یا از نسل پایین‌ترها.
زان بادهٔ رنگین بخورکه جامش
سرچشمهٔ عیشست و شادمانی
هوش مصنوعی: از آن شراب رنگین بنوش که فنجانش منبع شادی و سرور است.
وز جام به‌کام تو نارسیده
حالی شودت چهره ارغوانی
هوش مصنوعی: اگر از جامی که برای تو آماده شده، نتوانی بهره‌مند شوی، چهره‌ات رنگی چون ارغوان خواهد داشت.
بینا شوی آنسان که در شب تار
بی‌نقش صور بنگری معانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به حقیقت‌های پنهان پی ببری، باید مانند کسی باشی که در شب تاریک به نشانه‌های بی‌نقش نگاه می‌کند و به عمق معانی دست پیدا می‌کند.
از وجد زمین را به جنبش آرد
گرد دردی از آن بر زمین چکانی
هوش مصنوعی: از شوق و شادی تو، زمین به حرکتی درمی‌آید و دردهایی که به آن می‌رسد، بر سطح زمین تأثیر می‌گذارد.
بر جرم سها گر فتد شعاعش
فی‌الحال سهلی شود یمانی
هوش مصنوعی: اگر پرتو سها بر جرم آن بیفتد، به‌سرعت یمانی (یعنی علم و آگاهی) آسان و سهل می‌شود.
از وجد بپرد دلت چو سیماب
گر قطره‌یی از وی به لب رسانی
هوش مصنوعی: اگر دلت به وجد و شادی بیافتد مانند جیوه، وقتی که فقط یک قطره از آن را به لب برسانی، به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیری.
زان باده علی‌رغم جان دشمن
نوشیم به آیین دوستگانی
هوش مصنوعی: ما با وجود اینکه برای دشمنان جان‌سوز است، از آن شراب می‌نوشیم به روشی که نشان‌دهنده دوستی‌مان باشد.
گه ساقی مجلس دهد پیاله
گه مطرب محفل زند اغانی
هوش مصنوعی: گاهی ساقی در مجلس شراب می‌ریزد و گاهی نوازنده در محفل نغمه می‌خواند.
گاهی تو پی تردماغی من
بوسی دو سه بخشی به رایگانی
هوش مصنوعی: گاهی تو به خاطر تیزهوشی و زیرکی من دست کم دو یا سه بار از من استفاده می‌کنی.
گه من به تو از مدحت خداوند
ایثار کنم ‌گنج شایگانی
هوش مصنوعی: هرگاه من از فضیلت‌های تو سخن بگویم، به‌گونه‌ای زندگی‌ام را به تو تقدیم می‌کنم که گویی گنجی ارزشمند را به تو ارائه می‌دهم.
خورشید عجم شمع بزم قاجار
الله قلیخان ایلخانی
هوش مصنوعی: خورشید ایران، روشنایی بخش مجالس و جشن‌های خاندان قاجار، همانند شمعی در این بزم است که همه جا را روشن می‌کند. الله قلیخان که یکی از ایلخان‌هاست، نمادی از افتخار و بزرگی در این جمع است.
آنکو نظر حزم دوربینش
در دل نگرد صورت امانی
هوش مصنوعی: آن کسی که با دقت و زیرکی به عمق دل‌ها و نیت‌ها نگاه می‌کند، نه تنها به ظاهر افراد توجه دارد بلکه تلاش می‌کند به حقیقت وجود آن‌ها پی ببرد.
تا تیغ هلالیش دیده خورشید
افکنده سپر در جهان‌ستانی
هوش مصنوعی: تا تیغ هلالی‌اش، خورشید را در سپر خود در جهانی بزرگ نمایان کرده است.
یکبارگی از چشم مردم افتاد
با خاک رهش‌ کحل اصفهانی
هوش مصنوعی: ناگهان به نظر مردم بی‌اهمیت و فراموش شد، مانند خاکی که بر پای کسی می‌افتد و دیگر توجهی به او نمی‌شود.
ای رای تو مشکوهٔ عقل اول
وی روی تو مصباح صبح ثانی
هوش مصنوعی: ای اندیشهٔ تو چراغی است برای عقل، و چهرهٔ تو مانند روشنی صبح دوم است.
رایات تو آیات ملک‌گیری
احکام تو اعلام‌کامرانی
هوش مصنوعی: پرچم‌های تو نشانه‌هایی از قدرت و سلطنت تو هستند و قوانین تو مژده‌دهنده‌ی کامیابی و موفقیت هستند.
در صورت تو سیرت ملایک
در غرهٔ تو فرهٔ کیانی
هوش مصنوعی: در چهره تو ویژگی‌های فرشتگان و در زیبایی‌ات جلوه‌ای از شکوه پادشاهی وجود دارد.
از فرّ تو عالی زمین سافل
وز بخت تو باقی جهان فانی
هوش مصنوعی: تو بر فراز قله‌ای واقع شده‌ای که زمین در پای تو قرار دارد و از آنجا که بخت تو خوب است، جهان مادی و فانی زیر پای توست.
گر روح مجسم شود تو اینی
ور عقل مصور شود تو آنی
هوش مصنوعی: اگر روح به شکل بدن درآمده باشد، تو همان هستی و اگر عقل به تصویر درآید، تو چیزی دیگر خواهی بود.
در تیره شب از رای روشن تو
اسرار نهانی شود عیانی
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، با روشنایی فکر و اندیشه تو، رازهای پنهانی به روشنی و وضوح درمی‌آید.
سروی‌ که نشینی به سایهٔ او
بر وی نوزد باد مهرگانی
هوش مصنوعی: اگر که در سایهٔ سرو زیبایی نشسته باشی، هیچ بادی از بادهای مهر و دوستی به او نمیزند.
باغی‌ که خرامی به ساحت او
ایمن بود از صرصر خزانی
هوش مصنوعی: باغی که در آن، آرامش و زیبایی برقرار است و از طوفان‌های سرد پاییزی در امان می‌باشد.
تیغ تو به دشتی‌ که خون فشاند
تا حشر بود خاکش ارغوانی
هوش مصنوعی: تیغ تو در دشت‌هایی که خون ریخته می‌شود، تا روز قیامت خاکش رنگین و ارغوانی خواهد بود.
بر چهرهٔ خصمت اجل بخندد
کز هیبت توگشته ارغوانی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دشمن تو تحت تأثیر قدرت و هیبت تو قرار گرفته است و از ترس به رنگ ارغوانی درآمده، در حالی که زمان مرگش به او نزدیک شده و بر چهره‌اش لبخند می‌زند.
پیشانی رخش ترا ببوسد
گر زنده شود گرد سیستانی
هوش مصنوعی: اگر گردی از سیستان به زندگی برگردد، پیشانی اسبی زیبا را خواهد بوسید.
گر وصف سمندت به‌ کوه خوانند
کُه باد شود در سبک‌عنانی
هوش مصنوعی: اگر درباره‌ی زیبایی و نازکی تو بخواهند صحبت کنند، مانند کوهی می‌شود که به خاطر لطافت و سبکی‌اش به باد تبدیل می‌شود.
ور قصهٔ عزمت به بحر رانند
لنگر کند آهنگ بادبانی
هوش مصنوعی: اگر داستان ارادت و عزمت را به دریا بیندازند، لنگر کشتی نمی‌تواند آن را متوقف کند و بادبانش به سمت هدف می‌رود.
خشم تو به تدبیر برنگردد
زانگونه ‌که تقدیر آسمانی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که خشم و غضب تو نباید تحت تأثیر برنامه‌ریزی و تدبیر قرار گیرد، همان‌طور که سرنوشت و تقدیر خداوند نیز تغییر نکردنی است.
اوصاف تو در وهم ما نگنجد
از ما ارنی از تو لن‌ترانی
هوش مصنوعی: مشخصات و ویژگی‌های تو در تصور ما نمی‌گنجد؛ اگر تو را ببینم، از من نمی‌توانی ببینی.
ای چرخ هنر را دل تو محور
وی‌کاخ‌کرم راکف تو بانی
هوش مصنوعی: ای دل تو، محور هنر است و بر پایه‌ آن، بناهای زیبایی ساخته می‌شود.
بی‌سعی قلم حکم نافذ تو
در نامه شود ثبت از روانی
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش، نوشته‌های تو به خوبی در ذهن ثبت می‌شود و به راحتی قابل فهم خواهد بود.
آیات قضا نارسیده بینی
احکام قدر نانوشته خوانی
هوش مصنوعی: وقایع حتمی را که هنوز به وقوع نپیوسته‌اند، مشاهده می‌کنی و رویدادهای سرنوشت‌ساز را که هنوز ثبت نشده‌اند، می‌خوانی.
اندام معانی برهنه بیند
ادراک تو در کسوت مبانی
هوش مصنوعی: اندام معانی بدون پوشش و در واقعیت را ادراک تو می‌بیند، در حالی که این معانی در چارچوب اصول و مبانی قرار دارند.
مفتاح فتوحست رایت تو
همچون علم نطع کاویانی
هوش مصنوعی: پرچم تو مانند پرچم کاویان، کلید پیروزی‌ها است.
هستی به طفیل تو یافت مایه
زانسان‌ که طفیلی به میهمانی
هوش مصنوعی: وجود و هستی به خاطر تو جان گرفت، چون که پرتویی از وجود تو به میهمانی آمده است.
ای‌کرده به بام رواق جاهت
نه پایهٔ افلاک نردبانی
هوش مصنوعی: تو که به بالای رواق مقام و منزلتت رسیده‌ای، گویا نردبانی برای رسیدن به ستاره‌ها را به دست آورده‌ای.
از فرط ارادت به حضرت تو
این شعر فرستادم ارمغانی
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و ارادت زیادی که به شما دارم، این شعر را به عنوان هدیه‌ای برایتان فرستادم.
هر نقطه ی او خال چهر جانست
گر نکته‌ گیرد عدوی جانی
هوش مصنوعی: هر بخش از وجود او زیبایی و جذابیت خاصی دارد، چنانچه اگر دشمنی به او توجه کند، حتماً دلبسته‌اش خواهد شد.
من نای معانی چنین نوازم
گو خصم تو بهتر زن ار توانی
هوش مصنوعی: من به زیبایی احساسات و مفاهیم می‌پردازم، حالا اگر بخواهی، می‌توانی بهتر از من عمل کنی.
ختمست در اقلیم دانش امروز
بر من لقب صاحب‌القرانی
هوش مصنوعی: امروز در دنیای علم و دانش، به من عنوان کسی که صاحب قرآن است، داده شده است.
خوارم ز جهان ‌گرچه خواری من
بر عزت من بس بود نشانی
هوش مصنوعی: هرچند در این جهان مورد تحقیر قرار گرفته‌ام، اما این تحقیر برای من علامتی از بزرگ‌منشی‌ام است.
خواری کشد از گاز و پتک و کوره
زآنرو که عزیزست زر کانی
هوش مصنوعی: آدمی ممکن است برای به دست آوردن ثروت و طلا، سختی‌ها و دردسرهای زیادی را تحمل کند، زیرا ارزش طلا برای او بسیار بالاست.
طوطی به قفس‌کی شدی‌گرفتار
گر شهره نبودی به خوش زبانی
هوش مصنوعی: تو اگر در خوش‌زبانی معروف نبودی، حالا که در قفس هستی، به چه درد می‌خوری؟
از دام بلا ایزدت رهاند
از دام بلاگر مرا رهانی
هوش مصنوعی: از مشکلات و گرفتاری‌ها مرا نجات بده، ای خدا! اگر تو مرا رها کنی، از این دردها آزاد می‌شوم.
تا ملک بقا جاودان بماند
در ملک بقا جاودان بمانی
هوش مصنوعی: برای اینکه سرزمین جاودانگی همیشه پابرجا بماند، تو نیز باید در این سرزمین جاودان باقی بمانی.
هر کاو نرود راست با تو چون تیر
پشتش‌ کند از بار غم‌ کمانی
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند به درستی با تو رفتار کند، مانند تیر به سمت تو می‌آید و او به خاطر سنگینی بار غم، خم می‌شود.
مفعول مفاعیل فاعلاتن
تقطیع چنین‌ کن ز نکته ‌دانی
هوش مصنوعی: این عبارت اشاره دارد به این که باید به دقت و با تسلط بر اصول و قوانین مشکلات را حل کرد و نکات ظریف را در نظر گرفت. مفهوم آن این است که برای دست‌یابی به موفقیت و فهم عمیق‌تر باید از دانش و تجربه خود بهره برد.
تا مطرب مجلس به رقص خواند
تن‌تن تنناتن تنن تنانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نوازنده در مجلس به نغمه‌خوانی و رقص ادامه می‌دهد، من نیز خود را به آن جو و حال و هوا می‌سپارم.