قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۲ - در مدح شاهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب الله ثراه گوید
سرو سیمین مرا از چوب خونین گشت پای
سرو گو با پای چوبین در چمن زین پس میای
سرو من ماه زمین بد زان شدش پا بر فلک
تا ز نیکویی زند ماه فلک را پشت پای
ماه من شد در محاق و سرو من از پا نشست
سرو را گو برمخیز و ماه را گو برمیای
سرو من از پا فتاد و فرق فرقدسای او
سنبلستان کرد گیتی را ز زلف مشکسای
سرو را زین غصهگو در باغ خون دلگری
ماه را زین قصه گو از چرخ سوی گل گرای
تا بهشتی روی من بر خاک تا ری سود چهر
گشت خاک از فر رخسارش بهشی دلگشای
خاک اگر دعوی سلطانی کند شاید از آنک
سایهٔ زلفش بر او افتاد چون پر همای
در زمستانیکه ازگل مینروید هیچگل
گل ز گل رویید تا او بر زمین شد چهرهسای
مشکبیزانگشت برگیتی ز جعد دلفریب
اشکریزانگشت بر دامن ز چشم دلربای
اشک چشمش راست پنداری که تخم فتنه بود
زانکه از اشکش زمین تا حشر گردد فتنه زای
دوش درکنجی ز رنج روزه بودم تنگدل
کز برون آسیمهسر، پیکی درآمد در سرای
گفتمش خیرست گفت آری نداری آگهی
کز ملک بر جان یاور رفت خشمی جانگزای
باز چونان داوری در حق چونین یاوری
نیک باورکرد گفتار حسود ژاژخای
گفتمش رو رو نیی آگه ز دستان دم مزن
گفت بیحاصل مگوی و ژاژ لاطایل ملای
شه فریدونست فرخ او بود ضحاک عهد
آن ز گرز گاوسار و این زلف مارسای
گر فریدونکینه از ضحاک جوید باک نیست
حبذا فرخنده عدل و مرحبا پاکیزهرای
شاه را باید دعا گفتن ز لطف و قهر او
هر دو آمد غمزدای و هر دو آمد جانفزای
هم مبادش گرد بر دامن ز چرخ گرد گرد
هم مبادش درد بر خاطر ز دیر دیرپای
یاور من هم مباش از خشم داور تنگدل
مینبالی چون علم تا میننالی همچو نای
چشم لطف از شاه داری دل ز خشمش بد مکن
می دهان را تلخ دارد آنگه آمد غمزدای
بر در خدمت بغیر از حلقهٔ طاعت مکوب
بر در طاعت بغیر از جبههٔ خدمت مسای
هم دف مخروش اگر گوشت بمالد همچو چنگ
کز تهی مغزی نماید ناله کردن چون درای
همچو زلف خویش و حال من مشو حال دژم
کاب برگردد به جوی و مهر باز آید به جای
خود ز شاه نکتهدان بگذرکه داند هرکسی
کافتابی چون ترا دانا نینداید به لای
شاه شاهان ماه ماهان را به رنگ آرد به چنگ
وای آن نادانکه این معنی نداند وای وای
حالی ای سلطان خوبان درگذر از حال خویش
برخی از احوال روز روزه شو طیبتسرای
تو مگر روزه نیی کاینگونه هستی سرخچهر
راستی غمزی نما وز حال خود رمزی نمای
حال من پرسی چنانم روزه دارد زردروی
کم اگر بینی ندانیکاین منم یاکهربای
رغم زاهد را بیا تا یکدو روزی می خوریم
از سر طیبت که طیبت را ببخشاید خدای
هم تو بهر من شراب آور ز لعل میپرست
هم من از بهرت رباب آرم ز قول جانفزای
گه چو ساغر بر رخ من تو بخندی قاهقاه
گه چو مینا من بگریم از غم تو هایهای
مر مرا نقلی اگر باید ترا شیرینلبان
مر ترا چنگی اگر باید مرا پشت دوتای
هم ترا من نافه پیش آرم ز کلک مشکبوی
هم مرا تو باده پیش آری ز چشم دلربای
گر من از تو دل بدزدم نکتهیی گو دلفریب
گر تو از من رو بپوشی جانت آرم رونمای
شکرت باید بگو حرفی ز لعل دلنشین
عنبرت باید بزن دستی به زلف مشکسای
عیش را در گرد خواهی برفشان گرد از کله
رنج را در بند خواهی برگشا بند از قبای
چون تو ماهی را چه غممر چون منی بیند به روی
چون تو شاهی را چه باک ار چون منی باشد گدای
در حدیث دوست قاآنی زبان نامحرمست
دوست را خواهیچو مغز ازپوست بیحجت برآی
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۱ - در مدح شاهزاده حسنعلی میرزای شجاعالسلطنه فرماید: بناز ای طوس بر راز و ببال ای خاوران بر ریقصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۳ - در مدح شاهزاده حسنعلی میرزای شجاع السلطنه فرماید: ای دفتر گل از ورق حسن تو بابی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرو سیمین مرا از چوب خونین گشت پای
سرو گو با پای چوبین در چمن زین پس میای
هوش مصنوعی: دختر زیبای من باعث شده که دلم به شدت شاداب و خرم شود، اما تو که منبع شادی من هستی، بهتر است دیگر به این باغ نیا.
سرو من ماه زمین بد زان شدش پا بر فلک
تا ز نیکویی زند ماه فلک را پشت پای
هوش مصنوعی: سرو من، که نماد زیبایی و احساس است، به قدری بلند و باوقار شده است که پا بر آسمان گذاشته و به تمامی زیباییهای زمین و آسمان غلبه کرده است. این نمایش زیبایی او، ماهی را که در آسمان میدرخشد، تحت شعاع قرار داده و به آن پشت پا میزند.
ماه من شد در محاق و سرو من از پا نشست
سرو را گو برمخیز و ماه را گو برمیای
هوش مصنوعی: ماه من در حال غیبت است و سرو من به زمین افتاده است. به سرو بگو بلند شود و به ماه بگو که ظهور کند.
سرو من از پا فتاد و فرق فرقدسای او
سنبلستان کرد گیتی را ز زلف مشکسای
هوش مصنوعی: آن سرو زیبا به زمین افتاد و زیبایی و شکوه او سبب شد که دنیای گل و گیاه به رنگ و بوی زلفهای خوش بویش آراسته شود.
سرو را زین غصهگو در باغ خون دلگری
ماه را زین قصه گو از چرخ سوی گل گرای
هوش مصنوعی: در باغی که دلگرفتگی و غم وجود دارد، به درخت سرو بگو که این درد را احساس کند. از داستان غمانگیز این حال، ماه را ببر به سمت گلها، جایی که زیبایی و زندگی وجود دارد.
تا بهشتی روی من بر خاک تا ری سود چهر
گشت خاک از فر رخسارش بهشی دلگشای
هوش مصنوعی: وقتی چهرهات بر زمین نمایان میشود، زمین به خاطر زیباییات بهشتی میشود و به دل من آرامش میدهد.
خاک اگر دعوی سلطانی کند شاید از آنک
سایهٔ زلفش بر او افتاد چون پر همای
هوش مصنوعی: اگر خاک بخواهد خود را سلطنتی بداند، شاید به این دلیل باشد که سایهای از زلف معشوق بر آن افتاده است، مانند پر پرندهی خوشبخت.
در زمستانیکه ازگل مینروید هیچگل
گل ز گل رویید تا او بر زمین شد چهرهسای
هوش مصنوعی: در زمستانی که هیچ گلی نمیروید و همه چیز خشک و بیروح است، تنها گلهایی که از گلبرگهای گل روییدهاند از زمین سر بر میآورند و به زمین چهرهای میبخشند.
مشکبیزانگشت برگیتی ز جعد دلفریب
اشکریزانگشت بر دامن ز چشم دلربای
هوش مصنوعی: برگهای درخت به خاطر فر زیبای او و حالت جعد خود به مانند مشک شدهاند و اشکها به خاطر زیبایی چشمان دلربایش بر دامنش ریخته شده است.
اشک چشمش راست پنداری که تخم فتنه بود
زانکه از اشکش زمین تا حشر گردد فتنه زای
هوش مصنوعی: شکافتی که از اشک او به وجود میآید، یادآور بذر فتنهای است که میتواند تا روز قیامت برانگیزنده مشکلات و آشوبها باشد.
دوش درکنجی ز رنج روزه بودم تنگدل
کز برون آسیمهسر، پیکی درآمد در سرای
هوش مصنوعی: دیشب در گوشهای از خانه به خاطر روز سختی که داشتم، ناراحت و دلگیر نشسته بودم. ناگهان متوجه شدم که یک پیامرسان به درون خانه آمد.
گفتمش خیرست گفت آری نداری آگهی
کز ملک بر جان یاور رفت خشمی جانگزای
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا خوب است؟ او پاسخ داد بله، اما تو خبر نداری که از سرزمین جان، خشم شدید و جانکاهی بر جان یاور نازل شده است.
باز چونان داوری در حق چونین یاوری
نیک باورکرد گفتار حسود ژاژخای
هوش مصنوعی: باز مانند قاضی که در مورد چنین یاوری با نیکباوری قضاوت کند، گفتههای حسود و یاوهگویان را در نظر نمیگیرد.
گفتمش رو رو نیی آگه ز دستان دم مزن
گفت بیحاصل مگوی و ژاژ لاطایل ملای
هوش مصنوعی: به او گفتم که بیجهت خود را درگیر نکنی و از گذشته حرف نزن. او گفت که یادآوری بیفایده است و از حرفهای بیاساس دوری کن.
شه فریدونست فرخ او بود ضحاک عهد
آن ز گرز گاوسار و این زلف مارسای
هوش مصنوعی: فریدون، پادشاه بزرگی است که خوشبخت و شاداب است. او در دورهی خود با ضحاک که نمایندهی ظلم و ستم است، مقابله میکند. یکی از نمادهای قدرت فریدون، گرز اوست که به قدرت و شجاعت او اشاره دارد و او به زلفی که نشانهی زیبایی و شکوه مارس است، نیز اشاره کرده است.
گر فریدونکینه از ضحاک جوید باک نیست
حبذا فرخنده عدل و مرحبا پاکیزهرای
هوش مصنوعی: اگر فریدون که به ضحاک کینه دارد، چیزی بخواهد، اشکالی ندارد. چه خوب است که عدالت خوشبخت و نیکوکار وجود دارد.
شاه را باید دعا گفتن ز لطف و قهر او
هر دو آمد غمزدای و هر دو آمد جانفزای
هوش مصنوعی: باید با دعا کردن برای پادشاه، به او احترام گذاشته شود؛ چرا که هم محبت و لطف او، و هم خشم و قهرش، هردو میتوانند باعث آرامش خاطر و یا بهبود زندگی مردم شوند.
هم مبادش گرد بر دامن ز چرخ گرد گرد
هم مبادش درد بر خاطر ز دیر دیرپای
هوش مصنوعی: باد را به دامن خود راه نده و از چرخش زمان غم و درد را به دل نیاور. از گذشت زمان، نباید رنجهای طولانی به یاد آورد.
یاور من هم مباش از خشم داور تنگدل
مینبالی چون علم تا میننالی همچو نای
هوش مصنوعی: بهترین دوست من نباش، چون خشم قاضی باعث تنگدلیات میشود. چون نی، با نالهات نتوانی بر خشم دل غمگین بیفزایی.
چشم لطف از شاه داری دل ز خشمش بد مکن
می دهان را تلخ دارد آنگه آمد غمزدای
هوش مصنوعی: چشم لطف پادشاه را داشته باش و از خشم او دلگیر نشو، چون اگر او بخواهد، کلمات تلخی به زبان میآورد که باعث ناراحتی میشود.
بر در خدمت بغیر از حلقهٔ طاعت مکوب
بر در طاعت بغیر از جبههٔ خدمت مسای
هوش مصنوعی: به جز دروازهٔ خدمت و اطاعت، بر هیچ دروازهای نزن. به جز در میدان خدمت، در هیچ جایی از بندگی و اطاعت حاضر نشو.
هم دف مخروش اگر گوشت بمالد همچو چنگ
کز تهی مغزی نماید ناله کردن چون درای
هوش مصنوعی: اگر دلی را که بیاحساس است و فقط به صورت ظاهری به زندگی مینگرد، نوازش کنی، هیچ نتیجهای جز ناله و افسوس نخواهی گرفت. همانطور که یک دوتار (ساز قدیمی) که نتواند نواخته شود، فقط صدای ناهنجار و بیمعنی میدهد.
همچو زلف خویش و حال من مشو حال دژم
کاب برگردد به جوی و مهر باز آید به جای
هوش مصنوعی: هرگز در حال و روز خود مشو مشابه زلف پیچیدهام، زیرا ممکن است غم و اندوه به سراغت بیاید. روزگار دوباره به مسیر خویش برمیگردد و عشق دوباره وجود خواهد داشت.
خود ز شاه نکتهدان بگذرکه داند هرکسی
کافتابی چون ترا دانا نینداید به لای
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و به کسی که با دانایی و فهمش همچون خورشید میدرخشد، توجه کن؛ زیرا هر کسی نمیتواند به اندازهی تو دانا باشد و در سایهی تو بایستد.
شاه شاهان ماه ماهان را به رنگ آرد به چنگ
وای آن نادانکه این معنی نداند وای وای
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگ، زیباترین ماه را به دست میآورد و آن را به رنگ خود در میآورد. چه تأسف بر نادانی که این مفهوم را درک نمیکند! چه افسوس بر او!
حالی ای سلطان خوبان درگذر از حال خویش
برخی از احوال روز روزه شو طیبتسرای
هوش مصنوعی: ای سلطان زیبا، از وضعیت خود بگذر و برخی از حال و روزت را به یاد بیاور. روزهای خوب را به یاد بیاور و در آن زندگی کن.
تو مگر روزه نیی کاینگونه هستی سرخچهر
راستی غمزی نما وز حال خود رمزی نمای
هوش مصنوعی: آیا تو روزه نیستی که اینگونه رنگت سرخ است؟ راست بگو، آیا غمزدهای؟ حال خودت را برایم روشن کن.
حال من پرسی چنانم روزه دارد زردروی
کم اگر بینی ندانیکاین منم یاکهربای
هوش مصنوعی: در حالتی که من هستم و با چهرهای زرد به نظر میرسم، اگر نگاهی به من بیندازی، نمیدانی که من همان کسی هستم که همچون باران بر تو تأثیر میگذارم.
رغم زاهد را بیا تا یکدو روزی می خوریم
از سر طیبت که طیبت را ببخشاید خدای
هوش مصنوعی: بیا تا به سر زاهد، یک یا دو روز از شراب بنوشیم، زیرا که نوشیدن این شراب پاک، گناهان ما را میبخشد.
هم تو بهر من شراب آور ز لعل میپرست
هم من از بهرت رباب آرم ز قول جانفزای
هوش مصنوعی: تو برای من شرابی بیاور از لعل که میپرستم، و من نیز به پاس محبت تو ساز نغمهای از جان افزا به ارمغان میآورم.
گه چو ساغر بر رخ من تو بخندی قاهقاه
گه چو مینا من بگریم از غم تو هایهای
هوش مصنوعی: گاهی تو با صدای بلند و شاداب بر لبهایم میخندی و گاهی مثل باد و باران از دلتنگی تو به شدت گریه میکنم.
مر مرا نقلی اگر باید ترا شیرینلبان
مر ترا چنگی اگر باید مرا پشت دوتای
هوش مصنوعی: اگر میخواهی من را به یاد آوری، باید با زبان شیرین خودت مرا به یاد بیاوری؛ و اگر میخواهی من را به چنگ بیاوری، باید از دل و جان برای من تلاش کنی.
هم ترا من نافه پیش آرم ز کلک مشکبوی
هم مرا تو باده پیش آری ز چشم دلربای
هوش مصنوعی: من تو را با عطر خوش و زیبا میآورم و تو هم مرا با نوشیدنی از چشمان دلربایت سیراب میکنی.
گر من از تو دل بدزدم نکتهیی گو دلفریب
گر تو از من رو بپوشی جانت آرم رونمای
هوش مصنوعی: اگر من از تو فاصله بگیرم، به من نکتهای زیبا بگو. و اگر تو از من روی برگردانی، جانم را آشکار میکنم.
شکرت باید بگو حرفی ز لعل دلنشین
عنبرت باید بزن دستی به زلف مشکسای
هوش مصنوعی: باید به تحسین بپردازم، باید دربارهٔ زیبایی دلنواز تو سخن بگویم و همچنین دستی به موهای زیبا و خوشبویت بزنم.
عیش را در گرد خواهی برفشان گرد از کله
رنج را در بند خواهی برگشا بند از قبای
هوش مصنوعی: زندگی را زمانی شیرین میکنی که از مشکلات و سختیها آزاد شوی و بار آنها را از دوش خود برداری. اگر میخواهی از لذتها بهرهمند شوی، باید از قید و بند رنجها رها شوی.
چون تو ماهی را چه غممر چون منی بیند به روی
چون تو شاهی را چه باک ار چون منی باشد گدای
هوش مصنوعی: وقتی تو مانند یک ماهی هستی، نگران چه چیزی هستم؟ چون من هم مانند تو بهترین را میبینم. و اگر تو مانند یک شاه هستی، برای من چه اهمیتی دارد که من در این میان گدا باشم؟
در حدیث دوست قاآنی زبان نامحرمست
دوست را خواهیچو مغز ازپوست بیحجت برآی
هوش مصنوعی: در صحبتهای دوست، آدم غریبه جایی ندارد. اگر میخواهی از دوست چیزی بفهمی، باید به عمق آن توجه کنی و تنها به ظواهر اکتفا نکنید.