گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۳ - در مدح شاهزاده حسنعلی میرزای شجاع السلطنه فرماید

ای دفتر گل از ورق حسن تو بابی
با آب رخت چشمهٔ خورشید سرابی
نالان دلم ار برده دو چشمت عجبی نیست
در دست دو مست از پی تفریح ربابی
با دیدهٔ تر برد ز فکر تو مرا خواب
بی‌روی تو نقشی زدم امروز بر آبی
وصف دهنت زان ننوشتیم به دیوان
کان نقطهٔ موهوم نگنجد به کتابی
تا بو که کند نرگس مست تو تمنا
از لخت جگرکرده‌ام امروزکبابی
گفتاگذرم بر سر خاک تو پس از مرگ
ترسم‌ که ز یادش رود ای مرگ شتابی
یک لعل تو جان برد و دگر لعل تو جان داد
وین طرفه ‌که هر یک به دگرگونه عتابی
وقتست که دل رشوه برد بوسه ز هر یک
اکنون ‌که میانشان شده پیدا شکرآبی
از خجلت منظور شه ار نیست چرا هست
بر چهرهٔ چون ماه تو پیوسته نقابی
آن مهتر فرخنده‌که ازکاخ رفیعش
برتر نبود در همه آفاق جنابی
رشحی ز سحاب ‌کف او یا که محیطی
موجی ز محیط دل او یاکه سحابی
آنگونه رفیعست رواقش ‌که نماندست
مابین وی و عرش برین هیچ حجابی
آنجاکه سجاب ‌کف او ژاله‌فشانست
بالله‌که اگر ابر درآید به حسابی
بذل وکف رادش‌کرم و طبع جوادش
این ویسه و رامینی و آن دعد و ربابی
با ریزش ابرکف او ابر دخانی
با بخشش بحر دل او بحر حبابی
ای ساقی مجلس زیرم جام شرابی
لب‌تشنهٔ دل‌سوخته را جرعهٔ آبی
زان آب‌ که از شعلهٔ او برق فروغی
زان آب‌ که از تابش او صاعقه تابی
زان آب‌که خود آتش سردست ولیکن
در ملک جهان نیست از آن‌ گرم‌تر آبی
زان آب‌که آید به پیش روح چو آدم
گر قطره‌ای از وی بچکانی به ترابی
زان آب‌ که بی‌منت اکسیر ز تاثیر
مس را کند از نیم ترشح زر نابی
آبی‌که چو بر قبرگنهکار فشانند
نبود به دلش واهمه از روز حسابی
آبی‌ که اگر نوشد پیری‌ کند ادراک
ایام پسندیده‌تر از عهد شبابی
آبی ‌که چو بر جبههٔ بیمار فشانند
با فایده‌تر دردسرش را زگلابی
آبی‌که اگر صعوه‌کند رشحی از آن نوش
بی‌ شبهه شکارش نکند هیچ عقابی
آبی‌که چو آقانی اگر نوش‌کندکس
یابد ز پی مدح ملک فکر مصابی
دارای جوانبخت حسن شاه‌ که او را
گردون نکند جز به ابوالسیف خطابی
آن خسرو عادل که به جز کاخ ستم نیست
ز آبادی عدلش به جهان جای خرابی
رمحش بود آن افعی پیچان‌که بنابش
از خون بداندیش بود سرخ لعابی
بختش بود آن شاخ برومندکه طوبی
در نسبت او خردتر از برگ سدابی
در خدمتش آنان که سر از پای شناسند
در دیدهٔ ارباب عقول‌اند دوابی
مشکل‌که شود با سخطش در دل اصداف
یک قطره از این پس به شبه درّ خوشابی
ای آنکه ز کیمخت فلک ساخته ز آغاز
سرّاج قضا تیغ تو را سبز قرابی
از غایت ابذال نعم سایل نعمت
الا نعم از لفظ تو نشنیده جوابی
با فرهٔ شهباز جلال تو به گیتی
سیمرغ ‌کم از خادی و عنقا ز ذبابی
خون بی‌مدد خلق تو زنهار که گردد
در ناف غزالان ختن نافهٔ نابی
هنگام رضا بر صفت عفو خداوند
صد سیئه را عفو تو بخشد به ثوابی
یا فتح شود فتنهٔ تیغ تو چو داماد
از خون عدوکرده عروسانه خضابی
شمشیر جهانسوز تو در تیره قرابش
رخشنده هلالیست به تاریک سحابی
یا خیره نهنگیست تن اوبار به نیلی
یا شرزه هژبریست عدو خوار بغابی
در ملک جهان دیدهٔ نُه چرخ ندیده
چون‌ دانش تو شیخی ‌و چون بخت تو شابی
اقبال تو فرسوده مدار فلک از عمر
وین طرفه‌که چون او نبود تازه مشابی
از ماه چو یکران تو را بست فلک نعل
پنداشت‌که صادر شده زو فعل صوابی
از قدر تفاخر به قدرکرد و قضا دید
غژمان ز سر خشم بدوکرد عتابی
کاین نعل تباهی ز چه بستی به سمندی
کش حلقهٔ خورشید نیرزد به رکابی
برگردن خفاش صفت خصم تو بندد
هر روز خور از شعشعهٔ خویش طنابی
جز تیغ توکز تن چکدش خون بداندیش
حاشاکه ز الماس چکد لعل مذابی
چون موج زند لجهٔ جود تو نماید
بر ساحت او قبهٔ نه چرخ حبابی
خیاط ازل دوخته از جامهٔ نه چرخ
بر قامت اقبال تو کوتاه ثیابی
جستند و ندیدند حوادث پی ملجا
چون درگه انصاف تو فرخنده‌مآبی
بدخواه تو گر مانده سلامت عجبی نیست
اندر خور بادافره او نیست عقابی
تا نیز رخ حادثه در خواب نبیند
هرگز نرود دیدهٔ بخت تو به خوابی
در رجم شیاطین عدو بر فلک رزم
آمد ز ازل تیر تو دلدوز شهابی
‌تا خلق سرایند که در عرصهٔ محشر
اندر خور هر معصیتی هست عذابی
از قهر تو بدخواه و ز لطف تو نکوخواه
این‌یک به نصیبی رسد آن‌یک به نصابی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دفتر گل از ورق حسن تو بابی
با آب رخت چشمهٔ خورشید سرابی
هوش مصنوعی: ای دفتر گلی که از زیبایی تو پر است، تو همانند چشمهٔ خورشید هستی که با زیبایی‌ات همه چیز را فریب می‌دهی.
نالان دلم ار برده دو چشمت عجبی نیست
در دست دو مست از پی تفریح ربابی
هوش مصنوعی: دل من اگر به خاطر چشمان تو می‌زند و ناله می‌کند، جای تعجبی نیست. در دستان دو جوان مست، به دنبال لذت و خوشی هستند و به ساز و آواز مشغولند.
با دیدهٔ تر برد ز فکر تو مرا خواب
بی‌روی تو نقشی زدم امروز بر آبی
هوش مصنوعی: امروز با چشمانی پر از اشک، به یاد تو خواب پریشان و بی‌نظیری را در ذهنم ایجاد کردم.
وصف دهنت زان ننوشتیم به دیوان
کان نقطهٔ موهوم نگنجد به کتابی
هوش مصنوعی: ما زیبایی و ویژگی‌های دهانت را در دیوان ننوشتیم، زیرا که این نقطهٔ خیال‌انگیز و بی‌نظیر در هیچ کتابی نمی‌گنجد.
تا بو که کند نرگس مست تو تمنا
از لخت جگرکرده‌ام امروزکبابی
هوش مصنوعی: امروز احساس عمیقی دارم و سرمست از زیبایی‌های تو هستم، مانند کسی که از دل و جان خود چیزی خواسته و آماده است تا برای تو تقدیم کند.
گفتاگذرم بر سر خاک تو پس از مرگ
ترسم‌ که ز یادش رود ای مرگ شتابی
هوش مصنوعی: او می‌گوید زمانی که پس از مرگ به سر خاک تو می‌رسم، نگرانم که فراموش شوم و یاد تو از ذهنم برود، ای مرگ، تو چرا اینقدر عجله داری؟
یک لعل تو جان برد و دگر لعل تو جان داد
وین طرفه ‌که هر یک به دگرگونه عتابی
هوش مصنوعی: یک لعل تو که زیبایی‌اش جانم را می‌برد و لعل دیگری که زیبایی‌اش جانم را می‌دهد؛ جالب اینجاست که هرکدام از این دو به گونه‌ای مرا سرزنش می‌کنند.
وقتست که دل رشوه برد بوسه ز هر یک
اکنون ‌که میانشان شده پیدا شکرآبی
هوش مصنوعی: زمانی است که دل به بوسه‌ای از هر کس رشوه می‌دهد، اکنون که در بین آنها به وضوح عشق و شیرینی وجود دارد.
از خجلت منظور شه ار نیست چرا هست
بر چهرهٔ چون ماه تو پیوسته نقابی
هوش مصنوعی: خجالت چه ربطی به خواسته‌های شاه دارد؟ چرا تو که چهره‌ات مانند ماه است، همیشه نقابی بر صورت خود داری؟
آن مهتر فرخنده‌که ازکاخ رفیعش
برتر نبود در همه آفاق جنابی
هوش مصنوعی: آن فرد خوشبخت و بزرگ که هیچ‌کس در تمام دنیا بالاتر و برتر از مقام او نیست.
رشحی ز سحاب ‌کف او یا که محیطی
موجی ز محیط دل او یاکه سحابی
هوش مصنوعی: آیا این اشکالی که از آسمان سرازیر می‌شود، به خاطر محبت اوست؟ یا آیا این لنگرگاهی است مانند امواجی که از دل او به راه افتاده‌اند؟ یا اینکه همچون ابرهایی در آسمان می‌باشند؟
آنگونه رفیعست رواقش ‌که نماندست
مابین وی و عرش برین هیچ حجابی
هوش مصنوعی: رواق او آن‌قدر بلند و باشکوه است که هیچ مانعی میان او و عرش بالا وجود ندارد.
آنجاکه سجاب ‌کف او ژاله‌فشانست
بالله‌که اگر ابر درآید به حسابی
هوش مصنوعی: در جایی که آب و هوای دلپذیری حاکم است و قطرات باران مانند جواهر می‌درخشد، اگر به ناگاه ابری بیفتد، حساب و کتاب دیگری برای آن وجود دارد.
بذل وکف رادش‌کرم و طبع جوادش
این ویسه و رامینی و آن دعد و ربابی
هوش مصنوعی: نیکی و آزادگی او همواره به دیگران کمک می‌کند و طبیعیتی بخشنده دارد. این ویژگی‌ها به نوعی او را از دیگران متمایز می‌کند و باعث می‌شود که محبت و مهربانی او در دل‌ها جای بگیرد.
با ریزش ابرکف او ابر دخانی
با بخشش بحر دل او بحر حبابی
هوش مصنوعی: با آمدن باران، دودی مانند ابر به وجود می‌آید و دل او مانند دریایی پر از حباب است که به دیگران بخشش می‌کند.
ای ساقی مجلس زیرم جام شرابی
لب‌تشنهٔ دل‌سوخته را جرعهٔ آبی
هوش مصنوعی: ای ساقیِ مجلس، به من که دل‌سوخته و تشنه‌ام، کمی از آن نوشیدنی بده.
زان آب‌ که از شعلهٔ او برق فروغی
زان آب‌ که از تابش او صاعقه تابی
هوش مصنوعی: از آبی که به خاطر شعلهٔ آتش، نوری می‌تابد، و از آبی که به دلیل نوررسانی او، صاعقه‌ای به وجود می‌آید.
زان آب‌که خود آتش سردست ولیکن
در ملک جهان نیست از آن‌ گرم‌تر آبی
هوش مصنوعی: از آبی که خود به ظاهر سرد است، اما در واقع در عالم وجود، آبی گرم‌تر از آن پیدا نمی‌شود.
زان آب‌که آید به پیش روح چو آدم
گر قطره‌ای از وی بچکانی به ترابی
هوش مصنوعی: از آن آبی که به روح آدمی می‌رسد، اگر قطره‌ای از آن را بر خاک بریزی، آن خاک زنده می‌شود.
زان آب‌ که بی‌منت اکسیر ز تاثیر
مس را کند از نیم ترشح زر نابی
هوش مصنوعی: از آبی که بدون هیچ چشم‌داشتی می‌تواند با تأثیراتش مس را به طلا تبدیل کند، به این نتیجه می‌رسیم که چه نعمتی در دست داریم.
آبی‌که چو بر قبرگنهکار فشانند
نبود به دلش واهمه از روز حسابی
هوش مصنوعی: آبی که بر سر قبر شخص گناهکار می‌ریزند، هیچ اثر و تأثیری در دل او از روز قیامت ندارد.
آبی‌ که اگر نوشد پیری‌ کند ادراک
ایام پسندیده‌تر از عهد شبابی
هوش مصنوعی: آبی که اگر کسی بنوشد، باعث می‌شود درک بهتری از زمان و روزگار پیدا کند، بهتر از دوران جوانی است.
آبی ‌که چو بر جبههٔ بیمار فشانند
با فایده‌تر دردسرش را زگلابی
هوش مصنوعی: آبی که بر پیشانی بیمار می‌ریزند، دردش از عطر گل کمتر نیست و به نوعی دردسر بیشتری به همراه دارد.
آبی‌که اگر صعوه‌کند رشحی از آن نوش
بی‌ شبهه شکارش نکند هیچ عقابی
هوش مصنوعی: آبی که اگر پرنده‌ای کوچک مانند صعوه در آن شنا کند، جرعه‌ای از آن می‌تواند نوشیدنی خوشمزه‌ای باشد که هیچ عقابی جرأت شکار آن را ندارد.
آبی‌که چو آقانی اگر نوش‌کندکس
یابد ز پی مدح ملک فکر مصابی
هوش مصنوعی: آب شیرینی که مثل آقایان است، اگر کسی آن را بنوشد، اثرش به دنبال ستایش پادشاه، مانند تجربه‌هایی مشابه خواهد بود.
دارای جوانبخت حسن شاه‌ که او را
گردون نکند جز به ابوالسیف خطابی
هوش مصنوعی: خوشبختی و زیبایی جوانی به این است که سرنوشت او را در هیچ حالتی جز به دست ابوالسیف خطابی نگیرد.
آن خسرو عادل که به جز کاخ ستم نیست
ز آبادی عدلش به جهان جای خرابی
هوش مصنوعی: آن پادشاه عادل که جز کاخ ظلم چیزی در دست ندارد، در جهان به خاطر حکومت عدلش در واقع فقط ویرانی به بار آورده است.
رمحش بود آن افعی پیچان‌که بنابش
از خون بداندیش بود سرخ لعابی
هوش مصنوعی: آن موجودی که شبیه افعی و پیچیده است، در نظرش، خون اندیش‌های بد را سرخ و با لعابی خاص نشان می‌دهد.
بختش بود آن شاخ برومندکه طوبی
در نسبت او خردتر از برگ سدابی
هوش مصنوعی: شاخ قوی و تنومندش به گونه‌ای است که در مقایسه با درخت طوبی، آن درخت کوچک‌تر از برگ گیاهی به نام سداب به نظر می‌رسد.
در خدمتش آنان که سر از پای شناسند
در دیدهٔ ارباب عقول‌اند دوابی
هوش مصنوعی: در خدمت او کسانی هستند که تمام جزئیات او را می‌شناسند و در نظر افرادی که عقل و درک دارند، از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند.
مشکل‌که شود با سخطش در دل اصداف
یک قطره از این پس به شبه درّ خوشابی
هوش مصنوعی: وقتی که دل انسان به دلیل دشواری‌ها از خشم پر می‌شود، تنها یک ذره از این خشم می‌تواند مانند دانه‌ای درخشان در میان صدف‌ها به نظر برسد.
ای آنکه ز کیمخت فلک ساخته ز آغاز
سرّاج قضا تیغ تو را سبز قرابی
هوش مصنوعی: شما که همچون چشمه‌ای از قدرت، سرنوشت را به دست گرفته‌ای و تیغه‌ای از قضا و تقدیر به دست داری که با اشارات تو سبز و بارور می‌شود.
از غایت ابذال نعم سایل نعمت
الا نعم از لفظ تو نشنیده جوابی
هوش مصنوعی: به دلیل بزرگی و شکوه نعمت‌ها، دیگر نمی‌توان نام آن‌ها را آورد و از زبان تو پاسخی نشنیدم.
با فرهٔ شهباز جلال تو به گیتی
سیمرغ ‌کم از خادی و عنقا ز ذبابی
هوش مصنوعی: با قدرت و شکوهی که داری، در دنیا به اندازهٔ سیمرغ اهمیت و بزرگی داری و از هیچ چیز و هیچ موجودی کمتر نیستی.
خون بی‌مدد خلق تو زنهار که گردد
در ناف غزالان ختن نافهٔ نابی
هوش مصنوعی: از کمک و یاری مردم نسبت به خود، به شدت پرهیز کن؛ چون ممکن است که این نیازمندی به تو، باعث بروز مشکلاتی برای زیبایی و نازکی اشیاء معطر و دلنشینی شود که در سرزمین ختن وجود دارد.
هنگام رضا بر صفت عفو خداوند
صد سیئه را عفو تو بخشد به ثوابی
هوش مصنوعی: در زمانی که به رضا و خرسندی می‌رسیم، خداوند با عطوفت و بخشش خود، می‌تواند گناهان بسیاری را از ما بپذیرد و به جای آن، پاداشی بزرگ به ما عطا کند.
یا فتح شود فتنهٔ تیغ تو چو داماد
از خون عدوکرده عروسانه خضابی
هوش مصنوعی: اگر شمشیر تو پیروز شود، مانند دامادی که با خون دشمن خود، عروس‌ها را آراسته می‌کند.
شمشیر جهانسوز تو در تیره قرابش
رخشنده هلالیست به تاریک سحابی
هوش مصنوعی: شمشیر تو که می‌تواند جهان را بسوزاند، در سایه‌ی تیره‌ی خود مانند هلالی درخشان به نظر می‌رسد که در دل تاریکی ابرها می‌درخشد.
یا خیره نهنگیست تن اوبار به نیلی
یا شرزه هژبریست عدو خوار بغابی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موجودی می‌پردازد که یا به شکل یک نهنگ بزرگ و آبی‌ رنگ است یا به شکل موجودی دیگر که دشمنان را به سختی تحت تأثیر قرار می‌دهد. به عبارت دیگر، این توصیف نشان می‌دهد که آن موجود قدرت و هیبت خاصی دارد و می‌تواند به دو شکل مختلف که هر کدام نمایانگر ویژگی دیگری از او هستند، در نظر گرفته شود.
در ملک جهان دیدهٔ نُه چرخ ندیده
چون‌ دانش تو شیخی ‌و چون بخت تو شابی
هوش مصنوعی: در دنیای گسترده، آنچه دیده‌ام به اندازه‌ی دانش تو نیست، و خوشبختی تو به اندازه‌ی شادابی‌ات نیست.
اقبال تو فرسوده مدار فلک از عمر
وین طرفه‌که چون او نبود تازه مشابی
هوش مصنوعی: از فرصت جوانی خود بهره‌برداری کن و اجازه نده که زمان تو را فرسوده کند، چرا که مانند آن، نعمت‌های جوانی و تازگی دیگر وجود ندارند.
از ماه چو یکران تو را بست فلک نعل
پنداشت‌که صادر شده زو فعل صوابی
هوش مصنوعی: فلک چنان به تو علاقه‌مند است که گویا تو را همچون ماهی می‌بیند و فکر می‌کند که تمام کارها و رفتارهای تو از نیکی و صلاح است.
از قدر تفاخر به قدرکرد و قضا دید
غژمان ز سر خشم بدوکرد عتابی
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگی و افتخار از ارزش و مقام پایین‌تر برخورد کرد و به ظاهر خشمگین شد و به او تذکری داد.
کاین نعل تباهی ز چه بستی به سمندی
کش حلقهٔ خورشید نیرزد به رکابی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که چرا به اسب سرکش و ناتوانی، زین و نعل بندی که باعث نابودی‌اش می‌شود، بسته‌ای، در حالی که ارزش حلقهٔ خورشید را هم ندارد. به عبارتی دیگر، شاعر به سرزنش کسی می‌پردازد که به چیزهای بی‌ارزش و نابودکننده توجه می‌کند و از زیبایی‌ها و ارزش‌های واقعی غافل مانده است.
برگردن خفاش صفت خصم تو بندد
هر روز خور از شعشعهٔ خویش طنابی
هوش مصنوعی: هر روز، دشمن تو مانند خفاشی که در تاریکی منتظر می‌ماند، با نور خاص خود، تله‌ای برای تو می‌نهد.
جز تیغ توکز تن چکدش خون بداندیش
حاشاکه ز الماس چکد لعل مذابی
هوش مصنوعی: غیر از تیری که تو به تن دشمن می‌زنی، خونش نمی‌ریزد، و باور کن که از الماس هم چون این طلا و لعل ذوب نمی‌شود.
چون موج زند لجهٔ جود تو نماید
بر ساحت او قبهٔ نه چرخ حبابی
هوش مصنوعی: وقتی که موج‌ها به شدت به سواحل برخورد می‌کنند، زیبایی و عظمت بخشش تو مانند قبه‌ای بر فراز آنها ظاهر می‌شود، شبیه به حبابی که در آسمان می‌درخشد.
خیاط ازل دوخته از جامهٔ نه چرخ
بر قامت اقبال تو کوتاه ثیابی
هوش مصنوعی: خیاطی که از ابتدا کار خود را شروع کرده، برای تو لباس مناسب و زیبا دوخته است که به قامت و سرنوشت تو می‌آید، اما این لباس کمی کوتاه است.
جستند و ندیدند حوادث پی ملجا
چون درگه انصاف تو فرخنده‌مآبی
هوش مصنوعی: در جستجوی دلایل و وقایع، نتوانستند به جایی مطمئن برسند، چون درگاه عدالت تو بسیار خوشبخت و دل‌انگیز است.
بدخواه تو گر مانده سلامت عجبی نیست
اندر خور بادافره او نیست عقابی
هوش مصنوعی: اگر بدخواه تو هنوز سالم مانده، چیزی عجیب نیست؛ زیرا او درخور خویش نیست و همچون عقابی آزاد و قدرتمند نیست.
تا نیز رخ حادثه در خواب نبیند
هرگز نرود دیدهٔ بخت تو به خوابی
هوش مصنوعی: برای این که چشم بخت تو هرگز به خواب نرود، باید از رخدادهای ناگوار دوری کنی و در خواب غفلت نباشی.
در رجم شیاطین عدو بر فلک رزم
آمد ز ازل تیر تو دلدوز شهابی
هوش مصنوعی: از زمان‌های دور، در نبرد با شیاطین و دشمنان، تیر تو به عنوان یک شهاب در آسمان درخشید و درد و رنجی عمیق به همراه آورد.
‌تا خلق سرایند که در عرصهٔ محشر
اندر خور هر معصیتی هست عذابی
هوش مصنوعی: تا زمانی که مردم گناهی را مرتکب شوند، در روز قیامت برای هر معصیتی عذابی وجود دارد.
از قهر تو بدخواه و ز لطف تو نکوخواه
این‌یک به نصیبی رسد آن‌یک به نصابی
هوش مصنوعی: از بدی تو کسانی هستند که دشمنی می‌ورزند و از خوبی تو افرادی وجود دارند که دوستت دارند. یکی از این دو گروه به نوعی بهره‌مندی خواهد رسید و دیگری به نوعی دیگر.