گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۰ - در ستایش پادشاه علیین جایگاه محمدشاه غازی

ای برده غمت تاب ز دل خواب ز دیده
پیوند دل و دیده به یکبار بریده
برکشتن ما بی‌گنهی دست‌گشاده
ازکلبهٔ ما بی‌سببی پای‌ کشیده
ما را چه گناهست اگر زلف تو دامی
گسترده‌ کز آن آهوی چشم تو رمیده
از دیدن ما پاک نظر دوخته هر چند
از دیدهٔ ما جز نظر پاک ندیده
در هجر تو اشکم ز شکاف مژه پیداست
چون طفل یتیمی‌ که سیه‌جامه دریده
دارم عجب از تیر نگاه تو که پیکانش
از قلب‌ گذشتست و به قالب نرسیده
جز من که ز اندیشهٔ لعلت مزم انگشت
ناخورده عسل کس سر انگشت مزیده
خال تو دل خلق جهان برده و اینک
در حلقهٔ آن طرهٔ طرار خزیده
روید به بهاران ز چمن سبزه و رویت
اکنون ‌که خزان‌ گشته از آن سبزه دمیده
زلف تو ز بس برده دل پیر و جوان را
چون طبع جوان خرم و چون پیر خمیده
رخسار تو خورشید بود دیدهٔ من ابر
از ابر منت رنگ ز خورشید پریده
گر طفل سرشکم نبود ناخلف از چیست
کز خانه برون می‌کندش مردم دیده
خالت مگسی هست‌ که هر دم پی صیدش
زلف تو چو جولاهه بر او تار تنیده
گر مردم چشمم شده خونین عجبی نیست
کش از مژه در پای تو صد خار خلیده
جانا ز غم خال تو قاآنی بیدل
ای بس که ملامت ز عم و خال کشیده
جنس هنرش راکه به یک جو نخرد کس
دارای جوان بخت به یک ملک خریده
سلطان عدوبند محمدشه غازی
کز هیبت او دل به بر چرخ طپیده
بربودن نیران جحیمش شود اقرار
هر گوش که از تیغ‌ کجش وصف شنیده
فرمانده آفاق که پولاد پرندش
ستوار حصاری ز بر ملک‌کشیده
آن داور گیتی که سراپردهٔ جاهش
چون ظلّ فلک بر همه آفاق رسیده
ار شعر بود مدح ویم قصد که گویم
گه قطعه و گاهی غزل و گاه قصیده

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای برده غمت تاب ز دل خواب ز دیده
پیوند دل و دیده به یکبار بریده
هوش مصنوعی: ای غم تو، باعث زحمت و ناراحتی من شده‌ای، خواب از چشمانم رفته و دل و چشمانم به یکباره از هم جدا شده‌اند.
برکشتن ما بی‌گنهی دست‌گشاده
ازکلبهٔ ما بی‌سببی پای‌ کشیده
هوش مصنوعی: ما بدون هیچ خطایی و به سادگی به خانه‌مان برگشتیم، در حالی که بدون هیچ دلیلی به آنجا پا گذاشتیم.
ما را چه گناهست اگر زلف تو دامی
گسترده‌ کز آن آهوی چشم تو رمیده
هوش مصنوعی: ما چه گناهی داریم اگر تو زلف‌های خود را به صورت دام گسترده‌ای درآورده‌ای و از این دام، آن آهوی چشم تو فراری شده است؟
از دیدن ما پاک نظر دوخته هر چند
از دیدهٔ ما جز نظر پاک ندیده
هوش مصنوعی: دیگران به ما نگاه می‌کنند و به سمت ما جذب شده‌اند، هرچند که از چشم ما چیزی جز نگاهی خالص و معصوم نمی‌بینند.
در هجر تو اشکم ز شکاف مژه پیداست
چون طفل یتیمی‌ که سیه‌جامه دریده
هوش مصنوعی: در غم دوری تو، اشک‌هایم به وضوح از لابه‌لای مژه‌هایم نمایان است، مثل طفلی یتیم که لباس‌هایش پاره و تیره است.
دارم عجب از تیر نگاه تو که پیکانش
از قلب‌ گذشتست و به قالب نرسیده
هوش مصنوعی: من از نگاه تو شگفت‌زده‌ام، زیرا تیر این نگاه به قلبم رسیده، اما هیچ نشانی از او در بدنم نیست.
جز من که ز اندیشهٔ لعلت مزم انگشت
ناخورده عسل کس سر انگشت مزیده
هوش مصنوعی: تنها من هستم که به خاطر فکر و خیال تو حتی به عسل هم دست نزده‌ام. دیگران هیچ تجربه‌ای از شیرینی عشق تو ندارند.
خال تو دل خلق جهان برده و اینک
در حلقهٔ آن طرهٔ طرار خزیده
هوش مصنوعی: زبان و زیبایی خال تو به دل‌های افراد جهان تأثیر گذاشته و حالا آن زیبایی در پیچ و تاب موی تو پنهان شده است.
روید به بهاران ز چمن سبزه و رویت
اکنون ‌که خزان‌ گشته از آن سبزه دمیده
هوش مصنوعی: در بهار، وقتی که چمن سبز شده، زیبایی تو همچنان درخشان و شگفت‌انگیز است، حتی اگر فصل پاییز به سراغ آن سبزه آمده باشد و رنگ و حال و هوای آن را تغییر داده باشد.
زلف تو ز بس برده دل پیر و جوان را
چون طبع جوان خرم و چون پیر خمیده
هوش مصنوعی: موهای تو آن‌قدر دل جوانان و پیران را به تسخیر درآورده که جوانان شاداب و خوش‌حال‌اند و پیران به خاطر آن خمیده و شکستگی دارند.
رخسار تو خورشید بود دیدهٔ من ابر
از ابر منت رنگ ز خورشید پریده
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو مانند خورشید است و چشمانم مانند ابری است که رنگ خورشید را گرفته و تحت تأثیر آن قرار دارد.
گر طفل سرشکم نبود ناخلف از چیست
کز خانه برون می‌کندش مردم دیده
هوش مصنوعی: اگر بچه‌ای که به او شیر می‌دهند، نافرمان و بی‌ادب باشد، دلیلش چیست که مردم او را از خانه بیرون می‌کنند؟
خالت مگسی هست‌ که هر دم پی صیدش
زلف تو چو جولاهه بر او تار تنیده
هوش مصنوعی: شما شبیه مگسی هستید که دائماً در تلاش است تا موهای شما را شکار کند، در حالی که زلف شما مانند دار و دسته‌ای برای او توری تودرتو ایجاد کرده است.
گر مردم چشمم شده خونین عجبی نیست
کش از مژه در پای تو صد خار خلیده
هوش مصنوعی: اگر چشمانم خونین شده، جای تعجبی نیست؛ چون از مژه‌های تو، خاری در پای من فرو رفته است.
جانا ز غم خال تو قاآنی بیدل
ای بس که ملامت ز عم و خال کشیده
هوش مصنوعی: ای جانم، از غم داغ تو، قاآنی بیدل از عتاب و سرزنش بسیار دردمند است.
جنس هنرش راکه به یک جو نخرد کس
دارای جوان بخت به یک ملک خریده
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند هنر او را حتی به یک جو خریداری کند، اما فردی که خوش‌شانس است، می‌تواند آن را به بهایی بسیار بالاتر به دست آورد.
سلطان عدوبند محمدشه غازی
کز هیبت او دل به بر چرخ طپیده
هوش مصنوعی: سلطان قهرمان و فاتح محمد شه، به قدری شکوه و قدرت دارد که از ترس او دل چرخ (آسمان) به تپش افتاده است.
بربودن نیران جحیمش شود اقرار
هر گوش که از تیغ‌ کجش وصف شنیده
هوش مصنوعی: در روزگار پر آشوب، نمی‌توان نادیده گرفت که هر کس از خطرات آن خبر دارد و هر کس صدای تیغ سرکش را شنیده، به ناچار به حقیقت آن اعتراف می‌کند.
فرمانده آفاق که پولاد پرندش
ستوار حصاری ز بر ملک‌کشیده
هوش مصنوعی: فرمانده‌ کل عالم که قوی‌تر از فولاد مانند پرنده‌ای استوار، دیواری را دور سرزمین خود بنا کرده است.
آن داور گیتی که سراپردهٔ جاهش
چون ظلّ فلک بر همه آفاق رسیده
هوش مصنوعی: داور بزرگ جهان، که جایگاهش مانند سایه آسمان بر تمامی پهنه‌ها گسترده است.
ار شعر بود مدح ویم قصد که گویم
گه قطعه و گاهی غزل و گاه قصیده
هوش مصنوعی: شعر من دربارهٔ اوست و من می‌خواهم در قالب‌های مختلف همچون قطعه، غزل و گاهی قصیده، از او صحبت کنم.