قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۴ - در ستایش وزیر بی نظیر میرزا ابواقاسم قائم مقام فرماید
مگوگناه بود بر رخ نگار نگاه
که بر شمایل غلمان نگاه نیستگناه
سرشک ریز دم از دیده هر زمان که کنم
در آفتاب جمال تو خیره خیره نگاه
رخت زداید گرد رخم چو آب روان
خطت فزاید مهر دلم چو مهر گیاه
چو چهرهٔ تو بود چهر من ز اشک سفید
چو طرهٔ تو بود روز من ز آه سیاه
ز عشق روی منیر تو روز من تاریک
ز فکر زلف دراز تو عمر منکوتاه
ترا شکنج بهگیسو مرا شکنجه به جان
مراکلال به خاطر تراکلاله به ماه
تراست چشمکحیل و مراست جسم علیل
تراست خال سیاه و مراست حال تباه
اگر نه چشم تو افراسیاب تُرک چرا
به گردش از مژه صف بسته از دو روی سپاه
شدست حاجب سلطان چهره ابرویت
که بی اشارهٔ این کس بدو نجویند راه
مرا ز هجر تو جیحونشدستدیده ز اشک
مرا ز عشق تو کانون شدست سینه ز آه
ز تیر زلف دلم را مخوان به سوی زنخ
مباد آنکه درافتد شبان تیره به چاه
و یا نقاب درافکن ز چهره تا بیند
شبان تیره به ره چاه را ز تابش ماه
گشاده رویت ای مه به تاب میماند
به دشت همت دستور آسمان درگاه
سپهر فضل و هنر میرزا ابوالقاسم
که فضل او زده بر اوج آسمان خرگاه
خدایگان وزیرانکه خور ز رشگ رخش
به چرخ مات شود چون ز فر فرزین شاه
دلیل دعوی یکتاییش بس اینکه سپهر
کند ز بحر سجودش هماره پشت دوتاه
به دعوت نعمش هرکه در زمانه مزیل
به دعویکرمش هرچه در جهان آگاه
به جود دست و دلش فقر کان و بحر دلیل
به نور رای و رخش خسف ماه و مهر گواه
زهی گذشته ترا از کمال عز و شرف
ز جبهه نور جبین وز طرفه طرف کلاه
به جنب جاه تو هیچست آسمان بلند
ولی عجب نه گر او مر ترا فزاید جاه
چنانکه صفر بود هیچ بر سبیل مثل
چو پیش پنج نهی پنج ازو شود پنجاه
که مثل تستکه تاگویمت بر از امثال
که شبه تستکه تا دانمت به از اشباه
ز دیده بسکه ببارند حاسدان تو خون
ز سینه بسکه برآرند دشمنان تو آه
شفاهشان شده از دود آن به رنگ جفون
جفونشان شده از رنگ این به لون شفاه
چو شهد عهد تو در کام دوستان شیرین
چو زهر قهر تو در جان دشمنان جانکاه
ز حسرت دل و دست تو بحر و کان شب و روز
به مهر و ماه رسانند بانگ و اغوثاه
روان به مهر تو پیوند جسته با اجسام
زبان به مدح تو میثاق بسته با افواه
پی نظارهٔ تو خلقکردهاند عیون
ز بهر سجدهٔ تو آفریدهاند جباه
قلم به دست تو هنگام جود در جنبش
بدان مثابهکه ماهیکند به بحر شناه
اگر به چشم تعنت کنی به کوه نظر
اگر به عین عنایتکنی بهکاه نگاه
شود ز خشم تو چون جسم بدسگال تو کوه
شود ز مهر تو چون بخت نیکخواه تو کاه
بزرگوارا هستم من از تو سخت دژم
ولی چه سود که قادر نیم به باد افراه
نه بحر و کانم تا همچو بحر و کان بشوم
ز جود دست و دلت خوار و زار بیگه و گاه
نه بحرم آبروی من ز جود خویش مبر
نه کانم ازکرمت خاک من به باد مخواه
نه روزگارم تا همچو روزگار کنی
ز ذیل قدرت خود دست جور من کوتاه
نه آفتاب حرورم نه آسمان غرور
که رای و قدر تو بنشاندم به خاک سیاه
نه دهرم از غضبت جان من چو دهر مسوز
نهکوهم از سخطت جسم من چوکاه مخواه
نه بخلم از چه ز من خاطر ترا اعراض
نه ظلمم از چه ز من طینت ترا اکراه
بخوان بخوان نوالم که کم نخواهد شد
زکاسهلیسی درویش خوان نعمت شاه
الا به گیتی تا در طبیعت محرور
هم فزایدکافور بر به قوهٔ باه
به دهر امر تو قاهر چو باز بر تیهو
به چرخ حکم تو غالب چو شیر بر روباه
سزد که مدح کنم این مدیح دلکش را
به مدح خاتم پیغمبران جعلت فداه
کمال مطلق فیض بسیط عقل نخست
محیط امکان مصداقکان حبیبالله
وجود آگهش از سر هر وجود خبیر
ضمیر روشنش از فکر هر ضمیر آگاه
به خاک بندگی او مزینست خدود
به داغ پیرهری از موسَمست جباه
ولای او بود از هر بلا وقایهٔ تن
ز بیم آنکه اجل تاختن کند ناگاه
کمند وهم به بام جلال او نرسد
زهی کمال شرف لا اله الا الله
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۳ - در ستایش جناب اشرف امجد صدراعظم دامظله و جناب جلالت مآب نظام الملک دام شوکته گوید: صدراعظم آفتابست و نظامالملک ماهقصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۵ - ایضاً در مدح شاهنشاه ماضی محمدشاه قاضی طاب ثراه: شاها ز ساغر لب ساقی شراب خواه
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگوگناه بود بر رخ نگار نگاه
که بر شمایل غلمان نگاه نیستگناه
هوش مصنوعی: به دیگران نگو که بر چهره زیبا، نگاه کردن گناه است، چرا که به چهره جوانان زیبا هم نگاه کردن گناهی ندارد.
سرشک ریز دم از دیده هر زمان که کنم
در آفتاب جمال تو خیره خیره نگاه
هوش مصنوعی: هر بار که اشکی از چشمانم میریزد، به زیبایی تو در زیر نور خورشید خیره میشوم.
رخت زداید گرد رخم چو آب روان
خطت فزاید مهر دلم چو مهر گیاه
هوش مصنوعی: اگر گرد و غبار از چهرهام پاک شود، چهرهام مانند آب روان زیبا خواهد شد و محبت دلم نسبت به تو روز به روز بیشتر میشود، مانند محبت گیاه به نور خورشید.
چو چهرهٔ تو بود چهر من ز اشک سفید
چو طرهٔ تو بود روز من ز آه سیاه
هوش مصنوعی: چهرهٔ من به خاطر اشکهای سفید شبیه چهرهٔ توست و روزهایم به خاطر درد و آههای سیاه تحت تأثیر طرهات قرار گرفته است.
ز عشق روی منیر تو روز من تاریک
ز فکر زلف دراز تو عمر منکوتاه
هوش مصنوعی: از عشق چهره روشن تو، روزهایم در تاریکی به سر میبرد و افکارم درباره زلفهای بلندی که داری، عمر من را به سرعت میگذرانند.
ترا شکنج بهگیسو مرا شکنجه به جان
مراکلال به خاطر تراکلاله به ماه
هوش مصنوعی: تو با زیباییهای گیسویت مرا عذاب میدهی و من نیز با عشق و دلمشغولیهایم به تو عذاب میکشم. زیبایی تو شبیه به گلی است که همچون ماه میدرخشد.
تراست چشمکحیل و مراست جسم علیل
تراست خال سیاه و مراست حال تباه
هوش مصنوعی: تو دارای چشمان جذاب و گیرا هستی و من درگیر ضعف جسمانی. تو لکهای سیاه بر چهرهات داری و من حالتی نامناسب و بیمارگونه.
اگر نه چشم تو افراسیاب تُرک چرا
به گردش از مژه صف بسته از دو روی سپاه
هوش مصنوعی: اگر نگاه تو مانند چشم افراسیاب ترک نبود، پس چرا این سپاه با مژههای تو به گرد هم آمدهاند؟
شدست حاجب سلطان چهره ابرویت
که بی اشارهٔ این کس بدو نجویند راه
هوش مصنوعی: چهره و ابروهای تو به اندازهای جذاب و دلربا است که حتی بدون اشاره به تو، کسی نمیتواند مسیر خود را بیابد و به تو نزدیک شود.
مرا ز هجر تو جیحونشدستدیده ز اشک
مرا ز عشق تو کانون شدست سینه ز آه
هوش مصنوعی: چشمان من از دوری تو به مانند جیحون پر از اشک شده و سینهام از عشق تو داغ و آتشین است.
ز تیر زلف دلم را مخوان به سوی زنخ
مباد آنکه درافتد شبان تیره به چاه
هوش مصنوعی: از تیر زلفت قلبم را به سمت صورتت نخوان، زیرا ممکن است در دل شب تاریک به چاه سقوط کند.
و یا نقاب درافکن ز چهره تا بیند
شبان تیره به ره چاه را ز تابش ماه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی باید نقاب خود را کنار بگذارد تا چوپان بتواند در تاریکی شب، چاه را از نور ماه ببیند. این اشاره به روشنایی و دیدن واقعیات در شرایط دشوار دارد.
گشاده رویت ای مه به تاب میماند
به دشت همت دستور آسمان درگاه
هوش مصنوعی: چهرهی گشادهات همچون ماه درخشان است و زیباییات در دشت هم به چشم میآید. اراده و نیتی که در دل داری، نشانهای از آسمان و درگاه خداوند است.
سپهر فضل و هنر میرزا ابوالقاسم
که فضل او زده بر اوج آسمان خرگاه
هوش مصنوعی: فضا و فخر و هنر میرزا ابوالقاسم به قدری برجسته است که علم و فضل او در اوج آسمان میدرخشد.
خدایگان وزیرانکه خور ز رشگ رخش
به چرخ مات شود چون ز فر فرزین شاه
هوش مصنوعی: خدایگان وزیران به قدری از زیبایی و طلوع سپید رخش شاه تحت تأثیر قرار گرفتهاند که مانند ستارهای در آسمان، در حیرت و ماتگی فرو میروند. این زیبایی و شکوه را به فرزند شاه نسبت میدهند.
دلیل دعوی یکتاییش بس اینکه سپهر
کند ز بحر سجودش هماره پشت دوتاه
هوش مصنوعی: دلیل یکتایی خداوند این است که آسمان همیشه به خاطر سجدهاش به سمت دریا خم میشود و تحت تأثیر اوست.
به دعوت نعمش هرکه در زمانه مزیل
به دعویکرمش هرچه در جهان آگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا به لطف و کرم او دعوت شده باشد، باید بپذیرد که دانشی از تمام آنچه در جهان وجود دارد، دارد.
به جود دست و دلش فقر کان و بحر دلیل
به نور رای و رخش خسف ماه و مهر گواه
هوش مصنوعی: دست و دل او مانند دریا و کان گنجایش دارد و بخشندگیاش بیپایان است. عقل و آگاهی او هم مانند نور روشنیبخش است و چهرهاش مانند ماه و خورشید گواهی بر این سخن میدهند.
زهی گذشته ترا از کمال عز و شرف
ز جبهه نور جبین وز طرفه طرف کلاه
هوش مصنوعی: چه خوش است گذشته تو از ویژگیهای عظیم و شرافت، از نورانی بودن پیشانی و زیبایی کلاهی که بر سرت است.
به جنب جاه تو هیچست آسمان بلند
ولی عجب نه گر او مر ترا فزاید جاه
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و جایگاه تو، آسمان بلند نیز هیچ ارزشی ندارد؛ اما جالب اینجاست که اگر او هم به مقام و جایگاه تو افزوده شود، باز هم تاثیر چندانی نخواهد داشت.
چنانکه صفر بود هیچ بر سبیل مثل
چو پیش پنج نهی پنج ازو شود پنجاه
هوش مصنوعی: اگر چیزی برابر با صفر باشد، هیچ تأثیری ندارد. مانند این که اگر عدد پنج را در کنار صفر قرار دهی، نتیجه تغییر نمیکند و فقط عدد پنج میماند. اما اگر صفر را در مقایسه با عدد پنج قرار دهیم، در صورت ترکیب با عوامل دیگر، میتواند نظیر عدد پنجاه به نظر برسد.
که مثل تستکه تاگویمت بر از امثال
که شبه تستکه تا دانمت به از اشباه
هوش مصنوعی: شما مانند مثالهایی هستید که اگر بگویم، میفهمید که به چه کسانی اشاره دارم. این حاکی از این است که شناختن شما نسبت به دیگران باعث درک بهتر مفاهیم میشود.
ز دیده بسکه ببارند حاسدان تو خون
ز سینه بسکه برآرند دشمنان تو آه
هوش مصنوعی: حسودان به خاطر تو بسیار میگریند و دشمنانت از دلشان پر از ناامیدی و کینهاند.
شفاهشان شده از دود آن به رنگ جفون
جفونشان شده از رنگ این به لون شفاه
هوش مصنوعی: لبهای آنها به خاطر دود تغییر رنگ داده و به رنگ پلکهایشان درآمده است، و پلکهایشان هم به خاطر رنگ لبهاشان تغییر شکل یافته است.
چو شهد عهد تو در کام دوستان شیرین
چو زهر قهر تو در جان دشمنان جانکاه
هوش مصنوعی: عهد و دوستی تو برای دوستانت مانند عسل شیرین و خوشایند است، اما خشم و ظلمت تو برای دشمنان مثل زهر کشنده و آسیبزننده است.
ز حسرت دل و دست تو بحر و کان شب و روز
به مهر و ماه رسانند بانگ و اغوثاه
هوش مصنوعی: از دلتنگی و ناامیدیات، تمامی روز و شب مانند دریا در حرکتاند و با صدای ناله و فریاد، تو را به سمت محبت و مهر دعوت میکنند.
روان به مهر تو پیوند جسته با اجسام
زبان به مدح تو میثاق بسته با افواه
هوش مصنوعی: روح من به محبت تو پیوند خورده و زبانم با ذکر ستایش تو، پیمانی بسته است.
پی نظارهٔ تو خلقکردهاند عیون
ز بهر سجدهٔ تو آفریدهاند جباه
هوش مصنوعی: مردم به خاطر تماشای تو چشمها را ساختهاند و برای انجام عبادت تو، پیشانیها را آفریدهاند.
قلم به دست تو هنگام جود در جنبش
بدان مثابهکه ماهیکند به بحر شناه
هوش مصنوعی: وقتی که تو به بخشش و generosity مشغول هستی، قلم در دستت به نرمی و زیبایی حرکت میکند، مانند ماهیای که در آب شنا میکند.
اگر به چشم تعنت کنی به کوه نظر
اگر به عین عنایتکنی بهکاه نگاه
هوش مصنوعی: اگر با نگاهی بدبینانه به کوهها نگاه کنی، آنها برایت بزرگ و غیرقابل دسترس خواهند بود، اما اگر با نگاهی محبتآمیز و با حسن نیت به خاک کوچکی نگاه کنی، آن هم برایت ارزشمند و زیبا خواهد شد.
شود ز خشم تو چون جسم بدسگال تو کوه
شود ز مهر تو چون بخت نیکخواه تو کاه
هوش مصنوعی: وقتی از خشم تو میغضبنی، مثل یک جسم بدخواه، محکم و نیرومند میشود؛ اما زمانی که محبت تو را درک کند، مثل بخت خوب و خوشش، نرم و سبک میشود.
بزرگوارا هستم من از تو سخت دژم
ولی چه سود که قادر نیم به باد افراه
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، من از تو ناراحت و دلگیر هستم، اما چه فایده دارد که نمیتوانم این احساسات را به باد فراموشی بسپارم.
نه بحر و کانم تا همچو بحر و کان بشوم
ز جود دست و دلت خوار و زار بیگه و گاه
هوش مصنوعی: من نه دریا هستم و نه به عمق دریا مانند آن، اما میخواهم از بخشش و سخاوت تو آنقدر بهرهمند شوم که مانند دریا بزرگ و وسیع شوم. در این میان، دست و دل تو در این تلاش خسته و ناتوان است، گاه شاد و گاه غمگین.
نه بحرم آبروی من ز جود خویش مبر
نه کانم ازکرمت خاک من به باد مخواه
هوش مصنوعی: آبروی من را به خاطر سخاوت خودت نبر، زیرا نمیخواهم که خاک من به خاطر کرامت تو به باد برود.
نه روزگارم تا همچو روزگار کنی
ز ذیل قدرت خود دست جور من کوتاه
هوش مصنوعی: زمانهام به گونهای نیست که تو بتوانی بر آن تسلط پیدا کنی. قدرت تو نمیتواند به من ظلم کند و من اجازه نمیدهم که دست تو بر سرم سایه بیفکند.
نه آفتاب حرورم نه آسمان غرور
که رای و قدر تو بنشاندم به خاک سیاه
هوش مصنوعی: من نه از گرمای آفتاب رنج میبرم و نه از بلندپروازی آسمان میترسم؛ زیرا ارزش و نظر تو را در خاک سیاه قرار دادهام.
نه دهرم از غضبت جان من چو دهر مسوز
نهکوهم از سخطت جسم من چوکاه مخواه
هوش مصنوعی: من نه از خشم تو میسوزم و نه از عذاب تو رنج میبرم؛ همانطور که زمان (دهر) نمیسوزد و کوهها تحت تأثیر نیروی تو فرو نمیریزند.
نه بخلم از چه ز من خاطر ترا اعراض
نه ظلمم از چه ز من طینت ترا اکراه
هوش مصنوعی: من نمیدانم چرا به یاد من نیستی و نسبت به من بیتوجهی میکنی، نه اینکه من متقابلاً به تو ظلمی کردهام، بلکه این احساس ناشی از ماهیت خودم است که تو را دور کرده است.
بخوان بخوان نوالم که کم نخواهد شد
زکاسهلیسی درویش خوان نعمت شاه
هوش مصنوعی: بخوان، بخوان داستان من را که هر چه بخوانی از آن کم نمیشود، همچنان که درویش از سفرهی شاه، روزی خود را به دست میآورد.
الا به گیتی تا در طبیعت محرور
هم فزایدکافور بر به قوهٔ باه
هوش مصنوعی: در جهان، حتی در طبیعت گرم و خفه، باز هم میتوان به کمک قدرت عشق و احساس، بر مشکلات غلبه کرد و به آرامش رسید.
به دهر امر تو قاهر چو باز بر تیهو
به چرخ حکم تو غالب چو شیر بر روباه
هوش مصنوعی: در زندگی بر همه چیز تسلط داری، مانند باز که بر تیهو (پرندهای) تسلط دارد. همچنین، قدرت و حکمت تو بر دیگران چنان است که شیر بر روباه غلبه دارد.
سزد که مدح کنم این مدیح دلکش را
به مدح خاتم پیغمبران جعلت فداه
هوش مصنوعی: شایسته است که من این شعر زیبا را درباره کسی بگویم که در مدح آخرین پیامبر بزرگ خواهیم گفت که فدای او شوم.
کمال مطلق فیض بسیط عقل نخست
محیط امکان مصداقکان حبیبالله
هوش مصنوعی: کمال واقعی و کامل از یک منبع وسیع ناشی میشود، و عقل اولین چیزی است که به تمامی جنبههای ممکن آگاهی پیدا میکند. این حالت به معنای تجلی عشق الهی است.
وجود آگهش از سر هر وجود خبیر
ضمیر روشنش از فکر هر ضمیر آگاه
هوش مصنوعی: وجود او آگاهی دارد از سر هر وجود و ضمیرش به روشنی از افکار هر ذهن آگاه مطلع است.
به خاک بندگی او مزینست خدود
به داغ پیرهری از موسَمست جباه
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر افتخار و زیبایی در سجده و بندگی خداوند است. شاعر با استفاده از تصویر پیرهری، به نشانهای از عشق و ارادت به خدا اشاره میکند و نشان میدهد که این بندگی مایه زیبا شدن زندگی و روح انسان است.
ولای او بود از هر بلا وقایهٔ تن
ز بیم آنکه اجل تاختن کند ناگاه
هوش مصنوعی: ولایت او به عنوان پناهی در برابر تمام بلاهاست، چرا که انسان از ترس این که مرگ به ناگاه به سراغش بیاید، به این ولایت پناه میبرد.
کمند وهم به بام جلال او نرسد
زهی کمال شرف لا اله الا الله
هوش مصنوعی: چنگ و دامی که در اوج خیال و تفکر است، هرگز به برتری و عظمت او نخواهد رسید. چه نیکوست مقام و عظمت "لا اله الا الله".