گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۱ - در مدح صدراعظم

دوش چون‌گشت‌جهان از سپه‌زنگ سیاه
از درم آن بت زنگی به در آمد ناگاه
با رخی غیرت مه‌ لیک به هنگام خسوف
خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
بینیش چون الف اما بسرهای دهن
ابرویش همچو یکی مد که نهی بر سر آه
همچو نرگس که به‌ نیمی شکفد در دل شب
چشم افکنده به صد شرم همی‌کرد نگاه
دو لبش آب خضر کرده نهان در ظلمات
غبغب او ز دل سوخته انباشته چاه
لب چو انگشت ول نیمه ی آنگشت آتس
مو چو سرطانش ولی چون شب سرطان کوتاه
مژه و ابرویش آمیخته بر دشنه و تیغ
سپه زنگ توگفتی شده عاصی بر شاه
چون یکی شب که دو روزش به میان درگیرد
می‌خرامید وز آصف دو غلامش همراه
ایستاد از طرفی روی‌کشیده درهم
راست چون چین به‌سر زلف نگارد دلخواه
گفتم ای از رخ تو گشته شب من شب قدر
روی به زلفین تو آورده شب قدر پناه
ای تو با بخت من سوخته توأم زاده
زی برادر به شب تیره که بنمودت راه
زان دوام گفت یکی تحفهٔ سردارست این
سر احرار پرستار شه و پشت سپاه
زان غلام این‌ چو شنید اشک روان کرد برو
کاه جرمم چه‌ که این گشت مرا بادافراه
هر زمان بر من و بر کلبهٔ من می‌نگریست
آه می‌زد که به دوزخ شده‌ام واویلاه
حجرهٔ خانهٔ او هفت و درونش هفتاد
گردهٔ سفرهٔ او پنج و به ‌گردش پنجاه
مطبخی دید بمانند یکی بیضه سپید
روزنش دید ز دود دل اطفال سیاه
کف به‌ کف سود که دیدی به چه روز افتادم
این بلا تا به من آمد به جزای چه‌ گناه
جامه‌عریانی و بسترحجر و غصه‌خورش
کس مبادا چو من خسته بدین حال تباه
کرد باید چو سگان پاس و ندید آش و طعام
برد باید چو خران بار و نخورد آب و گیاه
من به صد چرب زبانی و به شیرین سخنی
که به این چربی و شیرینیت آرم در راه
اهل و فرزند درآویخته چون سگ در من
کای به افسونگری و حیله فزون از روباه
با خداوند چه نیرنگ دگر کردستی
کت چنین هدیه فرستاد مکافات گناه
هیچ در خانه نهادی‌ که ‌گرفتی خادم
هیچ بر سفره فزودی که فزودی نانخواه
لطف حق بود که آن جاریه مرغوب نبود
ورنه چون روی ویم روز همی گ‌‌شت سیاه
آن یکش ‌گفت بی آرد بزن نان به تنور
وین یکش گفت ‌که بی‌دلو بکش آب از چاه
آن یکش گفت بزن وصله بر آن کهنه حصیر
وب‌ یکش گفت بکن بخیه بر این پاره‌کلاه
خواست دست آس یکی ‌گفت ‌که بر بام فلک
جست‌ گندم دگری‌ گفت‌ که در خرمن ماه
آن یکی جست همی از این کاین تحفهٔ زنگ
به‌کدامین هنر و مایه بود مرتبه خواه
جز شپش جمله به مساحی جبب و بغلش
گو چه آورده‌یی از خانهٔ آصف همراه
آن‌کنیز آن همه می‌دید و به من می‌خندید
من مسکین به زمین دوخته از شرم نگاه
از من و خانهٔ من شد همه نومید چو دید
که همه چیز ضعیفست مرا حتی الباه
عاقبت‌ گفت چه گویی چه کنم با همه طعن
گفتمش از کرم صدر جهان جوی پناه
خواجهٔ عالم عادل‌که ز ابر کف او
ازگل شوره بروید گل و از خار گیاه
آنکه از جودویت این غم جانکاه رسید
خواهدت باز رهانید ز طعن جانکاه
زبدهٔ زمرهٔ دانش و سر ارباب‌ کرم
آنکه بارکرمش پشت فلک‌کرده دوتاه
آنکه زان سیل‌که از ابر نوالش خیزد
نگذرد گر همه چرخست شناور به شناه
فلکش بندگی جاه‌ کند با رفعت
خردش پیروی رای‌کند بی‌اکراه
آن‌که وصف دل او شد بضیا نور قلوب
آنکه خاک در او شد ز شرف زیب جباه
خنده بر باغ بهشتش زند از نکهت خلق
طعنه بر اوج سپهرش زند از رفعت جاه
بویی از خلق وی افزود تبت رارتبت
حشوی از جاه وی افراخت فلک را خرگاه
ای که بگذاشته دعوی بر جود تو سحاب
اینک این دست در افشانت براین نکته‌ گواه
اندر آن بزم که قدر تو بود صدرنشین
چرخ را جای نشستن نبود جز درگاه
انوری دید به خواب آنکه جلال الوزرا
چل درم داد سپیدش پی هندوی سیاه
خواب نادیده و ناگفته به ‌من لطف تو داد
آن‌کنیزی‌که شبیهش نبود از اشباه
شکوه‌یی ‌گر به زبان رفت در آغاز سخن
بر زبان این سخنان نیز رود گاه به ‌گاه
با من ار چرخ به‌کینست تویی بر سر مهر
کم مباد از سر من لطف تو و سایهٔ شاه
سرورا حاسدم از رشک به حسرت‌گوید
به سخن در نسرشتست‌ کسی مهرگیاه
شعر چندان و نه چندانکه تو خواهی زر و سیم
این چه جادوست که برخاست از ایران ناگاه
این نه جادوست خداوندا کاین شاعری است
کس چنین در نتوان سفت مرا زین چه‌‌ گناه
شفقت شاه فزاینده و انصاف توام
حاسدم‌ گو تن ازین درد به بیهوده بکاه
بهر اثبات خداوند و پی نفی شریک
لااله است همی تا بسر الاالله
دست این حادثه از دامن اقبال تو دور
داردت از همه آفات خداوند نگاه
تا ‌جز افواه سخن را نبود جای عبور
به جز از ذکر جمیلت نبود درافواه

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش چون‌گشت‌جهان از سپه‌زنگ سیاه
از درم آن بت زنگی به در آمد ناگاه
هوش مصنوعی: دیشب که جهان به رنگ سیاه سپه‌زاد درآمد، ناگهان آن معشوق زنگی از در خارج شد.
با رخی غیرت مه‌ لیک به هنگام خسوف
خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
هوش مصنوعی: با صورتی زیبا و باوقار، در زمانی که ماه در حال تیرگی است، لبخندی بر چهره داری مانند درخششی که تلاش می‌کند از پشت ابرهای سیاه بیرون بیاید.
بینیش چون الف اما بسرهای دهن
ابرویش همچو یکی مد که نهی بر سر آه
هوش مصنوعی: او بینی‌اش شبیه حرف "الف" است، اما ابروهایش مانند مدی است که بر سر "آه" قرار داده شده باشد.
همچو نرگس که به‌ نیمی شکفد در دل شب
چشم افکنده به صد شرم همی‌کرد نگاه
هوش مصنوعی: مانند نرگسی که در نیمه شب با شرم و حیا به اطراف نگاه می‌کند و در دل شب آرام آرام شکوفا می‌شود.
دو لبش آب خضر کرده نهان در ظلمات
غبغب او ز دل سوخته انباشته چاه
هوش مصنوعی: دو لب او، با چشمان زیبایش رازهای عمیق و پنهانی را به تصویر می‌کشند، در حالی که غبغب او از عشق و دردهای درونش پر شده است و گویی همچون چاهی عمیق احساساتش را در خود جای داده است.
لب چو انگشت ول نیمه ی آنگشت آتس
مو چو سرطانش ولی چون شب سرطان کوتاه
هوش مصنوعی: لب‌های او مانند انگشتانی است که در میانه‌ی آن‌ها آتش وجود دارد. موهایش شبیه به سرطان است، اما مانند شب، به طور کوتاه و مختصر وجود دارد.
مژه و ابرویش آمیخته بر دشنه و تیغ
سپه زنگ توگفتی شده عاصی بر شاه
هوش مصنوعی: مژه و ابروی او به قدری زیبا و فریبنده است که انگار بر روی دشنه و تیغ حک شده است. به نظر می‌رسد که این زیبایی، نمادی از نافرمانی او در مقابل قدرت سلطنت است.
چون یکی شب که دو روزش به میان درگیرد
می‌خرامید وز آصف دو غلامش همراه
هوش مصنوعی: در یک شب خاص که دو روز به هم می‌پیوندند، او با زیبایی و آرامش حرکت می‌کرد و دو غلام آصف نیز در کنارش بودند.
ایستاد از طرفی روی‌کشیده درهم
راست چون چین به‌سر زلف نگارد دلخواه
هوش مصنوعی: دختر از سمتی ایستاده و به‌طور زیبایی به سمت دیگر خم شده است، مثل چین و شکن‌هایی که در موهایش ایجاد شده، دل را می‌رباید.
گفتم ای از رخ تو گشته شب من شب قدر
روی به زلفین تو آورده شب قدر پناه
هوش مصنوعی: گفتم ای کسی که زیبایی‌ات شب را برای من به شب قدر تبدیل کرده، به زلف‌های تو پناه می‌برم که همچون شب قدر، مرا در خود نگه می‌دارد.
ای تو با بخت من سوخته توأم زاده
زی برادر به شب تیره که بنمودت راه
هوش مصنوعی: ای تو که تقدیر من را خراب کردی، برادرم، در شبی تاریک که به من راه نشان دادی.
زان دوام گفت یکی تحفهٔ سردارست این
سر احرار پرستار شه و پشت سپاه
هوش مصنوعی: یکی از افراد می‌گوید که این سر مبارک که به آنان خدمت می‌کند، نشانه‌ای از بزرگی و ثبات است. این سر، نگهدارنده و حامی آزادگان بوده و در پشت فرماندهی سپاه قرار دارد.
زان غلام این‌ چو شنید اشک روان کرد برو
کاه جرمم چه‌ که این گشت مرا بادافراه
هوش مصنوعی: زمانی که آن جوان این ماجرا را شنید، اشک‌هایش سرازیر شد. او به خداوند می‌گوید: چه تقصیر بزرگی دارم که به این حال دچار شدم.
هر زمان بر من و بر کلبهٔ من می‌نگریست
آه می‌زد که به دوزخ شده‌ام واویلاه
هوش مصنوعی: هر بار که به من و خانه‌ام نگاه می‌کرد، آهی عمیق می‌کشید و می‌گفت که من به جهنم رفته‌ام، واویلا!
حجرهٔ خانهٔ او هفت و درونش هفتاد
گردهٔ سفرهٔ او پنج و به ‌گردش پنجاه
هوش مصنوعی: خانه او هفت حجره دارد و درون آن هفتاد گرده نان موجود است. همچنین سفره او پنج و در اطراف آن پنجاه نفر جمع شده‌اند.
مطبخی دید بمانند یکی بیضه سپید
روزنش دید ز دود دل اطفال سیاه
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف یک مطبخ (آشپزخانه) می‌پردازد که شبیه به یک تخم‌مرغ سپید است. او از روزنه‌ای که به خاطر دود، سیاه و تیره شده، نور را می‌بیند. این تصویر، نمایی از زندگی و کار در آشپزخانه‌ای پر از دود و آشفتگی است که به تازگی روشنایی و زیبایی را در خود دارد.
کف به‌ کف سود که دیدی به چه روز افتادم
این بلا تا به من آمد به جزای چه‌ گناه
هوش مصنوعی: به کف شما سودی رسید که وضعیت من را ببینید، این مشکل به من تحمیل شده است و با چه گناهی به این حال و روز افتاده‌ام.
جامه‌عریانی و بسترحجر و غصه‌خورش
کس مبادا چو من خسته بدین حال تباه
هوش مصنوعی: کسی مثل من که در این وضعیت خسته و دلسرد شده، نباید در زندگی به حال و هوای عریانی و دل‌کردگی بیفتد.
کرد باید چو سگان پاس و ندید آش و طعام
برد باید چو خران بار و نخورد آب و گیاه
هوش مصنوعی: انسان باید مانند سگ‌ها مراقب باشد و هر چیزی را نبیند، همچنین باید مانند الاغ‌ها بار سنگین را حمل کند و از آب و گیاه چیزی نخورد.
من به صد چرب زبانی و به شیرین سخنی
که به این چربی و شیرینیت آرم در راه
هوش مصنوعی: من با لحن لطیف و سخنان شیرینم، برای جلب توجه و محبت تو تلاش می‌کنم.
اهل و فرزند درآویخته چون سگ در من
کای به افسونگری و حیله فزون از روباه
هوش مصنوعی: خانواده و فرزندان مانند سگی با من درگیر هستند، در حالی که تو با فریب و نیرنگی که داری، از روباه هم زیرک‌تر به نظر می‌رسی.
با خداوند چه نیرنگ دگر کردستی
کت چنین هدیه فرستاد مکافات گناه
هوش مصنوعی: آیا با خداوند اینگونه فریبکاری کرده‌ای که چنین هدیه‌ای برایت فرستاده شده است به عنوان پاداش گناه‌هایت؟
هیچ در خانه نهادی‌ که ‌گرفتی خادم
هیچ بر سفره فزودی که فزودی نانخواه
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در خانه نیاورده‌ای که گنجایش خدمتی به تو داشته باشد و هیچ چیزی بر سفره نیافزودی که به اندازه‌ی نان یا خوراکی مورد نیازت باشد.
لطف حق بود که آن جاریه مرغوب نبود
ورنه چون روی ویم روز همی گ‌‌شت سیاه
هوش مصنوعی: اگر لطف خداوند نبود، آن دختر مورد پسند نمی‌بود؛ زیرا اگر چنین نبود، چهره‌اش هر روز به سیاهی می‌گرایید.
آن یکش ‌گفت بی آرد بزن نان به تنور
وین یکش گفت ‌که بی‌دلو بکش آب از چاه
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت که بدون آرد، نان را در تنور بگذار و دیگری گفت که بدون دلو نمی‌توان از چاه آب کشید.
آن یکش گفت بزن وصله بر آن کهنه حصیر
وب‌ یکش گفت بکن بخیه بر این پاره‌کلاه
هوش مصنوعی: یکی از آن دو نفر گفت که بر روی آن حصیر کهنه وصله بزنند، و دیگری گفت که به این کلاه پاره دوخت بزنند.
خواست دست آس یکی ‌گفت ‌که بر بام فلک
جست‌ گندم دگری‌ گفت‌ که در خرمن ماه
هوش مصنوعی: یکی از کسانی که بر روی بام آسمان به جستجوی گندم می‌پردازد، و دیگری درباره انباشت ماه صحبت می‌کند.
آن یکی جست همی از این کاین تحفهٔ زنگ
به‌کدامین هنر و مایه بود مرتبه خواه
هوش مصنوعی: شخصی به فکر این است که این هدیه زنگی که به دستش رسیده، به کدام استعداد و هنر او مربوط می‌شود و چه ویژگی‌ای آن را ارزشمند کرده است.
جز شپش جمله به مساحی جبب و بغلش
گو چه آورده‌یی از خانهٔ آصف همراه
هوش مصنوعی: به جز شپش که در لباس و زیر بغلش نشسته، از او بپرس که چه چیزهایی از خانه آصف با خود آورده است.
آن‌کنیز آن همه می‌دید و به من می‌خندید
من مسکین به زمین دوخته از شرم نگاه
هوش مصنوعی: آن دختر آن همه را می‌دید و به من می‌خندید، در حالی که من از شرم نگاه کردن به زمین دوخته شده بودم.
از من و خانهٔ من شد همه نومید چو دید
که همه چیز ضعیفست مرا حتی الباه
هوش مصنوعی: وقتی که او دید همه چیز در زندگی‌ام ضعیف و ناتوان است، از من و خانه‌ام تمام ناامیدی‌ها را به دل گرفت.
عاقبت‌ گفت چه گویی چه کنم با همه طعن
گفتمش از کرم صدر جهان جوی پناه
هوش مصنوعی: در نهایت، او از من پرسید چه کار کنم با تمام این انتقادها. من از بزرگواری او خواستم که مانند همیشه، از لطف و رحمت خود به من پناه دهد.
خواجهٔ عالم عادل‌که ز ابر کف او
ازگل شوره بروید گل و از خار گیاه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی با دانایی و عدالت می‌پردازد که از نیروی او، زیبایی و نعمت‌های طبیعت به وجود می‌آید. او سبب می‌شود که از دل خاک کم‌خودی، گل‌های زیبا رشد کنند و از میان خارها، گیاهان به ثمر برسند. در واقع، این فرد مثل باران از آسمان، برکت و شکوفایی را به زمین می‌بخشد.
آنکه از جودویت این غم جانکاه رسید
خواهدت باز رهانید ز طعن جانکاه
هوش مصنوعی: کسی که از بخشندگی تو این درد عمیق را احساس کرده است، دوباره تو را از چ criticisms سخت نجات خواهد داد.
زبدهٔ زمرهٔ دانش و سر ارباب‌ کرم
آنکه بارکرمش پشت فلک‌کرده دوتاه
هوش مصنوعی: بهترین فرد در میان دانشمندان و سرآمد بخشش‌گران، کسی است که رحمتش از آسمان نیز فراتر رفته و به قدری عظیم است که بارش نورش دو طرف آسمان را تحت تأثیر قرار داده است.
آنکه زان سیل‌که از ابر نوالش خیزد
نگذرد گر همه چرخست شناور به شناه
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر حسد و غم، دلش پر از ناراحتی است، حتی اگر در اوج خوشی و آرامش هم باشد، از غم خود نخواهد رست.
فلکش بندگی جاه‌ کند با رفعت
خردش پیروی رای‌کند بی‌اکراه
هوش مصنوعی: در اینجا به ما می‌گوید که شخص با نیتی خالص و اراده‌ای آزاد، به خدمت و بندگی می‌پردازد و بر اساس هوش و درایت خود، به سادگی از روی اختیار و بدون هیچ گونه فشاری، تصمیم‌گیری می‌کند.
آن‌که وصف دل او شد بضیا نور قلوب
آنکه خاک در او شد ز شرف زیب جباه
هوش مصنوعی: آن‌که وصف دلش مانند نور، دل‌ها را روشن می‌کند، همان کسی است که خاک وجودش به خاطر پاکی و زیبایی‌اش ارزشمند شده است.
خنده بر باغ بهشتش زند از نکهت خلق
طعنه بر اوج سپهرش زند از رفعت جاه
هوش مصنوعی: خنده‌ی زیبای طبیعت به باغ بهشت او می‌افزاید و از بلندی مقامش، دیگران حسادت می‌کنند.
بویی از خلق وی افزود تبت رارتبت
حشوی از جاه وی افراخت فلک را خرگاه
هوش مصنوعی: بویی از صفات او به عالم رخت کشیده است و به برکت مقام او، آسمان را به زیور قدرت و عظمت خود آراسته است.
ای که بگذاشته دعوی بر جود تو سحاب
اینک این دست در افشانت براین نکته‌ گواه
هوش مصنوعی: ای کسی که سحاب (باران) برای بخشندگی تو ادعا کرده، اکنون این دست من را به سوی تو دراز می‌کنم تا شاهد این نکته باشی.
اندر آن بزم که قدر تو بود صدرنشین
چرخ را جای نشستن نبود جز درگاه
هوش مصنوعی: در آن میهمانی که تو در آن جایگاه والایی داری، حتی بر صدر آسمان نیز جایی برای نشستن نیست جز در درگاه تو.
انوری دید به خواب آنکه جلال الوزرا
چل درم داد سپیدش پی هندوی سیاه
هوش مصنوعی: انوری در خواب کسی را دید که جلال‌الوزرا برای او ۳۰ درهم داده بود و این درهم‌ها را در رنگ سفید به عنوان هدیه‌ای از طرف یک فرد هندی سیاه‌پوست دریافت کرده بود.
خواب نادیده و ناگفته به ‌من لطف تو داد
آن‌کنیزی‌که شبیهش نبود از اشباه
هوش مصنوعی: خواب نادیده و ناگفته به من هدیه‌ای عطا کرد که آن کنیز، مشابهی نداشت و بی‌نظیر بود.
شکوه‌یی ‌گر به زبان رفت در آغاز سخن
بر زبان این سخنان نیز رود گاه به ‌گاه
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و شکوهی در آغاز کلام بیان شود، ممکن است این زیبایی و شکوه دوباره در طول سخن هم تکرار شود.
با من ار چرخ به‌کینست تویی بر سر مهر
کم مباد از سر من لطف تو و سایهٔ شاه
هوش مصنوعی: اگر چرخ روزگار با من دشمنی کند، تو که بر سر دوستی هستی، هرگز محبت و حمایت خود را از من دریغ نکن.
سرورا حاسدم از رشک به حسرت‌گوید
به سخن در نسرشتست‌ کسی مهرگیاه
هوش مصنوعی: حسود من به خاطر حسادتش به محبوبیت من، در کلامش از کینه و آرزوی نداشتن چنین محبتی صحبت می‌کند، در حالی که کسی که واقعاً شایسته عشق و محبت است، از عشق و محبت شگفت‌انگیز برخوردار است.
شعر چندان و نه چندانکه تو خواهی زر و سیم
این چه جادوست که برخاست از ایران ناگاه
هوش مصنوعی: شعر به قدری است که نمی‌توان آن را به راحتی تهیه کرد، چه برسد به اینکه به خواسته‌های تو برسد. این چه سحری است که ناگهان از ایران به وجود آمده است!
این نه جادوست خداوندا کاین شاعری است
کس چنین در نتوان سفت مرا زین چه‌‌ گناه
هوش مصنوعی: این تلاشی خارق‌العاده نیست، ای خداوند، بلکه من شاعری هستم که هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از این حال و امیالم بازدارد. ماجرای من چه گناهی دارد؟
شفقت شاه فزاینده و انصاف توام
حاسدم‌ گو تن ازین درد به بیهوده بکاه
هوش مصنوعی: دوست عزیز، رحمت و محبت پادشاه هر روز بیشتر می‌شود و انصاف تو نیز مثال زدنی است. اما حسادت من به تو باعث شده که دردی را تحمل کنم که بی‌دلیل است، پس بهتر است از این درد رها شوم.
بهر اثبات خداوند و پی نفی شریک
لااله است همی تا بسر الاالله
هوش مصنوعی: برای اثبات وجود خداوند و رد هرگونه شریک برای او، باید گفت که فقط اوست و جز او هیچ معبودی نیست.
دست این حادثه از دامن اقبال تو دور
داردت از همه آفات خداوند نگاه
هوش مصنوعی: این اتفاقاتی که برایت پیش می‌آید، به خاطر این است که شانس و اقبال خوبت از تو دور شده‌اند. ولی نگران نباش، چون خداوند تو را از همه مشکلات و بدی‌ها محافظت می‌کند.
تا ‌جز افواه سخن را نبود جای عبور
به جز از ذکر جمیلت نبود درافواه
هوش مصنوعی: تا زمانی که در میان مردم سخنی از تو وجود ندارد، دیگر جایی برای بیان احساسات نیست و تنها یاد زیبایی‌های تو در گفتگوها مطرح است.