قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۰ - در مدح شهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب ثراه گوید
روز آدینه شدم بر در خلوتگه شاه
نامهٔ مدح بهکف چشم ادب بر درگاه
خواستم بار یکی رفت و بشه گفت وز شه
رخصت آورد و برفتیم بهم تا بر شاه
خاک بومیدم و استادم و برخواندم مدح
صلهام داد و ثنا گفت و بیفزودم جاه
محرم خاص ملک کان ادب اسمعیل
که به شوخی بر شه منفردست از اشباه
شاه را خواست به وجد آرد و خرسند کند
گفت کای خسرو گردون فرسیاره سپاه
مر مرا بود کهن ساله زنی دایهٔ چرخ
پیل خرطوم و زرافه تن و بوزینه نگاه
چانه برجسته و سر مرتعش و تن مفلوج
لبفروهشته و بینی خشن و پشت دوتاه
آه سردش به لب آنقدر که در یخدان یخ
موی زردش بهتن آنقدرکه درکهدانکاه
چین به رخسارش از آن بیش که در دریا موج
مایل شهوت از آن بیش که شیطان به گناه
چانهاش جستهتر از دنبهٔ میش و سرگرگ
بینیش گندهتر از لفج غلام و لب داه
خواندی از فرط شبق گاه به گاهم بر خویش
تا همی آب بر آتش زنمش خواه مخواه
روزی از بهر تسلی بهکنارش خفتم
تا در آن لجهٔ معروف درافتم به شناه
بر شرع هوسم شرطهٔ شهوت نوزید
که برم کشتی خود را به لب لنگرگاه
زورق نفس بهیمی نشدش راست ستون
همچو لنگر به زمین دوخت سر از سستی باه
میل شهوت به چهرو آری از جا جنبد
با چنان ناخوش رویی که بود شهوت کاه
تار و پود هوسم پاره شد از بس که به جهد
دست و پا میزدم از بهر شبق چون جولاه
چون نجست آب ز فوارهام از عجز عجوز
لگدی زد که بجستم چو ز فواره میاه
آبرویم همه برخاک سیه ریخت چو دید
دلو من خشک لب افتاده نگون بر لب چاه
کاری از پیش من آن روز نرفت اما رفت
موی ریشم هم بر باد پی بادافراه
حرکت رفت ز پبش و برکت رفت ز پس
حرکت بیبرکت رو ندهد اینت گواه
بر خش ثوب پلاسینه فرو نتوان کرد
سوزنی را که ببایست زدن بر دیباه
خود از آن گونه که می بردمد از دام جوی
راست در دریا هرگز نشود شاخ گیاه
لاجرم بر در آن لجهٔ بس ژرف و عمیق
میل من خفت و مرا دست هوس شد کوتاه
زال حسرت زده از پیش و من آزرده ز پس
من همیگفتم واریشاه او واپیشاه
تنگدل او ز عمل من شده از کرده خجل
من نفس بسته و او هر نفسی میزد آه
چه دهم شرح ز جا جستم و بیرون رفتم
از قضا دخترکی نادر دیدم در راه
موی شیطان صفت او دلم از راه ببرد
آری ابلیس کند آدمیان را گمراه
رویش از تازگی و طرهاش از نیکویی
گفتی این صبح نشابورست آن شام هراه
مگر از زلف و رخش چشم خلای شده خلق
که یکی نیمه سپیدست و یکی نیمه سیاه
زیر مه بسته چهی ژرف و جهانی دل و دین
کرده ز آن زلف نگونسار نگونسار به چاه
غره غرار تر از صورت خوبان فرنگ
طرّه طرارتر از طینت افغان فراه
رخ به قامت چو به شمشاد ز سوری خرمن
مو به عارض چو بهگلزار زا کسون خرگاه
قد موزونش چون نخل امانی خرم
روی میمونش چون روز جوانی غمکاه
بدنش صاف بدانگونه که هرکش بیند
ظن برد کآب حیاتست و بنوشد ناگاه
بخ بخ از ماه رخش متعنی الله به
هی هی از سرخ لبش صیرنی الله فداه
عقرب زلف کجش بر جگرم نیشی زد
که چو افعی زده از سینه برآوردم آه
چشم از بس که ز سیل مژگان ریخت سرشک
خردم گفت که بس کن بلغالسیل ذُباه
بر وجودم غم عشقش بشد آنسان چیره
که یکی شیر ژیان گاه جدل بر روباه
گشت نابود چنان در غم او هستی من
که روان درگذر صرصر می جثهٔ کاه
شور عشقش دل ویرانهٔ من کرد خراب
که خرابست به هر ملک که بگذشت سپاه
رفتمش پیش و به صد لابه سرودم غم خویش
گفت بیهودهمکن ریش و سخن کن کوتاه
جوزهر وار کمربسته و من میترسم
که در این جوزهر آخر به خسوف افتد ماه
هنرت چیست جز این ریش که گویی به مثل
شب یلدا بود از بس که درازست و سیاه
گفتم این ریش مرا هست محاسن بیحد
بشمرم برخی از آن بو که شوی خوب آگاه
اولاً مایه همین شوکت ریشست که شه
از دو صد خلوتیم داده فزون منصب و جاه
حامل و ناقل قلیان سلامم گه بار
که ملک آید و چون ماه نشیند برگاه
شوکت ریش من آن لحظه شود بیش که من
کوردین پوشم و دستار نهم جای کلاه
یا در آن وقت که پوشم زره و بنشینم
از برباره چو رویین تن بر اسب سیاه
بر کفلگاه تکاور فکنم چرم پلنگ
چو پلنگان دژم حمله برم بر بدخواه
وز بر سینه حمایل کنم این ریش سیه
زیر این ریش سیه تنگ کشم بند قباه
خاصه آن وقت که باد آید و از جنبش باد
دستی از نخوت بر ریش کشم گاه به گاه
نیمی از ریش به چپ درفکنم نیم به راست
وز چپ و راست به ظارهٔ من شاه و سپاه
ریش من هر که در آن حالت بیند گوید
ریش و این شوکت و فر به به ماشاءالله
همه بگذار بدانگه که سوی فارس شدم
بختیاری به سرم ریخت فزون از پنجاه
من و یاران مرا رعشه درافتاد به تن
که ندانستم چون برهم از آن معرکهگاه
علت آن بود که آن سال ز امنیت ملک
چیزی از اسلحهٔ ملک نبردم همراه
ناگه افتاد به یادم که مرا ریشی هست
که زهر نیک و بدم بود به وقت پناه
گفتم ای ریش کنون روز بدت پیش آمد
شوکت خود مشکن منقصت خویش مخواه
آخر ای رب دل شیر تو داری چه شدت
که درین عرصه کنی پشت به مشتی روباه
قاطعان طرق ایدر که به کین خاستهاند
وقت آنست که بدهی همه را باد افراه
تو عقابی به صلابت اگر اینان عصفور
شاید ار پیش پرند تو نپاید دیباه
قصهکوته بهدهان ریش فرو بردم و چشم
بر دریدم چو هژبری که کند تیز نگاه
هیات ریش من از دور چو دزدان دیدند
زود گشتند گریزان همه با حال تباه
آن بدین گفت که اینست عمودی ز آهن
که فرامرزکشیدی بهکتف گاه بهگاه
این بدان گفت نه دیویست سیه کز سر خشم
پی بلعیدن ما پشت نمودست دوتاه
آن دگر گفت که اهریمن آدمخوارست
خویش را باید ازین مهلکه می داشت نگاه
درگذر زین همه ای شوخ کزین موی سیه
کنمت بستر از اکسون و دواج از دیباه
خسبم از زیر تو وان ریش بود بستر تو
ور به بالا فتمت هست دواج ای دلخواه
دختر از ریش من این طرفه محاسن چو شنید
گفت لا حول و لا قوهٔ الا بالله
این چه ریشستکه مهر من از آنگشت فزون
یعلماللهکه ریشست این یا مهرگیاه
پس مرا گفت که هر حاجت کم در دل بود
زین محاسن همه کردی تو قضا بیاکراه
لازم آمد که روا دارم هرچت کامست
که مرا کردی از ریش خود ایدون آگاه
لیکنت زان هنری هست نکوتر گفتم
آری آری سمت بندگی شاهنشاه
خسرو راد محمد شه کز بهر شرف
بر سُم توسن او شاهان سایند جباه
بهر آن یافت ز فیض ازلی قوت نطق
تا همی مدحت او را بسرایند افواه
تا گسسته نشود روز ز شب شام از صبح
مگسلاد از وی توفیق حق و عون اله
باد هر ماهه قویتر سپهش روز به روز
باد هر ساله فزونتر حشمش ماه به ماه
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۹ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه مغفور محمدشاه مبرور طاب ثراه فرماید: دو چشم باز و دوگوشم فراز مانده به راهقصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۱ - در مدح صدراعظم: دوش چونگشتجهان از سپهزنگ سیاه
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روز آدینه شدم بر در خلوتگه شاه
نامهٔ مدح بهکف چشم ادب بر درگاه
هوش مصنوعی: در روز جمعه، به درگاه مکانی مقدس رفتم و با احترام و ادب، نامهای در ستایش و مدح آماده دارم.
خواستم بار یکی رفت و بشه گفت وز شه
رخصت آورد و برفتیم بهم تا بر شاه
هوش مصنوعی: خواستم یک بار دیگر بروم و با او صحبت کنم. از شاه اجازه گرفت و پس از آن با هم به سمت او حرکت کردیم.
خاک بومیدم و استادم و برخواندم مدح
صلهام داد و ثنا گفت و بیفزودم جاه
هوش مصنوعی: من از خاک زاده شدم و به علم و دانش رسیدم و وقتی شروع به شعرخوانی کردم، به من پاداش داد و به من لقب و اعتبار بیشتری بخشید.
محرم خاص ملک کان ادب اسمعیل
که به شوخی بر شه منفردست از اشباه
هوش مصنوعی: محرم خاص ملک ادبی مانند اسمعیل است که به صورت شوخی بر پادشاهی که از دیگران متمایز است، انتقاد میکند.
شاه را خواست به وجد آرد و خرسند کند
گفت کای خسرو گردون فرسیاره سپاه
هوش مصنوعی: شاه را به شوق آورد و خوشحال کرد. گفت: ای پادشاه آسمان، سپاه تو همچون ستارههای درخشان است.
مر مرا بود کهن ساله زنی دایهٔ چرخ
پیل خرطوم و زرافه تن و بوزینه نگاه
هوش مصنوعی: مرا کسی است که سالهای زیادی از عمرش گذشته. او مانند دایهای است که به پرورش و مراقبت از من میپردازد. چرخ زندگی او عظیم مانند فیل و بدنی چون زرافه دارد و در عین حال نگاهش مانند بوزینه است.
چانه برجسته و سر مرتعش و تن مفلوج
لبفروهشته و بینی خشن و پشت دوتاه
هوش مصنوعی: این توصیف ویژگیهایی از یک شخص را بیان میکند که شامل چانهای برجسته، سر به حالت لرزان، بدنی بیحرکت و ضعیف، لبهایی بسته، بینیای زبر و پشتی کوتاه است. این خصوصیات، تصویری از حالتی ناتوان و غیرعادی را به نمایش میگذارند.
آه سردش به لب آنقدر که در یخدان یخ
موی زردش بهتن آنقدرکه درکهدانکاه
هوش مصنوعی: آه سردی از او به گوش میرسد که آنقدر عمیق است که مانند یخ در یخدان، یخ زده است. موی زرد او به قدری سفت است که انگار در کاهی و درون کاهدان محبوس شده است.
چین به رخسارش از آن بیش که در دریا موج
مایل شهوت از آن بیش که شیطان به گناه
هوش مصنوعی: چهره او به قدری زیبا و جذاب است که حتی امواج دریا هم به آن حسادت میورزند. این زیبایی و جذابیت او از وسوسههای شیطان به گناه هم بیشتر است.
چانهاش جستهتر از دنبهٔ میش و سرگرگ
بینیش گندهتر از لفج غلام و لب داه
هوش مصنوعی: این ابیات تصویری از ویژگیهای جسمانی فردی را به تصویر میکشند. به نظر میرسد که شخص دارای چانهای بزرگتر از دنبه میش و بینیاش به طرز قابل توجهی بزرگتر از لبهای یک غلام است. بهطور کلی، توصیف شخصیت به شکلی اغراقآمیز و طنزآمیز است که میتواند به ویژگیهای خاص ظاهری او اشاره کند.
خواندی از فرط شبق گاه به گاهم بر خویش
تا همی آب بر آتش زنمش خواه مخواه
هوش مصنوعی: تو از شدت سرخی و زیبایی خود به خود به من نگاه میکنی، و من در این حالت میخواهم آتش درونم را با آب عشق فرو بنشانم، هرچند که این خواستهام باشد یا نه.
روزی از بهر تسلی بهکنارش خفتم
تا در آن لجهٔ معروف درافتم به شناه
هوش مصنوعی: روزی به منظور آرامش و دلخوشی، در کنار او نشستم تا در آن دریای معروف غوطهور شوم.
بر شرع هوسم شرطهٔ شهوت نوزید
که برم کشتی خود را به لب لنگرگاه
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر میگوید که شهوت و خواستههای نفسانی به شرطی موفق خواهد بود که بر اساس اصول و قواعد معنوی (شرع) باشد. او میخواهد کشتی زندگیاش را به آرامش و امنیت برساند و از لبهی خطر دور شود.
زورق نفس بهیمی نشدش راست ستون
همچو لنگر به زمین دوخت سر از سستی باه
هوش مصنوعی: نفس حیوانی او به زورق تشبیه شده که نمیتواند به درستی به هدف خود برسد و به خاطر ناپایداری و سستی، به مانند لنگری که به زمین دوخته شده، از حرکت بازمانده است.
میل شهوت به چهرو آری از جا جنبد
با چنان ناخوش رویی که بود شهوت کاه
هوش مصنوعی: میل به شهوت چرا به جنبش درمیآید، در حالی که زیبایی تو چنین ناخوشایند است که باعث کاهش تمایلات میشود؟
تار و پود هوسم پاره شد از بس که به جهد
دست و پا میزدم از بهر شبق چون جولاه
هوش مصنوعی: خواستهها و آرزوهایم خیلی آسیب دیدهاند، چرا که به شدت تلاش میکردم و گرفتار جنگ و جدل بودم تا به شکوهمندی برسم، مانند یک بافنده.
چون نجست آب ز فوارهام از عجز عجوز
لگدی زد که بجستم چو ز فواره میاه
هوش مصنوعی: به محض اینکه آب از فواره بیرون آمد، زنی پیر از روی درماندگی لگدی زد و باعث شد من نیز مانند آب فوران کنم.
آبرویم همه برخاک سیه ریخت چو دید
دلو من خشک لب افتاده نگون بر لب چاه
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که دلم از درد و بیآبی خالی است و هیچ امیدی به پر شدن چاه ندارم، تمام اعتبار و حیثیتم به زمین ریخت.
کاری از پیش من آن روز نرفت اما رفت
موی ریشم هم بر باد پی بادافراه
هوش مصنوعی: در آن روز هیچ کاری از دست من ساخته نشد، اما موی ریشم هم به خاطر بادی که وزید، در زیر آسمان پراکنده شد.
حرکت رفت ز پبش و برکت رفت ز پس
حرکت بیبرکت رو ندهد اینت گواه
هوش مصنوعی: حرکت به جلو و برکت به عقب رفته است، حرکتی که بدون برکت باشد، نتیجهای نخواهد داشت.
بر خش ثوب پلاسینه فرو نتوان کرد
سوزنی را که ببایست زدن بر دیباه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نمیتوان سوزن را بر روی پارچهای که بسیار زبر و خشن است فرو کرد، همانطور که برای دوختن یک کار خاص به یک پارچه خاص نیاز است. در واقع، تأکید بر این است که ابزار و روشها باید متناسب با جنس و نوع کار انتخاب شوند.
خود از آن گونه که می بردمد از دام جوی
راست در دریا هرگز نشود شاخ گیاه
هوش مصنوعی: هر موجودی بر اساس ویژگیها و خصوصیات خود به زندگی ادامه میدهد و نمیتواند به طور ناگهانی و به راحتی از محیطی غیرمتناسب با خود خارج شود. همانطور که گیاه در دریا نمیتواند رشد کند، انسانها نیز در شرایط نادرست نمیتوانند به درستی پیشرفت کنند.
لاجرم بر در آن لجهٔ بس ژرف و عمیق
میل من خفت و مرا دست هوس شد کوتاه
هوش مصنوعی: بنابراین، من در کنار آن دریاچه عمیق و تاریک به خواب رفتم و آرزوهای من به امید دستیابی به آنچه میخواستم، به پایان رسید.
زال حسرت زده از پیش و من آزرده ز پس
من همیگفتم واریشاه او واپیشاه
هوش مصنوعی: زال، که حسرت میخورد، از جلو میگذشت و من نیز که ناراحت بودم از پشت دنبال او میرفتم. در آن لحظه، در دل میگفتم که او همانند یک پادشاه است و من هم باید به او توجه کنم.
تنگدل او ز عمل من شده از کرده خجل
من نفس بسته و او هر نفسی میزد آه
هوش مصنوعی: او به خاطر کارهای من ناراحت و دلگیر شده است و من از اعمال خودم شرمندهام. نفس من سختی میکشد و او در هر لحظه آهی از دل میکشد.
چه دهم شرح ز جا جستم و بیرون رفتم
از قضا دخترکی نادر دیدم در راه
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه بگویم؛ فقط میدانم که به طور ناگهانی از جای خود برخاستم و در راه، دخترکی نادر و منحصر به فرد را دیدم.
موی شیطان صفت او دلم از راه ببرد
آری ابلیس کند آدمیان را گمراه
هوش مصنوعی: موهای او به شیطنت میزند و دلم را فریب میدهد. به راستی که شیطان آدمها را به انحراف میکشاند.
رویش از تازگی و طرهاش از نیکویی
گفتی این صبح نشابورست آن شام هراه
هوش مصنوعی: در این صبح زیبای نشابور، شگفتی و طراوت چهرهاش و زیبایی موهایش را توصیف کردی. آن شب نیز در یادها باقی مانده است.
مگر از زلف و رخش چشم خلای شده خلق
که یکی نیمه سپیدست و یکی نیمه سیاه
هوش مصنوعی: شاید زیبایی چهره و موهای او به قدری جذاب است که یکی از بخشهای صورتش مانند نوری درخشان و دیگری مثل تیرگی شب به نظر میرسد.
زیر مه بسته چهی ژرف و جهانی دل و دین
کرده ز آن زلف نگونسار نگونسار به چاه
هوش مصنوعی: در زیر ماه، چاهی عمیق و وسیع وجود دارد که دل و ایمان را تحت تأثیر زلفی که شبیه به دلتنگی و افسردگی است، دچار سردرگمی کرده است.
غره غرار تر از صورت خوبان فرنگ
طرّه طرارتر از طینت افغان فراه
هوش مصنوعی: زیبایی چهرههای خوشچهرهی غربی از همیشه جذابتر است و زیبایی موهای افغانیها از ذات آنها نیز بیشتر به چشم میآید.
رخ به قامت چو به شمشاد ز سوری خرمن
مو به عارض چو بهگلزار زا کسون خرگاه
هوش مصنوعی: چهرهات به قد بلند مانند شمشادی است و موی تو مانند گلی در باغ، زیبا و فراوان است. این تصویر تو را به یاد خرمن خوشبو و دلانگیز میاندازد.
قد موزونش چون نخل امانی خرم
روی میمونش چون روز جوانی غمکاه
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جوانی محبوبه اشاره دارد. قامت باریک و زیبا او مانند درخت نخل است که احساس روحی و نشاط را منتقل میکند. چهره شاداب و دلنشین او یادآور روزهای جوانی و خوشی است و میتواند غم را از دلها براندازد.
بدنش صاف بدانگونه که هرکش بیند
ظن برد کآب حیاتست و بنوشد ناگاه
هوش مصنوعی: بدن او به قدری صاف و زیباست که هر کسی آن را میبیند، فکر میکند که آب حیات است و ناگهان میخواهد از آن بنوشد.
بخ بخ از ماه رخش متعنی الله به
هی هی از سرخ لبش صیرنی الله فداه
هوش مصنوعی: آه، از زیبایی چهرهاش که مرا مسحور کرده است، و از لبان سرخ او که مرا تحت تاثیر قرار میدهد. جانم فدای او باد.
عقرب زلف کجش بر جگرم نیشی زد
که چو افعی زده از سینه برآوردم آه
هوش مصنوعی: زلف کج او مانند عقرب بر دل من نیشی زد که مانند زهر افعی از دل برآوردم آهی عمیق.
چشم از بس که ز سیل مژگان ریخت سرشک
خردم گفت که بس کن بلغالسیل ذُباه
هوش مصنوعی: چشمم به قدری اشک ریخت که از شدت آن گفت: کافی است، دیگر این همه اشک نریز.
بر وجودم غم عشقش بشد آنسان چیره
که یکی شیر ژیان گاه جدل بر روباه
هوش مصنوعی: غم عشق او به وجودم چنان تسلط پیدا کرده که مانند شیر ژیان که در میانه جدل بر روباه غلبه میکند، بر من چیره شده است.
گشت نابود چنان در غم او هستی من
که روان درگذر صرصر می جثهٔ کاه
هوش مصنوعی: حالت من در غم او به اندازهای شدید و در هم شکستگی است که همچون کاهی در بادهای تند و خشمگین به هر سو میرود و نابود میشود.
شور عشقش دل ویرانهٔ من کرد خراب
که خرابست به هر ملک که بگذشت سپاه
هوش مصنوعی: عشق او دل ویران من را به کلی نابود کرد، و این ویرانی شبیه به خرابی است که سپاهی در هر سرزمینی بر جای میگذارد.
رفتمش پیش و به صد لابه سرودم غم خویش
گفت بیهودهمکن ریش و سخن کن کوتاه
هوش مصنوعی: به دیدنش رفتم و با دلی شکسته از غمهای خودم گفتم، اما او گفت بیفایده است، حرفهات را کوتاه و مختصر بزن.
جوزهر وار کمربسته و من میترسم
که در این جوزهر آخر به خسوف افتد ماه
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه این موجودیت زهرآلود به دور خود جمع شده است، نگرانم که در این شرایط نامساعد، ماه هم به تاریکی و نقصان دچار شود.
هنرت چیست جز این ریش که گویی به مثل
شب یلدا بود از بس که درازست و سیاه
هوش مصنوعی: هنر تو چیست جز این ریش که مانند شب یلدا به خاطر بلندی و سیاهی اش به نظر میرسد؟
گفتم این ریش مرا هست محاسن بیحد
بشمرم برخی از آن بو که شوی خوب آگاه
هوش مصنوعی: من گفتم که این ریش من نشانههای خوبی دارد و نباید آن را کم اهمیت شمرد، زیرا برخی از ویژگیهای آن باعث میشود که تو به خوبی متوجه من و زیباییهایم بشوی.
اولاً مایه همین شوکت ریشست که شه
از دو صد خلوتیم داده فزون منصب و جاه
هوش مصنوعی: در ابتدا باید گفت که همان ریش و موی شریف است که باعث این عظمت و جلال میشود و این مقام و شهرت به خاطر پرستیژ و شخصیت درونی و معنوی فرد است.
حامل و ناقل قلیان سلامم گه بار
که ملک آید و چون ماه نشیند برگاه
هوش مصنوعی: سلام به کسی که قلیان را حمل میکند و به جای کسی که پیام میرساند. زمانیکه فرشتهای از آسمان بر زمین فرود میآید، و وقتی که ماه در آسمان قرار میگیرد، من نیز به شما سلام میرسانم.
شوکت ریش من آن لحظه شود بیش که من
کوردین پوشم و دستار نهم جای کلاه
هوش مصنوعی: هنگامی که من لباس خاصی بپوشم و دستار بر سر بگذارم، زیبایی و جذابیت ریش من بیشتر خواهد شد.
یا در آن وقت که پوشم زره و بنشینم
از برباره چو رویین تن بر اسب سیاه
هوش مصنوعی: در آن زمان که زره میپوشم و بر پشت اسب سیاه مینشینم، مانند کسی هستم که بدنش به آهن تبدیل شده است.
بر کفلگاه تکاور فکنم چرم پلنگ
چو پلنگان دژم حمله برم بر بدخواه
هوش مصنوعی: من پوست پلنگ را بر پشت نیروی جنگی خود میاندازم و همانند پلنگان خشمگین به دشمنان حمله میکنم.
وز بر سینه حمایل کنم این ریش سیه
زیر این ریش سیه تنگ کشم بند قباه
هوش مصنوعی: زیر این ریش سیاه، پیراهنم را محکم گرفتهام.
خاصه آن وقت که باد آید و از جنبش باد
دستی از نخوت بر ریش کشم گاه به گاه
هوش مصنوعی: بهویژه زمانی که باد بوزد و من گاه و بیگاه با دستم به ریشم بزنم و از بزرگی خودم احساس غرور کنم.
نیمی از ریش به چپ درفکنم نیم به راست
وز چپ و راست به ظارهٔ من شاه و سپاه
هوش مصنوعی: نیمی از ریش خود را به سمت چپ میزنم و نیمی دیگر را به سمت راست. از دو طرف، به نمایی که دارم، هم شاه و هم سپاه را جذب میکنم.
ریش من هر که در آن حالت بیند گوید
ریش و این شوکت و فر به به ماشاءالله
هوش مصنوعی: هر کسی که ریش مرا در آن حالت ببیند، میگوید: چه زیبایی و شکوهی! واقعاً قابل تحسین است.
همه بگذار بدانگه که سوی فارس شدم
بختیاری به سرم ریخت فزون از پنجاه
هوش مصنوعی: همه چیز را واگذار کن به وقتی که به سمت فارس رفتم، چون در آن زمان بخت و اقبال خوبی بر من نازل شد و بیشتر از پنجاه نصیبم شد.
من و یاران مرا رعشه درافتاد به تن
که ندانستم چون برهم از آن معرکهگاه
هوش مصنوعی: من و دوستانم به شدت ترس و لرزی در بدن حس کردیم و نمیدانستم که این حالت ناشی از چه حادثهای در آن مکان است.
علت آن بود که آن سال ز امنیت ملک
چیزی از اسلحهٔ ملک نبردم همراه
هوش مصنوعی: در آن سال به دلیل امنیت کشور، تصمیم گرفتم که هیچ اسلحهای با خودم نبرم.
ناگه افتاد به یادم که مرا ریشی هست
که زهر نیک و بدم بود به وقت پناه
هوش مصنوعی: ناگهان به یادم آمد که موهایی بر صورتم دارم که در زمان دشواری میتواند هم مرا پناه دهد و هم آسیب برساند.
گفتم ای ریش کنون روز بدت پیش آمد
شوکت خود مشکن منقصت خویش مخواه
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای ریش! اکنون روز بدی برای تو فرا رسیده است. به هیچ وجه مقام و جایگاه خود را نباخت و به دنبال نقص و عیب خود نباش.
آخر ای رب دل شیر تو داری چه شدت
که درین عرصه کنی پشت به مشتی روباه
هوش مصنوعی: ای پروردگار، تو دل شجاعی داری، چگونه است که در این میدان، پشت به گروهی از روباهها میکنی؟
قاطعان طرق ایدر که به کین خاستهاند
وقت آنست که بدهی همه را باد افراه
هوش مصنوعی: مبارزان و جنگجویانی که به خاطر انتقام و دشمنی برخواستند، اکنون زمان آن فرارسیده است که به همه آنها پیامی از جانب باد برسانی.
تو عقابی به صلابت اگر اینان عصفور
شاید ار پیش پرند تو نپاید دیباه
هوش مصنوعی: تو مانند عقابی هستی با استقامت و قدرت، در حالی که آنها تنها پرندههایی کوچک و ضعیف هستند. اگر تو به موقعیتهای بالا و قدرتمند روی آوری، آنها نمیتوانند در کنار تو دوام بیاورند.
قصهکوته بهدهان ریش فرو بردم و چشم
بر دریدم چو هژبری که کند تیز نگاه
هوش مصنوعی: در داستانی کوتاه، ریش خود را به دهان گرفتم و چشمانم را به درختان دوختم، مانند هژبری که با دقت و تیزی به اطراف نگاه میکند.
هیات ریش من از دور چو دزدان دیدند
زود گشتند گریزان همه با حال تباه
هوش مصنوعی: مردم وقتی از دور ریش من را دیدند، مانند دزدان ترسیدند و سریعاً با حالتی خراب فرار کردند.
آن بدین گفت که اینست عمودی ز آهن
که فرامرزکشیدی بهکتف گاه بهگاه
هوش مصنوعی: او به او گفت که این چیزی است که فرامرز، آن را به صورت عمودی از آهن بر دوش خود میکشد، به طور مکرر و در زمانهای مختلف.
این بدان گفت نه دیویست سیه کز سر خشم
پی بلعیدن ما پشت نمودست دوتاه
هوش مصنوعی: این صحبت از موجودی است که به خاطر خشمش به سمت ما حمله کرده و قصد بلعیدن ما را دارد. او بسیار بزرگ و سیاه است و به طور خطرناکی به ما نزدیک شده است.
آن دگر گفت که اهریمن آدمخوارست
خویش را باید ازین مهلکه می داشت نگاه
هوش مصنوعی: آن شخص دیگر گفت که موجودی شیطانی، آدمخوار است و انسان باید خود را از این خطر حفظ کند.
درگذر زین همه ای شوخ کزین موی سیه
کنمت بستر از اکسون و دواج از دیباه
هوش مصنوعی: از این همه زیبایی و شوخی عبور کن، زیرا من میتوانم با موهای سیاه تو، بستر نرمی از ابریشم و پارچههای خوب برایت فراهم کنم.
خسبم از زیر تو وان ریش بود بستر تو
ور به بالا فتمت هست دواج ای دلخواه
هوش مصنوعی: من در خواب هستم و زیر سرم تو قرار داری، اگر به سمت بالا بروم، وجود تو در کنارم است، ای محبوب دلخواهم.
دختر از ریش من این طرفه محاسن چو شنید
گفت لا حول و لا قوهٔ الا بالله
هوش مصنوعی: دختر به محض اینکه محاسن مرا دید، کلمات آشنایی را به زبان آورد که نشاندهنده حیرت و ناتوانی او بود.
این چه ریشستکه مهر من از آنگشت فزون
یعلماللهکه ریشست این یا مهرگیاه
هوش مصنوعی: این چه وضعی است که محبت من از این بیشتر شده است؟ خدا میداند که آیا این ریش است یا نشانهای از عشق و محبت.
پس مرا گفت که هر حاجت کم در دل بود
زین محاسن همه کردی تو قضا بیاکراه
هوش مصنوعی: پس او به من گفت که هر خواستهای که در دل داری، به لطف این ویژگیهای نیکو همه را به سرانجام رساندی، بدون هیچ گونه اجبار.
لازم آمد که روا دارم هرچت کامست
که مرا کردی از ریش خود ایدون آگاه
هوش مصنوعی: لازم است که من هر آنچه را که تو خواستهای، بپذیرم؛ چون اکنون از ریش و نسبت خود به من آگاهی پیدا کردهای.
لیکنت زان هنری هست نکوتر گفتم
آری آری سمت بندگی شاهنشاه
هوش مصنوعی: اما از آن هنر نیکوتر چیزی نمیگویم، بلکه به بندگی و خدمت شاهنشاه اقرار میکنم.
خسرو راد محمد شه کز بهر شرف
بر سُم توسن او شاهان سایند جباه
هوش مصنوعی: محمد خسرو راد، مردی است که به خاطر شرافتش، پادشاهان بر او سوار میشوند و تحت تأثیر عظمت او قرار میگیرند.
بهر آن یافت ز فیض ازلی قوت نطق
تا همی مدحت او را بسرایند افواه
هوش مصنوعی: برای اینکه انسان از نعمتهای بیپایان خداوند بهرهمند شود و قدرت بیان پیدا کند، تا زبانها بتوانند ستایش او را بگویند.
تا گسسته نشود روز ز شب شام از صبح
مگسلاد از وی توفیق حق و عون اله
هوش مصنوعی: تا زمانی که شب و روز به هم نخورند و جدا از هم بمانند، امیدوار نباش که توفیق و کمک الهی را از او دریافت کنی.
باد هر ماهه قویتر سپهش روز به روز
باد هر ساله فزونتر حشمش ماه به ماه
هوش مصنوعی: هر ماه بادها قویتر میشوند و روز به روز بیشتر میوزند، همچنین هر سال نیز شدت آنها افزایش پیدا میکند. در واقع، قدرت بادها هر ماه به تدریج بیشتر و بیشتر میشود.