گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۹ - د‌ر ستایش پادشاه رضوا‌ن جایگاه مغفور محمدشاه مبرور طاب ثراه فرماید

دو چشم باز و دوگوشم فراز مانده به راه
که‌کی بشارت فتح آید از معسکر شاه
ندانم از چه به راه اندرون بشیر بماند
گمان برم که به شیری دوچار شد ناگاه
و یا ز پویه سم بارگیش کوفته شد
پیاده ماند و نبودش پیاده طاقت راه
و یا ز شدت باران و برف و برد هوا
به نیمه راه به جایی بماند خواه مخواه
و یا چو روی منش دست و پا پر آبله شد
ز بسکه بوسه زدندش زمان زمان به شفاه
چه شد چرا سفرش این قدر دراز کشید
مگر نه عمر سفر بود غالباً کوتاه
علی‌الله از چه سبب دور ماند و دیر آمد
مگر شکار بتی‌گشت شوخ و خاطرخواه
چرا نیامد یارب‌کجا اقامت‌کرد
به حیرتم‌ که چه شد لا اله الا الله
همین دم آمده ور نامدست می‌آید
خدای را ز قدوم ویم‌ کنید آگاه
همی معاینه بینم ‌که مژده را بت من
دوان دوان خوش و خرم درآید از درگاه
به جهد رانده ز تک مانده تنگ بسته‌کمر
نفس‌ گسیخته خوی ‌کرده ‌کج نهاده ‌کلاه
عرق نشسته به رویش چو بر سمن باران
غبار مانده به چهرش چو بر ثواب‌گناه
سپید گرد رهش برد و زلف غالیه‌گون
بسان سودهٔ‌ کافور تر به مشک سیاه
خطش به چهرهٔ رنگین چو مشک بر شنجرف
تنش به جامهٔ فاخر چو نقره در دیباه
چو پشت گردون در سجدهٔ خدیو جهان
به پیش رویش آن زلف‌ کرده پشت دوتاه
به غیر خط سیاهش برآن سپید رخان
ز مشک سوده ندیدم حصار خرمن ماه
نشسته از بریکران باد پای چو برق
دو اسبه تاخته ناگه دمان رسد از راه
بشارت آرد کآمد بشیر و برّه زدند
به گردش از دو طرف جوق جوق بنده و داه
ز بس به روی بشیر از در نیاز عیون
ز بس به راه برید از در نماز جباه
تمام جبهه بود هرکجا نهند قدم
تمام دیده بود هر کجا کنند نگاه
لبش پر آبله‌گردیده چون سپهر به شب
ز بس که بومه زدندش ز هرطرف به شفاه
یکیش ساغر می داده‌ کای بشیر بنوش
یکیش نقد روان بر ده‌ کای برید بخواه
ز هر کرانه‌ گروهی‌ گرفته دامن او
که ای بشیر چه داری خبر ز فتح هراه
به روزگار زمستان‌که آبها همه سنگ
چسان ز آب هری رود عبره‌ کرد سپاه
به فصل دی که ز سردی بنیم راه سخن
به سمع‌ کس نتواند رسیدن از افواه
ز بس برودت در طبع روزگار حرون
که منجمد شده قوهٔ نما به طبع‌گیاه
هرات راکه سپهری است بر فراز زمین
چسان ‌گرفت شهنشاه آسمان خرگاه
به مان آذر وکانون ‌که شعله درکانون
چنان فسرده نماید که شاخ سرخ ‌گیاه
هرات را که جهانیست در میان جهان
چسان ‌گشود مهین شهریار ملک پناه
به وقت بهمن‌ کز تیره جرم ابر مطیر
سپهر نیلی در بر کند پرند سیاه
هرات راکه بود قلعهٔ ستاره‌گرای
چسان نمود مسخر شه ستاره سپاه
بشیرگوید ای قوم تا نبیند کس
خبر فسانه شمارد به صدهزار گواه
مگر نه خسرو گیتی‌ستان محمدشاه
به سرش تاج سعادت بود ز فر آله
شکوه شاه همین بس ‌که از مهابت او
ز سومنات به عیوق رفت بانگ صلوه
نبرد شاه همین بس‌ که از صلابت او
فغان افغان بررفت تا به طارم ماه
نه شاه عرضهٔ شطرنج بود شاه هری
که می ز جای بجنبد ز بانگ شاهاشاه
چه مایه رنج و خطر برد شاه تا آورد
بر اوج تختهٔ دارش ز شیب تختهٔ‌ گاه
به مال و جاه عدو غره‌‌ گشت و غافل ازین
که مال او همه مارست و جاه او همه چاه
بلی چو بخت قرین نیست مال‌ گردد مار
بلی چو چرخ معین نیست جاه‌ گردد چاه
غریو توپ دژ آشوب از محال هری
گمان برم که فراتر شد از دیار فراه
نهیب شاه چنان تنگ‌کرد سینهٔ خصم
که می‌نداشت ز تنگی مجال‌گفتن آه
ز بس‌که بهر تماشای رزم خم شد چرخ
چو چرخ چاچی شاهش‌ نماند پشت دوتاه
همی به فرق ملک خود آهنین گفتی
فکنده سایه بلند آسمان به خرمن ماه
ستاره‌گریان از بیم مرگ هایاهای
زمانه خندان بر کار خصم قاهاقاه
عدو ز مرگ دل آسوده بود و غافل ازین
که نوک نیزهٔ شه مرگ را بود بنگاه
مجال جنبش از هیچ سو نداشت نسیم
ز بس هوا متراکم ز بانگ واویلاه
ز بیم شاه پر از نقش شاه بود جهان
به چشم خصم ولی بود در جهان یکتاه
چنان ز بیم ملک زردگشت چهر عدو
که‌کهرباش نیارست فرق‌کرد ازکاه
ز گرز شاه شد آشفته مغز خصم چنانک
نسیم ناخوش او مغز چرخ‌ کرد تباه
عجبترآنکه ز مغزش به خاک تخمی‌کاشت
که تا قیامت مجنون دمد به جای‌ گیاه
خدنگ شاه چنان خود دوخت بر سر خصم
که‌ گفتی آنکه به فرقش شدست پوست‌ کلاه
ز بس‌که تندی شمشیر شاه جسم عدو
دوپاره‌‌گشت به یک ضرب و می نبود آگاه
مصاف بس که در آن پهنه ‌‌گرم بود نداشت
همی خبر پدر از پور و همره از همراه
سپاهیان ملک بر عدو چنان چیره
که شرزه شیردژ آگه به حمله بر روباه
ز تیر شاه‌که ده ده به یکدگر می‌دوخت
کسی نیافت‌ که پنجست خصم یا پنجاه
سپهر قلزم خوناب‌گشت و تیر ملک
در او به قوت بازو همی نمود شناه
چنان نهیب ملک‌کار تنگ‌کرد به خصم
که جز به سایهٔ تیغ اجل نیافت پناه
ز تیغ شاه مکافات یافت خصم آری
گناه را نه مگر دوزخست باد افراه
بلی به دوزخ تفتیده می‌بسوزد مرد
چو بنگریش جری بر به ارتکاب‌ گناه
ز چیره دستی شه خیره مرزبان هری
چنانکه غیرامانش نه روی ماند و نه راه
زمان زمان پی پوزش به بارگاه ملک
دوان دوان زهری صف به صف سپید و سیاه
وزیر شه بدل اسب داد پیل دمان
به هر بیاده ‌که آورد رخ به درگه شاه
جهانستان ملکا بدسگال سوز شها
تویی‌که پشت فلک در سجود تست دوتاه
هزار شکر خدا راکه از عنایت تو
جهانیان همه انباز راحتند و رفاه
به ویژه فارس که گویی بهشت را ماند
از آنکه راه ندارد به هیچ دل اکراه
یکی منم‌ که به میدان مدح‌گوی سخن
به صولجان بلاغت ربودم از اشباه
سوارگشته سرانگشت من به پشت قلم
بدان مثابه ‌که رویینه تن بر اسب سیاه
اگر نه خامهٔ من بود نظم عنین بود
هم او بسان سقنقور بر فزودش باه
شها جدا ز جنابت به حیرتم‌که مرا
چگونه روز شود هفته هفته ‌گردد ماه
چنان سپاه محن بر دلم هجوم آرد
که‌ گم شود تنم اندر میانه ‌گاه بگاه
ثنای شاه نیاری نمود قاآنی
به هرزه باد مپیما به خیره عمر مکاه
به هر بهار الا تا همی به قوت طبع
چو خون روان شود اندر عروق شاخ میاه
قوام بخت تو چندانکه در بسیط زمین
کهین غلام تو بر آسمان زند خرگاه

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو چشم باز و دوگوشم فراز مانده به راه
که‌کی بشارت فتح آید از معسکر شاه
هوش مصنوعی: دو چشمم باز و دو گوشم تیز به راه نگاه می‌کنم تا ببینم کی خبر پیروزی از اردوگاه شاه می‌رسد.
ندانم از چه به راه اندرون بشیر بماند
گمان برم که به شیری دوچار شد ناگاه
هوش مصنوعی: نمی‌دانم به چه دلیل، بشیر در راه مانده است. به نظر می‌رسد که به ناگاه دچار مشکلی شده و مانند شیری به چالش افتاده است.
و یا ز پویه سم بارگیش کوفته شد
پیاده ماند و نبودش پیاده طاقت راه
هوش مصنوعی: به خاطر فشار و سختی که بر او وارد شد، از سفر کنار گذاشته شد و دیگر توانایی ادامه دادن این مسیر را نداشت.
و یا ز شدت باران و برف و برد هوا
به نیمه راه به جایی بماند خواه مخواه
هوش مصنوعی: به علت بارش شدید باران و برف و وزش باد، ممکن است کسی در نیمه راه مجبور شود در جایی توقف کند، خواه ناخواه.
و یا چو روی منش دست و پا پر آبله شد
ز بسکه بوسه زدندش زمان زمان به شفاه
هوش مصنوعی: و یا زمانی که چهره‌ام پر از تاول و زخم بوسه شد، به‌قدری که در هر زمان لب‌هایم را بوسیده‌اند.
چه شد چرا سفرش این قدر دراز کشید
مگر نه عمر سفر بود غالباً کوتاه
هوش مصنوعی: چرا سفر او اینقدر طولانی شد؟ مگر معمولاً سفرها کوتاه نیستند؟
علی‌الله از چه سبب دور ماند و دیر آمد
مگر شکار بتی‌گشت شوخ و خاطرخواه
هوش مصنوعی: چرا خداوند از آنچه باید به ما نزدیک باشد، دور ماند و دیر جواب نداد؟ آیا به خاطر آن است که به دیدن معشوقی زیبا و بازیگوش رفته است؟
چرا نیامد یارب‌کجا اقامت‌کرد
به حیرتم‌ که چه شد لا اله الا الله
هوش مصنوعی: چرا نیامدی، خدا را؟ کجاست جایی که قرار دارد؟ من در حیرتم که چه اتفاقی افتاده است که فقط یک خدا وجود دارد.
همین دم آمده ور نامدست می‌آید
خدای را ز قدوم ویم‌ کنید آگاه
هوش مصنوعی: در همین لحظه که آمده‌ای یا نیامده‌ای، خدا را با ورود تو آشنا می‌کنید.
همی معاینه بینم ‌که مژده را بت من
دوان دوان خوش و خرم درآید از درگاه
هوش مصنوعی: من می‌بینم که مژده‌ام به‌سرعت و با شادی و خوشحالی از درگاه وارد می‌شود.
به جهد رانده ز تک مانده تنگ بسته‌کمر
نفس‌ گسیخته خوی ‌کرده ‌کج نهاده ‌کلاه
هوش مصنوعی: در تلاش و کوشش از دست و پای خود رها شده‌ام و تحت فشار زیادی قرار دارم. نفس‌ام به تنگنا افتاده و خود را به گونه‌ای پیچانده‌ام که حالتی نامناسب پیدا کرده‌ام.
عرق نشسته به رویش چو بر سمن باران
غبار مانده به چهرش چو بر ثواب‌گناه
هوش مصنوعی: عرق روی او نشسته مانند بارانی که بر گل‌ها نشسته و غبار به چهره‌اش نشسته مانند گناهی که بر اعمالش باقی مانده است.
سپید گرد رهش برد و زلف غالیه‌گون
بسان سودهٔ‌ کافور تر به مشک سیاه
هوش مصنوعی: موهای سفیدش در مسیرش می‌رقصد و زلف‌هایش که به رنگ غالیه است، مانند تکه‌ای کافور نرم و سیاه به نظر می‌رسند.
خطش به چهرهٔ رنگین چو مشک بر شنجرف
تنش به جامهٔ فاخر چو نقره در دیباه
هوش مصنوعی: خط او مانند چهره‌ای زیبا و رنگین است که به رنگ مشکی می‌زند و تنی که دارد به مانند جامه‌ای فاخر و مانند نقره در درخشش و زیبایی است.
چو پشت گردون در سجدهٔ خدیو جهان
به پیش رویش آن زلف‌ کرده پشت دوتاه
هوش مصنوعی: چشم‌انداز آسمان به سجده در برابر خداوند جهانی است و در مقابل او، آن زلف‌های زیبای معشوق به صورت دو دوجبه گره خورده است.
به غیر خط سیاهش برآن سپید رخان
ز مشک سوده ندیدم حصار خرمن ماه
هوش مصنوعی: به جز خط سیاه او بر صورت سفیدش، از مشک تیره، دفتری از زیبایی ماه را ندیده‌ام.
نشسته از بریکران باد پای چو برق
دو اسبه تاخته ناگه دمان رسد از راه
هوش مصنوعی: نسیم ملایم و شفاف در حال وزیدن است و ناگهان، مانند یک اسب تندرو، یک لحظه به سرعت از راه می‌رسد.
بشارت آرد کآمد بشیر و برّه زدند
به گردش از دو طرف جوق جوق بنده و داه
هوش مصنوعی: نوید می‌دهد که مژده‌دهنده‌ای آمده و در این میان، گروهی از بندگان و دانایان به دور هم گرد آمده‌اند.
ز بس به روی بشیر از در نیاز عیون
ز بس به راه برید از در نماز جباه
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه چهره بشیر (خبرآور) را بارها دیدم، چشمانم پر از اشک شده و به خاطر عشق و محبت او، از درگاه الهی بارها دعا کرده‌ام و سرم به زمین سجده رفته است.
تمام جبهه بود هرکجا نهند قدم
تمام دیده بود هر کجا کنند نگاه
هوش مصنوعی: هر جا که قدم بگذاری، تمام جبهه و میدان در آنجا موجود است و هر کجا که نگاه کنی، همه چیز در دید تو قرار دارد.
لبش پر آبله‌گردیده چون سپهر به شب
ز بس که بومه زدندش ز هرطرف به شفاه
هوش مصنوعی: لب او در اثر بومه‌ها و آسیب‌هایی که از هر طرف به او رسیده، مانند آسمان در شب پر از ستاره شده است.
یکیش ساغر می داده‌ کای بشیر بنوش
یکیش نقد روان بر ده‌ کای برید بخواه
هوش مصنوعی: یکی از آنها جام شراب می‌داد و می‌گفت: ای بشیر، بنوش. و دیگری پول نقد به او می‌داد و می‌گفت: ای برید، بخواه.
ز هر کرانه‌ گروهی‌ گرفته دامن او
که ای بشیر چه داری خبر ز فتح هراه
هوش مصنوعی: از هر طرف گروهی دور او جمع شده‌اند و از بشیر می‌پرسند که آیا خبری از پیروزی در راه است؟
به روزگار زمستان‌که آبها همه سنگ
چسان ز آب هری رود عبره‌ کرد سپاه
هوش مصنوعی: در ایام زمستان که آب‌ها به سختی و یخ بستگی تبدیل می‌شوند، سپاه هری رود از آب عبور کرد.
به فصل دی که ز سردی بنیم راه سخن
به سمع‌ کس نتواند رسیدن از افواه
هوش مصنوعی: در فصل دی که هوا بسیار سرد است، هیچ‌کس نمی‌تواند به خوبی به صحبت‌ها و گفت‌وگوها گوش دهد و از آنچه در اطراف می‌گذرد باخبر شود.
ز بس برودت در طبع روزگار حرون
که منجمد شده قوهٔ نما به طبع‌گیاه
هوش مصنوعی: به خاطر سرمای شدید و سختی روزگار، قدرت رشد و نمو در گیاهان به حالت یخ‌زده درآمده است.
هرات راکه سپهری است بر فراز زمین
چسان ‌گرفت شهنشاه آسمان خرگاه
هوش مصنوعی: هرات را که آسمانی بر فراز زمین است، چگونه شهنشاه آسمان، جایگاهی را برای خود اختیار کرده است.
به مان آذر وکانون ‌که شعله درکانون
چنان فسرده نماید که شاخ سرخ ‌گیاه
هوش مصنوعی: شعله آتش در کانون آنقدر ضعیف و سرد می‌شود که شاخ و برگ گیاهان سرخ رنگ را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد.
هرات را که جهانیست در میان جهان
چسان ‌گشود مهین شهریار ملک پناه
هوش مصنوعی: هرات جایی است که در دل جهانی بزرگ قرار دارد و چگونه پادشاه بزرگ، پناهگاهی برای مردمش ایجاد کرد.
به وقت بهمن‌ کز تیره جرم ابر مطیر
سپهر نیلی در بر کند پرند سیاه
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای از بهمن، زمانی که ابرهای تیره آسمان نیلی رنگ، باران می‌بارند، پرنده‌ای سیاه در آسمان پرواز می‌کند.
هرات راکه بود قلعهٔ ستاره‌گرای
چسان نمود مسخر شه ستاره سپاه
هوش مصنوعی: هرات که قلعه‌ای است با ویژگی‌های خاص خود، چگونه به تسخیر فرمانروای ستاره‌گرا درآمد؟
بشیرگوید ای قوم تا نبیند کس
خبر فسانه شمارد به صدهزار گواه
هوش مصنوعی: بشیر می‌گوید: ای مردم، تا زمانی که کسی خبری را نبیند، آن خبر را به سان افسانه‌ای با صدهزار شاهد می‌شمارند.
مگر نه خسرو گیتی‌ستان محمدشاه
به سرش تاج سعادت بود ز فر آله
هوش مصنوعی: آیا محمدشاه، پادشاه بزرگ جهان، با تاج خوشبختی بر سر خود، در اوج عزت و افتخار نبود؟
شکوه شاه همین بس ‌که از مهابت او
ز سومنات به عیوق رفت بانگ صلوه
هوش مصنوعی: عظمت پادشاه به اندازه‌ای است که از ترس او صدای اذان از شهر سومنات به عیوق منتقل شد.
نبرد شاه همین بس‌ که از صلابت او
فغان افغان بررفت تا به طارم ماه
هوش مصنوعی: نبرد شاه به قدری شدید و نیرومند است که به خاطر قدرت و استحکام او، صدای ناله و فریاد افغان‌ها به آسمان رسید.
نه شاه عرضهٔ شطرنج بود شاه هری
که می ز جای بجنبد ز بانگ شاهاشاه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شاه هری (مهره‌ای در بازی شطرنج) به قدری ناتوان است که حتی نمی‌تواند از جایش تکان بخورد و فقط به صدای شاه بزرگ (شاه شطرنج) توجه می‌کند. به عبارت دیگر، او در برابر قدرت و حکمرانی واقعی هیچ اراده‌ای ندارد و همچون یک مهره در بازی شطرنج قابل تغییر و استفاده است.
چه مایه رنج و خطر برد شاه تا آورد
بر اوج تختهٔ دارش ز شیب تختهٔ‌ گاه
هوش مصنوعی: شاه با چه زحمت و خطری به اوج دار رسید، در حالی که سقوطش از بالای آن، خطر عظیمی به همراه داشت.
به مال و جاه عدو غره‌‌ گشت و غافل ازین
که مال او همه مارست و جاه او همه چاه
هوش مصنوعی: به خاطر ثروت و مقام دشمن فریب خورد و غافل شد از این که همه آن ثروت او مانند مار خطرناک است و مقامش نیز به نوعی کلاهی بر سرش می‌گذارد که در واقع یک تله است.
بلی چو بخت قرین نیست مال‌ گردد مار
بلی چو چرخ معین نیست جاه‌ گردد چاه
هوش مصنوعی: هرگاه سرنوشت با انسان همراه نباشد، ثروت و مال او به ماری تبدیل می‌شود که زیان‌آور است. همچنین اگر در زندگی، حمایت و هدایت خاصی وجود نداشته باشد، مقام و موقعیت او به جایی می‌رسد که همچون چاه عمیق و ناکام می‌شود.
غریو توپ دژ آشوب از محال هری
گمان برم که فراتر شد از دیار فراه
هوش مصنوعی: صدای بلند توپ در دژهای آشوب‌زده، از جایی دورتر به گوش می‌رسد و به نظرم می‌رسد که در جایی فراتر از سرزمین فراه در حال رخ دادن است.
نهیب شاه چنان تنگ‌کرد سینهٔ خصم
که می‌نداشت ز تنگی مجال‌گفتن آه
هوش مصنوعی: فریاد و فرمان شاه آن‌قدر بر دل دشمن فشار آورد که او حتی فرصتی برای ابراز ناله و آه را هم نداشت و در تنگنا قرار گرفت.
ز بس‌که بهر تماشای رزم خم شد چرخ
چو چرخ چاچی شاهش‌ نماند پشت دوتاه
هوش مصنوعی: به دلیل فراوانی جنگ‌ها و نزاع‌ها، نظم زندگی و ثبات به هم ریخته است؛ مانند چرخ‌های سبدی که بر اثر فشار و خم شدن نتوانند راست بایستند و دیگر نمی‌توانند استقامت داشته باشند.
همی به فرق ملک خود آهنین گفتی
فکنده سایه بلند آسمان به خرمن ماه
هوش مصنوعی: تو همواره تصور می‌کردی که حکومت تو همچون سایه‌ای بلند بر روی زمین است و به شکوه و عظمت آسمان شب مانند ماه می‌درخشند.
ستاره‌گریان از بیم مرگ هایاهای
زمانه خندان بر کار خصم قاهاقاه
هوش مصنوعی: ستاره‌شناسان، از ترس مرگ در جریان این روزگار، با صدای خنده بر مشکلات دشمنان می‌خندند و به آن‌ها پاسخ می‌دهند.
عدو ز مرگ دل آسوده بود و غافل ازین
که نوک نیزهٔ شه مرگ را بود بنگاه
هوش مصنوعی: دشمن از مرگ احساس آرامش می‌کرد و بی‌خبر از اینکه نوک نیزه‌ی پادشاه، نشانه‌ای از مرگ است.
مجال جنبش از هیچ سو نداشت نسیم
ز بس هوا متراکم ز بانگ واویلاه
هوش مصنوعی: نسیم هیچ فرصتی برای حرکت نداشت، زیرا فضای اطراف چنان متراکم بود که از صدای ناله و فریاد، سنگین شده بود.
ز بیم شاه پر از نقش شاه بود جهان
به چشم خصم ولی بود در جهان یکتاه
هوش مصنوعی: جهان به خاطر ترس از قدرت شاه پر از نشانه‌های او است، اما در نگاه دشمن، جهان تنها یک چیز است.
چنان ز بیم ملک زردگشت چهر عدو
که‌کهرباش نیارست فرق‌کرد ازکاه
هوش مصنوعی: چهره دشمن به قدری از ترس زرد شد که حتی نتوانست از کاه فاصله بگیرد.
ز گرز شاه شد آشفته مغز خصم چنانک
نسیم ناخوش او مغز چرخ‌ کرد تباه
هوش مصنوعی: از ضربت گرزی که شاه به خصم زد، او به شدت گیج و آشفته شد، مانند نسیمی ناپسند که باعث نابودی و خرابی چرخ فلکی می‌گردد.
عجبترآنکه ز مغزش به خاک تخمی‌کاشت
که تا قیامت مجنون دمد به جای‌ گیاه
هوش مصنوعی: شگفت‌انگیز این‌که از ذهن او دانه‌ای به خاک افکند که تا پایان دنیا مجنون را به جای گیاهی زنده نگه دارد.
خدنگ شاه چنان خود دوخت بر سر خصم
که‌ گفتی آنکه به فرقش شدست پوست‌ کلاه
هوش مصنوعی: خنجر پادشاه به قدری قوی و دقیق بر سر دشمن فرود آمد که گویی دشمن برای کلاهش پوست تازه‌ای به سر گذاشته است.
ز بس‌که تندی شمشیر شاه جسم عدو
دوپاره‌‌گشت به یک ضرب و می نبود آگاه
هوش مصنوعی: به دلیل شدت و تیزی شمشیر شاه، بدن دشمن به‌راحتی و در یک ضربه از هم تکه‌تکه شد، و دشمن حتی متوجه این نمی‌شد.
مصاف بس که در آن پهنه ‌‌گرم بود نداشت
همی خبر پدر از پور و همره از همراه
هوش مصنوعی: در میدان نبردی که بسیار داغ و پرتنش بود، هیچ‌کس از حال پدر و فرزند و همراهان خود خبری نداشت.
سپاهیان ملک بر عدو چنان چیره
که شرزه شیردژ آگه به حمله بر روباه
هوش مصنوعی: نظامیان کشور به قدری بر دشمن غالب هستند که همچون شیر خشمگینی که به سمت روباهی حمله می‌کند، بدون ترس و با قدرت به سوی آن‌ها می‌تازند.
ز تیر شاه‌که ده ده به یکدگر می‌دوخت
کسی نیافت‌ که پنجست خصم یا پنجاه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در اینجا نیست که از تیر شاه، که به یکدیگر می‌نویسد، برای در امان ماندن پنجاه دشمن یا حتی بیشتر، کمکی بگیرد.
سپهر قلزم خوناب‌گشت و تیر ملک
در او به قوت بازو همی نمود شناه
هوش مصنوعی: آسمان مانند دریا پر از خون شد و تیر سلطنت در آن با قدرت بازو شنا می‌کرد.
چنان نهیب ملک‌کار تنگ‌کرد به خصم
که جز به سایهٔ تیغ اجل نیافت پناه
هوش مصنوعی: چنان فریاد و فرمان پادشاه بر دشمن اثر گذاشت که او جز در سایهٔ تیغ مرگ جایی برای پناه بردن نیافت.
ز تیغ شاه مکافات یافت خصم آری
گناه را نه مگر دوزخست باد افراه
هوش مصنوعی: خصم سرانجام از شمشیر شاه عذاب خواهد دید؛ چرا که گناهکاران جز دوزخ عاقبتی ندارند.
بلی به دوزخ تفتیده می‌بسوزد مرد
چو بنگریش جری بر به ارتکاب‌ گناه
هوش مصنوعی: آری، مرد وقتی به دور و برش نگاه کند و ببیند که دیگران مرتکب گناه می‌شوند، در آتش دوزخ خواهد سوخت.
ز چیره دستی شه خیره مرزبان هری
چنانکه غیرامانش نه روی ماند و نه راه
هوش مصنوعی: از توانمندی و مهارت حکمران، مرزبان هری آن‌چنان تحت تأثیر قرار گرفته است که نه جراتی برای مبارزه دارد و نه راهی برای فرار.
زمان زمان پی پوزش به بارگاه ملک
دوان دوان زهری صف به صف سپید و سیاه
هوش مصنوعی: زمانی است که باید به دربار پادشاه با سرعت زیاد بروم و درخواست عذرخواهی کنم، در حالی که صف‌های بلند و رنگین از مردم، سیاه و سفید، در انتظار نشسته‌اند.
وزیر شه بدل اسب داد پیل دمان
به هر بیاده ‌که آورد رخ به درگه شاه
هوش مصنوعی: وزیر پادشاه در آن زمان به هر سواری که رخ زیبایی داشت، یک فیل هدیه می‌داد تا آنها را به دربار پادشاه بیاورد.
جهانستان ملکا بدسگال سوز شها
تویی‌که پشت فلک در سجود تست دوتاه
هوش مصنوعی: در دنیاست که پادشاهان درد و رنجی دارند. تو هستی که ستاره‌ها و آسمان در تحسین و پرستش تو به ویژه خم شده‌اند.
هزار شکر خدا راکه از عنایت تو
جهانیان همه انباز راحتند و رفاه
هوش مصنوعی: به خاطر لطف تو، هزاران بار سپاسگزاری می‌کنم که همه مردم در آرامش و رفاه به سر می‌برند.
به ویژه فارس که گویی بهشت را ماند
از آنکه راه ندارد به هیچ دل اکراه
هوش مصنوعی: به ویژه فارس که بهشتی به نظر می‌رسد، چرا که هیچ دلی را از خود نمی‌رنجاند و آرامش را به همراه دارد.
یکی منم‌ که به میدان مدح‌گوی سخن
به صولجان بلاغت ربودم از اشباه
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در صحنه ستایش و مدح، با بیانی شیوا و فصیح، توانسته‌ام سخن را از میان دیگران بربایم و خود را برجسته سازم.
سوارگشته سرانگشت من به پشت قلم
بدان مثابه ‌که رویینه تن بر اسب سیاه
هوش مصنوعی: دست من بر قلم مانند این است که بدنم بر روی یک اسب سیاه نشسته باشد.
اگر نه خامهٔ من بود نظم عنین بود
هم او بسان سقنقور بر فزودش باه
هوش مصنوعی: اگر قلم من نبود، این نظم و شعر هم نبود و مانند زحمت‌کشانی که به سنگینی بار خود می‌افزایند، این کار به سختی انجام می‌شد.
شها جدا ز جنابت به حیرتم‌که مرا
چگونه روز شود هفته هفته ‌گردد ماه
هوش مصنوعی: ای شها، من در حیرتم که چطور می‌توانی از نجابت خود جدا شوی و در دل من روزها به چرخش درآید و هفته‌ها و ماه‌ها سپری شوند.
چنان سپاه محن بر دلم هجوم آرد
که‌ گم شود تنم اندر میانه ‌گاه بگاه
هوش مصنوعی: دل من تحت فشار مشکلاتی قرار می‌گیرد که انگار وجودم در میان این دشواری‌ها ناپدید می‌شود.
ثنای شاه نیاری نمود قاآنی
به هرزه باد مپیما به خیره عمر مکاه
هوش مصنوعی: قاآنی در این بیت به ستایش پادشاه و خودداری از طرفداری‌های بی‌مورد اشاره می‌کند. او می‌گوید نباید با گمراهی و بی‌هدف در مسیر زندگی پیش رفت و عمر را به بطالت گذراند. در واقع، مهم است که در کار و زندگانی هدف‌دار و آگاهانه پیش برویم.
به هر بهار الا تا همی به قوت طبع
چو خون روان شود اندر عروق شاخ میاه
هوش مصنوعی: هر بهاری می‌آید مگر اینکه به قدرت طبیعت، مانند خون که در رگ‌های درختان جاری می‌شود، حیات در آنها دوباره جوانه می‌زند.
قوام بخت تو چندانکه در بسیط زمین
کهین غلام تو بر آسمان زند خرگاه
هوش مصنوعی: سرنوشت و خوش‌بختی تو به اندازه‌ای است که در گستره‌ی زمین، خدمتی که کرده‌ای سبب می‌شود تا کسی در آسمان مقام و منزلت خود را برپا کند.