گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۵ - در مدح پادشاه خلد آشیان محمدشاه مغفور طاب الله ثراه فرماید

الحمدکه آمد ز سفر موکب خسرو
وز موکب او کوکب دین یافته پرتو
از هر لب پژمرده به یمن قدم شاه
در هر دل افسرده به فر رخ خسرو
برخاست به جای دم ناخوش نفس خوش
بنشست به جای غم دیرین طرب نو
اینک چو سحابست هوا حاملهٔ رعد
از نالهٔ زنبوره و آوای شواشو
سنجاب به دوش فلگ از گرد عساکر
سیماب به‌گوش ملک از بانگ روا رو
آمد ملکی ‌کز فزع ‌گرد سپاهش
در چشمهٔ‌خورشعد سراسیمه‌شود ضو
دارای جوانبخت محمد شه غازی
شاهی که سمندش چو خیالست سبکرو
در چنبر چوگانش فلک همچو یکی ‌گوی
در ساحت میدانش زمین همچو یکی‌گو
چون بر سر او رنگ نهد پای چو جمشید
چون از بر شبرنگ‌ کند جای چو خسرو
گنجی‌شود از جودش هر سایل‌و مسکین
مرغی شود از تیرش هر ترکش و پهلو
ای خستهٔ صمصام تو هر پیل‌تنی یل
ای بستهٔ فتراک تو هر تیغ زنی‌گو
رخش تو بنی عمّ براقست ازیراک
میدان همی از چرخ‌کندگاه تک و دو
چون رفرف اگر بر زبر عرش نهدگام
مهماز زند قدر تو بازش‌ که همی دو
آتش زده خشم تو به معمورهٔ عالم
زانگونه‌که ناپلیون در خطهٔ مسکو
با بخت عدو بخت تو گوید به تمسخر
بیدارم و می‌دارم من پاس تو به غنو
گلزر سماحت شده در عهد تو بیخار
فالیز عدالت شده از جهد تو بی‌خو
تو مهر جهانبانی از آن سایل جودت
دامانش چو کان آمده از جود تو محشو
وقتی شرر دوزخ می‌کرد صدایی
قهر تو بدوگفت یکی‌گوی و دو بشنو
جاه وخطر آنجاست‌که بخت تو برد رخت
فتح و ظفر آنجاست‌ که‌ کوی تو کند غو
خالی شود ار ساحت دنیا ز تر و خشک
حالی بلآلی ‌کندش جود تو مملو
ازکینه و پرخاش عدو نیست ترا باک
مه را چه هراس از سگ و آن حملهٔ عوعو
هم پیل بنهراسد اگر پشه ‌کند بانگ
هم شیر نیندیشد اگر گربه‌ کند مو
خودروی بود خصم تو در مزرع هستی
ای شاه بدان خنجر چون داسش بدرو
نه بذل ترا واهمهٔ نفی لن ولا
نه جود ترا وسوسهٔ شرط ان ولو
گرگندم ذات تو در آن خوشه نبستی
کس حاصل هستی نخریدی به یکی جو
در قالب بی‌روح عدو دهر دمد دم
چون نافه‌که از جهل‌گرید به سوی بو
اجرام بر رای تو چون ذره بر مهر
افلاک بر قدر تو چون قطره بر زو
در سایه ی قدر تو اگر ماه و اگر مهر
در پایهٔ صدر تو اگر زاب و اگر زو
تا نفس بنالد چو خطا گردد امید
تا طبع ببالد چو روا گردد مدعوّ
نالنده عدویت ز خطا دیدن مسؤول
بالنده حبیبت ز روا گشتن مرجو
تا دیبه ز روم آید و سنجاب ز بلغار
تا نافه ز چین خیزد و کافور ز جوجو
عز و شرف از ماهیت قدر تو خیزد
ز انسان‌که ز گل بوی و ز می رنگ و ز مه تو
بی‌غرهٔ اقبال تو شامی نشود صبح
بی‌طرهٔ اعلام تو صبحی نشود شو
تا بخت تو برنا بود و تخت تو برپا
ای شاه به داد و دهش و نیکی بگرو
از امر قدر درکنف حفظ خداپوی
با حکم قضا معتکف ‌کاخ رضا شو
قاآنی صد شکرکه رستیم ز اندوه
والحمدکه آمد ز سفر موکب خسرو

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الحمدکه آمد ز سفر موکب خسرو
وز موکب او کوکب دین یافته پرتو
هوش مصنوعی: ستایش خدا را که از سفر شاه، نشانه‌های او به ما رسید و از جلال او نور دین را دریافت کردیم.
از هر لب پژمرده به یمن قدم شاه
در هر دل افسرده به فر رخ خسرو
هوش مصنوعی: در هر مکان و زمان، حضور پادشاه باعث دلگرمی و تجدید روحیه برای افراد می‌شود؛ حتی در دل‌های غمگین و پژمرده، نور و زیبایی او امید را زنده می‌کند.
برخاست به جای دم ناخوش نفس خوش
بنشست به جای غم دیرین طرب نو
هوش مصنوعی: به جای هوای ناخوش، بادی خوش و دل‌انگیز وزید و به جای اندوه و غم‌های قدیمی، شادی و سروری تازه نشسته است.
اینک چو سحابست هوا حاملهٔ رعد
از نالهٔ زنبوره و آوای شواشو
هوش مصنوعی: هم‌اکنون، آسمان مانند ابر است و باران در حال باریدن است. صدای ناله‌ی زنبورها و صدای شواشو نیز در فضا طنین‌انداز شده است.
سنجاب به دوش فلگ از گرد عساکر
سیماب به‌گوش ملک از بانگ روا رو
هوش مصنوعی: سنجاب بر دوش فلگ، در حالی که در میان سربازان نقره‌ای حرکت می‌کند، برای ملک در گوش می‌گوید که برو از اینجا.
آمد ملکی ‌کز فزع ‌گرد سپاهش
در چشمهٔ‌خورشعد سراسیمه‌شود ضو
هوش مصنوعی: یک فرشته‌ای آمد که از ترس و هیاهوی سپاهش، در چشمهٔ خورشید به شدت نگران و مضطرب شده است.
دارای جوانبخت محمد شه غازی
شاهی که سمندش چو خیالست سبکرو
هوش مصنوعی: محمد، شاه غازی و خوشبخت، سوار بر اسبی است که سرعتش مانند خیال است و بسیار سبک‌رو.
در چنبر چوگانش فلک همچو یکی ‌گوی
در ساحت میدانش زمین همچو یکی‌گو
هوش مصنوعی: در دایره‌ی قدرت و سلطه‌اش، آسمان مانند یک گوی در میدان اوست و زمین نیز همچون گویی دیگر در همان عرصه قرار دارد.
چون بر سر او رنگ نهد پای چو جمشید
چون از بر شبرنگ‌ کند جای چو خسرو
هوش مصنوعی: زمانی که بر سر او رنگی بگذارند، مانند جمشید، و وقتی که از روی شبرنگ (رنگی خاص) می‌گذرد، جایگاهش همچون خسرو می‌شود.
گنجی‌شود از جودش هر سایل‌و مسکین
مرغی شود از تیرش هر ترکش و پهلو
هوش مصنوعی: بخشش و generosity او باعث می‌شود که حتی کسانی که نیازمند و بی‌چاره‌اند مانند گنج و ثروت از او بهره‌مند شوند. همچنین، هر کسی که به او نزدیک شود و تحت تأثیر او قرار گیرد، احساس آرامش و امنیت می‌کند.
ای خستهٔ صمصام تو هر پیل‌تنی یل
ای بستهٔ فتراک تو هر تیغ زنی‌گو
هوش مصنوعی: ای تو که از درد و رنج خسته‌ای، تو مثل یک جنگجوی قوی در برابر هر دشمنی، و به مانند یک شیر درندگان، می‌دانی که با هر تبحر و مهارتی که داری، قادر به مقابله با هر چالش و مانعی هستی.
رخش تو بنی عمّ براقست ازیراک
میدان همی از چرخ‌کندگاه تک و دو
هوش مصنوعی: چهره تو چون اسب براق است و از نور درخشان است، در میدان و عرصه زندگی با شتاب و شکوه در حرکت است.
چون رفرف اگر بر زبر عرش نهدگام
مهماز زند قدر تو بازش‌ که همی دو
هوش مصنوعی: وقتی که فرشته‌ای بر فراز عرش قدم بگذارد، باید به قدری ارزش تو توجه شود که او نیز به یاد تو بیفتد.
آتش زده خشم تو به معمورهٔ عالم
زانگونه‌که ناپلیون در خطهٔ مسکو
هوش مصنوعی: خشم تو چنان ویرانی به پا کرده که مانند آتش‌سوزی ناپلئون در مسکو، جهان را تحت تأثیر قرار داده است.
با بخت عدو بخت تو گوید به تمسخر
بیدارم و می‌دارم من پاس تو به غنو
هوش مصنوعی: بختِ دشمن به تو می‌خندد و می‌گوید که من بیدارم و تو را به خاطر خودم نگه می‌دارم.
گلزر سماحت شده در عهد تو بیخار
فالیز عدالت شده از جهد تو بی‌خو
هوش مصنوعی: در زمان تو، گل‌ها به لطف و بزرگواری تو شکوفا شده‌اند و برکات عدالت تو باعث شده است که دنیا از خواب و بی‌خبری بیدار شود.
تو مهر جهانبانی از آن سایل جودت
دامانش چو کان آمده از جود تو محشو
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید هستی که بر دنیا می‌تابی و از بخشش‌هایت به دیگران، درخشانی و فراوانی حاصلی. مانند معادن طلا و جواهر که از خوبی‌های تو پر شده‌اند.
وقتی شرر دوزخ می‌کرد صدایی
قهر تو بدوگفت یکی‌گوی و دو بشنو
هوش مصنوعی: وقتی آتش جهنم به صدا درآمد، صدای خشم تو به او گفت که فقط یک بار بگو و دو بار گوش کن.
جاه وخطر آنجاست‌که بخت تو برد رخت
فتح و ظفر آنجاست‌ که‌ کوی تو کند غو
هوش مصنوعی: جایی که به مقام و عظمت می‌رسی، خطر نیز در آنجا به وجود می‌آید. ولی زمانی که موفقیت و پیروزی نصیب تو می‌شود، نشانه این است که در مسیر درست و در جوار محبوب خود قرار داری.
خالی شود ار ساحت دنیا ز تر و خشک
حالی بلآلی ‌کندش جود تو مملو
هوش مصنوعی: اگر دنیا از هر چیز پر و خالی شود، جود تو آن را پر می‌کند و آن را به حالتی زیبا و دلخواه در می‌آورد.
ازکینه و پرخاش عدو نیست ترا باک
مه را چه هراس از سگ و آن حملهٔ عوعو
هوش مصنوعی: از کینه و دشمنی دیگران نباید نگران باشی، زیرا مانند مه که از عوعوی سگی نمی‌ترسد، تو نیز نباید از این حوادث هراسی داشته باشی.
هم پیل بنهراسد اگر پشه ‌کند بانگ
هم شیر نیندیشد اگر گربه‌ کند مو
هوش مصنوعی: اگر پشه‌ای صدایی ایجاد کند، فیل نمی‌ترسد و نمی‌هراسد. همچنین، اگر گربه‌ای صدا کند، شیر هم نگران نمی‌شود.
خودروی بود خصم تو در مزرع هستی
ای شاه بدان خنجر چون داسش بدرو
هوش مصنوعی: خودرو یا وسیله‌ای که به نماد دشمنی تو در زندگی تشبیه شده، در دشت وجود تو قرار دارد. ای پادشاه، بدان که این خنجر مانند داس عمل می‌کند و آن را نابود کن.
نه بذل ترا واهمهٔ نفی لن ولا
نه جود ترا وسوسهٔ شرط ان ولو
هوش مصنوعی: نه از بخشش تو می‌ترسم که باعث نفی من شود و نه از سخاوتت نگرانم که به شرطی وابسته باشد.
گرگندم ذات تو در آن خوشه نبستی
کس حاصل هستی نخریدی به یکی جو
هوش مصنوعی: اگر در وجود تو خواسته‌ای از نیکی و زیبایی قرار نداشت، کسی به دستاوردهای تو بها نخواهد داد و تو هم جز یک دانه از گندم چیزی نمی‌خری.
در قالب بی‌روح عدو دهر دمد دم
چون نافه‌که از جهل‌گرید به سوی بو
هوش مصنوعی: در دنیای خالی و بی‌روحی که زمانه به ما تحمیل کرده، مانند نافه‌ای که در اثر نادانی به سمت عطر و بوی خوش می‌افتد.
اجرام بر رای تو چون ذره بر مهر
افلاک بر قدر تو چون قطره بر زو
هوش مصنوعی: اجرام سماوی در برابر تصمیم و اراده تو مانند غباری است که بر روی خورشید می‌نشیند و مقام تو نیز مانند قطری است در کنار عظمت آسمان‌ها.
در سایه ی قدر تو اگر ماه و اگر مهر
در پایهٔ صدر تو اگر زاب و اگر زو
هوش مصنوعی: اگر تو قدرت و عظمت داشته باشی، نور ماه و خورشید هم در مقابل تو کم‌نور می‌شوند، و حتی اگر رودهای بزرگ چون زاب و زو در پای تو باشند، باز هم آن‌قدر تو با منزلتی هستی که همه چیز زیر سایهٔ تو قرار می‌گیرد.
تا نفس بنالد چو خطا گردد امید
تا طبع ببالد چو روا گردد مدعوّ
هوش مصنوعی: هرگاه که نفس انسان به گله و شکایت بپردازد، امیدش از بین می‌رود و زمانی که طبع و ذاتی فرد به خوشحالی بپردازد، آرزوهای او تحقق می‌یابد.
نالنده عدویت ز خطا دیدن مسؤول
بالنده حبیبت ز روا گشتن مرجو
هوش مصنوعی: کسی که در مورد اشتباهات خود ناله می‌کند، مسئولیت آن را بر عهده بگیرد؛ ولی کسی که به خاطر فریبکاری و محبت دیگران آسیب دیده، امیدش را از دست ندهد.
تا دیبه ز روم آید و سنجاب ز بلغار
تا نافه ز چین خیزد و کافور ز جوجو
هوش مصنوعی: از روم پارچه‌های نازک و لطیف می‌آید و سنجاب‌ها از بلغارستان. همچنین روغن خوشبو از چین می‌رسد و کافور هم از جوجو (منطقه‌ای در چین) به دست می‌آید.
عز و شرف از ماهیت قدر تو خیزد
ز انسان‌که ز گل بوی و ز می رنگ و ز مه تو
هوش مصنوعی: عزت و شرافت تو از ذات و وجود تو ناشی می‌شود، زیرا انسان از گل بوی خوشی دارد و از شراب رنگی و از ماه نوری می‌گیرد.
بی‌غرهٔ اقبال تو شامی نشود صبح
بی‌طرهٔ اعلام تو صبحی نشود شو
هوش مصنوعی: بی‌هدف بودن و بی‌خبر از اقبال تو، موجب می‌شود که شب به صبح نرسد. بدون وجود و نشانه‌های تو، صبح هرگز آغاز نخواهد شد.
تا بخت تو برنا بود و تخت تو برپا
ای شاه به داد و دهش و نیکی بگرو
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوش‌شانسی و جوانی‌ات بر سر پا است و سلطنتت برقرار است، ای شاه، به کمک و بخشش و نیکی مشغول باش.
از امر قدر درکنف حفظ خداپوی
با حکم قضا معتکف ‌کاخ رضا شو
هوش مصنوعی: از سرنوشت و تقدیر خداوند در پناه حفظ او قرار بگیر و با تسلیم در برابر قضاوت او، به جایی آرامش و رضایت دست یابی.
قاآنی صد شکرکه رستیم ز اندوه
والحمدکه آمد ز سفر موکب خسرو
هوش مصنوعی: قاآنی خوشحال است که از غم و اندوه آزاد شده‌ایم و از سفر شاه بازگشته‌ایم، بنابراین شکرگزاری می‌کند.