گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۸ - در ستایش محمدشاه غازی طاب الله ثراه فرماید

در ملک جم ز شوق شهنشاه راستین
از جزع خویش پر زگهر کردم آستین
چون خواستم به عزم زمین بوس شه ز جای
برخاست از جوارح من بانگ آفرین
گفتم به خادمک هله تاکی ستاده‌ای
بشتاب همچو برق و بکش رخش زیر زین
خادم دوید و سوی من آورد توسنی
کز آفتاب داغ ملک داشت بر سرین
چون عزم دیر جنبش و چون جزم دیر خسب
چو خشم زود حمله و چون وهم دوربین
فر عقاب در تن طیار او نهان
پر غراب در سم سیار او ضمین
عنبر فشانده از دم و سیماب از دهان
فولاد بسته بر سم و خورشید بر جبین
خور ذره شد ز بس‌که دم افشاند بر سهر
کُه دره شد ز بس ‌که سم افشرد بر زمین
پوشیده چشم شیر فلک ز انتشار آن
پاشیده مغز گاو زمین از فشار این
کوه‌گران ز زخم سمش آسمان‌گرای
مرغ ‌کمان به نعل پیش آشیان‌ گزین
زان اوج چرخ‌ گشته مقوس به شکل دال
زین تیغ کوه گشته مضرّس بسان سین
من در بسیج راه‌که آمد نگار من
سر تا قدم چو شیر دژاگه ز کبر و کین
بر رخ ستاره بسته و بر جبهه آفتاب
بر گل بنفشه هشته و بر لاله مشک چین
پروین‌گرفته در شکر لعل نوشخند
شعری نهفته در شکن شعر عنبرین
بر روی مه‌ کشیده دو ابروی او کمان
بر شر نرگشاده دو آهوی او کمین
زلفش به چهره چون شب یلدا بر آفتاب
یا عکس پر زاع بر اوراق یاسمین
آثار دلبری ز سر زلف او پدید
چون نقش نصرت از علم پور آتبین
رویش ستاره‌ای‌ که ز عنبر کند حصار
لعلش شراره‌ای‌ که به شکر شود عجین
زلفش سپهر و جسته در او مشتری قرار
لعلش سهیل و گشته ثریا در او مکین
رویش به زیر مویش ‌گفتی ‌که تعبیه است
روح‌القدس به دامت پتیارهٔ لعین
باری زره نیامده بر در ستاد و گفت
بگشای چشم و آیینهٔ چهر من ببین
روی من آینه است از آن پیش دارمت
تا بختت این سفر به سعادت شود قرین
کاین قاعده است‌ کانکه به جایی‌کند سفر
دارند پیشش آینه یاران همنشین
گفتم به شکر این سخن اکنون خوریم می
تا بو که شادمانه شود خاطر غمین
خادم شنید و رفت و می آورد و دادمان
پر کرده داشت ‌گفتی از می دو ساتکین
زان می ‌که بود مایهٔ یک خانمان نشاط
زان می‌ که‌ بود داروی یک دودمان حزین
زان می‌که‌گرذباب خورد قطره‌یی از آن
در طاس چرخ ولوله اندازد از طنین
هی باده‌خورد وهر زرخش رست‌ارغوان
هی بوسه داد و هی ز لبم ریخت انگبین
گفتا چه شد که بی‌خبر ایدون ز ملک جم
بیرون چمی چو شیر دژاگاه از عرین
گر خود براین سری‌ که‌ روی جانب‌ بهشت
هاچهر من به نقد بهشی بود برین
از چین زلف من به ریاحین و گل هنوز
مشک ختن نثار کند باد فرودین
چندان نگشته سرد زمستان حسن من
کز خط سبز حاجتش افتد به پوستین
صورتگران فارس ز تمثال من هنوز
سرمشق می‌دهند به صورتگران چین
در طینتم هنوز حکیمان به حیرتند
کز جان‌و دل سرشته بود یا ز ماء و طین
یاد آیدت شبی‌ که‌ گرفتی مرا ببر
گشتی به خرمن‌گلم از بوسه خوشه چین
تو لب فرازکرده چو یک بیشه اهرمن
من چهره باز کرده ‌چو یک روضه حور عین
می‌گفتمت به ساق سپیدم میار دست
می گفتیم که صبحدم روز واپسین
گر روز واپسین نشد امروز پس چرا
جویی همی مفارقت از یار نازنین
این ‌گفت و روی ‌کند و پریشید گیسوان
کرد ازگلاب اشک همه خاک ره عجین
سیاره راند بر قمر از چشم پر سرشک
جراره ریخت بر سمن از زلف‌پر ز چین
گفتم جزع بس است الا یا سمنبرا
از جزع بر سمن مفشان گوهر ثمین
زیبق به سیم و ژاله به زیبق مپاش هان
سوسن به مشک و لاله به عنبر مپوش هین
مندیش از جدایی و مپریش ‌گیسوان
مخراش ماه چهره و مخروش این چنین
دیری بود که دور شدستم ز ملک ری
وز روی چاکران شهم سخت شرمگین
مپسندیش ازین ‌که ز حرمان بزم شاه
حنّانه‌ وار برکشم از دل همی حنین
گفت این زمان ‌که هست ترا رای ملک ری
بنما به فضل خویش روان مرا رهین
یک حلقه موی از خم ‌گیسوی من بکن
یک دسته سنبل از سر زلفین من بچین
تا چون به ‌ری رسی عوض موی پرچمش
آویزی از بر علم شاه راستین
شاه جهان‌گشای محمد شه آنکه هست
جاهش بر ازگمان و جلالش بر از یقین
شاهی‌که برگ و بار درختان به زیر خاک
گویند شکر جودش نارسته از زمین
گربی‌قرین بودعجبی نیست‌زانکه هست
او سایهٔ خدا و خدا هست بی‌قرین
اطوار دهر داند از رای پس نگر
ادوار چرخ بیند از حزم پیش‌بین
ای نور آفتاب ز رای تو مستعار
وی شخص روزگار به ذات تو مستعین
جز خنجرت که دیده جمادی که جان خورد
یا لاغری که کشوری از وی شود سمین
هرگه‌کنم ثنای تو آید به‌گوش من
ز اجزای آفرینش آوای آفرین
تا حشر در امان بود از ترکتاز مرگ
گرگرد عمر حزم تو حصنی کشد حصین
از شوق طاعت تو سزد گر چو فاخته
با طوق زاید از شکم مادران جنین
آنات روز عمر تو همشیرهٔ شهور
ساعات ماه بخت تو همسالهٔ سنین
قسمت برند از نَعَمت در رحم بنات
روزی خورند ازکرمت در شکم بنین
قدر تو خرگهی‌ که زمانش بود طناب
حکم تو خاتمی ‌که سپهرش سزد نگین
گر آیتی ز حزم تو بر بادبان دمند
هنگام باد عاد چو لنگر شود متین
نام تو تا به دفتر هستی نشد رقم
هستی نیافت رتبه بر هستی آفرین
خلق تو از کمال چو موسی ملک نشان
قدر تو از جلال‌ چو عیسی فلک نشین
ای مستجار ملت وای مستعان ملک
ایّاک نستجیر و ایّاک نستعین
فضلی ‌که از فراق زمین بوس خدمتت
هردم عنان طاقتم ازکف برد انین
تا از برای طی دعاوی به حکم شرع
بر مدعیست بینه بر منکران یمین
فضل خدای در همه حالی ترا پناه
سیر سپهر در همه کاری ترا معین
اقبال پیش رویت و اجلال در قفا
فیروزی از یسارت و بهروزی از یمین

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در ملک جم ز شوق شهنشاه راستین
از جزع خویش پر زگهر کردم آستین
هوش مصنوعی: در سرزمین جم به خاطر محبت و شوقی که به پادشاه واقعی دارم، از شدت احساسات و نگرانی‌ام آستینم را پر از اشک کردم.
چون خواستم به عزم زمین بوس شه ز جای
برخاست از جوارح من بانگ آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم گرفتم که زمین را ببوسم، ناگهان صدای پرستش و تحسین از وجود من برخاست.
گفتم به خادمک هله تاکی ستاده‌ای
بشتاب همچو برق و بکش رخش زیر زین
هوش مصنوعی: به خادمک گفتم: چرا همچنان ایستاده‌ای؟ سریع‌تر بیا و اسب را زیر زین آماده کن.
خادم دوید و سوی من آورد توسنی
کز آفتاب داغ ملک داشت بر سرین
هوش مصنوعی: خدمت‌گزار به سمت من دوید و اسبی را آورد که زیر نور داغ آفتاب سلطنتی، آبدار و شاداب بود.
چون عزم دیر جنبش و چون جزم دیر خسب
چو خشم زود حمله و چون وهم دوربین
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به اوضاع و احوال مختلفی اشاره می‌کند. او به کسانی که دیر تصمیم می‌گیرند و حرکت می‌کنند، هشدار می‌دهد که مانند خشم که به سرعت به حمله می‌پردازد، باید سرعت عمل و دقت بیشتری داشته باشند. همچنین، به قدرت خیال و تصور اشاره می‌شود که می‌تواند دورتر از واقعیت باشد و افراد را به بیراهه ببرد. به طور کلی، شاعر بر اهمیت آگاهی و تیزبینی در تصمیم‌گیری تأکید می‌کند و می‌خواهد که افراد نه تنها سریع بلکه با دقت عمل کنند.
فر عقاب در تن طیار او نهان
پر غراب در سم سیار او ضمین
هوش مصنوعی: این متن به نوعی به ویژگی‌های پرندگان و نمادهای آن‌ها اشاره دارد. در اینجا، عقاب که نماد قدرت و بلندی پرواز است، در وجود و ذات طیار (پرنده) نهفته است. همچنین، در جایی دیگر پر غراب، که نمایانگر خویشتن یا آسیب‌پذیری است، بر سم (پا) طیار نشانده شده است. در واقع، مفهوم این شعر به تضاد بین قدرت و ضعف، بلندی و پایین بودن، و چگونگی همزیستی این دو در یک موجود اشاره دارد.
عنبر فشانده از دم و سیماب از دهان
فولاد بسته بر سم و خورشید بر جبین
هوش مصنوعی: عطر خوشی از نفس او پراکنده است و از دهانش مانند جیوه، طراوت و زرق و برق می‌بارد. اسبی که پاهایش به مانند فلز محکم است و چهره‌اش همچون خورشید می‌درخشد.
خور ذره شد ز بس‌که دم افشاند بر سهر
کُه دره شد ز بس ‌که سم افشرد بر زمین
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر تابش شدیدش مانند ذره‌ای کوچک شده و زمین نیز به دلیل پای کوبی و سم افشاندن‌اش، به مانند دره‌ای عمیق شده است.
پوشیده چشم شیر فلک ز انتشار آن
پاشیده مغز گاو زمین از فشار این
هوش مصنوعی: چشم‌های آسمان از تابش نور آن پوشیده است و زمین از فشار این نور، مغز (عمق) خود را به بیرون می‌ریزد.
کوه‌گران ز زخم سمش آسمان‌گرای
مرغ ‌کمان به نعل پیش آشیان‌ گزین
هوش مصنوعی: کوه‌نوردان با شدت آسیب‌زایی که دارند، مانند پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند، به سمت نشیمن خود می‌روند.
زان اوج چرخ‌ گشته مقوس به شکل دال
زین تیغ کوه گشته مضرّس بسان سین
هوش مصنوعی: از آن ارتفاع آسمان که به شکل دال درآمده، این تیزی کوه به مانند حرف سین شده است.
من در بسیج راه‌که آمد نگار من
سر تا قدم چو شیر دژاگه ز کبر و کین
هوش مصنوعی: من در راه بسیج، وقتی وارد شدم، دیدم که محبوبم با شکوه و زیبایی تمام، مانند شیر در دژ، از کبر و دشمنی پر است.
بر رخ ستاره بسته و بر جبهه آفتاب
بر گل بنفشه هشته و بر لاله مشک چین
هوش مصنوعی: بر چهره او مانند ستاره درخشان است و بر پیشانی‌اش نور آفتاب است. بر گل بنفشه زیبایی‌اش نمایان است و بر لاله هم عطری دل‌انگیز دارد.
پروین‌گرفته در شکر لعل نوشخند
شعری نهفته در شکن شعر عنبرین
هوش مصنوعی: پروین در حالتی دلنشین و زیبا قرار دارد، لبخندی شیرین و خوشایند دارد و در دلش شعری ارزشمند و خوشبو مانند عطر عنبر نهفته است.
بر روی مه‌ کشیده دو ابروی او کمان
بر شر نرگشاده دو آهوی او کمین
هوش مصنوعی: ابروهای او مانند دو کمان بر روی چهره‌اش افراشته است و چشمانش مانند دو آهو در حال کمین هستند.
زلفش به چهره چون شب یلدا بر آفتاب
یا عکس پر زاع بر اوراق یاسمین
هوش مصنوعی: موهای او مانند شب یلدا بر روی چهره‌اش قرار دارد، یا مانند عکسی از یک پر زعفران بر روی گل‌های یاسمین.
آثار دلبری ز سر زلف او پدید
چون نقش نصرت از علم پور آتبین
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت او مانند نشانه‌های پیروزی در علم و هنر نمایان است.
رویش ستاره‌ای‌ که ز عنبر کند حصار
لعلش شراره‌ای‌ که به شکر شود عجین
هوش مصنوعی: رویش ستاره‌ای که با خوشبویی عنبر احاطه شده و درخششی که با شیرینی شکر ترکیب می‌شود.
زلفش سپهر و جسته در او مشتری قرار
لعلش سهیل و گشته ثریا در او مکین
هوش مصنوعی: موهای او همچون آسمان است و در آن سیاره مشتری قرار دارد. لعل او همچون ستاره سهیل و ثریا در مکان او جا دارد.
رویش به زیر مویش ‌گفتی ‌که تعبیه است
روح‌القدس به دامت پتیارهٔ لعین
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او دارای ویژگی‌هایی است که به روح‌القدس شباهت دارد و این ویژگی‌ها بر اثر زندگی تحت تاثیر افراد بد و منفی شکل گرفته است.
باری زره نیامده بر در ستاد و گفت
بگشای چشم و آیینهٔ چهر من ببین
هوش مصنوعی: یکی از شخصیت‌ها به درب آمده و از دیگری می‌خواهد که چشمانش را باز کند و چهره‌اش را در آیینه ببیند. او به نوعی از زیبایی یا حالتی که دارد، اشاره می‌کند و می‌خواهد که دیگران به آن توجه کنند.
روی من آینه است از آن پیش دارمت
تا بختت این سفر به سعادت شود قرین
هوش مصنوعی: تصویر من چون آینه‌ای است که تو را در خود می‌بیند؛ بنابراین، این سفر را برایت خوش‌یمن و موفق می‌سازم.
کاین قاعده است‌ کانکه به جایی‌کند سفر
دارند پیشش آینه یاران همنشین
هوش مصنوعی: این قاعده وجود دارد که هر کس به جایی سفر کند، آینه‌ای از دوستان و همنشینانش در آن مکان خواهد داشت.
گفتم به شکر این سخن اکنون خوریم می
تا بو که شادمانه شود خاطر غمین
هوش مصنوعی: گفتم به خاطر شادی این حرف، بیایید اکنون نوشیدنی بخوریم تا دل ناراحت‌مان شاد شود.
خادم شنید و رفت و می آورد و دادمان
پر کرده داشت ‌گفتی از می دو ساتکین
هوش مصنوعی: خادم آمد و به سرعت رفت تا شراب بیاورد و زمانی که برگردد، ظرف‌ها را پر کرده بود و گویی دو کاسه شراب به دست داشت.
زان می ‌که بود مایهٔ یک خانمان نشاط
زان می‌ که‌ بود داروی یک دودمان حزین
هوش مصنوعی: به خاطر آن نوشیدنی که موجب شادی یک خانواده است و همچنین به خاطر آن که درمانگری برای یک نسل غمگین محسوب می‌شود.
زان می‌که‌گرذباب خورد قطره‌یی از آن
در طاس چرخ ولوله اندازد از طنین
هوش مصنوعی: از آنجا که اگر مگس تنها یک قطره از آن را بخورد، در ظرف آسمان جنب و جوش و سر و صدا به پا می‌کند.
هی باده‌خورد وهر زرخش رست‌ارغوان
هی بوسه داد و هی ز لبم ریخت انگبین
هوش مصنوعی: آه، شراب نوشید و هر بار خداحافظی با لبخند زیبا و دلنشینش همراه شد. او مدام بوسه می‌زد و از لب‌های من شیرینی می‌چکید.
گفتا چه شد که بی‌خبر ایدون ز ملک جم
بیرون چمی چو شیر دژاگاه از عرین
هوش مصنوعی: گفت چرا بدون خبر از سرزمین جم بیرون می‌روی مانند شیر از لانه‌اش؟
گر خود براین سری‌ که‌ روی جانب‌ بهشت
هاچهر من به نقد بهشی بود برین
هوش مصنوعی: اگر خودم هم بر روی سری که به سمت بهشت است، چهره‌ام به زیبایی بهشتی باشد، ارزشش را دارم.
از چین زلف من به ریاحین و گل هنوز
مشک ختن نثار کند باد فرودین
هوش مصنوعی: باد بهاری از زلف مشکی من بر روی گل‌ها و گل‌های خوشبو پاشیده می‌شود و همچنان بوی عطر ختن را به‌همراه دارد.
چندان نگشته سرد زمستان حسن من
کز خط سبز حاجتش افتد به پوستین
هوش مصنوعی: زمستان هنوز به اندازه‌ای سرد نشده که زیبایی من تحت تاثیر قرار بگیرد و به نیازمندی‌ام به یک پوستین و لباس گرم دچار شوم.
صورتگران فارس ز تمثال من هنوز
سرمشق می‌دهند به صورتگران چین
هوش مصنوعی: هنرمندان ایرانی هنوز هم از تصویر من الگو می‌گیرند و به هنرمندان چینی آموزش می‌دهند.
در طینتم هنوز حکیمان به حیرتند
کز جان‌و دل سرشته بود یا ز ماء و طین
هوش مصنوعی: در وجود من هنوز هم دانشمندان در شگفتی هستند که آیا من از روح و دل به وجود آمده‌ام یا از آب و خاک.
یاد آیدت شبی‌ که‌ گرفتی مرا ببر
گشتی به خرمن‌گلم از بوسه خوشه چین
هوش مصنوعی: یادت هست شبی که مرا به آغوش گرفتی و در باغ گل‌ها به خوش‌بوترین میوه‌ها بوسه زدی؟
تو لب فرازکرده چو یک بیشه اهرمن
من چهره باز کرده ‌چو یک روضه حور عین
هوش مصنوعی: تو مانند درختی هستی که سر خود را بالا گرفته است، در حالی که من مانند باغی زیبا و دل‌نواز چهره‌ام را به نمایش گذاشته‌ام.
می‌گفتمت به ساق سپیدم میار دست
می گفتیم که صبحدم روز واپسین
هوش مصنوعی: به تو می‌گفتم که دستت را به ساقه سفیدم نزن، ما گفتیم که صبح روز قیامت چنین خواهیم کرد.
گر روز واپسین نشد امروز پس چرا
جویی همی مفارقت از یار نازنین
هوش مصنوعی: اگر امروز پایان دنیا نرسیده، پس چرا از جدایی از یار عزیز خود ناراحت هستی؟
این ‌گفت و روی ‌کند و پریشید گیسوان
کرد ازگلاب اشک همه خاک ره عجین
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس روی خود را برگرداند و با پریشانی موهایش را باز کرد، اشک‌هایش مثل گلاب بر زمین ریخت و با خاک راه آمیخته شد.
سیاره راند بر قمر از چشم پر سرشک
جراره ریخت بر سمن از زلف‌پر ز چین
هوش مصنوعی: سیاره‌ای بر قمر غلبه کرد و اشک‌هایش مانند دانه‌های باران بر گل‌های معطر ریخت.
گفتم جزع بس است الا یا سمنبرا
از جزع بر سمن مفشان گوهر ثمین
هوش مصنوعی: گفتم که دیگر به خودت نپیچ، ای سمنبرا! از ناراحتی و بی‌تابی، جواهر گرانبها را بر سمن نریز.
زیبق به سیم و ژاله به زیبق مپاش هان
سوسن به مشک و لاله به عنبر مپوش هین
هوش مصنوعی: به مواد و زیورآلات قیمتی دقت کن و ارزش آن‌ها را درک کن. نباید زیبایی و جلوه این اشیاء را با چیزهای دیگر مخلوط کنی. هر چیز باید در جای خود باقی بماند و همانطور که هست، ارزشمند باشد.
مندیش از جدایی و مپریش ‌گیسوان
مخراش ماه چهره و مخروش این چنین
هوش مصنوعی: نگران جدایی نباش و از فکر در هم کشیدن موهای خود دور شو. ماه چهره و زیبایی تو این‌چنین است.
دیری بود که دور شدستم ز ملک ری
وز روی چاکران شهم سخت شرمگین
هوش مصنوعی: مدتی است که از سرزمین ری دور افتاده‌ام و به دلیل دوری از چاکران شاه، بسیار شرمنده و ناراحت هستم.
مپسندیش ازین ‌که ز حرمان بزم شاه
حنّانه‌ وار برکشم از دل همی حنین
هوش مصنوعی: نگذار که دلت برای دوری از میهمانی شاه شاد شود؛ چرا که مانند ناله‌ایی که از دل برمی‌خیزد، دلتنگی را در وجودم حس می‌کنم.
گفت این زمان ‌که هست ترا رای ملک ری
بنما به فضل خویش روان مرا رهین
هوش مصنوعی: در این زمان که تو را قدرت و اقتدار است، ای پادشاه ری، لطف و کرم خود را به من نشان بده و مرا از بندگی و وابستگی نجات بده.
یک حلقه موی از خم ‌گیسوی من بکن
یک دسته سنبل از سر زلفین من بچین
هوش مصنوعی: یک دسته از موی زیبای من را ببر و از گیسوانم گل‌های سنبل بچین.
تا چون به ‌ری رسی عوض موی پرچمش
آویزی از بر علم شاه راستین
هوش مصنوعی: تا زمانی که به ری برسی، به جای موهای پرچم، از سر علم پادشاه حقیقی آویزان شو.
شاه جهان‌گشای محمد شه آنکه هست
جاهش بر ازگمان و جلالش بر از یقین
هوش مصنوعی: محمد، شاهی که بر دنیا فرمانروایی می‌کند، همان کسی است که مقام و جایگاهش فراتر از هر گمان و شک است و عظمتش بیشتر از هر یقین و باور است.
شاهی‌که برگ و بار درختان به زیر خاک
گویند شکر جودش نارسته از زمین
هوش مصنوعی: شاهی که حتی درختان با شکوفه‌هایشان را به زیر خاک می‌برد، نعمت و بخشش او به اندازه‌ای است که از زمین نمایان نیست.
گربی‌قرین بودعجبی نیست‌زانکه هست
او سایهٔ خدا و خدا هست بی‌قرین
هوش مصنوعی: در این شعر به این نکته اشاره شده که موجودی که شبیه به او نیست، عجیب نیست؛ زیرا او در حقیقت سایه‌ای از خداوند است و خداوند خود تنها و بی‌همتاست.
اطوار دهر داند از رای پس نگر
ادوار چرخ بیند از حزم پیش‌بین
هوش مصنوعی: زمانه و تغییرات آن را کسی می‌داند که به تفکر و تدبیر خود توجه کند. بنابراین، فردی که از روی درایت و دانایی به گذشته نگاه کند، می‌تواند دورنمایی از مراحل و تحولات زندگی را ببیند.
ای نور آفتاب ز رای تو مستعار
وی شخص روزگار به ذات تو مستعین
هوش مصنوعی: ای خورشید، تو که نور و روشنی خود را از فهم و اندیشه‌ات گرفته‌ای، در این دنیا تنها به وجود تو تکیه می‌کنم و از نور و روشنایی‌ات بهره‌مند می‌شوم.
جز خنجرت که دیده جمادی که جان خورد
یا لاغری که کشوری از وی شود سمین
هوش مصنوعی: غیر از شمشیر تو، که می‌تواند جان‌ها را بگیرد، وجود هیچ چیز دیگری نمی‌تواند چنین اثرگذار باشد؛ یا آنکه لاغری و بیماری که می‌تواند سرزمین را از وجود خود تهی کند.
هرگه‌کنم ثنای تو آید به‌گوش من
ز اجزای آفرینش آوای آفرین
هوش مصنوعی: هر بار که تو را ستایش می‌کنم، صدای زیبای آفرینش به گوشم می‌رسد.
تا حشر در امان بود از ترکتاز مرگ
گرگرد عمر حزم تو حصنی کشد حصین
هوش مصنوعی: تا زمانی که در روز قیامت در امان باشی، از خطرات و آسیب‌های مرگ، باید مواظب عمرت باشی؛ زیرا حزم و احتیاط تو مانند دژ محکمی برایت خواهد بود.
از شوق طاعت تو سزد گر چو فاخته
با طوق زاید از شکم مادران جنین
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و ارادت به تو، شایسته است که مانند فاخته‌ای که با حلقه‌ای به دنیا می‌آید، از دل مادران به وجود بیاییم.
آنات روز عمر تو همشیرهٔ شهور
ساعات ماه بخت تو همسالهٔ سنین
هوش مصنوعی: روزهای عمر تو مانند خواهران ماه‌های سال هستند و ساعات بخت تو به سنین عمرت مرتبط‌اند.
قسمت برند از نَعَمت در رحم بنات
روزی خورند ازکرمت در شکم بنین
هوش مصنوعی: قسمت برخی از نعمت‌ها در رحم دختران تعیین شده است و پسران از بخشش تو در شکم خود استفاده می‌کنند.
قدر تو خرگهی‌ که زمانش بود طناب
حکم تو خاتمی ‌که سپهرش سزد نگین
هوش مصنوعی: تو همچون خیمه‌ای هستی که به هنگامش باید برپا شود و حکم تو مانند انگشتری است که نگینش سزاوار آسمان است.
گر آیتی ز حزم تو بر بادبان دمند
هنگام باد عاد چو لنگر شود متین
هوش مصنوعی: اگر نشانه‌ای از دوراندیشی تو بر روی بادبان‌های کشتی به اهتزاز درآید، در زمان طوفان، همچون لنگری محکم و استوار خواهد بود.
نام تو تا به دفتر هستی نشد رقم
هستی نیافت رتبه بر هستی آفرین
هوش مصنوعی: تا زمانی که یاد و نام تو در زندگی وجود دارد، زندگی به معنای واقعی‌اش به ثبت نمی‌رسد و به تعالی واقعی نخواهد رسید.
خلق تو از کمال چو موسی ملک نشان
قدر تو از جلال‌ چو عیسی فلک نشین
هوش مصنوعی: شما از کمال و زیبایی به گونه‌ای مشابه موسی به وجود آمده‌اید و مقام و اعتبارتان به اندازه جلال و شکوه عیسی است.
ای مستجار ملت وای مستعان ملک
ایّاک نستجیر و ایّاک نستعین
هوش مصنوعی: ای پناه ملت و ای یاریگر پادشاه، تنها از تو طلب پناه می‌کنیم و تنها از تو یاری می‌خواهیم.
فضلی ‌که از فراق زمین بوس خدمتت
هردم عنان طاقتم ازکف برد انین
هوش مصنوعی: فضلی که از دوری تو، هر آن، طاقت من را به تنگ می‌آورد و به زاری می‌افکند، نشان از ارزش و محبت تو دارد.
تا از برای طی دعاوی به حکم شرع
بر مدعیست بینه بر منکران یمین
هوش مصنوعی: برای رسیدگی به دعاوی و شکایات، بر عهده مدعی است که دلیل و دلیل برائت (بینه) ارائه دهد و بر عهده منکر (طرف مقابل) است که قسم (یمین) بخورد.
فضل خدای در همه حالی ترا پناه
سیر سپهر در همه کاری ترا معین
هوش مصنوعی: نعمت و رحمت خدا همیشه حامی توست و در هر شرایطی، آسمان و زمان به تو کمک می‌کنند.
اقبال پیش رویت و اجلال در قفا
فیروزی از یسارت و بهروزی از یمین
هوش مصنوعی: شادکامی و موفقیت در پیش روی توست و احترام و عزت پشت سرت. پیروزی از سمت راست تو می‌درخشد و خوشبختی از سمت چپ تو به سراغت می‌آید.

حاشیه ها

1396/09/10 20:12
کریم زیّانی

در بیت پانزده، "شر" اشتباه، و "شیر" درست است