گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۴ - فی‌المدیحه ایضاً

دوش چون شد رشتهٔ پروین عیان از آسمان
دیده‌ام پروین‌فشان شد دامنم پروین‌نشان
بر زمین از بس هجوم آورد اشکم چون نجوم
می‌نیارستم زمین را فرق‌ کرد از آسمان
برق آهم مشعلی افروخت درگیتی‌که‌گشت
از برون جامه راز خاطر مردم عیان
بسکه‌ گرداگرد من صف‌صف هجوم آورد غم
جهد می‌کردم‌که خود را بازجویم از میان
گاهی از بس زردی رخساره بودم بیم آنک
سایدم بر جبهه هندویی به جانی زعفران
الغرض بودم درین حالت‌که ناگه دررسید
بر سرم آن سرو بالا چون بلای ناگهان
نی خطا گفتم بلایی به ز عیش مستدام
نی غلط گفتم فنایی به ز عمر جاودان
زلف یک خروار سنبل چهره یک ‌گلزار گل
لعل یک انبار مل‌گیسوش یک مِضمار جان
فتنهٔ یک خانقه تقوی ز چشم دلفریب
دشمن یک صومعه طاعت ز خال دلسنان
آفت یک روم ترسا از دو پرچین سلسله
غارت یک دیر راهب از دو مشکین طیلسان
زلف‌ چون‌ شام‌ محرم چهره همچون صبح عید
صبح عیدش را شده شام محرم سایبان
در دهان او سخن چونان و‌جودی در عدم
بر میان او کمر چونان یقینی بر گمان
روی سیمینش سپر گیسوی مشکینش کمند
زلف پرچینش زره مژگان خون‌ریزش سنان
بر قدش گیسو چو ماری بر فراز نارون
در لبش دندان چو دری در میان ناردان
هم رخش در زیر زلف و هم خطش بر گرد لب
غاتفر در زنگبار و نوبه در هندوستان
از فسون چشم بربستم زبان آری به سحر
ساحر از بادام مردم را کند عقد اللسان
رویش اندر طرّهٔ مشکین قمر در سنبله
خالش اندر چهرهٔ سیمین زحل بر فرقدان
عشق دارد مار بر سرو روان ‌گر منکری
زلف چون مارش ببین بر قد چون سرو روان
با دو لعل نوشخندش می‌ننوشم نیشکر
با دو زلف درع‌پوشش می‌نبویم ضیمران
غیر زلف چون دخانش بر رخان آتشین
می‌ندیدم کز هوا سوی زمین یازد دخان
زلف او بر روی سیمین عقربی در ماهتاب
جعد او بر چهر رنگین‌ سنبلی بر ارغوان
زلف بر دوشش عزازیلی به دوش جبرئیل
دل در آغوشش دماوندی میان پرنیان
عشق‌او را هفت وادی بود و من در هر یکش
زحمتی دیدم‌که دید اسفندیار از هفتخان
آتشین ‌رویش ‌چو دیدم‌ جستم ‌از جا چون سپند
وز سپندش عقل را آتش زدم در دودمان
گفتمش ای ترک غارتگر که در اقلیم حسن
نیکوان را شهریاری دلبران را قهرمان
کوه را دزدی و پوشی در قصب‌ کاینم سرین
موی را آری و بندی درکمر کاینم میان
تاکی از دردت بمیرم‌گفت بخ‌بخ‌ گو بمیر
تاکی از هجرت نمانم ‌گفت هی‌هی‌ گو ممان
گفتمش یارم ‌که باشد در غمت ‌گفتا اجل
گفتمش ‌کارم چه باشد بی‌رخت‌ گفتا فغان
گفتمش شب بی‌تو ناید خواب اندر چشم من
گفت آری خواب می‌ناید به چشم پاسبان
گفتم از وصل دهانت تا به‌ کی جویم اثر
گفت تا آن گه ‌که جویی از دهان من نشان
گفتم آخر بر رخ من از چه خندی شرم دار
گفت هی‌هی می‌ندانی خنده آرد زعفران
گفتم ای‌گلچهره چون من باغبانی بایدت
گفت رو رو من نیم آن‌ گل ‌که خواهد باغبان
گفتمش ای ترک چون من ترجمانی شایدت
گفت بخ‌بخ من نه آن ترکم‌ که جوید ترجمان
گفتم آخر چند ماند راز جورت سر به مهر
مهر بردار از ضمیر و قفل بگشا از زبان
گفت ای ابله‌ ندانی اینقدرکز وصل تو
من همان بینم‌که بیندگلشن از باد خزان
بی‌نشانی چون تو را چون من نشاید همنشین
میزبانی ‌چون ترا چون من نباید میهمان
طره‌ام‌ ماری نه‌ کش چنگ‌تو باشد مارگیر
غبغبم‌گویی نه کش دست تو باشد صولجان
تو ب ه‌قامت چو‌ن ‌کمانی من به‌ قامت همچو تیر
تیر پران بگذرد چون جفت‌ گردد باکمان
با چنین رخسار منکر با چنین اندام زشت
اینقدر حجت مجوی و اینقدر طیبت مران
منظر زیبا نداری یار زیبارو مخواه
منطق شیرین نداری شوخ شیرین‌لب مخو‌ان
روی زشت خود ندیدستی مگر در آینه
تا به‌جهد از خود گریزی قیروان تا قیروان
صورت زشت ترا صورتگری ‌گر برکشد
کلکش از تأثیر آن صورت بخوشد در بنان
بر رخ زردت ز هر جانب نشان آبله
پشهٔ خاکیست مانان بر برازی پرفشان
بینیت چون ناودان و آب ازو جاری چنانک
روز بارانش نشاید فرق‌ کرد از ناودان
روی زشتت ‌گر شود در صورت بت جلوه‌گر
کافرم‌ گر هیچ ‌کافر بت پرستد در جهان
ورکسی نامت‌کند بر درهم و دینار نقش
درهم و دینار راکس می‌نگیرد رایگان
گر نمایی روی من با روی زشت خود قیاس
آزمون آیینه را برگیر و در شبهت ممان
مار را نسبت‌گنه باشد به طاووس ارم
خار را شبهت خطا باشد به ‌گلزار جنان
ور توگویی وصل‌من بس دلکشست و دلپذیر
یک‌ نفس با چون خودی بنشین ز روی امتحان
تا چه‌ کردستم‌ گنه تا با تو باشم همنشین
یا چه ‌کردستم خطا تا با تو باشم در غمان
مر ترا طاعت چه باشد تا خدایت در جزا
از وصال چون منی بخشد حیات جاودان
یا مرا عصیان چه باشد تا به‌کیفر کردگار
از جمال چون تویی‌گوید به دوزخ ‌کن مکان
گاه خوانی سست‌مهرم هستم آری اینچنین
گاه خوانی سخت رویم هستم آری آن چنان
سخت‌رویستم‌ولی‌با ون‌تو یاری سست‌طبع
سست ‌مهرستم ‌ولی ‌با چون ‌تو خاری سخت ‌جان
راستی را در شگفتستم ز اطوار سپهر
راستی را در شگرفستم ز ادوار جهان
کز چه هرجا غرچه‌یی دنگی دبنگی دیورنگ
ابلهی گولی فضولی ناقبولی قلتبان
الکنی کوری کری لنگی شلی زشتی کلی
بدسرشتی ا‌حولی زشتی نحیفی ناتوان
ساده‌یی گیرد صبیح‌و دلبری‌خواهد ملیح
همسری‌ خو‌اهد جمیل‌ و شاهدی جوید جوان
کوبکو تازان‌که گردد با نگاری همنشین
دربدر یازان‌ که گردد با ظریفی رایگان
گر تجنب بیند از یاری بگرید ابروار
ور تقرب بیند از شوخی بخندد برق‌سان
گاه با معشوق‌ گوید اینت جور بی‌حساب
گاه با منظور گوید اینت ظلم بی‌کران
دلبر مظلوم از خجلت بنسراید سخن
شاهد محجوب‌از حسرت بنگشاید زبان
خود نماید جور و از معشوق نالد هر نفس
خود اید ظلم و از محبوب موید هر زمان
جور آن این ببن‌ که ‌گردد با نگاری مقترن
ظلم آن این بس‌که جوید با جوانی اقتران
آن ازین جفت نشاط و این ازان یار محن
این ازان اندر جحیم و آن ازین اندر جنان
راستی را دلبری دیوانه باید همچو من
تا مگر با زشت‌رویی چون تو گردد توأمان
چشم خیره‌ خشم چیره‌ روی تیره‌ خوی زشت
رخ‌گره نخوت فره صورت زره قامت‌کمان
بخت لاغر رنج فربه مغز خالی جهل پر
غم‌ فراوان دل‌نوان دانش سبک خاطرگران
آه سرد و اشک ‌گرم و روح زار و تن نزار
روی‌سخت ‌و طبع‌سست ‌و جان‌نژند و دل‌نوان
قامت پست تو بینم یا رخ پر آبله
هیکل زفت تو بینم یا دل نامهربان
تو چه بینی از من آن بینی‌ که راغ از فرودین
من چه یابم از تو آن یابم ‌که باغ از مهرگان
تو مرا باب ملالی من ترا آب زلال
تو مرا رنج روانی من ترا گنج روان
من ترا دار نعیمم تو مرا نار جحیم
من ترا باغ جنانم تو مرا داغ جنان
تو مرای دشمن جان م‌ن مرایی همنشین
من ترایم راحت تن چون ترایم همعنان
من چه بینم از تو آن بینم ‌که از صرصر چراغ
تو چه بینی از من آن بینی که از راح روان
تو مرا آن‌زحمتی‌کش وصف بیرون از حدیث
من ترا آن رحمتم‌کش مدح بیرون از بیان
نه ترا یزدان فرستد رحمتی برتر ازین
نه مراگیهان پسندد زحمتی برتر از آن
وصل تو مرگست و مرگ از عمر نگذارد اثر
روی تو رنجست و رنج از شخص برباید توان
عشقبازی ‌چون ‌تو زشت و شاهدی ‌زیبا چو من
فی‌المثل دانی چه باشد آسمان و ریسمان
این بود انصاف یارب ‌کز وصال چون تویی
من بباشم ناامید و من بباشم ناتوان
وین روا باشد خدا را کز وصال چون منی
تو بپایی شادکام و تو بمانی شادمان
با تو چون باشم نباشد هیچم از شادی اثر
با تو چون مانم نماند هیچم از عشرت نشان
رنج بیند پادشا چون با گدا گردد قرین
نحس گردد مشتری چون‌ با زحل جوید قران
خوشدلی را مایه‌یی باید مرا بسرای هین
‌نیکویی را آیتی شاید مرا بنمای هان
ای‌دریغاکاکی سمای خود دیدی به چشم
تا به پای ‌خویشتن از خویشتن جستی‌ کران
تو اگر بوسی مرا بوسیده‌یی مه را جبین
من اگر بوسم ترا بوسیده‌ام خر را فلان
گر مرا خواهی دعایی کرد باری کن چنین
کز وصال چون تویی دارد خدایم در امان
گفتم ای سرو قباپوش اینهمه توسن متاز
گفتم ای ماه ‌کله‌دار اینقدر مرکب مران
غمزهای دلبران را رمزها باشد نهفت
نازهای نیکوان را رازها باشد نهان
حسن بامی‌هست‌عالی‌نردبانثن چیست عشق
هیچکس بر بام می‌نتوان شدن بی‌نردبان
عشق خسرو کرد شکر را به شیرینی مثل
ورنه شکر نام بسیارستی اندر اصفهان
هم عرب را بوده چون لیلی هزاران دلفریب
هم عجم را بوده چون شیرین هزاران دلستان
شور مجنونی مر او راکرد معروف زمن
شوق فرهادی مر این را ساخت مشهور زمان
از زلیخا یوسف اندر خوبرویی شد مثل
ازکثیر عزه‌ا عزت یافت در ملک جهان
گر نبودی وامق از عذرا که پرسیدی اثر
ور نبودی‌عروه از عفراکه دانستی نشان
هندویی خورشید رخشان ‌را ستایش می‌نکرد
تا نه زاول حیرت حربا فکندش درگمان
شمع از جانبازی پروانه آمد سرفراز
ویس از دل بردن رامین مثل شد در جهان
سروکی بالد به بستان‌گر ننالد فاخته
گُل‌کجا خندد به‌ گلزار ار نزارد زندخوان
گر نبودی داستان توبه و لیلی مثل
از حد اوهام نامی می‌نبودی در میان
ور جمیل از دل نبودی طالب حسن جمال
کافرم ‌گر هیچ راندی از بُثینه‌ داستان
شاعر ماهر چو فردوسی ببایستی همی
تا به دهر اندر خبر ماندی زگرد سیستان
مفلقی دانا چو خاقانی بشایستی همی
تا به دوران داستان‌گویدکس از شاه اخستان
لاجرم باید چو قاآنی ادیبی هوشمند
تا به‌ گیتی داستان ماند ز شاه راستان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش چون شد رشتهٔ پروین عیان از آسمان
دیده‌ام پروین‌فشان شد دامنم پروین‌نشان
هوش مصنوعی: دیروز وقتی که ستاره‌های پروین در آسمان قابل مشاهده شدند، من نیز این زیبایی را دیدم و دامنم به درخشش پروین آراسته شد.
بر زمین از بس هجوم آورد اشکم چون نجوم
می‌نیارستم زمین را فرق‌ کرد از آسمان
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد بودن اشک‌هایم، زمین را زیر فشار قرار می‌دهم و به همین دلیل زمین از آسمان جدا می‌شود.
برق آهم مشعلی افروخت درگیتی‌که‌گشت
از برون جامه راز خاطر مردم عیان
هوش مصنوعی: زبان تنهایی من شعله‌ای در دنیا روشن کرد که باعث شد اسرار درون مردم به وضوح دیده شود.
بسکه‌ گرداگرد من صف‌صف هجوم آورد غم
جهد می‌کردم‌که خود را بازجویم از میان
هوش مصنوعی: غم به قدری دور و برم را احاطه کرده بود که تلاش می‌کردم خودم را از بین آن همه ناراحتی بیرون بکشم.
گاهی از بس زردی رخساره بودم بیم آنک
سایدم بر جبهه هندویی به جانی زعفران
هوش مصنوعی: گاهی به علت زردی زیاد صورتم، نگران این هستم که ممکن است بر پیشانی کسی هندی که زعفران به‌دست آورد، سایه بیفکنم.
الغرض بودم درین حالت‌که ناگه دررسید
بر سرم آن سرو بالا چون بلای ناگهان
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، در این حالت، ناگهان آن دختر زیبا مانند یک بلا بر سرم نازل شد و همه چیز را تغییر داد.
نی خطا گفتم بلایی به ز عیش مستدام
نی غلط گفتم فنایی به ز عمر جاودان
هوش مصنوعی: من به اشتباه چیزی نگفتم که بلایی بدتر از خوشی دائمی باشد، و همچنین به اشتباه نگفتم که فنا بهتر از عمر جاودان است.
زلف یک خروار سنبل چهره یک ‌گلزار گل
لعل یک انبار مل‌گیسوش یک مِضمار جان
هوش مصنوعی: موهای پریشان او مانند سنبل‌های فراوان است و چهره‌اش همچون یک باغ پر از گل، و لب‌هایش به سرخی لعل می‌ماند. این زیبایی‌ها طوری است که جان را به دوندگی و نشاط وا می‌دارد.
فتنهٔ یک خانقه تقوی ز چشم دلفریب
دشمن یک صومعه طاعت ز خال دلسنان
هوش مصنوعی: آشفتگی یک خانقاه از تاثیر چشمان فریبنده‌ی دشمن و همچنین یکی از نشانه‌های خود را در صومعه‌ای که متعلق به عبادت‌گران است می‌توان از اثر خال دلسوزان فهمید.
آفت یک روم ترسا از دو پرچین سلسله
غارت یک دیر راهب از دو مشکین طیلسان
هوش مصنوعی: آسیب یک مرد ترسا (کافر) از دو پرچین، همانند آسیب یک دیر (معبد) راهب از دو لباس مشکین (سیاه) است.
زلف‌ چون‌ شام‌ محرم چهره همچون صبح عید
صبح عیدش را شده شام محرم سایبان
هوش مصنوعی: موهای او مانند شب محرم و چهره‌اش شبیه به صبح عید است. اما حالا این روزهای جشن و سرور به شب محرم تبدیل شده و سایه‌اش بر زندگی‌ام افکنده است.
در دهان او سخن چونان و‌جودی در عدم
بر میان او کمر چونان یقینی بر گمان
هوش مصنوعی: سخنان او به قدر وجودی روشن و واضح است، مانند وجودی که در عالم عدم است. همچنین، حالتی که در او وجود دارد، مانند پشتوانه‌ای مطمئن بر پایه‌های شک و تردید است.
روی سیمینش سپر گیسوی مشکینش کمند
زلف پرچینش زره مژگان خون‌ریزش سنان
هوش مصنوعی: زیبایی موهای مشکی او به گونه‌ای است که مانند سپری از نقره در برابر زخم‌ها و آسیب‌ها عمل می‌کند. پیچیدگی زلف‌های او همچنین مانند زره‌ای است که از مژگانش، که به شکل نیزه‌ای خون‌ریز به نظر می‌رسند، جلوگیری می‌کند.
بر قدش گیسو چو ماری بر فراز نارون
در لبش دندان چو دری در میان ناردان
هوش مصنوعی: موهای او همچون ماری بر روی درخت نارون است و دندان‌هایش مشابه درهایی در میان میوه‌های ناردان به نظر می‌رسند.
هم رخش در زیر زلف و هم خطش بر گرد لب
غاتفر در زنگبار و نوبه در هندوستان
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت فردی اشاره دارد که در زیر موهایش چهره‌ای زیبا دارد و خطی که بر لبش است، زیبایی‌اش را دوچندان کرده است. او از سرزمین‌های مختلف، از زنگبار و نوبه تا هندوستان، مورد توجه و admiration قرار گرفته و نمادی از جذابیت و جذابیت‌های فرهنگی است.
از فسون چشم بربستم زبان آری به سحر
ساحر از بادام مردم را کند عقد اللسان
هوش مصنوعی: من از جادوی چشم دور شدم و زبانم به سحر ساحر فرو نمی‌رود، همان‌طور که بادام می‌تواند مردم را از گفتار بازدارد.
رویش اندر طرّهٔ مشکین قمر در سنبله
خالش اندر چهرهٔ سیمین زحل بر فرقدان
هوش مصنوعی: عدل روی او در موهای مشکی‌اش مانند قمر می‌درخشد و خال زیبایش در چهره‌اش همانند زحل است که در کنار ستاره‌های دوتایی می‌تابد.
عشق دارد مار بر سرو روان ‌گر منکری
زلف چون مارش ببین بر قد چون سرو روان
هوش مصنوعی: عشق مانند ماری که بر درخت سرو حرکت می‌کند، در وجود او جاری است. اگر کسی زیبا و دلربا را با زلفی مانند مار ببیند، باید قد و قامتش را که مانند درخت سرو است، تحسین کند.
با دو لعل نوشخندش می‌ننوشم نیشکر
با دو زلف درع‌پوشش می‌نبویم ضیمران
هوش مصنوعی: به خاطر لب‌های زیبا و شیرینش، از شکر نمی‌نوشم و از زیبایی‌های او، با موهای بلند و پیچ‌دارش، لذت نمی‌برم.
غیر زلف چون دخانش بر رخان آتشین
می‌ندیدم کز هوا سوی زمین یازد دخان
هوش مصنوعی: موهای او مانند دودی بر روی صورتش می‌درخشید و من می‌دیدم که این زیبایی از دل آتش شکل گرفته و به سوی زمین سرازیر می‌شود.
زلف او بر روی سیمین عقربی در ماهتاب
جعد او بر چهر رنگین‌ سنبلی بر ارغوان
هوش مصنوعی: موی او همچون زلفی است که در نور ماه می‌درخشد، و زیبایی او بر چهره‌اش شبیه به رنگ‌های زیبا و جذاب آبی و قرمز است.
زلف بر دوشش عزازیلی به دوش جبرئیل
دل در آغوشش دماوندی میان پرنیان
هوش مصنوعی: موهایش چون زلفی زیبا بر دوش او قرار دارد و جبرئیل، فرشته‌ای بزرگ، دلش را در آغوش گرفته است. او که مانند کوه دماوندی است، در میان پارچه‌های نرم و لطیف قرار دارد.
عشق‌او را هفت وادی بود و من در هر یکش
زحمتی دیدم‌که دید اسفندیار از هفتخان
هوش مصنوعی: عشق او برای من مانند هفت وادی سخت و دشوار بود و من در هر یک از این وادی‌ها زحمتی را تجربه کردم که اسفندیار از هفت خان به دوش کشید.
آتشین ‌رویش ‌چو دیدم‌ جستم ‌از جا چون سپند
وز سپندش عقل را آتش زدم در دودمان
هوش مصنوعی: وقتی چهره داغ و سوزان او را دیدم، بی‌اختیار از مکان خود فاصله گرفتم، مانند گیاه سپند که می‌سوزد. سپس از شدت این دیدار، عقل و اندیشه‌ام را تحت تأثیر قرار دادم، انگار که در دودمان خود، آتش به پا کرده باشم.
گفتمش ای ترک غارتگر که در اقلیم حسن
نیکوان را شهریاری دلبران را قهرمان
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای دختر زیبای دلربا که در سرزمین زیبایی برتری بر دیگران دارد و قهرمان دل‌هاست.
کوه را دزدی و پوشی در قصب‌ کاینم سرین
موی را آری و بندی درکمر کاینم میان
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر آن است که فردی در دل سرزمین‌های پر از کوه و دزدی، آیا می‌تواند موهای خود را به زیبایی بیاراید و خود را ببندد، در حالی که در کمری که در دست دارد به نوعی خود را محصور کرده است؟ این تصویر به تضاد بین زیبایی و سختی‌های محیط اشاره دارد.
تاکی از دردت بمیرم‌گفت بخ‌بخ‌ گو بمیر
تاکی از هجرت نمانم ‌گفت هی‌هی‌ گو ممان
هوش مصنوعی: مدتی دیگر از درد تو می میرم، می‌گوید آه آه، بگذار بمیرم. چندان که از دوری تو در عذابم، می‌گوید ببخش، نرو و بمان.
گفتمش یارم ‌که باشد در غمت ‌گفتا اجل
گفتمش ‌کارم چه باشد بی‌رخت‌ گفتا فغان
هوش مصنوعی: به او گفتم که دوست من در غمت چه کسی خواهد بود، و او پاسخ داد که مرگ. سپس به او گفتم حال من بدون تو چه خواهد شد؟ او گفت که وای بر من.
گفتمش شب بی‌تو ناید خواب اندر چشم من
گفت آری خواب می‌ناید به چشم پاسبان
هوش مصنوعی: به او گفتم که شب بدون تو خواب بر چشمانم نمی‌آید. او پاسخ داد که البته خواب به چشم نگهبان هم می‌آید.
گفتم از وصل دهانت تا به‌ کی جویم اثر
گفت تا آن گه ‌که جویی از دهان من نشان
هوش مصنوعی: گفتم تا کی باید نشانی از لب‌هایت را جستجو کنم، او گفت تا زمانی که از دهان من چیزی برایت بگویند.
گفتم آخر بر رخ من از چه خندی شرم دار
گفت هی‌هی می‌ندانی خنده آرد زعفران
هوش مصنوعی: گفتم چرا بر چهره من می‌خندی، او با شرم جواب داد که نمی‌دانی چرا می‌خندم؛ این خنده مانند عطر زعفران است.
گفتم ای‌گلچهره چون من باغبانی بایدت
گفت رو رو من نیم آن‌ گل ‌که خواهد باغبان
هوش مصنوعی: گفتم ای زیبا روی، تو مثل من باید باغبان باشی. او پاسخ داد که نرو، من آن گل نیستم که باغبان بخواهد.
گفتمش ای ترک چون من ترجمانی شایدت
گفت بخ‌بخ من نه آن ترکم‌ که جوید ترجمان
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای ترک، شاید تو هم مثل من کسی را به عنوان ترجمان نیاز داشته باشی. او پاسخ داد: نه، من آن ترک نیستم که به دنبال ترجمان بگردم.
گفتم آخر چند ماند راز جورت سر به مهر
مهر بردار از ضمیر و قفل بگشا از زبان
هوش مصنوعی: به او گفتم که دیگر چند وقت باید راز عشق تو را در دل پنهان کنم. ای ماه، پرده از دل برکن و قفل را از زبانم باز کن تا محبت و احساساتم را بیان کنم.
گفت ای ابله‌ ندانی اینقدرکز وصل تو
من همان بینم‌که بیندگلشن از باد خزان
هوش مصنوعی: ای نادان، نمی‌دانی که من چقدر از وصل تو خوشحالم؛ همان‌قدر که گلشن از وزش بادی در پاییز لذت می‌برد.
بی‌نشانی چون تو را چون من نشاید همنشین
میزبانی ‌چون ترا چون من نباید میهمان
هوش مصنوعی: بی‌نشانی مثل تو نباید همسفر کسی باشد که خود نیز بی‌نشانی است. چون تو مثل من نمی‌توانی میهمان خوبی برای کسی باشی.
طره‌ام‌ ماری نه‌ کش چنگ‌تو باشد مارگیر
غبغبم‌گویی نه کش دست تو باشد صولجان
هوش مصنوعی: موهایم مانند ماری است که در دستان تو نمی‌افتد، چه اینکه غبغبم نیز گویی در دستان تو قرار ندارد، پس مانند صولجان نخواهی توانست آن را کنترل کنی.
تو ب ه‌قامت چو‌ن ‌کمانی من به‌ قامت همچو تیر
تیر پران بگذرد چون جفت‌ گردد باکمان
هوش مصنوعی: به قامت تو مانند کمان هستم و من مانند تیری هستم که از کمان پرتاب می‌شود. هنگامی که ما با هم هماهنگ شویم، به راحتی از کنار هم عبور می‌کنیم.
با چنین رخسار منکر با چنین اندام زشت
اینقدر حجت مجوی و اینقدر طیبت مران
هوش مصنوعی: با چنین چهره‌ی نازیبا و بدنی نازیست، اینقدر به دنبال دلیل نرو و اینقدر از خوبی‌ها دور نشو.
منظر زیبا نداری یار زیبارو مخواه
منطق شیرین نداری شوخ شیرین‌لب مخو‌ان
هوش مصنوعی: اگر چهره زیبا و دلنشینی نداری، به دنبال یار زیبا مباش. اگر نرمی و ملاحتی در سخن گفتن نداری، به سراغ کسی که شوخی و شیرینی در کلامش است نرو.
روی زشت خود ندیدستی مگر در آینه
تا به‌جهد از خود گریزی قیروان تا قیروان
هوش مصنوعی: تویی که هیچ‌گاه روی زشت خود را ندیده‌ای، مگر وقتی در آینه به آن نگریسته‌ای. تلاش کن تا از خودت فرار کنی و از قید و بندهای خود آزاد شوی.
صورت زشت ترا صورتگری ‌گر برکشد
کلکش از تأثیر آن صورت بخوشد در بنان
هوش مصنوعی: اگر یک نقاش زشت‌رویی تو را نقاشی کند، آن اثر هنری هم تحت تأثیر آن چهره زشت خواهد بود و به همین دلیل خوشایند نخواهد بود.
بر رخ زردت ز هر جانب نشان آبله
پشهٔ خاکیست مانان بر برازی پرفشان
هوش مصنوعی: بر چهره زرد تو از هر سو نشانه‌هایی از آبله دیده می‌شود، مانند پشه‌ای که بر روی دشت‌های پرفراوان پرواز می‌کند.
بینیت چون ناودان و آب ازو جاری چنانک
روز بارانش نشاید فرق‌ کرد از ناودان
هوش مصنوعی: بینی تو مانند ناودانی است که آب از آن می‌ریزد، به گونه‌ای که در روز بارانی نمی‌توان تفاوتی بین آن و ناودان احساس کرد.
روی زشتت ‌گر شود در صورت بت جلوه‌گر
کافرم‌ گر هیچ ‌کافر بت پرستد در جهان
هوش مصنوعی: اگر چهره زشت تو همچون صورت یک بت زیبا باشد، من به این زیبایی اعتقادی ندارم. حتی اگر کسی در دنیا بت پرستی کند، من هیچ اعتقادی به آن ندارم.
ورکسی نامت‌کند بر درهم و دینار نقش
درهم و دینار راکس می‌نگیرد رایگان
هوش مصنوعی: اگر کسی تو را با پول و ثروت تحسین کند، بدان که آن شخص ارزش واقعی تو را نمی‌داند و فقط به خاطر دارایی‌ات به تو نگاه می‌کند.
گر نمایی روی من با روی زشت خود قیاس
آزمون آیینه را برگیر و در شبهت ممان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی روی من را با چهره زشت خود مقایسه کنی، ابتدا آینه را بردار و در آن به خودت نگاه کن.
مار را نسبت‌گنه باشد به طاووس ارم
خار را شبهت خطا باشد به ‌گلزار جنان
هوش مصنوعی: مار به خاطر گناهش شایسته تنها به خود می‌بالد و طاووس ارم را می‌بیند. همچنین، خار به خاطر شباهتش به خطا در جنت، نمی‌تواند به زیبایی گل بیفزاید.
ور توگویی وصل‌من بس دلکشست و دلپذیر
یک‌ نفس با چون خودی بنشین ز روی امتحان
هوش مصنوعی: اگر بگویی که وصالش برای من بسیار زیبا و دلپذیر است، یک لحظه با کسی مانند خودت بنشین و از روی آزمون، این ادعا را بررسی کن.
تا چه‌ کردستم‌ گنه تا با تو باشم همنشین
یا چه ‌کردستم خطا تا با تو باشم در غمان
هوش مصنوعی: من برای اینکه با تو هم‌نشین شوم، چه گناهانی مرتکب شده‌ام و برای اینکه در کنار تو باشم چه خطاهایی انجام داده‌ام.
مر ترا طاعت چه باشد تا خدایت در جزا
از وصال چون منی بخشد حیات جاودان
هوش مصنوعی: طاعت و عبادت تو چه ارزشی دارد، زمانی که خداوند به خاطر محبت و وصال من، زندگی جاودان عطا کند؟
یا مرا عصیان چه باشد تا به‌کیفر کردگار
از جمال چون تویی‌گوید به دوزخ ‌کن مکان
هوش مصنوعی: آیا من چه اشتباهی کرده‌ام که مجازات خدای بزرگ، به خاطر زیبایی مانند تو، مرا به جهنم بفرستد؟
گاه خوانی سست‌مهرم هستم آری اینچنین
گاه خوانی سخت رویم هستم آری آن چنان
هوش مصنوعی: گاهی دلی نرم و مهربان دارم، و در برخی مواقع، جدی و سخت‌گیر به نظر می‌رسم.
سخت‌رویستم‌ولی‌با ون‌تو یاری سست‌طبع
سست ‌مهرستم ‌ولی ‌با چون ‌تو خاری سخت ‌جان
هوش مصنوعی: من چهره‌ای سخت دارم، اما وقتی با تو هستم، ضعیف می‌شوم. محبت و احساس من هم سست و کم‌قوت است، اما در کنار تو، مانند خاری در قلبم است که عمیق و قوی است.
راستی را در شگفتستم ز اطوار سپهر
راستی را در شگرفستم ز ادوار جهان
هوش مصنوعی: من از تغییرات و عجایب آسمان به حیرت افتاده‌ام و از دوره‌های مختلف زمان به شگفتی رسیده‌ام.
کز چه هرجا غرچه‌یی دنگی دبنگی دیورنگ
ابلهی گولی فضولی ناقبولی قلتبان
هوش مصنوعی: در هر جا که صدای بلند و ناهنجاری باشد، نشانه‌ای از نادانی و فضولی است که به جایی برنمی‌خورد و بی‌اهمیت است.
الکنی کوری کری لنگی شلی زشتی کلی
بدسرشتی ا‌حولی زشتی نحیفی ناتوان
هوش مصنوعی: این متن به عدم توجه به زیبایی‌های ظاهری و ویژگی‌های جسمی اشاره دارد. به نوعی، این بیانگر ناامیدی و ضعف درونی است که با زشتی و ناتوانی همراه است. به طور کلی، معنی کلی این است که شخصی که از نظر ظاهری دچار نقص است، ممکن است در درون نیز احساس ضعف و کمبود کند.
ساده‌یی گیرد صبیح‌و دلبری‌خواهد ملیح
همسری‌ خو‌اهد جمیل‌ و شاهدی جوید جوان
هوش مصنوعی: یک جوان زیبا و دلربا می‌خواهد همسری داشته باشد که زیبا و دلنشین باشد و به همین دلیل به دنبال معشوقه‌ای می‌گردد.
کوبکو تازان‌که گردد با نگاری همنشین
دربدر یازان‌ که گردد با ظریفی رایگان
هوش مصنوعی: اگر کسی با دوست زیبایی هم‌نشینی داشته باشد، حال و هوایش دگرگون می‌شود و به حالت شاداب‌تری می‌رسد. و برعکس، اگر کسی با فردی ظریف و باهوش ارتباط برقرار کند، می‌تواند از او بهره‌وری و لذت بیشتری ببرد.
گر تجنب بیند از یاری بگرید ابروار
ور تقرب بیند از شوخی بخندد برق‌سان
هوش مصنوعی: اگر کسی از کمک گرفتن دوری کند، مانند کسی که ابروهایش به هم آمده گریه می‌کند، و اگر نزدیک شود و با شوخی برخورد کند، مانند برقی که ناگهان درخشان می‌شود، می‌خندد.
گاه با معشوق‌ گوید اینت جور بی‌حساب
گاه با منظور گوید اینت ظلم بی‌کران
هوش مصنوعی: گاهی محبوب با معشوق می‌گوید که این رفتار تو بی‌حساب و کتاب است و گاهی هم به او می‌گوید که این کار ظلمی بی‌پایان است.
دلبر مظلوم از خجلت بنسراید سخن
شاهد محجوب‌از حسرت بنگشاید زبان
هوش مصنوعی: دلبر شرم‌زده از خجالت چیزی نمی‌گوید و شاهدی که خود را پنهان کرده، به خاطر حسرتی که دارد، نمی‌تواند صحبت کند.
خود نماید جور و از معشوق نالد هر نفس
خود اید ظلم و از محبوب موید هر زمان
هوش مصنوعی: این متن به بیان تضادهایی در روابط عاشقانه می‌پردازد. از یک سو، عشق و محبوب دارای سختی‌ها و ناملایماتی هستند که باعث اندوه و ناراحتی عاشق می‌شود و در هر لحظه از معشوقش شکایت می‌کند. از سوی دیگر، با وجود این رفتارهای سخت، محبوب در هر زمانی حمایت و عشقش را به عاشق نشان می‌دهد. این تضادها نشان‌دهنده پیچیدگی‌های عشق و تأثیرات متقابل آن بر احساسات انسان است.
جور آن این ببن‌ که ‌گردد با نگاری مقترن
ظلم آن این بس‌که جوید با جوانی اقتران
هوش مصنوعی: سختی و ظلمتی که در زندگی وجود دارد، به دلیل پیوندی است که با جوانی و زیبایی داریم؛ زیرا جوانی با آرزوها و شور و شوقی همراه است که این خود می‌تواند مشکلات و دردهایی را به دنبال داشته باشد.
آن ازین جفت نشاط و این ازان یار محن
این ازان اندر جحیم و آن ازین اندر جنان
هوش مصنوعی: یکی از این دو جفت به خوشی و شادابی مشغول است و دیگری به خاطر معشوق خود در سختی و رنج به سر می‌برد. یکی در عذاب و درد به سر می‌برد و دیگری در نعمت و بهشت زندگی می‌کند.
راستی را دلبری دیوانه باید همچو من
تا مگر با زشت‌رویی چون تو گردد توأمان
هوش مصنوعی: برای عاشق شدن و دل‌بری، باید مانند من دیوانه بود، تا شاید با زیبایی تو، زشت‌رویی تو نیز به آن زیبایی ملحق شود.
چشم خیره‌ خشم چیره‌ روی تیره‌ خوی زشت
رخ‌گره نخوت فره صورت زره قامت‌کمان
هوش مصنوعی: چشمان خیره و پر از خشم بر روی چهره‌ای تیره و ذات زشت می‌نگرد. افراد خودشان را بزرگتر از آنچه که هستند می‌بینند و با ناز و غرور به خود می‌بالند، در حالی که زیبایی و جذابیت واقعی در آنها وجود ندارد. قامتشان مانند کمان است که در ظاهر زیبا به نظر می‌آید.
بخت لاغر رنج فربه مغز خالی جهل پر
غم‌ فراوان دل‌نوان دانش سبک خاطرگران
هوش مصنوعی: بخت ضعیف و ناتوان، باعث می‌شود که آدمی از رنج و غم بسیار رنج ببرد و ذهنش از علم و دانش تهی باشد. در نتیجه، دلش پر از اندوه و نگرانی می‌شود، در حالی که دانایی و فهم کمی دارد و این موضوع باعث ایجاد سبک‌مغزی و گسستگی خیال در او می‌گردد.
آه سرد و اشک ‌گرم و روح زار و تن نزار
روی‌سخت ‌و طبع‌سست ‌و جان‌نژند و دل‌نوان
هوش مصنوعی: نفس عمیقی می‌کشنم و اشکم سرازیر می‌شود، روحم در عذاب است و بدنم ضعیف و بیمار. احساس می‌کنم که روح و جسمم در حال زجر است و نمی‌توانم دردهایم را تحمل کنم؛ قلبم به شدت آزرده و نزار است.
قامت پست تو بینم یا رخ پر آبله
هیکل زفت تو بینم یا دل نامهربان
هوش مصنوعی: من یا قامت کوچک تو را می‌بینم، یا چهره پُر از داغ‌های تو را. من یا آن اندام چاق تو را می‌بینم، یا دل سرد و بی‌محبت تو را.
تو چه بینی از من آن بینی‌ که راغ از فرودین
من چه یابم از تو آن یابم ‌که باغ از مهرگان
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی از من، همان چیزی را که درخت از باران زمستان می‌بیند. من چه می‌توانم از تو بگیرم، همان چیزی که باغ از مهر و محبت در فصل پاییز به دست می‌آورد.
تو مرا باب ملالی من ترا آب زلال
تو مرا رنج روانی من ترا گنج روان
هوش مصنوعی: تو برای من منبعی از غم و اندوه هستی و من برای تو مانند آبی زلال و پاک هستم. همچنین، من برای تو رنج و درد روحی می‌آورم و تو برای من گنجی از آرامش و سرور به ارمغان می‌آوری.
من ترا دار نعیمم تو مرا نار جحیم
من ترا باغ جنانم تو مرا داغ جنان
هوش مصنوعی: من برای تو آرامش و راحتی هستم، در حالی که تو برای من عذاب و سختی می‌آوری. من برای تو بهشت و نعمت‌ها را دارم، ولی تو برای من درد و رنج را به ارمغان می‌آوری.
تو مرای دشمن جان م‌ن مرایی همنشین
من ترایم راحت تن چون ترایم همعنان
هوش مصنوعی: شما برای من مانند دشمنی هستید که روح و جانم را آزار می‌دهد. در عین حال، شما هم‌نشین و همراه من هستید و آرامش جسمم را تحت تأثیر قرار می‌دهید، زیرا شما به نوعی هم‌راه من هستید.
من چه بینم از تو آن بینم ‌که از صرصر چراغ
تو چه بینی از من آن بینی که از راح روان
هوش مصنوعی: من از تو چیزی نمی‌بینم جز آنچه از طوفان، روشنایی تو می‌بیند. و تو هم از من چیزی نمی‌بینی جز آنچه که از راه سهل و آسان می‌یابی.
تو مرا آن‌زحمتی‌کش وصف بیرون از حدیث
من ترا آن رحمتم‌کش مدح بیرون از بیان
هوش مصنوعی: تو برای من سختی‌ها و زحمت‌ها متحمل می‌شوی، و من برای تو رحمت و لطفی دارم که از توصیف کردن آن فراتر است.
نه ترا یزدان فرستد رحمتی برتر ازین
نه مراگیهان پسندد زحمتی برتر از آن
هوش مصنوعی: خداوند رحمت و لطفی برتر از این برای تو نخواهد فرستاد و برای من نیز زحمتی سخت‌تر از این مورد پسند نخواهد بود.
وصل تو مرگست و مرگ از عمر نگذارد اثر
روی تو رنجست و رنج از شخص برباید توان
هوش مصنوعی: دیده شدن و وصال تو برای من مانند مرگ است و مرگ، تأثیری بر عمر من نمی‌گذارد. تحمل درد و رنج تو برای من، قدرت و توان را از من می‌گیرد.
عشقبازی ‌چون ‌تو زشت و شاهدی ‌زیبا چو من
فی‌المثل دانی چه باشد آسمان و ریسمان
هوش مصنوعی: عشقبازی زمانی به وجود می‌آید که کسی مانند تو که زیبایی را نمی‌تواند به خوبی درک کند، در کنار یک معشوق زیبا مانند من باشد. در این حالت، تفاوت‌ها و تضادهای میان آن‌ها مانند آسمان و ریسمان به چشم می‌آید.
این بود انصاف یارب ‌کز وصال چون تویی
من بباشم ناامید و من بباشم ناتوان
هوش مصنوعی: این چه انصاف است، ای خدا! که من در مواجهه با وجودی چون تو، ناامید و ضعیف باشم.
وین روا باشد خدا را کز وصال چون منی
تو بپایی شادکام و تو بمانی شادمان
هوش مصنوعی: این درست است که خداوند این حق را به تو داده است که در شادی و خوشحالی بمانی، حتی اگر من نتوانم به وصال تو برسم.
با تو چون باشم نباشد هیچم از شادی اثر
با تو چون مانم نماند هیچم از عشرت نشان
هوش مصنوعی: وقتی با تو هستم، هیچ نشانی از شادی در دل من نمی‌ماند. وقتی در کنار تو می‌مانم، هیچ اثری از خوشی و لذت در وجودم باقی نمی‌ماند.
رنج بیند پادشا چون با گدا گردد قرین
نحس گردد مشتری چون‌ با زحل جوید قران
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه در کنار فقیران قرار بگیرد، دچار درد و رنج می‌شود و اگر مشتری که سیاره‌ای خوش‌یمن است، با زحل که به بدی شهرت دارد، همراه شود، این هم نشان از بدبختی خواهد بود.
خوشدلی را مایه‌یی باید مرا بسرای هین
‌نیکویی را آیتی شاید مرا بنمای هان
هوش مصنوعی: برای شادکامی، نیاز به دلیل و مایه‌ای دارم، بنابراین بیا و زیبایی را به من نشان بده تا بتوانم از آن inspiration بگیرم.
ای‌دریغاکاکی سمای خود دیدی به چشم
تا به پای ‌خویشتن از خویشتن جستی‌ کران
هوش مصنوعی: ای کاش، تو هم آنچنان کمال خود را دیدی که خود را از سر تا پا در وجودت حس کنی و از خودت فاصله نگیری.
تو اگر بوسی مرا بوسیده‌یی مه را جبین
من اگر بوسم ترا بوسیده‌ام خر را فلان
هوش مصنوعی: اگر تو مرا ببوسی، به معنای این است که من هم تو را بوسیده‌ام. همچنین، اگر من جبهه‌ات را ببوسم، یعنی تو را به نوعی نوازش کرده‌ام. به عبارت دیگر، این ارتباط متقابل عشق و محبت را نشان می‌دهد.
گر مرا خواهی دعایی کرد باری کن چنین
کز وصال چون تویی دارد خدایم در امان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی برای من دعایی بکنی، این دعا را بکن: خداوندی که مرا برکت داده، مرا در حفظ و امان خود قرار دهد، چون تو را به وصال دارم.
گفتم ای سرو قباپوش اینهمه توسن متاز
گفتم ای ماه ‌کله‌دار اینقدر مرکب مران
هوش مصنوعی: به سرو زیبای قباپوش گفتم که اینقدر زحمت نکش و نبتاز، و به ماه زیبای کله‌دار گفتم که اینقدر سوار بر مرکب نروند.
غمزهای دلبران را رمزها باشد نهفت
نازهای نیکوان را رازها باشد نهان
هوش مصنوعی: غم و ناز محبوبان برای کسانی که دل‌شان به عشق آغشته است، همواره پر از معانی پنهان و رازهای نهفته است.
حسن بامی‌هست‌عالی‌نردبانثن چیست عشق
هیچکس بر بام می‌نتوان شدن بی‌نردبان
هوش مصنوعی: عشق مانند نردبانی است که برای رسیدن به اوج و بلندی‌هایش نیاز داریم. بدون این نردبان، هیچ‌کس نمی‌تواند به عرش عشق دست یابد.
عشق خسرو کرد شکر را به شیرینی مثل
ورنه شکر نام بسیارستی اندر اصفهان
هوش مصنوعی: عشق خسرو باعث شد که شکر به اندازه‌ای شیرین باشد که حتی شکر واقعی هم در اصفهان نتواند به آن sweetness نزدیک شود.
هم عرب را بوده چون لیلی هزاران دلفریب
هم عجم را بوده چون شیرین هزاران دلستان
هوش مصنوعی: عرب‌ها هم像 لیلی، هزاران فرد جذاب و دلربا دارند و عجم‌ها نیز مانند شیرین، هزاران عاشق و دلنشین دارند.
شور مجنونی مر او راکرد معروف زمن
شوق فرهادی مر این را ساخت مشهور زمان
هوش مصنوعی: شور و حال دیوانگی او باعث معروفیتش شد و خواسته‌هایش او را به محبوبیتی در زمان خودش رساند.
از زلیخا یوسف اندر خوبرویی شد مثل
ازکثیر عزه‌ا عزت یافت در ملک جهان
هوش مصنوعی: زلیخا به خاطر زیبایی یوسف، به صورت او دل باخت و از آن سو، عزت و مقام عزه‌ا، شهرت و عظمت خود را در جهان به دست آورد.
گر نبودی وامق از عذرا که پرسیدی اثر
ور نبودی‌عروه از عفراکه دانستی نشان
هوش مصنوعی: اگر وامق از عذرا خبری نمی‌گرفت، و یا اگر عروه از عفرا نشانی نمی‌دانست، چه پیش می‌آمد؟
هندویی خورشید رخشان ‌را ستایش می‌نکرد
تا نه زاول حیرت حربا فکندش درگمان
هوش مصنوعی: هندویی به خورشید زیبا و درخشان احترام نمی‌گذاشت تا اینکه زوال و نابودی او، او را درگیر شک و تردید نکند.
شمع از جانبازی پروانه آمد سرفراز
ویس از دل بردن رامین مثل شد در جهان
هوش مصنوعی: شمع با فداکاری پروانه به بلندای احترام رسید. ویس به خاطر عشقش، رامین را در دل برداشت و به این ترتیب در دنیا محبوب شد.
سروکی بالد به بستان‌گر ننالد فاخته
گُل‌کجا خندد به‌ گلزار ار نزارد زندخوان
هوش مصنوعی: سرو بلند در باغ به خاطر کسی ناله نمی‌کند، گلی که در باغ می‌خندد، اگر آوازخوانی نداشته باشد، در گلزار خوشحال نخواهد بود.
گر نبودی داستان توبه و لیلی مثل
از حد اوهام نامی می‌نبودی در میان
هوش مصنوعی: اگر داستان توبه و عشق لیلی نبود، نامی از او در بین خیال‌ها هم وجود نداشت.
ور جمیل از دل نبودی طالب حسن جمال
کافرم ‌گر هیچ راندی از بُثینه‌ داستان
هوش مصنوعی: اگر دل طالب زیبایی باشد و دل‌باختگی در آن نباشد، من کافر هستم اگر هیچ‌گاه داستان زیبایی‌های بثینه را نخوانیم.
شاعر ماهر چو فردوسی ببایستی همی
تا به دهر اندر خبر ماندی زگرد سیستان
هوش مصنوعی: شاعر ماهر باید مانند فردوسی باشد تا نامش در طول تاریخ باقی بماند و مردم از داستان‌هایش و خبرهای دوران باستان آگاه شوند.
مفلقی دانا چو خاقانی بشایستی همی
تا به دوران داستان‌گویدکس از شاه اخستان
هوش مصنوعی: اگر فردی مانند خاقانی، شاعر و داستان‌سرای دانا، با درایت و آگاهی خود به روایت داستان‌ها بپردازد، در آن زمان می‌تواند به خوبی داستان شاه اخستان را نقل کند.
لاجرم باید چو قاآنی ادیبی هوشمند
تا به‌ گیتی داستان ماند ز شاه راستان
هوش مصنوعی: بنابراین باید مانند قاآنی، شاعر زیرک و باهوش باشی تا داستان شاهانی که راستگو بودند، در جهان باقی بماند.