قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۳ - در ستایش امیرالامراء العظام حسین خان نظامالدوله فرماید
دوش اندر خواب دیدم بر قد سروی جوان
سایه گستر گشت خورشید از فراز آسمان
با معبّر صبح چون گفتم بگفت از ملک ری
شه فرستد خلعتی از بهر سالار زمان
آسمان ملک ریست و آفتابش پادشاه
سایه تشریف ملک سرو جوان صدر جهان
ما درین صحبت که ناگه از در آمد ماه من
با لبی همرنگ خون و با تنی همسنگ جان
گلشن چهرش شکفته فرودین در فرودین
سبزهٔ خطش دمیده بوستان در بوستان
جستم و بگرفتم و تنگش کشیدم در بغل
بر شمار چین زلفش بوسه دادم بر دهان
لاجرم چون چین زلفش بوسهام شد بیشمار
آری آری چین زلفش را شمردن کی توان
شد ز عکس چهرهٔ او چشم من پر آفتاب
شد ز بوی طرهٔ او مغز من پر ضیمران
در سرای من ز قدش رست گفتی نارون
وز دو چشم من ز لعلش ریخت گفتی ناردان
زلف او بوییدم و هی عطسه کردم بیشمار
لعل او بوسیدم و هی نکته گفتم دلستان
گشت در موی میانش عقل من باریکبین
عقل و من مانند مویی هر دو رفتیم از میان
بوسه دادن بر دهانش غصه را زایل کند
آری آریکردهام این نکته را من امتحان
راستی را حیرت آوردم چو دیدم قد او
زانکه بر سرو روان هرگز ندیدم گلستان
یا ندیدم بردمد از شاخ طوبایی بهشت
یا ندیدم بشکفد بر شاخ شمشاد ارغوان
در دندان در دهان او چو در عمان گهر
زلف تاری بر رخان او چو بر آتش دخان
گفت قاآنی ترا گر مژدهیی نیکو دهم
مژدگانی را چه خواهی داد گفتم نقد جان
گفت فردا بهر صاحباختیار ملک جم
خلعتی فرخنده آید از خدیو کامران
خلعتی چون زیور انجم بر اندام سپهر
خلعتی چون جامهٔ هستی به بالای جهان
خلعتی همچون لباس آفرینش بیقصور
خلعتی همچون بساط آسمان گوهر نشان
خلعتی در روشنی چون پرتو نور ازل
خلعتی از نیکویی چون طلعت حور جنان
شمسهٔ الماس آن چون بنگری گویی همی
شمس خود را تعبیه کردست در وی آسمان
گفتم آن خلعت مبارک باد بر میر عجم
بدر دین صدر هدی غیث زمین غوث زمان
آسمان رفعت و شوکت حسین خان آنکه هست
تیغ او جوهرنشان و دست اوگوهرفشان
آن فلک قدر و ملک صدری که با یکران اوست
بخت و دولت همرکاب و فتح و نصرت همعنان
راستی را دوست دارد آنقدر کاندر وغا
با سنانو تیر جنگ آرد نه با تیغ وکمان
فتنهیی گر هست در عهدش منم در شاعری
با دو چشم دوست کان هم هست درخواب گران
جزکتاب نثر منکانرا پریشانست نام
در به عهد او نماندست از پریشانی نشان
رزق و مرگ عالم از تیغ و قدح در دست اوست
روز رزم و بزم وین راکردهام بس امتحان
زانکه چون تیغ و قدح بگرفت گاه رزم و بزم
آید از اینرزقمردم زاید از آنمرک جان
سرورا صدرا بزرگا داورا فرماندها
ایکه از آن برتریکاو صافت آید در گمان
تا چه کردستی که هر روزت برافرازد خدای
بسی نیاید کت بساید سر به فرق فرقدان
خواس یزدان کت کند در صورت و معنی بلند
زان به قد سرو روانی وز شرف روح روان
گاه تعریفت نماید شهریار بیقرین
گاه تشریفت فرستد خسرو صاحبقران
آصف عهدت گهی مهر سلیمانی دهد
تا شوی زان مهر در ملک سلیمانکامران
مهر او شد از شرف مَهر عروس بخت تو
وه چه مهری وه چه مَهری مِهرها در وی نهان
تاکه از سیار و ثابت هست در آفاق نام
باد در آفاق عمرت ثابت و امرت روان
هم بنالد بدسگالت هم ببالد چاکرت
تا بنالد ارغنون و تا ببالد ارغوان
جاودان تا جلوهٔ هستی بماند برقرار
در جهان چون جلوهٔ هستی بمانی جاودان
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۲ - در ستایش دو شاهزاده آزاده حسینعلی میرزای فرمانفرما و حسنعلی میرزا شجاع السلطنه گوید: دو خورشد جهانگیرند از یک آسان نابانقصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۴ - فیالمدیحه ایضاً: دوش چون شد رشتهٔ پروین عیان از آسمان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش اندر خواب دیدم بر قد سروی جوان
سایه گستر گشت خورشید از فراز آسمان
هوش مصنوعی: شب گذشته در خواب دیدم که در کنار یک سرو جوان، سایهای گسترده شده و خورشید از بالای آسمان در حال تابش است.
با معبّر صبح چون گفتم بگفت از ملک ری
شه فرستد خلعتی از بهر سالار زمان
هوش مصنوعی: صبح که با معبر صحبت کردم، او گفت که پادشاه ری، لباسی به عنوان هدیه برای سالار زمان فرستاده است.
آسمان ملک ریست و آفتابش پادشاه
سایه تشریف ملک سرو جوان صدر جهان
هوش مصنوعی: آسمان به خوبی مکان ملک ری است و خورشید به عنوان پادشاه سایه ها در آن حکومت میکند. در اینجا، سرو جوان به عنوان نماد زیبایی و شکوهمندی در صدر دنیا قرار دارد.
ما درین صحبت که ناگه از در آمد ماه من
با لبی همرنگ خون و با تنی همسنگ جان
هوش مصنوعی: در این گفتگو، ناگهان محبوبم وارد شد، با لبهایی به رنگ خون و جسمی که با جانم هماهنگ بود.
گلشن چهرش شکفته فرودین در فرودین
سبزهٔ خطش دمیده بوستان در بوستان
هوش مصنوعی: گلزار چهرهاش در بهار گل فشانده و در این فصل سبزهٔ خطش، به مانند باغی سبز و سرزنده، جان گرفته است.
جستم و بگرفتم و تنگش کشیدم در بغل
بر شمار چین زلفش بوسه دادم بر دهان
هوش مصنوعی: در جستجوی محبوبم بودم و او را در آغوش گرفتم. با عشق و عشقورزی، به پریشانی زلفش بوسهای زدم و بر لبانش بوسهای نثار کردم.
لاجرم چون چین زلفش بوسهام شد بیشمار
آری آری چین زلفش را شمردن کی توان
هوش مصنوعی: بدین ترتیب، وقتی که زلفهای او را میبوسم، شمارش آنها برای من ممکن نیست و بهراستی نمیتوان برای زلفهایش عددی تعیین کرد.
شد ز عکس چهرهٔ او چشم من پر آفتاب
شد ز بوی طرهٔ او مغز من پر ضیمران
هوش مصنوعی: چشم من از تصویر او پر از نور و تابش شده و مغزم به خاطر عطر و بوی موی او پر از اندیشهها و خیالات زیبا شده است.
در سرای من ز قدش رست گفتی نارون
وز دو چشم من ز لعلش ریخت گفتی ناردان
هوش مصنوعی: در خانه من، از قد او میگوید که درخت نارون است و از دو چشمان من، به خاطر رنگ لعلیش میگوید که ناردان است.
زلف او بوییدم و هی عطسه کردم بیشمار
لعل او بوسیدم و هی نکته گفتم دلستان
هوش مصنوعی: من بوی موی او را استشمام کردم و به طور مکرر عطسه کردم، و بارها لبهای سرخ او را بوسیدم و از این موضوع نکتههایی را گفتم که دلربا و جذاب بود.
گشت در موی میانش عقل من باریکبین
عقل و من مانند مویی هر دو رفتیم از میان
هوش مصنوعی: در میان موهای او، عقل من دارای دقت و باریکی خاصی است. من و عقل مانند مویی از هم جدا شدهایم و هرکدام به راه خود رفتهایم.
بوسه دادن بر دهانش غصه را زایل کند
آری آریکردهام این نکته را من امتحان
هوش مصنوعی: اگر بر لبان او بوسه بزنم، غم و اندوه را از بین میبرد. من این حقیقت را تجربه کردهام.
راستی را حیرت آوردم چو دیدم قد او
زانکه بر سرو روان هرگز ندیدم گلستان
هوش مصنوعی: وقتی قد او را دیدم، به شدت شگفتزده شدم، زیرا هرگز در باغی، درخت سرو را با این زیبایی ندیده بودم.
یا ندیدم بردمد از شاخ طوبایی بهشت
یا ندیدم بشکفد بر شاخ شمشاد ارغوان
هوش مصنوعی: من هرگز ندیدم که شکوفهای از درخت طوبی بهشت باز شود یا اینکه جوانهای بر شاخه شمشاد ارغوانی شکوفا گردد.
در دندان در دهان او چو در عمان گهر
زلف تاری بر رخان او چو بر آتش دخان
هوش مصنوعی: در دهان او، دندانی وجود دارد که مانند مرواریدی در دریا ارزشمند است. زلفهای او همانند دودی است که بر روی آتش میرقصد و بر صورتش زیبایی خاصی میبخشد.
گفت قاآنی ترا گر مژدهیی نیکو دهم
مژدگانی را چه خواهی داد گفتم نقد جان
هوش مصنوعی: قاآنی گفت: اگر خبری خوش به تو بدهم، در عوض چه پاداشی میخواهی؟ گفتم: جانم را میدهم.
گفت فردا بهر صاحباختیار ملک جم
خلعتی فرخنده آید از خدیو کامران
هوش مصنوعی: در فردا لباس شادیبخش و خوشی برای صاحباختیار کشور جم از سوی خدیو کامیاب خواهد رسید.
خلعتی چون زیور انجم بر اندام سپهر
خلعتی چون جامهٔ هستی به بالای جهان
هوش مصنوعی: لباسی که به زیبایی ستارهها بر تن آسمان مینشیند، مانند جامهای است که بر بالای جهان وجود دارد.
خلعتی همچون لباس آفرینش بیقصور
خلعتی همچون بساط آسمان گوهر نشان
هوش مصنوعی: لباسی که به زیبایی و بینقصی آفرینش را میپوشاند، همچون بساطی است که در آسمان با جواهرات درخشان مزین شده است.
خلعتی در روشنی چون پرتو نور ازل
خلعتی از نیکویی چون طلعت حور جنان
هوش مصنوعی: لباسی درخشنده و زیبا مانند پرتوی نور نخستین، و لباسی از نیکی و زیبایی که به مانند چهره حوریان بهشتی است.
شمسهٔ الماس آن چون بنگری گویی همی
شمس خود را تعبیه کردست در وی آسمان
هوش مصنوعی: وقتی به الماس نگاه میکنی، انگار خورشید در آن جای گرفته و آسمان را درون خود دارد.
گفتم آن خلعت مبارک باد بر میر عجم
بدر دین صدر هدی غیث زمین غوث زمان
هوش مصنوعی: گفتم آن لباس زیبا و خوشیمن بر رهبری از عجم که در دین اسلام سرآمد است، برکت و رحمت باران باشد که برای زمین مانند نجاتدهندهای در زمانهی خود ظاهر میشود.
آسمان رفعت و شوکت حسین خان آنکه هست
تیغ او جوهرنشان و دست اوگوهرفشان
هوش مصنوعی: آسمان، بلندی و عظمت حسین خان را به تصویر میکشد؛ او کسی است که تیغش مانند جواهر درخشان است و دستش پر از گوهر و زیبایی است.
آن فلک قدر و ملک صدری که با یکران اوست
بخت و دولت همرکاب و فتح و نصرت همعنان
هوش مصنوعی: این آسمان و آن مقام بالا که با او همراه است، سرنوشت و خوشبختی نیز همسفر و همگام با پیروزی و نصرت است.
راستی را دوست دارد آنقدر کاندر وغا
با سنانو تیر جنگ آرد نه با تیغ وکمان
هوش مصنوعی: که راستي و صداقت را آنچنان دوست دارد که در میادین جنگ با نیزه و تیر به مبارزه میپردازد، نه با شمشیر و کمان.
فتنهیی گر هست در عهدش منم در شاعری
با دو چشم دوست کان هم هست درخواب گران
هوش مصنوعی: اگر در زمانهاش مشکلاتی وجود داشته باشد، من همان شخصیتی هستم که در دنیای شعر با دو چشمی که به دوست مینگرد، در خواب عمیق به سر میبرم.
جزکتاب نثر منکانرا پریشانست نام
در به عهد او نماندست از پریشانی نشان
هوش مصنوعی: تنها کتاب نثر من، که نامش را در زمان او گم کردهام، شواهدی از آشفتگی و پریشانی به جا نگذاشته است.
رزق و مرگ عالم از تیغ و قدح در دست اوست
روز رزم و بزم وین راکردهام بس امتحان
هوش مصنوعی: هزینه زندگی و سرنوشت انسانها در دستان اوست، هم در روزهای جنگ و هم در روزهای شادی. من بارها این موضوع را آزمایش کردهام.
زانکه چون تیغ و قدح بگرفت گاه رزم و بزم
آید از اینرزقمردم زاید از آنمرک جان
هوش مصنوعی: زیرا وقتی که شمشیر و جام را به دست میگیرد، در آن زمان است که هم جنگ و هم جشن برپا میشود و از این رزق، زندگی مردمان به وجود میآید و از آن، جان انسان تأمین میشود.
سرورا صدرا بزرگا داورا فرماندها
ایکه از آن برتریکاو صافت آید در گمان
هوش مصنوعی: ای بزرگوار و پر مقام، ای حاکم و داور، تویی که از همه برتری داری و در نزد تو حقایق به روشنی نمایان میشود.
تا چه کردستی که هر روزت برافرازد خدای
بسی نیاید کت بساید سر به فرق فرقدان
هوش مصنوعی: باسابقه و دستاوردهای تو چه چیزی باعث شده که هر روز خداوند مقام و ارزشت را بالا ببرد؟ هرگز نیاید که تو را به خاطر کسی به سادگی نادیده بگیرند و از تو بگذرد.
خواس یزدان کت کند در صورت و معنی بلند
زان به قد سرو روانی وز شرف روح روان
هوش مصنوعی: خواست خداوند این است که در قالب و معنای خود، بلندی و زیبایی را نشان دهد. همانند قد زیبای سرو، روانی و طراوتی از شرافت روح و روان به وجود آورد.
گاه تعریفت نماید شهریار بیقرین
گاه تشریفت فرستد خسرو صاحبقران
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است که پادشاه بیهمتا تو را ستایش کند و گاهی هم فرستادهای از سوی او به احترام تو پیش بیاید.
آصف عهدت گهی مهر سلیمانی دهد
تا شوی زان مهر در ملک سلیمانکامران
هوش مصنوعی: آصف، در پیمانت، گاهی عشق سلیمان را به تو عطا میکند تا بتوانی به خاطر آن عشق در سرزمین سلیمان خوشبخت و کامیاب شوی.
مهر او شد از شرف مَهر عروس بخت تو
وه چه مهری وه چه مَهری مِهرها در وی نهان
هوش مصنوعی: محبت او از محبت عروس بخت تو بیشتر است. چه محبت عمیق و شگفتانگیزی! در دل او عشقهای بسیاری نهفته است.
تاکه از سیار و ثابت هست در آفاق نام
باد در آفاق عمرت ثابت و امرت روان
هوش مصنوعی: تا زمانی که در جهان، حرکت های متنوع و تغییرات وجود دارد، نام تو در طول عمرت ثابت و نامتغیر خواهد ماند.
هم بنالد بدسگالت هم ببالد چاکرت
تا بنالد ارغنون و تا ببالد ارغوان
هوش مصنوعی: در این بیت بر این نکته تأکید شده است که همزمان با ناله و اندوه بدسگال، یعنی موجودی که در وضعیتی نامساعد به سر میبرد، باید به شکوه و شادی چاکر نیز اشاره کرد. به عبارتی، در دنیای پر از تناقضات، هم غم و اندوه وجود دارد و هم شادی و خوشحالی، و این وضعیت به مانند ناله و آوازهای مختلفی است که به هم آمیخته میشوند.
جاودان تا جلوهٔ هستی بماند برقرار
در جهان چون جلوهٔ هستی بمانی جاودان
هوش مصنوعی: برای اینکه زیبایی و وجود در جهان همچنان پایدار بماند، باید تو نیز مانند آن وجود با دوام و جاودان بمانی.