قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰ - و له فی المدیحه
خلق را چون آفرید از لطف خلاق جهان
داد گوش و چشم و لب پا و سر و دست و زبان
تا که گوشی نشنود جز مدحت دارای عهد
تا نبیند دیدهیی جز طلعت شاه جهان
تا لبی از هم نجنبد جز به مدح شهریار
تاکه پایی نسپرد ره جز ره آن آستان
تا نباشد در سری جز شوق سلطان زمن
تا نه دستی جز که بر دامان دارای زمان
خاصه از روز ازل زان رو زبان را نطق داد
کاو نیاید در سخن الا به مدح قهرمان
قهرمان ملک جمشیدی بهادر شه حسن
آنکه زد خرگاه عزّت بر فراز لامکان
نزد او وقری نباشد رزم را با روز بزم
پیش از فرقی ندارد آشکارا یا نهان
خشتی از درگاه او را گر به صد قسمت کنند
گردد از هر پارهٔ خشتی عیان صد آسمان
با بر و بُرزش سزد برزو دهد ابراز بُرز
با توان او توان گفتن تهمتن را نوان
ای کیومرث جهان هوشنگ تهمورس نظیر
وی فریدون زمان جمشید کسری پاسبان
نی تو را در صد قران گیتی نماید یک قرین
نی تو را با صد قرین گردون رساند یک قران
ختم. را از کف عنان وز پا رود بیرون رکاب
چون کنی پا در رکاب و چون به کف گیری عنان
بذل با طبع توگویا زادهاند از یک شکم
جود با دست تو مانا آمدستی توأمان
قهر و لطفت را بود قدرت که انگیزد به فعل
آتش برزین ز دریا آب زمزم از دخان
گر ز حکم نافذت گردن بپیچد روزگار
آسمان بر گردنش بندد طناب از کهکشان
چیستدر دست تو آن لعبتکه در هنگام سیر
همچو مستسقی بود جویای آب از هر کران
تا ندری مر دهانش را نیاید در سخن
تا نبری مر زبانش را نیاید در بیان
پیکرش سقلابی است و چهره زنگی لاجرم
گه به سوی رزم تازد گه به سوی قیروان
در نظام مملکت چون تالی تیغ تو شد
هم نیغش زان سب جا دادهبی اندر بنان
شهریارا گر بدینسان تربیت فرماییم
بس نپاید کم ثنا گوید حکیم شیروان
دی که بوسیدم زمین زان پس که خواندم نظم خویش
خواشم زی بنگه ویران مد.گردم روان
دید درکریاس درگاهت مرا سردار عصر
آنکه تا جاوید باد او را حیات جاودان
بانگ زد قاآنیا بنشین زمانی تا تو را
چند مضمون در مدیح پادشه بدهم نشان
پس مسطر کرد سطری چند بر قرطاس زر
زان مضامینی که کردم نظم در صدر بیان.
وانگهم فرمود گر گفتی بدین طرز و طریق
زر فشانم این چنین و سیم بخشم آنچنان
من به پاسخ عرض کردم ای عجب کاندر تخست
گوهر افشانی به من از مدح شاه کامران
بعد بذلگوهرم منت نهی از سیم و زر
بعد جود لجهام مکنت دهی از آبدان
حق همی داند نگفتم بر امید آنچه گفت
جز ز بهر امتثال و جز ز بهر امتحان
تا پس از هر فصل دی گردد بهاری آشکار
تا که بعد از هر بهاری فصل دی گردد عیان
دشمنانت را خزانی باد لیکن بیبهار
دوستانت را بهاری باد لیکن بیخزان
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۹ - در مدح جناب حاجی و شاهنشاه مبرور محمد شاه غازی: چو رای خواجه اگر پیر گشته است جهانقصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۱ - در مدحت مرحوم مغفور حاج حسنخان شیرازی میفرماید: در دور دارای زمین در عهد خاقان زمان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خلق را چون آفرید از لطف خلاق جهان
داد گوش و چشم و لب پا و سر و دست و زبان
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر مهر و لطفش، انسانها را آفرید و به آنها اعضای بدن مانند گوش، چشم، لب، پا، سر، دست و زبان عطا کرد.
تا که گوشی نشنود جز مدحت دارای عهد
تا نبیند دیدهیی جز طلعت شاه جهان
هوش مصنوعی: تا وقتی که هیچ گوشی جز خوبیهای صاحب عهد را نمیشنود و هیچ چشمی جز جمال پادشاه جهان را نمیبیند.
تا لبی از هم نجنبد جز به مدح شهریار
تاکه پایی نسپرد ره جز ره آن آستان
هوش مصنوعی: تا کسی به غیر از ستایش پادشاه لب به سخن نگشاید و قدمی جز در مسیر آن درگاه برندارد.
تا نباشد در سری جز شوق سلطان زمن
تا نه دستی جز که بر دامان دارای زمان
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل هیچ احساسی جز اشتیاق به سلطان نباشد، و تا وقتی که دست دیگری جز دست خودم به داراییهای زمان نرسد.
خاصه از روز ازل زان رو زبان را نطق داد
کاو نیاید در سخن الا به مدح قهرمان
هوش مصنوعی: از همان روز اول، زبان انسان به گونهای آفریده شده است که فقط در ستایش قهرمانان سخن میگوید و نمیتواند جز در این مورد صحبت کند.
قهرمان ملک جمشیدی بهادر شه حسن
آنکه زد خرگاه عزّت بر فراز لامکان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تمجید و ستایش از شخصیتی قهرمان و بزرگوار اشاره میکند که دارای شجاعت و دلیری خاصی است. او به گونهای برجسته است که مقامات و عزت را در بالاترین جاها قرار داده و از آن به عنوان نمادی از عظمت و افتخار یاد میکند.
نزد او وقری نباشد رزم را با روز بزم
پیش از فرقی ندارد آشکارا یا نهان
هوش مصنوعی: در نزد او، جنگ و جشن هیچ تفاوتی ندارند و چه در برابر عموم باشد و چه در خفا، باز هم شرایط یکسان است.
خشتی از درگاه او را گر به صد قسمت کنند
گردد از هر پارهٔ خشتی عیان صد آسمان
هوش مصنوعی: اگر سنگی از درگاه او را به صد تکه تقسیم کنند، از هر تکه آن، صد آسمان نمایان خواهد شد.
با بر و بُرزش سزد برزو دهد ابراز بُرز
با توان او توان گفتن تهمتن را نوان
هوش مصنوعی: با ویژگیها و تواناییهایش، شایسته است که قدرت و برتری خود را نمایش دهد. او با توانمندیهایش میتواند داستان تهمتن (رستم) را به زیبایی روایت کند.
ای کیومرث جهان هوشنگ تهمورس نظیر
وی فریدون زمان جمشید کسری پاسبان
هوش مصنوعی: ای کیومرث، همانند هوشنگ و تهمورس، فریدون نیز در زمان جمشید مانند کسری از این سرزمین محافظت میکند.
نی تو را در صد قران گیتی نماید یک قرین
نی تو را با صد قرین گردون رساند یک قران
هوش مصنوعی: تو را به صد اعتبار در جهان میبینند، اما یک کس نمیتواند تو را با یک اعتبار به آسمان برساند.
ختم. را از کف عنان وز پا رود بیرون رکاب
چون کنی پا در رکاب و چون به کف گیری عنان
هوش مصنوعی: وقتی که میخواهی از اسب پیاده شوی، باید به آرامی عنان را رها کنی و پا را از رکاب بیرون بیاوری. تنها زمانی که پا را در رکاب گذاشتی و دستت بر روی عنان است، میتوانی به درستی هدایت کنی.
بذل با طبع توگویا زادهاند از یک شکم
جود با دست تو مانا آمدستی توأمان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که بخشندگی و رافت تو به گونهای است که از یک منبع و ریشه مشترک نشأت گرفته است. حسن دستدهی تو نیز موجب شده تا این صفات به طور پایدار و ماندگار در تو جلوهگر شوند.
قهر و لطفت را بود قدرت که انگیزد به فعل
آتش برزین ز دریا آب زمزم از دخان
هوش مصنوعی: تو از قدرت و توانایی خود میتوانی به راحتی احساس غضب و محبت را برانگیزی، مانند اینکه آتش را از دریا بیرون بکشی یا آب زلال زمزم را از میان بخار و دود استخراج کنی.
گر ز حکم نافذت گردن بپیچد روزگار
آسمان بر گردنش بندد طناب از کهکشان
هوش مصنوعی: اگر از قانون تو منحرف شود، روزگار به مانند آسمانی که در دورش طناب کشیدهاند، او را به خود میپیچد و گرفتار میکند.
چیستدر دست تو آن لعبتکه در هنگام سیر
همچو مستسقی بود جویای آب از هر کران
هوش مصنوعی: در دستان تو آن دختر زیبا چه چیزی است که در زمانی که در حال گشت و گذار است، مانند انسانی تشنه به آب از هر سو به دنبال آبی میگردد؟
تا ندری مر دهانش را نیاید در سخن
تا نبری مر زبانش را نیاید در بیان
هوش مصنوعی: تا زمانی که از حال و رفتار او آگاهی نداشته باشی، نمیتوانی چیزی از سخنانش بفهمی و او هم در بیان رازش ناتوان خواهد بود.
پیکرش سقلابی است و چهره زنگی لاجرم
گه به سوی رزم تازد گه به سوی قیروان
هوش مصنوعی: جسم او مانند پرندهای لطیف و زیباست و چهرهاش رنگین و جذاب. او گاهی به سمت جنگ میرود و گاهی نیز به سوی آرامش و آسایش.
در نظام مملکت چون تالی تیغ تو شد
هم نیغش زان سب جا دادهبی اندر بنان
هوش مصنوعی: در نظام کشور، وقتی که مقام و جایگاه تو مانند تیغ درخشان و تند است، باید در جاهای دیگر هم قدرت و نفوذ خود را حفظ کنی و از دست ندهی.
شهریارا گر بدینسان تربیت فرماییم
بس نپاید کم ثنا گوید حکیم شیروان
هوش مصنوعی: اگر شهریار را به این شکل تربیت کنیم، دیگر نمیتوان انتظار داشت که حکیم شیروان، او را به خوبی یاد کند و از او ستایش کند.
دی که بوسیدم زمین زان پس که خواندم نظم خویش
خواشم زی بنگه ویران مد.گردم روان
هوش مصنوعی: روزی که زمین را بوسیدم و شعر خود را خواندم، آرزو دارم که دیگر به آن ویرانه نگاه نکنم و از آن دور بشوم.
دید درکریاس درگاهت مرا سردار عصر
آنکه تا جاوید باد او را حیات جاودان
هوش مصنوعی: دیدم که در درگاه تو، من را به عنوان سردار زمانه میشناسند؛ کسی که آرزو میکنم همیشه زنده و پایدار بماند.
بانگ زد قاآنیا بنشین زمانی تا تو را
چند مضمون در مدیح پادشه بدهم نشان
هوش مصنوعی: قاآنیا، لحظهای بنشین تا به تو چند موضوع در مورد ستایش پادشاه بگویم.
پس مسطر کرد سطری چند بر قرطاس زر
زان مضامینی که کردم نظم در صدر بیان.
هوش مصنوعی: پس چند خطی روی کاغذ طلا نوشت، از موضوعاتی که در آغاز سخن به نظم آورده بودم.
وانگهم فرمود گر گفتی بدین طرز و طریق
زر فشانم این چنین و سیم بخشم آنچنان
هوش مصنوعی: اگر بگویی که به این روش و به این شیوه عمل کن، من طلا در پایت میریزم و نقره به تو میبخشم.
من به پاسخ عرض کردم ای عجب کاندر تخست
گوهر افشانی به من از مدح شاه کامران
هوش مصنوعی: من با تعجب گفتم که تو از دل و جان در مدح شاه توانمندی صحبت میکنی، در حالی که درون تو گنجینهای از خوبیها و فضیلتها پنهان است.
بعد بذلگوهرم منت نهی از سیم و زر
بعد جود لجهام مکنت دهی از آبدان
هوش مصنوعی: پس از اینکه جواهر خود را بخشیدم، دیگر از تو انتظار نداشتهام که از نقره و طلا به من کمک کنی. بعد از آنکه بخششهای بیپایان من را دیدی، دیگر به من جایگاهی از زندگی ندهی که به زحمت زندگی بگذرانم.
حق همی داند نگفتم بر امید آنچه گفت
جز ز بهر امتثال و جز ز بهر امتحان
هوش مصنوعی: خداوند میداند که آنچه را گفتم تنها به خاطر اطاعت و امتحان بوده و نه به خاطر امیدی به آنچه گفتهام.
تا پس از هر فصل دی گردد بهاری آشکار
تا که بعد از هر بهاری فصل دی گردد عیان
هوش مصنوعی: برای اینکه هر زمستان بعد از هر بهار نمایان شود، باید بهار در هر دیماه به وضوح دیده شود.
دشمنانت را خزانی باد لیکن بیبهار
دوستانت را بهاری باد لیکن بیخزان
هوش مصنوعی: دشمنانت از بین بروند و نابود شوند، اما دوستانت همیشه در شادی و سرسبزی باشند و هیچ وقت با مشکلات مواجه نشوند.