گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۲ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طاب‌الله ثراه فرماید

ای طرهٔ دلدار من ای افعی پیچان
بی‌جانی و پیچان نشود افعی بی‌جان
تو افعی بی‌جانی و ما جمله شب و روز
چون افعی سرکوفته از عشق تو پیچان
بر سرو چمن مار بود عاشق و اینک
تو ماری و عاشق شده بر سرو خرامان
تاریک و درازی تو و از عشق تو روزم
تاریک و درازست چو شبهای زمستان
چون ‌کفهٔ میزانی رخسار مه من
روشن‌تر از آن زهره‌که جاکرده به میزان
خمیده چو سرطانی و دیدار نگارم
شادان‌تر از آن مه‌ که مقیمست به سرطان
روی بت سیمین بر من در تو نماید
چون لوحهٔ سیمین به‌بر طفل سبق‌خوان
گر طفل سبق‌خوانی نیی از بهر چه دایم
خم از پی تعلیمی چون طفل دبستان
نه مار و نه شیطان و نه طاووسی لیکن
در خلدی‌ چو مار و چو طاووس و چو شیطان
بلبل نه و چون بلبل بر گل شده مفتون
حربا نه و چون حربا درخور شده حیران
عیسی نه و چون عیسی همسایهٔ خورشید
آدم نه و چون آدم در روضهٔ رضوان
چنبر نه و بر گردن جانها شده چنبر
صرصر نه و بر آتش دلها زده دامان
یوسف نه و بیژن نه ولیکن شده آونگ
چون یوسف و چون بیژن در چاه زنخدان
ریحان نه و عنبر نه ولی بوی ترا هست
از جان دو غلام حبشی عنبر و ریحان
طوطی نه ولی همدم آیینه چو طوطی
ثعبان نه ولی خازن‌گنجینه چو ثعبان
مجنون نه و لقمان نه ندانم ز چه رویی
آشفته چو مجنون‌و سیه‌چره چو لقمان
هندو نه و اندام تراگونهٔ هندو
زندان نه و سیمای تو را ظلمت زندان
عریان و سیه‌پوش به یک عمر ندیدم
غیر از توکه پبوسته سیه‌پوشی و عریان
با ظلمت ظلمستی و مطبوع چو انصاف
در کسوت ‌کفرستی و ممدوح چو ایمان
قرنیست‌که ژولیده شدسغند و مشوش
عمریست‌ که آشفته شدستند و پریشان
خلق‌ از من و من از دل و دل از تو تو از باد
باد از تک یکران جهاندار جهانبان
دارای جوان‌بخت محمد شه غازی
کاندر خور قدرش نبود کسوت امکان
آن شاه ‌جوان ‌بخت‌ که تا روز قیامت
افغان به هرات از جزع او کند افغان
از بس به هری خون زدم تیغ فروریخت
در دشت هری تعبیه شدکوه بدخشان
جز شاه که در بخشد و سیماش درخشد
ما ابر ندیدیم درافشان و درخشان
جز شاه‌ که در بزم سخندان و سخنگوست
ما مه نشنیدیم سخنگوی و سخندان
ای شاه جهان ای‌که به هنگام تکلم
کس‌گفت ترا می‌نکند فرق ز فرقان
شه را به سنان حاجت نبود که به هیجا
آفاق بگیرد به یکی ‌گردش مژگان
مانی به محمد که بدین ملک و خلافت
در تاج زرت‌گوهر فقر آمده پنهان
جهدی ‌که‌ کنم خصم تو اندر طلب ملک
چون ضرب کسورست ورا مایهٔ نقصان
با همت تو مختصرست آنچه به‌گیتی
با سطوت تو محتضرست آنچه به ‌گیهان
ای شاه تو دانی‌که دلم هست به مهرت
مشتاق‌تر از خضر به سرچشمهٔ حیوان
عشقی‌که مرا هست به دیدار شهنشه
زهاد نکوکار ندارندبه رضوان
ماهیست هراسانم ازین غصه‌ که دارد
دارای جوان‌بخت سر عزم خراسان
من شب همه شب تا به سحر از پی آنم
کز عون عطای ملک و یاری یزدان
چون فتح اگر پیش‌رو جیش نباشم
چون‌گرد شتابم ز پی موکب سلطان
از شوق ملک ترک وطن‌کرده‌ام ارنه
دانم‌که بود حب وطن مایهٔ ایمان
چون آتش شوق ملکم سوخته پیکر
گو شاه نسوزد دگرم زآتش هجران
ز اسباب سفر هیچ به جز عزم ندارم
تنها چکند عزم چو نبود سر و سامان
اسبی و غلامی دو مرا هست‌که آن‌یک
چشم پی جو می‌دود این‌یک ز پی نان
تاریخ جهانست نه اسبست‌که‌گویی
دی بود که با چنگیز آمد ز کلوران
گویدکه به ظلمات چنین رفت سکندر
گوید به سمرقند چنان تاخت قدرخان
شهنامهٔ فردوسیش از بر همه یکسر
گر کینهٔ ایران بود ار وقعهٔ توران
گویدکه چنین تاخت به‌کین قارن وکاوه
گویدکه چنان ساخت‌کمین رستم دستان
گه آه ‌کشد از جگر سوخته یعنی
خوش عهد منوچهر و خنک دور نریمان
پرسیدم ازو مذت عمرش به بلی‌گفت
سالی دو سه‌ام پیرتر ازگنبدگردان
روزی نسب خویش بدانگونه بیان ‌کرد
در عهدهٔ راویست سخن خاصه چو هذیان
کای مرد منم مهتر اسبانی‌کایزد
بخشود بقا پیشتر از خلقت انسان
پیرست و بود حرمت او بر همه واجب
کز غایت پیریش فروریخته دندان
وان خادمک خام پی اخذ مواجب
هردم رسد ا ز راه و شفیع آرد قرآن
وین طرفه که گو بازد و چوگان زند اما
هست از زنخ و زلف بتان گویش و چوگان
چندان‌ که دهم پندش و تهدید فرستم
گویی‌ که به سرد آهن می کوبم سندان
القصه ازین غصه ملولم‌ که مبادا
از شاه جدا مانم زآنسان‌که تن از جان
ای داور آفاق عجب نیست ‌که امروز
برگفتهٔ من فخرکند خطهٔ ایران
ایران چو جهان فخرکند بر سخنم زانک
شه شبه محمد شد و من ثانی حسان
قاآنی اگر قافیه تکرار پذیرفت
شک نی که بود عفو ملک مایهٔ غفران
در مدح ملک بسکه ز لب ریزم‌گوهر
گویی‌که لبم را نبود فرق ز عمان
تا آتش آرد ز حجر ضربت آهن
تا گوهر گردد به صدف قطرهٔ نیسان
یار تو بود خصم الم یار سلامت
خصم تو بود یار سقم خصم گریبان

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای طرهٔ دلدار من ای افعی پیچان
بی‌جانی و پیچان نشود افعی بی‌جان
هوش مصنوعی: ای موی دلربای من، تو همچون افعی هستی که در حال ناز و غمیز می‌چرخد و بی‌جان نمی‌شود، زیرا افعی بی‌جان نمی‌تواند به این زیبایی و جذابیت بپیچد.
تو افعی بی‌جانی و ما جمله شب و روز
چون افعی سرکوفته از عشق تو پیچان
هوش مصنوعی: تو همچون افعی هستی که بی‌جان است و ما همچنان در شب و روز به خاطر عشق تو به دور خود می‌چرخیم و پر پیچ و خم هستیم.
بر سرو چمن مار بود عاشق و اینک
تو ماری و عاشق شده بر سرو خرامان
هوش مصنوعی: در باغ، مار عاشقی بود که به درخت سرو می‌نگریست و اکنون تو به این شکل درآمده‌ای که شبیه به آن مار عاشق شده‌ای و با ناز و خوشحالی در کنار سرو راه می‌روی.
تاریک و درازی تو و از عشق تو روزم
تاریک و درازست چو شبهای زمستان
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که روزهایم به تنگنا بیفتند و مانند شب‌های زمستان طولانی و دلگیر باشند.
چون ‌کفهٔ میزانی رخسار مه من
روشن‌تر از آن زهره‌که جاکرده به میزان
هوش مصنوعی: چهره‌ی محبوب من به قدری درخشان است که حتی از درخشش زهره (سیاره زهره) که در آسمان دیده می‌شود، نیز بیشتر است.
خمیده چو سرطانی و دیدار نگارم
شادان‌تر از آن مه‌ که مقیمست به سرطان
هوش مصنوعی: هیبتی مانند خرچنگ دارد و دیدار معشوقم مرا بیشتر شاد می‌کند از آن ماهی که در برج سرطان در آسمان زندگی می‌کند.
روی بت سیمین بر من در تو نماید
چون لوحهٔ سیمین به‌بر طفل سبق‌خوان
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و دلنشین تو بر من همانند لوحی نقره‌ای است که بر روی آن نوشته‌ای برای کودک خوش‌خوانده می‌شود.
گر طفل سبق‌خوانی نیی از بهر چه دایم
خم از پی تعلیمی چون طفل دبستان
هوش مصنوعی: اگر کودک هستی که درس یاد نمی‌گیری، پس چرا همیشه مانند یک دانش‌آموز مدرسه‌ای خم به دندان معلم می‌زنی؟
نه مار و نه شیطان و نه طاووسی لیکن
در خلدی‌ چو مار و چو طاووس و چو شیطان
هوش مصنوعی: در این متن به وجود موجوداتی نه چندان خوشایند اشاره شده است؛ موجوداتی که در عین حال نمی‌توان به راحتی آن‌ها را با نام‌هایی مثل مار، شیطان یا طاووس شناخت. اما در بهشت، حالتی وجود دارد که می‌توان شبیه به این موجودات را مشاهده کرد. به عبارت دیگر، اشاره به این دارد که در بهشت هم ممکن است نشانه‌هایی از چیزهای منفی یا اشتباه‌آمیز وجود داشته باشد.
بلبل نه و چون بلبل بر گل شده مفتون
حربا نه و چون حربا درخور شده حیران
هوش مصنوعی: پرنده‌ای نیستم و مانند بلبل، شیفته‌ی گل نمی‌شوم. اما در عوض، وقتی که به زیبایی محبوب دل‌باخته شوم، حیرت‌زده و غرق در تفکر می‌شوم.
عیسی نه و چون عیسی همسایهٔ خورشید
آدم نه و چون آدم در روضهٔ رضوان
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی به صفات و ویژگی‌های عیسی و آدم اشاره می‌شود. عیسی به عنوان شخصیتی روشن و نزدیک به نور و حقیقت، به تصویر کشیده می‌شود. او در مجاورت خورشید قرار دارد، که نمادی از نور و روشنایی است. از سوی دیگر، آدم به نوعی یادآور ریشه‌های انسانی و آغاز زندگی در دنیای مادی است، که در باغ رضوان یعنی بهشتی که پر از زیبایی و آرامش است، قرار دارد. این بیان نشان‌دهنده تضاد و تفاوت در موقعیت و جایگاه این دو شخصیت است.
چنبر نه و بر گردن جانها شده چنبر
صرصر نه و بر آتش دلها زده دامان
هوش مصنوعی: چنگال‌های سرد و وحشتناک مانند چنبر، جان‌ها را در بر گرفته و بادی سهمگین مانند صرصر، آتش دل‌ها را شعله‌ور کرده است.
یوسف نه و بیژن نه ولیکن شده آونگ
چون یوسف و چون بیژن در چاه زنخدان
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساسات عمیق و ناپایداری می‌پردازد. در اینجا، شاعر از یوسف و بیژن، دو شخصیت مشهور که هر یک در داستان‌های خود دچار درد و رنج شده‌اند، یاد می‌کند. او به نوعی به وضعیت خود اشاره می‌کند که مانند این شخصیت‌ها در شرایط سختی قرار دارد. به ویژه اشاره به چاه و زنخدان نشان‌دهنده احساس گرفتاری و تنگناست. به طور کلی، این شعر به کلافگی و دلتنگی از یک وضعیت دشوار اشاره دارد که شخص را مانند یوسف و بیژن در یک وضع ناامید کننده نگه داشته است.
ریحان نه و عنبر نه ولی بوی ترا هست
از جان دو غلام حبشی عنبر و ریحان
هوش مصنوعی: عطر تو را دارم، هرچند که در اینجا ریحان و عطر خوشبو نیست. این رایحه از دو غلام سیاه‌پوست می‌آید که بر بوی عطر و گل‌های خوشبو می‌افزایند.
طوطی نه ولی همدم آیینه چو طوطی
ثعبان نه ولی خازن‌گنجینه چو ثعبان
هوش مصنوعی: پرنده‌ای با صدای زیبا نیست، اما مثل طوطی برای آیینه دلنشین است. نه چون ماری خطرناک، اما مانند خزانه‌ای گرانبها، ارزشمند است.
مجنون نه و لقمان نه ندانم ز چه رویی
آشفته چو مجنون‌و سیه‌چره چو لقمان
هوش مصنوعی: نمی‌دانم به چه دلیلی مثل مجنون آشفته و پریشانم و همچون لقمان، اگرچه سیه‌چهره‌ام.
هندو نه و اندام تراگونهٔ هندو
زندان نه و سیمای تو را ظلمت زندان
هوش مصنوعی: وجود تو شبیه به زیبایی‌های هندی است، اما این زیبایی در قید و بند زندان قرار دارد و چهره‌ات نیز تحت تاثیر روزهای تیره و تار زندان است.
عریان و سیه‌پوش به یک عمر ندیدم
غیر از توکه پبوسته سیه‌پوشی و عریان
هوش مصنوعی: هرگز کسی را جز تو ندیدم که در عین سیاه‌پوشی و عریان بودن، این‌قدر به هم مربوط باشد و تأثیرگذار باشد.
با ظلمت ظلمستی و مطبوع چو انصاف
در کسوت ‌کفرستی و ممدوح چو ایمان
هوش مصنوعی: در تاریکی ظلمت، خیری وجود ندارد، و مانند انصاف که در قالب کفر نمایان شده، خوب و مورد تحسین به نظر نمی‌رسد، مانند ایمان که در اینجا به نوعی برتری دارد.
قرنیست‌که ژولیده شدسغند و مشوش
عمریست‌ که آشفته شدستند و پریشان
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که اوضاع آشفته و بی‌نظم شده و مردم در پریشانی به سر می‌برند.
خلق‌ از من و من از دل و دل از تو تو از باد
باد از تک یکران جهاندار جهانبان
هوش مصنوعی: مخلوق من هستم و من از دلِ خود برمی‌آیم و دل من از تو نشات گرفته است. تو به مانند باد هستی و باد هم از تک تک موجودات جهان، که به نوعی به هم پیوند دارند، نشأت می‌گیرد.
دارای جوان‌بخت محمد شه غازی
کاندر خور قدرش نبود کسوت امکان
هوش مصنوعی: محمد، جوانی خوشبخت و رزمنده است که در مقام و مرتبه‌اش، هیچ کسی نمی‌تواند به او برابری کند.
آن شاه ‌جوان ‌بخت‌ که تا روز قیامت
افغان به هرات از جزع او کند افغان
هوش مصنوعی: آن پادشاه جوان و خوشبختی که تا روز قیامت، به خاطر درد و اندوه او، مردم هرات از شدت ناراحتی فریاد برآورند.
از بس به هری خون زدم تیغ فروریخت
در دشت هری تعبیه شدکوه بدخشان
هوش مصنوعی: به خاطر شدت و تندی مبارزه و خونریزی، تیغ‌های جنگ به زمین افتاد و در دشت هری، کوهی به نام بدخشان شکل گرفت.
جز شاه که در بخشد و سیماش درخشد
ما ابر ندیدیم درافشان و درخشان
هوش مصنوعی: جز پادشاهی که بخشش کند و چهره‌اش درخشان باشد، ما ابرهای زیبا و درخشان دیگری را ندیدیم.
جز شاه‌ که در بزم سخندان و سخنگوست
ما مه نشنیدیم سخنگوی و سخندان
هوش مصنوعی: جز پادشاهی که در مجالس با سخن‌وران و سخن‌گویان همراه است، ما در هیچ‌ کجا جذب سخن‌وری و حرف زدن نشنیده‌ایم.
ای شاه جهان ای‌که به هنگام تکلم
کس‌گفت ترا می‌نکند فرق ز فرقان
هوش مصنوعی: ای پادشاه عالم، ای کسی که وقتی صحبت می‌کنی، هیچکس توانایی تفکیک تو را از دیگران ندارد.
شه را به سنان حاجت نبود که به هیجا
آفاق بگیرد به یکی ‌گردش مژگان
هوش مصنوعی: پادشاه نیازی به تیر و نیزه ندارد، زیرا با یک چرخش مژگانش می‌تواند دل‌ها را تسخیر کند و به سویی بکشاند.
مانی به محمد که بدین ملک و خلافت
در تاج زرت‌گوهر فقر آمده پنهان
هوش مصنوعی: محمد در جلال و مقام خود به اندازه‌ای بزرگ است که در سلطنت و خلافت، برتری روحانی و ارزش‌های واقعی را با تواضع و فقر در باطن خود پنهان کرده است.
جهدی ‌که‌ کنم خصم تو اندر طلب ملک
چون ضرب کسورست ورا مایهٔ نقصان
هوش مصنوعی: هر تلاشی که برای دستیابی به مقام و موقعیت تو انجام دهم، مانند زدن ضربه به دشمنی است که به خاطر آن فقط ضرر می‌زنم و چیزی از آن به دست نمی‌آورم.
با همت تو مختصرست آنچه به‌گیتی
با سطوت تو محتضرست آنچه به ‌گیهان
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده تو، آنچه در دنیا تحت قدرت و تسلط تو قرار دارد، بسیار محدود و مختصر است.
ای شاه تو دانی‌که دلم هست به مهرت
مشتاق‌تر از خضر به سرچشمهٔ حیوان
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو می‌دانی که دل من به عشق تو خیلی مشتاق‌تر از خضر به آب حیات است.
عشقی‌که مرا هست به دیدار شهنشه
زهاد نکوکار ندارندبه رضوان
هوش مصنوعی: عشقی که من به دیدار پادشاه دارم، زاهدان نیکوکار، آن را ندارند در بهشت.
ماهیست هراسانم ازین غصه‌ که دارد
دارای جوان‌بخت سر عزم خراسان
هوش مصنوعی: من از این ناراحتی نگرانم که جوان خوش‌اقبالی در خراسان در تلاش است.
من شب همه شب تا به سحر از پی آنم
کز عون عطای ملک و یاری یزدان
هوش مصنوعی: من تمام شب را تا سپیده‌دم در جستجوی آن هستم که از نعمت‌های خداوند و کمک‌های او بهره‌مند شوم.
چون فتح اگر پیش‌رو جیش نباشم
چون‌گرد شتابم ز پی موکب سلطان
هوش مصنوعی: اگر به پیروزی نزدیک شوم و در آن لحظه کم‌اهمیت جلوه کنم، مانند گردی که به دنبال کاروان پادشاه حرکت می‌کند، با سرعت می‌دوم.
از شوق ملک ترک وطن‌کرده‌ام ارنه
دانم‌که بود حب وطن مایهٔ ایمان
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به سرزمینم، از وطنم دور شده‌ام، وگرنه نمی‌دانم که عشق به میهن، چه رابطه‌ای با ایمان دارد.
چون آتش شوق ملکم سوخته پیکر
گو شاه نسوزد دگرم زآتش هجران
هوش مصنوعی: آتش شوق و longing من به شدت وجودم را سوزانده است، حالا دیگر هیچ چیز نمی‌تواند همچون آتش جدایی من را بسوزاند.
ز اسباب سفر هیچ به جز عزم ندارم
تنها چکند عزم چو نبود سر و سامان
هوش مصنوعی: من هیچ چیز جز اراده برای سفر ندارم و این اراده تنها به حالتی دگرگون می‌شود وقتی که هیچ راه و چاره‌ای وجود نداشته باشد.
اسبی و غلامی دو مرا هست‌که آن‌یک
چشم پی جو می‌دود این‌یک ز پی نان
هوش مصنوعی: من دو همراه دارم؛ یک اسب که با شتاب به دنبال آب می‌دود و یک غلام که در پی تغذیه خودش است.
تاریخ جهانست نه اسبست‌که‌گویی
دی بود که با چنگیز آمد ز کلوران
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دنیا و تاریخ آن به شکل یک زندگی و رویداد ناشی از حوادث است و نه تنها یک داستان یا افسانه که به سادگی بیان شود. اشاره به چنگیز خان و حمله او به سرزمین کلوران، نمادی از رویدادهای مهم و تأثیرگذار تاریخ است که نباید آن‌ها را ساده‌انگارانه تلقی کرد. در واقع، تاریخ مجموعه‌ای از تجربیات و حوادث است که بر سرنوشت انسان‌ها تأثیر می‌گذارد.
گویدکه به ظلمات چنین رفت سکندر
گوید به سمرقند چنان تاخت قدرخان
هوش مصنوعی: می‌گوید سکندر در تاریکی‌ها چنین راند و مانند او قدرخان با شتاب به سمرقند رفت.
شهنامهٔ فردوسیش از بر همه یکسر
گر کینهٔ ایران بود ار وقعهٔ توران
هوش مصنوعی: اگر تمام داستان‌های حماسی فردوسی را بگذاریم کنار، باز هم اگر در دل او کینه‌ای از ایران وجود داشت، این درگیری با توران همچنان بی‌معنا بود.
گویدکه چنین تاخت به‌کین قارن وکاوه
گویدکه چنان ساخت‌کمین رستم دستان
هوش مصنوعی: او می‌گوید که قارن و کاوه به خاطر کینه‌توزی چنین رفتار کردند و همچنین به رستم دستان اشاره می‌کند که چگونه در دام و کمین قرار گرفت.
گه آه ‌کشد از جگر سوخته یعنی
خوش عهد منوچهر و خنک دور نریمان
هوش مصنوعی: گاهی کسی با دل شکسته و سوخته، آهی از دل برمی‌آورد و این نشان‌دهنده به‌یادآوری عهد و پیمان‌های گذشته است. به خصوص در مورد منوچهر و دور نریمان، این احساس عمیق‌تری می‌گیرد.
پرسیدم ازو مذت عمرش به بلی‌گفت
سالی دو سه‌ام پیرتر ازگنبدگردان
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که چقدر از عمرش باقی مانده، او گفت که فقط دو یا سه سال از گنبد آسمان که از همه چیز بالاتر است، پیرتر است.
روزی نسب خویش بدانگونه بیان ‌کرد
در عهدهٔ راویست سخن خاصه چو هذیان
هوش مصنوعی: روزی یکی از افراد نسب و خاستگاه خود را به گونه‌ای توضیح داد که این کار به عهده‌ی کسی است که روایت می‌کند و سخن خاص مانند حرف‌های بی‌معنی و هذیانی به نظر می‌رسد.
کای مرد منم مهتر اسبانی‌کایزد
بخشود بقا پیشتر از خلقت انسان
هوش مصنوعی: ای مرد! من ریاست را همچون اسب داری می‌کنم، زیرا خداوند، قبل از آفرینش انسان، بخشایش را به جا گذاشته است.
پیرست و بود حرمت او بر همه واجب
کز غایت پیریش فروریخته دندان
هوش مصنوعی: احترام و حرمت این پیر بزرگ بر همه واجب است، زیرا به دلیل کهولت سن، دندان‌هایش ریخته است.
وان خادمک خام پی اخذ مواجب
هردم رسد ا ز راه و شفیع آرد قرآن
هوش مصنوعی: این متن به اهمیت تلاش و خدمتگزاری اشاره دارد. شاعر به تصویر یک خادم می‌پردازد که به طور مداوم آماده دریافت پاداش است و در این مسیر، از قرآن به عنوان شفیع خود بهره می‌برد. به نوعی، این خادم نشان‌دهنده‌ی شخصی است که در پی خدمت به دیگران و کسب رضایت الهی است، و قرآن به او اعتماد به نفس و قوت می‌بخشد.
وین طرفه که گو بازد و چوگان زند اما
هست از زنخ و زلف بتان گویش و چوگان
هوش مصنوعی: این جالب است که شخص می‌گوید در حالی که با صدای ناز و زیبایی دختران بازی می‌کند و دل را شاد می‌سازد، باز هم از محبت و زیبایی آنها جدا نمی‌شود و این ارتباط همواره برقرار است.
چندان‌ که دهم پندش و تهدید فرستم
گویی‌ که به سرد آهن می کوبم سندان
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که نصیحت و تهدیدش کنم، احساس می‌کنم که مثل این است که بر روی صفحه‌ی سرد و بی‌احساس آهن می‌کوبم.
القصه ازین غصه ملولم‌ که مبادا
از شاه جدا مانم زآنسان‌که تن از جان
هوش مصنوعی: در نهایت، از این نگرانی خسته‌ام که نکند از شاه جدا شوم، مانند جدایی تن از جان.
ای داور آفاق عجب نیست ‌که امروز
برگفتهٔ من فخرکند خطهٔ ایران
هوش مصنوعی: ای قاضی عالم، شگفتی نیست که این سرزمین ایران امروز به خود می بالد و افتخار می کند.
ایران چو جهان فخرکند بر سخنم زانک
شه شبه محمد شد و من ثانی حسان
هوش مصنوعی: ایران به دلیل زیبایی و ویژگی‌های خاصش بر سخنان من می‌بالد، زیرا پادشاه آن مانند محمد، پیامبر بزرگ اسلام است و من نیز شاعر او هستم.
قاآنی اگر قافیه تکرار پذیرفت
شک نی که بود عفو ملک مایهٔ غفران
هوش مصنوعی: اگر قاآنی در شعرش قافیه را تکرار کند، هیچ شکی نیست که این کار ناشی از بخشش و رحمت الهی است که باعث آمرزش می‌شود.
در مدح ملک بسکه ز لب ریزم‌گوهر
گویی‌که لبم را نبود فرق ز عمان
هوش مصنوعی: در ستایش پادشاهی آنچنان از دهانم کلمات گوهر باران می‌ریزد که گویی لبانم تفاوتی با سرزمین عمان ندارند.
تا آتش آرد ز حجر ضربت آهن
تا گوهر گردد به صدف قطرهٔ نیسان
هوش مصنوعی: برای اینکه آهن به جواهر تبدیل شود، باید از آتش و ضربه‌های سنگین بگذرد، مشابه اینکه قطره‌ای باران به مروارید درون صدف تبدیل شود. این فرایندها نشان‌دهندهٔ تلاش و سختی‌هایی است که برای رسیدن به چیزی ارزشمند ضروری است.
یار تو بود خصم الم یار سلامت
خصم تو بود یار سقم خصم گریبان
هوش مصنوعی: دوست تو دشمن تو بود، آیا تو ندانستی که سلامت تو در دست دشمن توست؟ همچنین دشمن تو هم نباید فراموش کند که دوست تو بهبود حال او را رقم می‌زند.